میزان وابستگی موجودات زنده، بخصوص انسان به طبیعت:

گیاهان و جانوران برای رشد و زنده بودن به غذا، آب و هوا در اندازه های مختلف احتیاج دارند. اما حیوانات و بخصوص ما انسانها برای زنده ماندن و رشد فردی و جمعی به غیر از غذا، آب و هوا به عقل و احساس هم نیز احتیاج داریم. 
به عبارت دیگر  ما جزوی از طبیعت کره زمین هستیم، پس بنابراین برای هماهنگی  بیشتر  جسم، روح و  ذهن  خودمان با محیط طبیعی و با محیط اجتماعی احتیاج به چیزهای دیگری به غیر از غذا، آب و هوا داریم.این عقل و احساس هستند که فرد و افراد را  در برخورد با موضوعات و واقعیات طبیعی و اجتماعی یاری می دهند که این محیط ها را بهتر بشناسیم و  ما  موجودات زنده، بخصوص ما انسانها در رابطه با هم و در رابطه با این محیط ها هماهنگ تر عمل بکنیم، چون بدون هماهنگی با این محیطها امکان ندارد که موجودات زنده ازجمله انسانها  فردی و جمعی بتوانند که از نظر جسمی، روحی و ذهنی سالم رشد کنند و بتوانند زندگی فردی و اجتماعی نسبتاً درستی داشته باشند، البته‌ تاکید من در این مبحث بیشتر روی انسان ها است.
 
چگونگی رابطه  عقلی و احساسی ما با این محیطها : 

اکبر دهقانی ناژوانی


زمین و طبیعتش که ما هم جزوی از آنها هستیم در حال رشد، تکامل و تغییر می باشند و مدام ما را هم همراه با خودشان تغییر  و رشد و تکامل می دهند. بخشی از  این رشد و تکامل ما در رابطه با محیطهای طبیعی و اجتماعی ژنتیکی هستند که از چند میلیون سال پیش شروع  و از نسلی به نسل بعدی انتقال داده شده و تا امروز به ما رسیده اند و در آینده هم  این روند رشد ژنتیکی تکامل ادامه خواهد داشت . این تکامل ژنتیکی هم گیاهان را در بر می گیرد و هم شامل جانوران دریایی و خشکی از جمله ما انسانها هم می شود.به غیر از  تکامل ژنتیکی گیاهان و تکامل ژنتیکی حیوانات و ما انسانها ، رشد  و تکامل روزانه هم در رابطه با محیطهای طبیعی و اجتماعی نیز شرط است . بحث رشد گیاهان را کنار می گذاریم . اما درباره حیوانات و بخصوص انسان باید بگویم که آنها به غیر از تکامل ژنتیکی چند میلیون ساله به رشد و تکامل روزانه جسمی، روحی، ذهنی  هم احتیاج دارند.از آنجایی که ما جزوی از این تکامل بر روی کره زمین هستیم خودمان هم در چگونگی این تکامل و رشد نقش داریم. با فعالیتهای عقلی و احساسی ما روی این محیط ها و عوض شدن این محیط ها با کمک ما، کنش و واکنش بین انسان و این محیطها مدام در حال رشد و تکامل و بازتاب متقابل روی همدیگر دارند. شناختها و تجارب عقلی و احساسی ما که از این محیطهای اجتماعی و طبیعی تاثیر گرفته اند  از  طریق حواس پنجگانه به عنوان خبر های حسی عصبی به مغز  انسان می روند و  در مغز  خوانده می شوند و متناسب با میزان تاثیر گذاری و نوع کارایی آنها  تنظیم و معنی دار شده و پس از تقسیم بندی در  جاهای مختلف مغز بایگانی می شوند. متقابلاً مغز  متناسب با این خبرهای حسی عصبی که از حواس پنجگانه آمده اند فرمانهای حسی عصبی صادر و از طریق اعصاب  حسی حرکتی از مغز به اندام‌های مختلف بدن می فرستد و  این فرمان های حسی عصبی روی بافتها و سلولهای این بافتها تاثیر  مناسب خودشان