یکم – راویانی با هوش و ایضاً حواس جمع حکایتی نقل کردهاند: شیطان و دوستش قدم میزدند و در همین حین شیطان چیزی از روی زمین بر میدارد. دوستش از او میپرسد که چه چیزی از روی زمین برداشته؟ شیطان پاسخ میدهد که تکهای از حقیقت را و زمانی که با چهرهی متعجب همراهش رو به رو میشود توضیح میدهد که او تنها تکهای از حقیقت را برداشته و نه تمام آن را؛ پیام این حکایت کوتاه آن است که بیان گوشهای از حقیقت دروغی شیطانی خواهد بود.
دوم – برداشت و نوع مواجههی برخی خرده فرهنگهای ایرانی با سیاست نیز نوع مواجههی شیطان با حقیقت را یادآوری میکند. این گروه با توسل به حکمت عامیانهی«سیاست پدر و مادر ندارد» رأی به حرامزادهگی سیاست میدهند. اگرچه چنین اظهار نظر به ظاهر عقل پسند و محافظه کارانهای درجاتی از حقیقت را در دل خود جا داده، ولی در تحلیل نهایی باید چنین گزارهای را قضاوتی دروغین به حساب آورد. بی ثباتی و هرج و مرج مدام در میدان سیاست ایران آن را به میدانی خطرناک و پیش بینی ناپذیر بدل کرده و از این رو رأی محافظهکاران بر حرام زادهگی سیاست قابل توجیه به نظر میرسد. با این حال زمانی که جامعهای همچون جامعهی ایران با دقت نظر بیشتری مورد بررسی قرار میگیرد، حقیقتی دیگر نیز خودش را آشکار مینماید؛ هرگونه تغییری در زندگی روزمرهی افراد منوط به تغییرات سیاسی است؛ در چنین جامعهای سیاست از نان شب هم واجبتر میشود. سیاست تا زمانی که در دست صاحبان قدرت قرار دارد چیزی فراتر از همان سرکوب و تنبیه نیست، ولی زمانی که مردم – به عنوان صاحبان اصلی سیاست – آن را تصاحب میکنند، جلوهای نو، انسانی و خلاق از سیاست پدیدار میشود. در چنین وضعیتهایی باید به خرده فرهنگهای محافظه کار مذکور یادآوری کرد که به قول «ژاک لاکان» انسان تنها موجودی است که میتواند با توسل به حقیقت دروغ بگوید.
سوم – ایجاد تغییراتی ماندگار در زندگی کودکان ایران، که یک سوم از جمعیت کشور را تشکیل میدهند، نیز رابطهای مستقیم با تغییرات سیاسی در ایران دارد. برخلاف دیدگاههای محافظهکارانه رایج معضلات و آسیبهایی که کودکان با آنها دست به گریبان هستند نتیجهی مستقیم و همزمان ناکارآمدی و عدم مشروعیت ساختارهای حاکم بر جامعه به حساب میآید. گسترش فقر و نابرابریهای اجتماعی، تشدید انسداد فضای سیاسی و همینطور تقویت سویههای عقب افتادهی فرهنگ عمومی از جانب دستگاه سیاسی ایران تأثیرات انکار نشدنی بر وضعیت زندگی کودکان در ایران دارند. در چنین شرایطی ورود به میدان سیاست و نقد پیگیر برنامهها و ایدههای حکومت بخشی لاینفک از تلاش برای احقاق حقوق کودکان به شمار میرود.
