پس از اینکه تنها طی یک هفته سه اطلاعیه پی در پی کمیسیون قضایی شورای ملی مقاومت برعلیه آقای ایرج مصدقی تحت عنوان«‌ دادگاه یک دژخیم و مأموریت یک مزدور نفوذی برای مصادره جنبش دادخواهی به سود جلادان علیه جایگزین دموکراتیک(شماره ۱-۲-۳)» در سایت همبستگی ملی مریم رجوی و دیگر سایت های تابعه انتشار یافت، همزمان سایت ایران افشاگر( سایت تابعه مجاهدین خلق ) توئیت حسن داعی با نام مستعار و تشکیلاتی علی قادری و از زندانیان سیاسی زمان شاه را اینچنین درج داد:

http://haghighatemana.com/wp-content/uploads/2021/04/Screenshot-7481.png

مزدور نفوذی ایرج مصداقی باید همراه حمید نوری محاکمه شود

 

پیش از هر چیز باید بگویم: « حسین داعی» یک مسلمان و معتقد به ایدئولوژی اسلامی و شیعه اثنی عشری و اعتقاد به « رهبری عقیدتی» کپی برداری شده از اصل ولایت مطلقه فقیه خمینی است، اما روزگار آنچنان بر این دسته از جماعت تنگ شده است که حتی از نام فامیل خود « علی داعی السلام » نیز فرار می کند. برادر وی علی داعی السلام نیز در سال۶۱ در زندان قزلحصار با من همبند و هم اتاق بود…، و یکسال پیش نیز مقاله ای در باره حسن داعی ( برادر حسین داعی ) انتشار دادم(۱)

فارغ از تحلیل و بررسی این حد از هجوم افسارگسیخته بسیار شنیع، پست، بی شرفانه و البته « جنایتکارانه»( در این باره در آینده شرح خواهم داد) باید بگویم من از شاهدین سال ۱۳۷۴ در جریان پروژه رفع ابهام و زندانسازی و شکنجه و سربه نیست کردن اعضا هستم . در این ماجرا ۷۰۰ تن از اعضا دستگیر و زندانی شده بودند… حسین داعی همان کسی است که در قلعه محمود قائمشهر بعنوان زندانبان پس از چهار ماه من و ۹ تن دیگر را از اتاق زندان خارج کرده و چشم بند زدند و برای محاکمه نزد مسعود رجوی بردند…، پیش از این در مصاحبه با تلویزیون میهن تی وی و همچنین انتشار مقاله و گزارش حسین داعی را بعنوان زندانبان معرفی کرده بودم.

 

حسین داعی زندانبان و شکنجه گر ۱۳۷۴

 http://haghighatemana.com/wp-content/uploads/2021/04/Screenshot-7494.png

در باره حسین داعی آنچه در کتاب «حقیقت مانا» که هنوز ویراستاری و منتشر نشده است را می آورم:

« خروس بی محلّی که همیشه نصفه نیمه آوازش قطع می شود

در زندان هر روز صدای خروس می آمد امّا این خروس وسط آواز خواندن صدایش قطع می شد و دیگر نمی توانست آواز بخواند و همین مسئله ابتدا باعث خنده ما در سلول میشد و البته بعد ها همین امر برای همه ما آزار دهنده بود…. چرا این خروس نمی تواند بخواند… سازمان احتمالاً برای عادیسازی یک خروس را درحیاط انداخته بود، تا شاید دیگراعضا که در این مسیر تردّد می کردند صدای خروس، مسئله وجود زندان را از ذهن آنها خارج سازد. امّا سوال اینجا است که چرا صدای خروس وسط آواز خواندن و یا در همان آولین لحظه خواندنش قطع می شد؟( این چه چیزی را القاء می کرد؟) چنین خروسی را نفرات دیگر هم درزندانهای که در نقاط دیگر اشرف هم بودند گفته اند.