را می گذارند  و این فرمانهای  مغزی برای بافتها و سلولهای این بافتها به این معنی هستند که محیط های اجتماعی و طبیعی با کمک انسان چگونه تغییر رشد کرده اند و  چه تاثیراتی روی  عقل و احساس و همچنین روی بدن انسان گذاشته اند و شما اندام‌ها متناسب با این فرمان مغزی که مغز برای شما فرستاد خودتان را رشد و تکامل بدهید تا رشد و تکامل شما اندام‌ها و سلولها متناسب و هماهنگ با رشد این محیط های طبیعی و اجتماعی باشد که این بدن را احاطه کرده اند و  مغز با این فرمانها‌‌ی مختلف به چگونگی شکلگیری و  رشد و کار اندام‌های مختلف کمک می کند و  چون از ابتدا این حواس پنجگانه بوده اند که  از محیطهای بیرون از بدن خبر عقلی و احساسی را به مغز فرستاده بودند و روی سلولهای مغزی تاثیر حسی عصبی گذاشته بودند. مغز  هم متقابلا فرمان های حسی عصبی برای حواس پنجگانه بدن فرد می فرستد که معنی و مفهوم عقلی و احساسی دارند . این فرد با این عقل و احساس تنظیم شده خودش متناسب با تغییرات و رشد محیطهای طبیعی و اجتماعی روی این محیط ها هم اثر  عقلی و  یا احساسی می گذارد و در چگونگی رشد این محیطها تاثیر خواهد گذاشت، بطور خلاصه محیطهای طبیعی و اجتماعی روی عقل و احساس بشر تاثیر، عقل و احساس روی مغز تاثیر، مغز روی اندام‌ها تاثیر و  متقابلا اندام ها روی مغز تاثیر و مغز  هم روی عقل و احساس تاثیر و عقل و احساس  توسط حواس پنجگانه روی محیطهای اجتماعی و طبیعی تاثیر می گذارند و این روند چرخشی رشد و تکامل مدام  بین موجود زنده  حیوانی از آن جمله انسان از یک طرف و این محیطهای طبیعی و اجتماعی از طرف دیگر  تکرار می شوند، البته این قسمت از بحث مفصل و مربوط به فیزیک ، فیزیولوژی و ژنتیک است و پیچیده می باشد  و به نوعی با جرم زمین و نیروی جاذبه زمین و متقابلا نیروی انبساط خلاء در رابطه می باشد.خلق شدن، تولد، زنده بودن و روند تکامل هم به خاطر‌ به هم پیوستگی این پدیده ها با هم می باشد. در این مختصر بیشتر وارد بحث آن ها نمی شوم.

این کنش و واکنشها  تا چقدر اساسی و درست هستند؟

اینکه این کنش و واکنشهای ما موجودات زنده با محیطهای طبیعی و اجتماعی تا چه حدی اساسی و درست هستند، بستگی به این دارد که اولا ما چه برخوردهای درست و یا غلط عقلی و احساسی  با این محیط ها می کنیم. دوما  متقابلا این محیطها چه بازتابی روی شناخت و تجربه عقلی و احساسی ما می گذارند. سوماً به میزان توانایی های جسمی، روحی ، ذهنی و  به میزان تجارب و شناختهای عقلی و احساسی ما  در برخورد با این محیط ها بستگی دارد. چهارم بستگی به میزان پیشرفت و تکامل ما طی قرنها دارد. پنجم بستگی به این دارد که مناسبات اجتماعی ما در رابطه با هم چگونه و تاچه حد گسترده و عمیق هستند‌. ششم محیط طبیعی چه امکاناتی برای زندگی ما دارد، چون محیط طبیعی در همه جای کره زمین از امکانات یکسانی برخوردار نیست . هفتم به این بستگی دارد که ما تا چه حد نسبت به علوم طبیعی و محیط طبیعی آگاهی داریم و تا چه حد تاثیرات درستی روی محیط طبیعی گذاشته ایم و می گذاریم و تا چه حد می توانیم از این محیط درست بهره برداری کنیم و تاثیر  درست بگیریم .