چهارم – سازمانهای مردم نهاد را سازمانهایی غیر سیاسی میدانند. بر همین مبنا نیز اکثریت سازمانهای مردم نهاد فعالیت اجتماعی را فعالیتی لوکس، سانتی مانتال و بیخطر دانسته و به شکلی آشکار از ورود به میدان سیاست و برخورد انتقادی با دستگاه سیاسی ایران پرهیز مینمایند. در اینجا باید گفت که فعالیت سازمانهای مردم نهاد از این نظر که در رقابت میان احزاب، گروهها و صاحبان قدرت شرکت نکرده و جانب جریان خاصی را نمیگیرد صحیح است اما از این منظر که سازمانهای مردم نهاد باید منتقد جدی سیاستهای ناکارآمدی باشند که زندگی گروههای هدفشان را تحت تأثیر قرار میدهد باید به طور کامل سیاسی عمل نمایند. به عنوان مثال میتوان به سیاستهای تشویق زاد و ولد در دولت نهم و دهم و یا حذف یارانهها و تأثیرات آن بر زندگی کودکان اشاره کرد. سیاست تشویق زاد و ولد روستاییان و یا حاشیه نشینهای شهرها را مورد خطاب قرار میدهد و از آنجا که این گروههای اجتماعی عموماً از امنیت و ثبات اقتصادی مناسبی برخوردار نیستند، به منظور ایجاد تعادل در دخل و خرج خانواده به ناچار به تنها مایملک موجود خود – که با تشویق زاد و ولد افزایش نیز یافته – دست دراز میکنند و کودکانشان را به سر کار میفرستند. این تجربه پیش از این نیز به وقوع پیوسته بود؛ خانوادههای فقیر شدهی ناشی از سیاستهای تعدیل اقتصادی دولت سازندگی، همان خانوادههایی بودند که در دوران جنگ هشت سالهی ایران و عراق به زاد و ولد بیشتر تشویق میشدند.
سازمانهای مردم نهاد در چنین شرایطی باید چه واکنشی نشان بدهند؟ آیا باید همه چیز به مشکلات و مسائل فرهنگی تقلیل داده و دور از چشم نظم حاکم فرهنگ طبقهی متوسط تحصیل کرده را به فرهنگ روستاییان و حاشیه نشینهای شهرها قاچاق کنند؟ و یا اینکه باید با قاطعیت و صراحت بیان در مقابل ایدههای عقب افتادهی دستگاه حاکم مقاومت کرده و با برخوردی انتقادی ناکارآمدی این سیاستها را به اثبات برسانند؟
پنجم – پیش از این نیز اشاره شد که هرگونه تغییر مثبت و ماندگار در زندگی کودکان ایران جز از طریق تغییرات سیاسی امکان پذیر نیست و از این رو نیز باید بخشی از رسالت سازمانهای مدافع حقوق کودکان را فاصله گرفتن از سانتی مانتالیزم و در مقابل برخورد انتقادی با دستگاه سیاسی در ایران دانست. با این وجود انسداد فضای سیاسی در ایران عملاً امکان طرح عمومی بسیاری از مسائل مربوط به کودکان را از بین برده است. اعمال فشار بر سازمانهای مردمی مدافع حقوق کودک و همچنین دستگیری فعالان این حوزه از جمله نمونههایی است که نشان میدهد که نقد ساختاری و عبور از خطوط قرمز دستگاه سیاسی هزینههای قابل ملاحظهای را در پی خواهد داشت. از این رو باید با صراحت اعلام کرد که سرنوشت جنبش احقاق حقوق کودکان در ایران نمیتواند جدا از سرنوشت جنبش سیاسی مردم ایران باشد؛ جنبشی که تغییرات سیاسی و به تبع آن تغییرات اجتماعی ماندگاری را دنبال میکند. جدا کردن سرنوشت جنبشهای اجتماعی از جنبش سیاسی در واقع هر دوی آنها را به اغما فرو میبرد.
ششم – بخش قابل توجهی از مردم به منظور ایجاد تغییرات در وضعیت فعلی در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کردند. نتیجهی به دست آمده از این انتخابات اگر نه نتیجهی مطلوب اما در مقام مقایسه با دولت مهروزی، به احتمال زیاد زمینههای حداقلی تقویت جنبشهای اجتماعی را فراهم خواهد کرد؛ چگونگی و مکانیزم این تقویت بحثی جداگانه را طلب میکند. با این وجود هیچ تضمینی برای بازگشت به دوران سابق و بسته شدن حداقل فضاهای اجتماعی وجود ندارد. در حال حاضر تنها به واسطهی تقویت بدنهی نهادهای اجتماعی و ایجاد هماهنگی محتوایی بیشتر میان جنبشهای اجتماعی و جنبش سیاسی میتواند ماندگاری و گسترش فضای گشوده شده را تضمین نمود. حال باید پرسید در این میان نقش و جایگاه جنبش احقاق حقوق کودکان کجاست؟
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.