درک من از صدای این خروس که در بدو شروع آوازخواندن صدایش قطع می شد و زور میزد تا بتواند آواز بخواند! این پیام به همه ما بود که «صدایتان را خاموش میکنیم، مثل همین خروس! ». شاید اعضایی چون ما خروس بی وقت بودیم ونباید درسازمان صدایما درمی آمد.( پس از ۲۶ سال که از این ماجرا می گذرد بارها و بارها همین صدای خروس بخاطرم می آید و آثار روانی شکنجه سفید که سازمان بغایت در آن ماهر است بعنوان سوال و ابهام و اهداف بکار گیری این خروس ها … در ذهن من می دود …)

چند روز بعد همه ما را ازاین زندان بیرون برده وبه زندان قلعه ۲۰۰ (محمودقائم شهر ) منتقل کردند. اتاق بزرگی بود که بیشتر از۳۰ نفردرآنجا بودیم و باز نفرجدید به اتاق می آوردند که حدوداً ۴۰ نفرشدیم.

درهمین اتاق ایوب مهدیان بر اثر فشاردردهای بیماری(زخم معده یا …)مستمر پشت در رفته و آه ناله می کرد. چندین بارهم گریه کرد و پشت در با صدای بلند، طوری که زندانبان بشنود می گفت: « بخدا برادرم(برادر کوچکترش یدالله مهدیان ) فقط بخاطر من به سازمان آمده و هیچ گناهی ندارد او را چرا به زندان آورید و… او نمی تواند چنین شرایطی را تحمل کند… امّا داروی او را نمی دادند. تا اینکه بعد از دو سه روز او را بیرون بردند و یونس( احمدحنیف نژاد) با او صحبت کرده بود، و قرارشد داروهایش را بدهند.

از پشت درصدای زندانبانان را، علی قادری ،عباس صنوبری ،اسفندیار(محمد علی محتسبی)، مختار، نریمان وبعضاً صدای زنان شورای رهبری:فهیمه اروانی، حمیده شاهروخی، مریم اکبری، سوسن (عذرا علوی طالقانی) و… می شنیدیم و یا اگرکسانی پشت در سلول می نشستند و گوش می دادند، خبررا به همهٔ هم اتاقی ها به شکل عمومی می دادند.

بجز صدای داد و بیداد و بازجویی و کتک زدن و صدای آه ناله زندانیان مرد، چند بارهم صدای زندانیان زن را می شنیدیم. همان رفتاری که با مردان صورت می گرفت با زنان تکرار می شد. برای ما دردناک بود که زنان (آن موقع خواهرمی گفتیم) رابا همان شیوه ایی که مردان راشکنجه می کردند، صدای فحش و کتک وشلاق و آه ناله شان… را بشنویم.

بچّه ها درسلول درباره تعداد زندانیان صحبت می کردند و از اینکه این قلعه را می شناختند و مشابه همه قلعه های دیگر بود. حساب می کردند که اگر درهر اتاق به تعداد اتاق ما نفر باشد (بر اثر باز و بسته شدن دیگر اتاقها و زمانیکه گاری غذا می آمد و صدای بازوبستن درب اتاقها که دو قفله بود و براساس زمانی که صرف تحویل دادن غذا می شد…) ده اتاق پرشده بود، بین ۳۵۰ تا ۴۰۰ زندانی داشت. در واقع بیشتر افراد به زندان قلعه منتقل شده بود. »

 