هشتم ما باید بدانیم و آگاه باشیم که محیط طبیعی و ما  موجودات روی کره زمین میلیونها سال دور تسلسل تکاملی را  بی وقفه و خیلی پیچیده و با فراز و نشیبهای  خیلی زیاد طی کرده ایم و در رابطه با هم پیچیده و به هم تنیده شده ایم و مدام بر این پیچیدگی و تنیدگی ما افزوده می شود. 
 
میزان موفقیت انسان در زندگی اجتماعی و زیست محیطی:

ما انسانها باید با کمک هم از عقل و احساس خودمان در برخورد با موضوعات و واقعیات درست و به جا و به موقع استفاده کنیم و در تصمیمگیری ها در برخورد با واقعیات طبیعی و اجتماعی جای این دو را اشتباهاً عوض نکنیم. اگر مواظب نباشیم و در برخورد با واقعیات جای این دو را اشتباهاً عوض کنیم.  ما با قانون رشد یابنده محیطهای اجتماعی و طبیعی که روی رشد و تکامل بدن ما هم تاثیر اساسی دارند بی جا و خودسرانه و نا آگاهانه بازی کرده و در رشد و تکامل محیطهای طبیعی و اجتماعی تاثیرات نا درست گذاشته ایم و رشد  قانونمند آنها را  خراب کرده ایم، به عبارتی دیگر در جایی می بایستی در برخورد به واقعیات و موضوعات مختلف عقلانی برخورد می کردیم اشتباهاً احساسی برخورد کرده ایم و یا در جایی دیگر می بایستی عاطفی عمل کنیم برعکس  عقلانی عمل کرده و یا از  هردو به اندازه کافی و اثر گذار استفاده نکرده ایم. هر سه مؤرد از روی نادانی و سرسری گرفتن اشتباه بوده اند. اگر  به موقع و به جا  اشتباهات متضاد عقلی و احساسی  در برخورد با این محیطها را با کمک هم اصلاح نکنیم، ما افراد جامعه در رابطه با  هم و در رابطه با این محیط ها شناختها و تجربیات غلط عقلی و احساسی پیدا می کنیم که مستقیم و غیر مستقیم تاثیرات عمیق نادرستی روی جسم، روح و ذهن ما دارند. به مرور  بر اثر تکرار بر شدت این اشتباهات افزوده و پیچیده تر می شوند و  به همین خاطر جهان بینی نا درست ، متغیر ، باری به هر جهت ، غلط و تخیلی و غیر واقعی و پر از تناقض و دروغ و ابهامات ، همراه با  رکود و درجا زدن در ذهن ما شکل می گتیرد. این جهان بینی در ذهن تک تک ما به ایدئولوژی نا کار آمد تبدیل می شود.  با چنین جهان بینی بیمارگونه  در ذهن بشر عقل و احساس  بشر متضاد رشد و بر علیه هم دشمنی می کنند و در برخورد با موضوعات مختلف فردی و جمعی افراطگرایی پیشه  می کنند. این دو درذهن هر فرد مثل مار به هم می پیچند و ذهن تک تک ما را می خورند و ما مدام به آنها مشغول و گرفتار که توسط گفتار و عملکرد نادرست ما در  در جامعه  مدام در رابطه باهم آنها را به شکلهای غلط اندر غلط  در محیط اجتماعی و محیط طبیعی از نو بازتاب می دهیم و تاثیرات نادرست روی این محیط ها می گذاریم . این محیط ها هم خراب و تاثیرات نا درست روی عقل و احساس ما می گذارند و  بحران‌ها یکی پس از دیگری بوجود می آیند و  همدیگر  را تشدید می کنند. فرد و افراد در این بحران‌ها  رشد یابنده  جسمی، روحی، ذهنی، عقلی و احساسی  هم با خودشان مسئله دارند و گرفتار ذهن خود هستند و هم  گرفتار با دیگران و تا مرز دشمنی با خود و  دشمنی با دیگران پیش می روند و هم با محیطهای طبیعی و اجتماعی مشکل دارند  ، چون افراد در رابطه و اصطکاک با هم هستند و راه فراری ندارند. یا خود را می کشند و یا همدیگر را و یا کارشان به جنگ و یا به انقلاب با آینده ای مبهم کشیده می شود.

