تنها الهیات است که امکان رهایی است. در این روایت، امر مقدس صرفا به معنی امکان نجات است، امکان رفع هر تعینیافتگی، هر تحققیافتگی تاریخی، هر وضعیت از خودبیگانگی انسان در یک سیستم، با این تبصره که امر مقدس خود «وجود» ندارد. به باور من بزرگترین دستاورد فلسفی یونانیان ایده فلسفی «وجود» بود، ایدهای که در ضمن بزرگترین گمراهی و سرگشتگی عقلی بشر را نیز به همراه داشت. اگرچه ریشه چنین دریافتی به حکمای قبل از پارمنیدس میرسد، اما ایده وجود در تز معروف پارمنیدس است که به معنی کامل خود دست پیدا کرد. به این منظور او مجبور شد وجود را به خود وجود ارجاع دهد، و به این سبب آنرا ایدهای در خود، کامل و بدون فتور و نقص و خلل و فرج تعریف کند. چنین ایدهای بیرون یا درون ندارد، از امکان آگاهی بر خود برخوردار نیست و حتی نمیتواند به عنوان «چیزی» که هست در نظر گرفته شود. با این وجود، اگر «وجود» متعلق آگاهی قرار گیرد، آگاهی آنچنان که نزد آگاهی شناخته میشود، آنگاه دیگر به همان معنی پارمنیدسی وجود نخواهد بود. آنچه متعلق آگاهی قرار میگیرد، در آگاهی هست میشود و هست شدن در آگاهی این امکان را در اختیار آن قرار میدهد که نفی شود، و به این سبب از بنیاد با هستی پارمنیدسی متفاوت است. فرایند نفی ایده هم از آنجا ممکن میشود که آگاهی آن را با نفی کردن خود هست میکند تا بتواند مجددا و خود را در نفی آن ایده هست نماید. از آنجا که کیفیت بنیادین آگاهی امکان بازاندیشی به خود است، امکان رفع خود ممکن میشود، و در این رفع خود است که ایده وجود را مانند دیگر ایدههای متعلق آگاهی تثبیت میکند. اما از آنجا که آگاهی خود را در رفع کردن خود تحقق میبخشد، یعنی چیزی که امکان رفع آن هست، ایدههای متعلق به خود را رفع میکند، یا آنها را ممکن میسازد که رفع شوند. به همین منظور نیز است که ایده پارمنیدسی وجود به هیچ گونه متعلق آگاهی قرار نمیگیرد، و همچنین از اساس نمیتواند به زبان آید. در نتیجه تنها امکان سخن گفتن از آن ارجاع آن به خودش است، یعنی صرفا «هست». از طرف دیگر امر مقدس که مرکز هر الهیاتی است،نمیتواند مانند آنچه بیشتر فیلسوفان خداباور میاندیشند، معادل ایده وجود باشد. گفتار حکیم ناصرخسرو در این باره جالب توجه است
«نخست باید مومن علم را بداند که چیست تا چون بشناسدش طلب تواندش کردن مر او را، که هرکه چیزی را نشناسد هرگز بدو نرسد. پس گویم که علم، اندریافتن چیزهاست چنانکه آن چیزها هست. و اندریابنده چیزها چنانکه هست، عقل است. و علم اندر گوهر عقل است و گواهی عقل کلمه باری است سبحانه و تعالی که همه روحانیان و جسمانیان زیر اوست و هرچه زیر علم نیاید مرو را نشاید هست گفتن. پس هرچه علم بر وی محیط است همه جز خدایست. و چون روا نیست خدای تعالی زیر علم باشد و علم آنست که چیزها و هستیها همه زیر اوست، و نیست هم زیر اوست، روا نباشد که گویم خدای هست و یا نیست، از بهر آنکه این هر دو زیر علم است و خدای زیر علم نیست.
… و مردم، بازپسین همه زایشهای عالم است و بازگشت مردم به امر است که او علت هر دو جهان است. و چیزها را بازگشت به اصل خویش باشد. جهد کنید ای برادران اندر طلب کردن علم تا بدان به خدای عزوجل نزدیکتر شوید که رحمت خدای تعالی علم است.»
