در چند نوشته پیش اشاره کردم چرا و چگونه ایران میتواند برنامه دستیابی خود به تسلیحات هستهای را پیش ببرد بدون اینکه مورد تهدید جدی از سوی جامعه جهانی قرار گیرد. نوشتم چرا جامعه غرب در برابر ایران عملا دستبسته است و امکان هیچ ابتکار عمل جدی که باعث جلوگیری ایران در پیشبرد مقاصد اتمیاش شود را ندارد. توضیح دادم چرا غرب و به ویژه اروپا با انتخاب راهبرد عدم تشدید منازعات منطقهای باعث جلوگیری از شکلگرفتن یک بازی منطقهای شدند که طرفهای درگیر در آن به یک توازن واقعی بر اساس نظریه بازیها برسند. هنگامی که رهبر کنونی انقلاب با اطمینان تمام مردم را مطمئن کرد که جنگی اتفاق نخواهد افتاد، عملا به معنی آن بود که طرف غربی، فریب بلوف ایران را در استراتژی باز-کبوتر خورده و اکنون نوبت ایران است که با طراحی تعداد زیادی از بازیهای فریبنده، طرف غربی را به زانو درآورد. استدلال کردم چگونه با بازکردن همزمان تعداد زیادی پرونده از فعالکردن نیروهای نیابتی در منطقه گرفته تا پروندههای حقوقبشری تا گروگانگیری اتباع خارجی و افراد دوملیتی تا پرونده موشکی تا تهدیدهای خرابکارانه تا قاچاق مواد مخدر و غیره، رقیب غربی را سردرگم و شوکه نماید. به این ترتیب ایران توانست در فضای به وجود آمده برنامههای هستهای خود را گام به گام تکمیل کند. تدریجی بودن برنامه هستهای نیز کمک کرد تا طرفهای غربی نیز به تدریج وضعیت پیشآمده را دوفاکتو بپذیرند.
در این نوشته اما مقصودم اشاره به نکته دیگری است. مدتی پیش هنری کسینجر در نوشتهای پیشبینی کرده بود که سیاست بایدن در مورد برجام احتمالا مسابقه تسلیحاتی را در منطقه تشدید خواهد کرد. مقصود از این نوشته توضیح این نکته است که چرا بروز چنین مسابقهای الزامی نیست. نکته اصلی این است که اگر مجموعه طرفهای درگیر در این بحران به نوعی معامله دست یابند که بر اساس آن ایران اجازه دستیابی به توان هستهای نظامی را داشته باشد، و با این وجود از بروز یک مسابقه تسلیحاتی اتمی جلوگیری شود، آنگاه احتمالا طرفهای غربی چندان مخالفتی با یک ایران اتمی نخواهند داشت. اما چنین چیزی چگونه ممکن است؟ خوب نمونه پیش چشم همگان شبه جزیره کره است که در آن علیرغم دست یافتن کره شمالی به توان اتمی نظامی، هیچ مسابقه تسلیحات اتمی شکل نگرفته است. اما آشکار است که نمونه ایران با کره شمالی متفاوت است و اساسا ژئوپولتیک خاورمیانه با شرق دور از زمین تا آسمان فرق دارد. اما آیا هنوز هیچ معاملهای وجود ندارد که امکانپذیری مدل فوق را محقق کند؟ قبلا نوشتم چرا ایران از اساس به دنبال دست یافتن به نوعی از بازدارندگی است و برنامه هستهای این کشور نیز در چارچوب چنین راهبردی میگنجد. ایران چنین فکر میکند که پس از دست یافتن به بازدارندگی حقیقی، میتواند با خیال آسوده از قدرت نرم یا ایدئولوژیک خود در منطقه برای تبدیل شدن به یک ابرقدرت منطقهای استفاده کند. اینکه چرا ایران به لحاظ ساختاری- به لحاظ زوال منابع قدرت خود- ناچار بود در این مسیر قدم بگذارد را در نوشتهای حدود بیست و اندی سال پیش توضیح دادم. آنچه طرفهای غربی نمیتوانند تحمل کنند، حضور یک ایران اتمی است که قدرت ایدئولوژیک خود را نیز حفظ کرده باشد و از این قدرت نرم برای پیشبرد برنامه آخرالزمانی خود استفاده کند.
اما مشکل ایران در کجاست؟ علیرغم تمام راهبردهای موفقیتآمیزی که ایران در مواجهه با غرب در پیش گرفته، اما یک مشکل عمده هنوز وجود دارد که وضعیت را در بنبست قرار داده است. بازی ایران با غرب به درازا کشیده است و چندان معلوم نیست که ایران توان لازم برای ادامه این بازی را داشته باشد. اما اگر ایران بپذیرد قدرت نرم یا ایدئولوژیک خود در مداخله در کشورهای منطقه را محدود کند و روابطی نسبتا معقول و نه کمتر خصمانه با کشورهای منطقه برقرار سازد، آنگاه توازنی شکل خواهد گرفت که در آن کشورهای عرب منطقه تحت حمایت مداوم امریکا و سایر کشورهای منطقه قرار خواهند داشت و ایران نیز از توان بازدارندگی حقیقی برخوردار خواهد بود. چنین توازنی مشابه توازنی است که در شبهجزیره کره نیز برقرار است که در آن سئول تحت حمایت نظامی امریکا قرار دارد که به صورت خودکار، بازدارندگی اتمی ایجاد میکند. اما چنین معاملهای تا چه میزان محتمل است؟ طبیعی است که چنین امری نیاز به تغییرات ساختاری قدرت در داخل ایران دارد، تغییراتی که احتمالا در دوران پساخامنهای اتفاق خواهد افتاد. ایران میتواند یکی از مهمترین مناطقی باشد که هژمونی چین را در منطقهای که احتمال میرود یکی از قطبهای اقتصادی جهان باشد، تضمین کند. اگر نفوذ چین در ایران بیش از آنچه باشد که اکنون قابل تصور است، باید منتظر تغییرات مهمی در تغییر ساخت قدرت در ایران باشیم.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.