نقش تاریخ در روند رشد ناهنجار بحران اجتماعی:

در زمانهای قدیم به خاطر نبودن علم، عقل و احساس در ذهن بشر نمی توانسته اند در برخورد با واقعیات محیطهای طبیعی و اجتماعی درست رشد کنند، یعنی به خاطر  کمبود علم، عقل ضعیف و نا کار آمد و در برخورد با واقعیات  بیشتر احساسی برخورد کرده ایم و آنجایی هم که لازم بوده احساسی برخورد کنیم افراط در احساسگرایی کرده ایم  و عقل ضعیف نتوانسته این احساس کور  لنگ‌ و وازده  و هرجایی را ترمز بزند، به عبارت دیگر  با کمبود علم انسان درک درستی از واقعیات نداشته و عقل در ذهن بشر ضعیف و  احساس مجبور بوده که با کمک عقل ضعیف در ذهن بشر همه چیز را با سرهمبندی کردن، ‌توجیه گرایی، توهمزایی و با دروغبافی خودباورگونه به خورد صاحبش، یعنی انسان بدهد و  افراد در رابطه با هم این ذهنگرایی بیمارگونه را به عنوان وحی منزل به خورد هم داده و به هم تلقین می کرده اند و بیشتر مواقع توأم با زور و تحمیل، حتی اگر برایش لازم بوده‌ بجنگند. در یک چنین فضای پر آشوب خود خواسته و خود ساخته افراد در رابطه با هم به تشدید این ذهنگرایی راکد و درجا زده می پرداختند‌، پس بنابراین جهان بینی بشر از فلسفه جهان هستی در رابطه با  فلسفه وجودی‌ ما شروع می شود و تکامل خوب و بد آن  در ذهن ما در طول تاریخ شکل می گیرد که اگر به هر دلیلی فرد و افراد در  رابطه با هم و با کمک عقل و احساس خودشان این تکامل را اصلاح نکنند. این دنیای ذهنی بر اثر سختی ها و نا ملایمات بغرنج و پیچیده و راکد و مثل انسان که پیر می شود آن هم پیر و فرسوده میشود. این جهان بینی که به این درجه از رکود که رسید به ایدئولوژی راکد تبدیل شده است .  ایدئولوژی  مذهبی و یا ناسیونالیستی و یا ترکیبی از این دو، مثل ملی مذهبی ها از این نوع هستند، منتها گرایشهای مذهبی و گرایشهای ناسیونالیستی از همه کهنه تر و پیر تر و خطرناک تر هستد، بخصوص گرایش مذهبی که  به خاطر کهنگی بیش از حد درجا زده و در آن افراط رشد یابنده بیش از حد وجود دارد‌ . افراد به خاطر نیاز جسمی، روحی و ذهنی به عقل و احساس وابسته اند. اگر  این دو  در برخورد با موضوعات و واقعیتها توسط بشر کنترل نشوند و ندانیم کجا از عقل و کجا از احساس  استفاده کنیم. این دو بر ضد هم رشد و دشمن هم می شوند و  در ذهن افراد احساسگرایی و عقلگرایی هر دو در تضاد با هم رشد کرده و کور  و افراطی می شوند، مثلا در زمان قدیم دعوا بین مذهبیون احساسگر  و دانشمندان عقگرا بود. مذهبیون و مردم عادی به خاطر ضعف علمی و عقلی در ذهن خودشان گرفتار احساس کور  مذهبی و ناسیونالیستی بودند . احساسکور مذهبی و احساسکور ناسیونالیستی با هم در ذهن مردم قاطی و با هم حرف اول را می زدند، بخصوص احساسکور مذهبی.