« در اواخر فروردین۷۴، پس از۴ ماه زندانی بودن اسامی۱۰-۱۲نفر را از اتاق ما خواندند که چشمبند بزنند و بیرون بیایند، وارد راهرو قلعه شدیم ما را به اتاق سمت راست درب ورودی قلعه بردند، به هرکدام یک کیسه زباله محتوی لباسهای خودمان را دادند و پوشیدیم. زندانبانانی که ما را منتقل می کردند، علی قادری وعباس صنوری، مجیدعالمیان وحکمت… بودند. با چشمبند و دستبندی بدست سوار  آیفا شدیم و چادر آیفا کشیده شد و از پشت محکم بستند. حکمت (حجت بنی عامری) با حالت بیزاری و تنفر و خستگی به ما نگاه می کرد. وقتی رسیدیم محمود قائم شهر ۲ اتاق برای ما مشخص کرد، و حمام و دستشویی، و تعین کردن محدودهٔ محوطه ایی که نمی توانیم از آن خارج شویم را نشانمان داد. از این پس فضای زندانی را نداشتیم، فهمیدیم که به قرارگاه پارسیان آمده ایم. درکنار سالن شورا، یک انبار سوله ایی در محلّ پرت و تاریکی آنجا بود. همین که وارد شدیم دیدیم رجوی خودش درقسمت بالای میز و صندلیهای چیده شده نشسته است، تعجّب کرده و جا خوردیم!، که پیش از ما آنجا حضور دارد؟! بدون هیچ سلام و علیکی رفتیم نشستیم در جای مشخص شده. در سه طرف رجوی، چپ و راست و جلو دو ردیف میز چیده بودند، سمت چپ رجوی قسمت زنان بود، مهوش سپهری( نسرین)، مهناز میمنت رئیس دفتر مریم، سوسن(عذراعلوی طالقانی) حمیده شاهروخی،‌ گیتی گیوه چیان ، فهیمه اروانی، فرشته یگانه ، بتول رجایی و مهری حاجی نژاد، رقیه عباسی، معصومه ملک محمدی پری بخشایی، آنجا بودند. در قسمت راست رجوی، ما نشسته بودیم: من و قادر دیانت، رضاجاوید، موسی حاتمیان، حسین پارسا،‌ مهرداد نیک سیر،‌ محمود دالوند،‌ سجاد هاشمی، فریدون اسکندری، جواد گنابادی، هادی جاهدنیا، باقرمفرد، بخشی(برادر کوچک بهمن بخشی)، درقسمت جلو رجوی هم دو ردیف میز بود. ردیف اوّل، مرتضی آستانه، عباس ترابی ،علی ذولجلال و محمد حسین متکی- با نام مستعار پیام درکنار آنها بازجویان اصلی حسن نظام ، حکمت ،‌ کاک عادل( سیّد سادات دربندی)،‌ مجید عالمیان، منوچهر(فرهاد الفت)، فریدون سلیمی و در ردیف دوّم بهرام جنت صادقی، نریمان، عباس صنوبری و علی قادری و محمدعلی جابرزاده(قاسم)…به تناوب که دادگاه طولانی می شد نفرات کم و زیاد می شدند. ( درسایر دادگاهها افراد دیگری هم بودند مثل: محمد علی توحیدی، مهدی برائی (احمد واقف )حسین ابریشم چی(حسین ابر)، محمد محدثین(بهنام)، و …). این دادگاه ها آنقدرمهم بود که فرماندهان ارشد سازمان ازفرانسه و آلمان برای شرکت دراین دادگاهها می آمدند و باز به خارج برمی گشتند.

رجوی با چهره بُراق شده، جدّی وحق بجانب درحالتی که گویا از این جریانات ناراحت وعصبانی است، و ما جرمی مرتکب شده ایم و این شرایط را بوجود آورده ایم، پرونده های زیردستش را اینطرف و آنطرف می کرد. من برای اوّلین بارچهره امنیتی او را آنجا دیدم. سپس رو به ما کرد و گفت:« پرونده شما ها روی میز من است، شعبه قضایی اینها را فرستاده، خواستم همینجا با حضورخود تان بررسی کنم. رژیم نفوذی فرستاده داخل ارتش و هدفش هم درقدم اوّل کشتن من است!. می خواهد اوّل سراین مقاومت را بزند(با اشاره به خودش)! و ما وارد شدیم و چک امنیتی را استارت زدیم»

ادامه مطلب

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)