بـی آ را یِش آشکارا آدم می کُشند
در شهرها
خیابان ها
جادّه ها جویبارِ خاطره ها
بی خبر از ماجراهایِ بودن و نبودن ها
که هنوز بسته اند بسته ی بسته
درهایِ بسته ی دیروزها
پنجره ها بازند هنوز رو به کهکشانِ ساکتِ روشنایی ها
وَ ترانه هایِ خیالی زمزمه می شوند در کوچه و شِن
لَب هایِ خیس دور از دریا
پس زنده اند به چه امیدی آنها ؟
ما به چه امیدی زنده ایم ام ما ؟ !!!
.
امیر سارم
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.