از طرفی دیگر به خاطر ضعف و محدودیتهای علمی دانشمندان عقگرا در جامعه آن زمان کم و  دامنه علمی آنها محدود بود. آنها در  برابر اکثریت جامعه عقب مانده  و مذهبیون افراطی حرف چندانی برای گفتن نداشتند‌‌. عقل و عقلگرایی برای  مردم چیزی در حد شوخی بود و همه چیز درحد حدث و گمان پیش می رفت، به همین خاطر احساس هم یاور عقلی درستی نداشت و به احساسکور مذهبی و ناسیونالیستی کور تبدیل  و ذهنگرایی در ذهن مردم قوی و مردم باورهای مذهبی را بیشتر قبول داشتند، حتی اگر دروغ بود و می دانستند که دروغ است، چون ذهن‌ مردم کم عقل گرفتار احساسکور مذهبی و ناسیونالیستی بود. در ذهن مردم احساسکور توجیه گرای دروغ پرداز و مردم به دروغ‌های آن عادت کرده بودند  و علم و دانش و خرد فقط محدود می شد به چند تادانشمند علوم طبیعی و  بعضی از فیلسوفان غیر مذهبی و بعضی از عارفان و شاعران مردمی، مثل منصور حلاج، فردوسی، عطار نیشابوری ، مولانا، خیام، ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، محمد زکریای رازی، حافظ، سعدی و غیره. اینها هم در جامعه نمی توانستند از عقل و احساس خود درست استفاده کنند، چون هزار یک مشکل با مردم مذهبی و پادشاهان  و درباریان و مذهبی های درباری مفت خور عوام فریب و عابد و زاهد داشتند . این مشکلات فقط شامل ایران  نبود، بلکه تمام کشور های آن زمان به این مشکلات گرفتار بودند، بخصوص عربهای بیابانگرد. امروزه که علم و عقلگرایی پیشرفت زیادی کرده است. عقل در ذهن بشر  جایگاه ویژه ای پیدا کرده و از زیر سلطه احساس کور مذهبی و ناسیونالیستی در ذهن بشر  خارج شده. دامنه پیشرفت بشر از نظر علمی و عقلی آنقدر این اواخر زیاد شده که حتی کمونیسم هم که پیشرفته تر از مذهب بود و ایده و جهانبینی درست تری داشت نهایتا از علم و پیشرفت عقلی عقب افتاد و کم کم درجا زد و  به ایدئولوژی شبه مذهب تبدیل شد و  پیر  و از گردونه  پیشرفت خارج و در انزوای خود مرد. البته دعوای عقلگرایی و احساسگرایی همیشه وجود داشته و دارد، بشر باید مدام آنها را کنترل کنند، چون بشر داری عقل و احساس و به هر دو احتیاج دارد، بخصوص امروزه که‌ علم پیشرفت و عقلگرایی و علم گرایی در  جهان حرف اول را می زند استفاده بجا و به موقع از عقل و احساس خیلی ضروری می باشد، ولی متاسفانه با تمام پیشرفت علمی، بشر هنوز درک درستی از عقل و احساس ندارد و نمی داند کجا ها از عقل و کجاها از احساس استفاده کند. به همین خاطر این دو در کشورهای مختلف متضاد رشد کرده اند و فاصله های گرایشهای احساسگرایی و گرایشهای عقلگرایی از هم بیشتر شده . تا حدی که نه فقط فاصله طبقاتی در هر جامعه بیشتر، بلکه فاصله طبقاتی کشورهای غنی از فقیر هم بیشتر شده است. به عبارت دیگر امروزه پیشرفت علم گرایی و عقلگرایی خیلی قوی و حرف اول را میزنند و  احساسگرایی مذهبی و احساسگرایی ناسیونالیستی ضعیف تر  شده. در این کشورهای پیشرفته افراد بیشتر عقلگرا  و از عقل قوی ، ولی از احساس ضعیف و کم عاطفه هستند، البته عقلگرا ها  در کشورهای پیشرفته همه به یک اندازه عقلگرا  و به یک اندازه بی احساس نیستند . میزان ثروت و مناسبات اقتصادی، علمی، فرهنگی آنها در رابطه با هم در  میزان عقلگرایی آنها تاثیر دارد و به همین نسبت به یک اندازه هم بی احساس  نمی باشند. در جامعه های خیلی پیشرفته بسیاری از افراد عقلگرا، بخصوص کلان ثروتمندان از گرایشهای عقلگرایی بیش از حد عبور  کرده و بی احساس تر شده اند و به همین نسبت  گرفتار عقلگرایی