جمعی از اساتید، محققان و فعالان علوماجتماعی در نامهای درباره مرگ هاله لاجوردی از سرنوشت اساتید علوم اجتماعی ایران در انزوای تحمیلی نوشتند.
در آغاز این نامه آمده است «هاله لاجوردی استادیار سابق دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در ۱۳ بهمن ۱۳۹۹ در ۵۶ سالگی درگذشت. او پس از اخراج در ۱۳۸۸ به دلایلی واهی و مندرآوردی به حکمِ مسئولان بیکفایت وقتِ آن دانشکده ۱۰ سالی را در انزوا سپری کرد. دوستان و خانوادهاش تأیید میکنند که این انزوا او را به چنان افسردگیای دچار کرد که عاقبت خوره جانش شد. این استاد جوان و پرشور، زنی با سبک زندگی متفاوت و آینده آکادمیکی درخشان، یکسالی پس از اخراج هم مقاومت کرد تا شاید راهی باز شود که نشد. از آن پس کمتر کسی خبر چندانی از کارها و احوالاتش داشت تا همین چند روز پیش که خبر تلخ مرگش جامعه دانشگاهی ایران را در بهت فرو برد.»
در بخش دیگری از نامه آمده است «این سالها پر بوده از اخبار بد درباره اصحاب علوم اجتماعی ایران، از خبر زندان و اخراج و بازنشستگیهای اجباری تا انزوا و ترک دیار و گاه دق کردن از ناامیدی. چهها که در این سالها بر سر علوم اجتماعی ما و اصحابش نرفته است. از تهمت جاسوسی و اقدام علیه امنیت ملی تا اجنبیپرستی و بیخاصیتی. با همین گزکها بوده که سیلِ قطع همکاریها و اخراجها و بگیر و ببندها بر سر اهل علوم اجتماعی ایران هوار شده. صدا هم از صدا درنیامده مبادا موج این سیل بلندتر شود و پرفشارتر.»
این فعالان علوماجتماعی با اشاره به درگذشت هاله لاجوردی، از فعالیت او نوشتند «این اخبار گویا تمامی ندارند و خبر فوت هاله لاجوردی در این میان یکی از آخرینهایشان بود. او که با آثارش، اعم از تألیف و ترجمه، اثری شایانتوجه بر پاگیریِ سنت مطالعات فرهنگی در ایران داشته است، تمرکز عمدهاش را بر تحلیل زندگی روزمره در ایران از منظر مکتب انتقادی، بهویژه به میانجی سینما، گذاشته بود. با وجود ترجمه مقالات نظری متعدد از اصحاب مکتب انتقادی و دیگران، از هابرماس و آدورنو تا والری و ریکور، معتقد بود «تا زمانیکه تجربه مدرنیتهای که خاص ایرانیان است روایت نشود و پس از آن در بوته نقد و بررسی، اصلاح و کاملتر نشود، قدم بعدی یعنی استفاده از تجربههای مدرنیته کشورهای دیگر، استفادهای سطحی است و یقیناً به هنگام کاربستشان بر مسائل اجتماعی فاقد اعتبار و معنا خواهد بود». با همین دغدغه کتاب «زندگی روزمره در ایران مدرن: با تأمل بر سینمای ایران» را مشتمل بر مباحث تئوریک و تحلیل ۶ فیلم از سینمای ایران تألیف و در ۱۳۸۴ منتشر کرد و همین ایده را در تحلیلهای انتقادیای که بر فیلمهای دیگر نوشت دنبال کرد- از جمله در مقاله «فکت، دهشت، و سکوت» (۱۳۸۴) که به فیلم «چهارشنبهسوری» اصغر فرهادی پرداخت.»
در بخش دیگری از این نامه آمده است «شرح ماوقعْ خود گویا است. سالها جنبوجوش آکادمیک، اخراج، ۱۰ سال عزلت، و مرگ در وقتِ شکفتن. داستان مکرری است، اما این حقِ ما اصحاب علوم اجتماعی نیست. باید بافتوبستر پویایی میبود تا هاله لاجوردی در آن ببالد. باید نهاد آکادمیک پذیرایی میبود تا لنز تئوریکش را در آن میپرورد و صیقل میزد و به کار میبست. باید حلقهای میبود که گِردش را میگرفت و در این مسیر هم به او نیرو میداد هم از او نیرو میگرفت. این نه فقط حق هاله لاجوردی، که حق علوم اجتماعی ایران و کوشندگان آن بوده است- بیش از این، حق جامعه ایران بوده است. دریغ که نه فقط هیچیک از اینها فراهم نبوده و نیستند، که همهشان بسیج و بهصفاند برای پس زدن، برای منزوی کردن، برای بهحاشیه راندن علوم اجتماعی و اصحابش.»
در بخش پایانی این نامه نیز امضاکنندگان به منزویسازیِ علوم اجتماعی در ایران اشاره کردند و نوشتند «ما امضاکنندگان این نامه از دانشگاهها و مراکز آموزشی گوشه و کنار جهان بابت از دست رفتن عضوی از اصحاب علوم اجتماعی ایران غمگینیم، بابت پیامدهای روند کلیِ منزویسازی علوم اجتماعی برای جامعه ایران نگرانیم، و از بستر و مسببّان مستقیم این امور خشمگینیم. باور داریم منزویسازیِ علوم اجتماعی در ایران دیر یا زود بیتردید دامن مسببّانش را میگیرد، از مقامات گرفته تا مسئولان بیلیاقت و ابوالمشاغلی از آن دست که در دانشگاه تهران در این سالها بر مصدر کار بوده و هستند. و البته این امر جامعه ایران را در کلیتش نیز با خطرات جدی مواجه میکند چه که اهل جامعهای بدون دیدبانهای اجتماعیِ مستقل به کشتیشکستگانی در دریایی بیپایان میمانند.»
آزاده کیان، آرنگ کشاورزیان، آنا پروین، ابراهیم محمودی، اعظم خاتم، پیمان جعفری، سعید پیوندی، شیرین کریمی، علی میرسپاسی، علیرضا اشراقی، علیرضا دلپذیر، فاطمه شمس، فرهاد خسروخاور، کاظم علمداری، کاظم کردوانی، کاوه احسانی، محمد اسکندری، محمدعلی کدیور، مهرک کمالی، مینا خانلرزاده، نیره توحیدی، هاله قریشی و یرواند آبراهامیان از امضاکنندگان این نامه هستند.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.