از سوی دیگر امکان رهایی به این معنی نیز هست که باور به این امکان است که رهایی یا رفع وضعیت بندهوارگی انسان در یک وضعیت یا در یک سیستم را ممکن میکند. پروردگار امکان نجات و بیش از آن خود نجات است. ایمان، رستگاری است. الهیات، نفی مداوم سیستم است، رفع و سلب مداوم منطقی که حقیقت را در یک سیستم، به ظاهر منکشف میکند. حقیقتی که زائیده منطق باشد وضعیتی است که در آن انسان امکان رهایی خود را از دست میدهد. در ادبیات دینی مسیحی-اسلامی به این وضعیت «دنیا» گفته میشود. دنیا آنچیزی است که جلوی آشکار شدگی را میگیرد اگرچه برای هر آشکار شدگی نیز ضرورتا مورد نیاز است، به قول سعدی
گرت اندیشه میباشد ز بدگویان بیمعنی/
چو معنی معجری بربند و چون اندیشه پنهان آی
فرایند بندهوارگی انسان در دنیا از این قرار است که انسان جهان را به مثابه دیگری خود میافریند تا بتواند خود را به مثابه دیگری جهان، به مثابه شرط ضرور وجود جهان متحقق کند. به این ترتیب است که انسان خود را بالضروره داخل در مناسباتی میآفریند که برای تحقق خود او به مثابه اکنون، به مثابه «چیزی» تحقق یافته در این مناسبات یا وضعیت خاص، ضروری هستند. انسان با آگاهی به این امر که آنچه او را اکنون به عنوان یک وضعیت متحقق کرده، محصول اندیشیدگی و کار اوست، امکان این را مییابد که از خود متحقق شده خود بگذرد. اما انسان همواره در حال فراموشی است که جهان، مناسبات آن و در نتیجه حقیقت، وضعیتهایی هستند که خود ماقبل تحققیافتگیاش ایجاد کرده تا خود را متحقق کند. او در این وضعیت است که به خود آگاه میشود و در مییابد که او بوده که وضعیت حاضر را موجود کرده تا به خود آگاه شود. اما او تا جایی موجود است که جهان، جهانی که او آفریده موجود باشد. به این ترتیب عملا او خود را دربند مناسبات و رشتههایی میکند که جهان او را تشکیل میدهد. الهیات تذکر این امکان است که رهایی ممکن است، شکستن سیستمی که حقیقت فقط در آن ممکن بوده، اکنون ممکن میشود. انسان در مییابد که خود ماقبل تعینیافتگیاش بوده که برای آگاهی بر خود، که مسبب تعینیافتگی خود است، جهان را متعین کرده است. فراتر از آن مییابد که حقیقت فرزند سیستمی است که این تعینیافتگی آن را ممکن کرده است. اگر عقل تعین حقیقت در یک سیستم باشد و منطق، روشی که به کمک آن عقل به خود میاندیشد، آنگاه برخی بر این باورند که عقل عقل آن امکان رهایی است که کمک میکند تا سیستم موجود رفع شود. اما هر نفی یک سیستم الزاما به کمک سیستم دیگری ممکن است که حقیقت را در سیستم قبلی رفع کند.
اما این امکان که انسان خود را به کمک دیگری، یعنی جهانی که آفریده، میآفریند به میانجی امکان روایت کردن است. انسان در روایت است که جهان را میآفریند. اما انسان به مثابه «موجود» نیست که روایت میکند. انسان خود را نیز به میانجی جهان روایت میکند تا بیافریند، جهانی که در روایت او، تحقق یافتگی آگاهی است بدون اینکه آگاهی از قبل موجود باشد. انسان خود را به میانجی جهانی که ساخته روایت میکند و این روایت، داستان بندهوارگی اوست، اسارت او در سیستم است. خدا نیز جهان را روایت میکند و این روایت در متن مقدس بازشناخته میشود. اما برای هست شدن خدا نیاز است تا این روایت توسط انسان بازخوانده شود و دقیقا در این بازخوانی است که خداوند هستی میپذیرد، هستی که باید نفی شود تا یکسره خداوند از ایده وجود که فرزند آگاهی است رهایی یابد. به این ترتیب انسان تبدیل به امکان رهایی پروردگار میشود به همانگونه که امر مقدس امکان رهایی و رستگاری انسان در وضعیت بندهوارگی اوست.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.