کور  و مطلقگرا و  در عقلگرایی افراطگرایی پیشه می کنند و اینجور افراد به خاطر سرمایه و گرایش و عادت به ثروت اندوزی زیاد پا روی احساس خود و  احساس دیگران گذاشته و  به مرور از  هر  چه احساس و آدم احساسی است بدشان می آید. به عبارت دیگر در کشورهای ثروتمند مناسبات رو بنایی، مثل قانون جامعه، مناسبات اجتماعی، فرهنگ و هنر بیشتر تحت تاثیر و زیر سلطه  مناسبات زیر بنایی، یعنی ثروت، صنعت، علم و مدیریت منظم قرار می گیرند  و به همین نسبت در ذهن مردم به گرایشهای عقلگرایی افزوده شده و  از گرایشهای احساسگرایی مردم کاسته می شود.در  این تضاد نا برابر  که عقل خیلی قوی و احساس خیلی ضعیف است در ذهن عقلگرایی قوی وکور می شود و احساسگرایی ضعیف و زیر  سلطه عقلگرایی کور در ذهن مردم  عقلگرا می‌رود ، ولی با وجود این در کشورهای پیشرفته عقلگرای ثروتمند به خاطر بنیه و زیر ساخت قوی اقتصاد پیشرفته ، عقلگرایی حاکم قانونمدارتر‌‌ و قانونمند تر  ‌و پایدار تر از  کشورهای فقیر ، مثل ایران با حکومت‌ احساسگرایی کور مذهبی می باشد‌، چون با قانونمندی و قانون مداری اقشار مختلف از جمله قشر متوسط و قشر نیمه لیبرال و لیبرال در این جوامع ثروتمند قوی است و تا حدودی جلوی بی قانونی و زیاده خواهی میلیاردر های عقلگرایکور افراطی ، کم احساس،خود محور  را می گیرند.این یعنی با کمک افراد، بخصوص قشر متوسط جامعه عقلگرایی و احساسگرایی کم و بیش کنترل می شوند که تا تعادل فرد و افراد در جامعه از نظر عقلی و احساسی زیاد به هم ریخته نشوند که اگر  این تعادل عقلی و احساسی در این کشورهای پیشرفته به هم ریخت مثل جنگ جهانی اول و دوم، جنگ جهانی سومی هم خواهیم داشت. برعکس عقلگرایی کور  افراطی کشورهای پیشرفته باید گفت که در کشورهای فقیر که افراد فقیر  و عقب مانده هستند . همانطور که در بالا گفته شد به خاطر فقر، بی علمی و کم عقلی گرفتار احساسگرایی کور مذهبی و ناسیونالیستی در ذهن خودشان می باشند. این کشورهای فقیر بی عقل حکومت‌های دیکتاتوری با گرایشهای احساسگرایی کور عقب مانده ارتجاعی دارند، مثل جمهوری اسلامی. این کشورهای فقیر که دارای حکومت احساسگرایی کور مذهبی و ناسیونالیستی افراطی هستند با کشورهای ثروتمند عقلگرای کور کم احساس، مثل آمریکا مدام  در جدال و  بر ضد هم دنبال دشمن تراشی و ضدیت  با هم هستند تا با این ضدیت و دشمنی بر علیه هم رشد کنند، چرا ؟ چون  همانطور که در بالا گفته شد اگراز عقل و احساس درست و بجا استفاده نشود این دو  در ذهن فرد و اجتماع و محیط طبیعی بر ضد هم و در تضاد با هم رشد می کنند و از تضاد و جنگ این دو، یعنی عقل و احساس گرایشهایعقلگرایی کور  و احساسگرایی کور بین افراد شکل می گیرند و طبقات مختلف بوجود می آیند. با رشد و گستردگی این دو کشورهای ثروتمند عقلگرای کور و  کشورهای احساسگرایی کور فقیر در ابعاد مختلف شکل می گیرند. مثال ثروتمندان کشورهای غنی، مثل آمریکا با گرایش های عقلگرایی کور  خودشان  که چندان میانه ای با احساس ندارند از گرایشکهای احساسگرایی ناسیونالیستی و مذهبی مردم  کشور خودشان فاصله می گیرند، یعنی