۱) بارها تأکید کردهام که به حسنات و خدماتِ فرهنگیِ دکتر عبدالکریم سروش، از جمله در حوزهٔ آزادیخواهی و نقد استبداد دینی اذعان دارم. منتها نقدهایی اساسی را نسبت به برخی آراء و نیز مواضعِ ایشان وارد میدانم. به نظرم اگر دکتر سروش، عامدانه و عالمانه این نقدها را دور بزند، علاوه بر نقد تئوریک نسبت به نظریاتش، در معرضِ نقد اخلاقی نسبت به افعالش نیز قرار میگیرد و البته میدانیم که اخلاق، امری طیفی ست و نگارنده، از منظر منطقِ باینری، مرادش، سیاه کردنِ ایشان نیست. دکتر سروش در یک آزمونِ خیالی و دوگانهٔ فرضی که گزینهٔ سومی وجود ندارد؛ در مقابلِ شاه سابق ایران، روح الله خمینی را برگزید. صرفنظر از فحاشیهای یک مشت فاشیستِ ابله و بردهصفت و فرومایهٔ عموماً سلطنتطلب، انتقادهای متین و وزینی نسبت به این موضعِ دکتر سروش و دلایلش نیز مطرح شد. منتها ایشان نقدهایِ سست و شکننده را گزینش کرد و پاسخ داد و به نقدهایی از جنس نقد راقم این سطور پاسخ نداد (اینجا).
۲) راجع به آراء و نظراتِ دینشناسانهٔ دکتر سروش نیز به طور مشخص، نامهای خطاب به ایشان نوشتم (اینجا) و یکی از دوستانم گفت که با واسطه از طریق ایمیل نیز به دست دکتر سروش رسیده است. همچنین دو نفر از مشاهیر (که از ذکر نامشان به جهتِ ملاحظات امنیتی و فاش نشدن ارتباطشان با کافری نجس چون من معذورم)، گفتند که دکتر سروش پاسخی به نقدهایت نمیدهد؛ چون اساساً پاسخی خردپسند و موجه و مدلل نمیتواند بدهد و احتمالاً مرتکبِ رذیلتِ مغالطهٔ عامدانه نمیشود.
۳) در همان ملاحظات انتقادی به این مورد نیز اشاره کردهام که قرآن خودش منبع و معدنِ مهم و اساسیِ خرافات، داعشآفرینی، جهل مقدس، ظلم مقدس، استبداد، دیگریستیزی، تبعیض، تعبد، جزم و جمود است، بعد دکتر سروش از جمله در «بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند»(قسمت یکم)، ضمن مذمتِ این امور، فقها را به مطالعهٔ هر چه بیشتر قرآن دعوت میکند. ایشان چطور خدا و خرما را میخواهد با یکدیگر جمع کند؟ اکنون نیز که رسیده است به مؤلفهٔ «اقتدارگرایی» در شخصیت محمد بن عبدالله، اما آخر سر از پدیدارشناسی وارد ارزشداوری میشود و آن را «مثبت» مینامد. با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست؛ یا التزام به «استدلالورزی و حقیقتجویی و عدالتخواهی» و یا «رفوکاریِ چاکهای رفو ناپذیرِ جامهٔ محمد بن عبدالله و اسلامش». صرفنظر از آن بهشت لاسوگاسی و جهنمآشویتسی، این امر که حتی یک مرتدِ «عالِم و اخلاقی و مؤمن به تصوری از خدا» را تا ابد جهنمی بنامیم و تمام اعمال نیکش را در مقابلِ گناه ارتداد، ضایع شدنی بدانیم، چه نسبتی با انصاف و مروت و عقل و عدل، حتی در همان زمانه و زمینهٔ تاریخی دارد؟
جواز قتل مرتد در این دنیا به کنار، اما چنین چهرهای از خدا ساختن (یعنی یک سلطان مستبد و توتالیتر و مذکر در آسمان که عبد و برده میخواهد و محبت و شفقتش تنها نسبت به خودیها و غلامانِ دربار است)، آیا از سعهٔ وجودی و سنخ روانشناختیِ بودا و گاندی بیرون میآید؟ و از طرف دیگر، به چه دلیل «مثبت» است؟
همانطور که در جستاری با عنوان «محمد؛ عارف عامی و توتالیتر» گفتهام (اینجا) محمد بن عبدالله مقداری عارف بود؛ اما پیش و بیش از آن، عامی و بی سواد و توتالیتر و نیز خودشیفته و متفرعن و متوهم بود و همین شخصیت، علاوه بر فرهنگِ زمانه و زمینهٔ تاریخیش، در قرآن و سنت نبوی (یعنی منابع اسلام) رسوخ و ریزش دارد (کدام جنون و تفرعن و توهمی بزرگتر از ادعایِ تقریر ذهن خداوند و نیز سخنگوی او بودن وجود دارد؟).
حال، اگر این امور واقعیت دارد، نمیشود چهرهٔ خدا و روح و معاد و بهشت و جهنم و جهان و کیهان و فقه قرآن و سنت نبوی را تغییر داد و در وهلهٔ بعد، تیغِ تیز نقد را به شخصیت و سنخ روانشناختیِ محمد بن عبدالله نیز رساند؛ لکن مجدداً ادعای مسلمانی کرد. محمد بن عبدالله با دستان مبارک خودش، سر چنین مسلمانانی را قطع میکند. گمان میکنم که الله (بر فرض وجود) و محمد بن عبدالله (بر فرض وجود زندگی پس از مرگ)، ملحدان و یا نامسلمانانِ معنوی چون نگارنده را بیش از امثال دکتر سروش دوست دارند.
۱۹ اسفند ۱۳۹۹
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.