فاصله طبقاتی زیاد می شود. ثروتمندان چون با مردم احساسگرای  کشورخودشان مشکل دارند و می خواهند آنها را بچاپند ازاحساسگرایی مذهبی و ناسیونالیستی مردم خود نهایت سوء استفاده می کنند و  تمام کمبود ها و تقصیر های موجود در جامعه خود را به گردن کشورهای دیگر میاندازند،پس بنابراین مردم کم عقل احساسگرای  کشور خودشان را فریب داده و آنها را با تبلیغات بر علیه کشورهای دیگر، بخصوص کشور های فقیر که دارای حکومت احساسگرایی کور می باشند می شورانند، حتی تا مرز یک جنگ تمام عیار  . از طرفی دیگر حکومت‌های دیکتاتور  احساسگرایی کور کشورهای فقیر، مثل جمهوری اسلامی که از روی بی عقلی و بی احساسی، ضعف، بی قانونی، با زور سر نیزه، ترس و وحشت بر مردم خود حکومت می کنند. برای دوام حکومت‌های خود از احساسگرایی کور  مذهبی و ناسیونالیستی توده ها که بویی از عقل و عقلگرایی نبرده اند به نفع خودشان و بر ضد عقلگرایی کشورهای  ثروتمند نهایت سوء استفاده می کنند و تمام تقصیر ها و کمبود ها در جامعه خود را به گردن کشورهای ثروتمند عقلگرا می اندازند و مردم فقیر این کشورها با احساسگرایی کور  مذهبی و ناسیونالیستی خود که در تضاد با عقگرایی کشورهای ثروتمند رشد کرده اند و توسط حکومت‌های نالایق خود و توسط کشورهای عقلگرای ثروتمند چاپیده شده اند حرفهای دروغ و راست حاکمان  دیکتاتور خودشان را باور می کنند و این حاکمان مزدور برای دوام خود تمام تقصیر ها را به گردن کشورهای ثروتمند می اندازند و مردم فقیر  کشور خود را بر علیه کشوهای ثروتمند بسیج می کنند که تا با این دشمن تراشی و دیگران را مقصر دانستن حکومت خودشان را بیشتر با دوام کنند، در نتیجه دعوا و جنگ و دشمن تراشی کشورهای عقلگرای کور ثروتمند و کشورهای نیمه فقیر و فقیر  احساسگرای کور بر علیه هم تشدید می شود، چون هر دو به این دشمنی و دشمن تراشی احتیاج دارند  تا آن حدی این دشمن تراشی از دو طرف کشدار می شود که مردم کشور فقیر توسط حکومت‌های خودشان و توسط کشورهای قدرتمند چاپیده و ممکن است نهایتا کار این مردم فقیر به خاطر جاه طلبان داخلی و خارجی به جنگ کشیده شود. نمونه اش  ضدیت و دعوای جمهوری اسلامی با آمریکا، بخصوص شخص دونالد ترامپ و طرفدارانش در آمریکا که هر دو حکومت بر علیه هم به طبل جنگ می کوبیدند، البته دونالد ترامپ عقگرای کور  بی احساس بود و هست و جمهوری اسلامی احساسگرای کور مذهبی بی عقل. هر دو دشمن هم و اگر  با دشمن تراشی بر ضد هم رشد کنند برای  مدتی می توانند دوام آورند و مردم کشورهای خودشان را فریب بدهند. منتها وزنه جمهوری اسلامی در برابر آمریکا و ترامپ چندان بزرگ نبود و نیست و دونالد ترامپ دشمنی با چین، ونزوئلا، کوبا، مکزیک ، کره شمالی و روسیه را هم به آن اضافه کرد که به مردم آمریکا بفهماند که همه دشمن ما و ضد ما هستند و می خواهند آمریکا را تصاحب کنند. ترامپ و دار و دسته اش آن طوری وانمود می کردند که ما عقلگرایان کور آمریکایی بسیار بزرگ و قوی و اروپایی ها دوستان عقلگرای ضعیف ما هستند و ما آنها را زیر دستان خود می دانیم و  چندان قابل قبول برای ما نیستند و زیاد به درد ما نمی خورند و فقط نتانیاهو اسرائیلی افراطی خیلی خوب است. همانطور که از بحث بر می آید دونالد ترامپ عقلگرای کور دارای احساس نبود و نیست و فقط از عقلگرایان همتراز  با خودش خوشش می آمد و می آید و مثلا زنها و افراد دیگر که دارای احساس هستند، بخصوص مردم فقیر  احساسگرای  کشور خود را نمی فهمد و دوست ندارد و فقط می خواهد از  جمع آنها و گرایشهای احساسکور  مذهبی و ناسیونالیستی مردم آمریکا به نفع خود و سرمایه داران مثل خود نهایت سوء استفاده را بکند، یعنی با  تبلیغات ناسیونالیستی و مذهبی  و همچنین با دشمن تراشی بر علیه کشورهای دیگر مردم آمریکا را دور خودش جمع کند و به پشتوانه آنها به قدرت برسد و قدرت خود و طرفداران ثروتمند خودش را تحکیم بخشد و  زمانی که به قدرت برسد فقط از عقلگرایان کور مثل خودش، یعنی سرمایه داران مفت خور دفاع می کند و مردم عادی فراموش می شوند.اگر مجبور شد تا حدودی هم به این مردم فریب خورده می رسد تا صدایشان در نیاید. یک چنین درگیری و دشمن تراشی جمهوری اسلامی و ترامپ با هم  را نیز اسرائیل و بعضی از کشورهای ثروتمند با جمهوری اسلامی دارند، چون آنها هم در کشورهای خود مشکل دارند. دموکرات‌های آمریکا بیشتر از جمهوری خواهان تحت تاثیر قشر متوسط جامعه، دانشجویان و کارگران ، لیبرالها و نیمه لیبرالها قرار دارند و توسط تشکیلات گسترده آنها کنترل می شوند. به همین خاطر دموکرات‌ها کمتر به عقلگرایی کور و افراطی تمایل دارند و با احتیاط بیشتری عمل می کنند و بیشتر از جمهوری خواهان منطقی و ملاحظاتی دارند. 

قشر پایین جامعه  آمریکا هم از هر دوی آنها حمایت می کنند، منتها قشر پایین جامعه در برخوردهای خودشان ثبات کمتری دارند  و به خاطر فقر و محرومیت کم عقل تر و  بیشتر احساسگرایی کور مذهبی و ناسیونالیستی دارند و افراطی هستند.به همین خاطر  بیشتر تحت تاثیرات تبلیغات دموکرات‌ها و یا جمهوری خواهان قرار می گیرند و به این و یا به آن رای می دهند. چپ های افراطی آمریکا بیشتر از همین افراد فقیر هستند. در میان چپهای میانه رو هم مردم فقیر و هم بخشی از طبقه کار و یا بخشی از قشر متوسط جامعه وجود دارند. فرق مردم فقیر افراطی با ثروتمندان افراطی در این است که مردم فقیر  کم عقل و گرایشهای احساسکور مذهبی و ناسیونالیستی افراطی دارند. اما ثروتمندان افراطی عقلگرایی کور افراطی دارند و احساسگرایی را قبول ندارند و احساس خود و دیگران را زیر سلطه عقلگرایی کور خود آورده تا حدی که فقط یک احساس پر زرق و برق و پر از ریخت و پاش توأم با کلی فخر فروشی تبدیل می شود که این احساس هیچ نوع اراده ای از خود ندارد و آنطور که باید باشد رشد درست خود را در ذهن ثروتمندان ندارد، چون عقلگرایی کور همه چیز را به احساس ضعیف دیکته می کند .
درباره احساسگرایی کور مذهبی و ناسیونالیستی و همچنین درباره عقلگرایی کور و تضاد آنها  با هم و چگونگی رشد آنها بر ضد هم در مقاله ای دیگر  آنها را بیشتر  مؤرد بررسی قرار می دهم. پاینده ایران عزیز ما! موفق باشید!

اکبر دهقانی ناژوانی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)