«منظومه ناظر و منظور» داستان کلاسیک عشق دو همجنس است و از جهات بسیاری می‌توان آن را یکی ازاستثنایی‌ترین آثار ادبی نه تنها در ادبیات فارسی بلکه در حوزه هنر کلاسیک جهانی دانست. ویژگی منحصر به فرد این اثر این است که برخلاف شاعران دیگر، سراینده آن «وحشی بافقی» داستان خود را در قالب عشق معنوی و یا  در قالب مفهومی که امروزه از آن به عنوان «سوء استفاده جنسی از کودکان» یاد می‌شود، بیان نکرده و مضمون این اشعار عشق دو فرد بالغ همسن و از روی رضایت و عدم استثمار است. 

همچنین این شاعر داستان خود را بسیار واضح و روشن به تصویر کشیده گرچه پیش از او شاعرانی همچون سعدی، حافظ و مولانا اشارات مختصر و جسته گریخته‌ای به عشق دو هم‌جنس کرده‌اند، اما این اشارات میان اهل ادب بسیار محل تردید است. در حالی که اکثر جامعه ادبی اتفاق نظر دارند که ناظر و منظور بی هیچ تردیدی درباره رابطه دو فرد هم جنس است.

 

وحشی بافقی شاعر سده دهم ایران است که در سال ۹۳۹ هجری قمری به دنیا آمد، وی این منظومه را در۱۵۶۹ بیت و در قالب مثنوی سروده است و این مثنوی در سال ۹۹۶هجری قمری به پایان رسیده.

وحشی بافقی در طول حیاتش آثار ادبی برجسته‌ متعددی از جمله مثنوی «فرهاد و شیرین» را به تحریر در آورده اما مثنوی «ناظر و منظور» به عنوان بخشی از تاریخ به تحریر درآمده دگرباشان در ادبیات غنی فارسی آن هم در  قرن‌ها پیش، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. 

 

داستان این مثنوی عاشقانه حکایت افسانه‌ای شهریار عادل سرزمین چین به نام «نظر» و وزیر دانایش «نظیر» است که هر دو از داشتن فرزند ناامید شده بودند و روزی در محلی که برای شکار رفته بودند با عارف پیری مواجه می‌شوند و عارف به پادشاه اناری سرخ و به وزیر بهی زرد می‌دهد و پس از خوردن آن به آن‌ها مژده فرزند دار شدنشان را در آینده‌ای نزدیک را می‌دهد، اما به وزیر می‌گوید در اقبال فرزند آینده تو غم و اندوه و عاشق‌پیشگی نوشته شده است. شاه و وزیر پس از نه ماه و نه روز صاحب فرزند می‌شوند .

شهریار عادل فرزند خود را «منظور» و فرزند وزیر را «ناظر» می‌نامد و آن‌ها را به دایه می‌سپارد تا کم‌کم بزرگ شده و راهی مکتب می‌شوند.

 

منظور پسری بسیار خوش‌چهره بوده و همین سبب می‌شود که ناظر عاشق و دلباخته او شود 

 

وصف شاعر از منظور:

 

فکنده فتنهٔ او در جهان شور/ مدامش نرگس بیمار مخمور 

زنخدانش بر آن رخسار / دلکش معلق کرده آبی را در آتش 

فروغ ساعدش از آستین‌ها /  چو نور شمع از فانوس پیدا

 

منظور که از عشق ناظر به خود با خبر شد، او نیز عاشق و دلباخته ناظر شد ولی آن‌ها نتوانستند عشق خود را از معلم مکتب مخفی نگاه دارند و عشق آن‌ها بر معلم فاش شد و او نیز این موضوع را با وزیر در میان گذاشت.

وزیر که از عاقبت فاش شدن این عشق نزد پادشاه بیم داشت تصمیم گرفت که ناظر را به بهانه تجارت به سفری طولانی بفرستد و بدین گونه بین آن‌ها فاصله بیاندازد. اما ناظر در راه سفر و از غم جدایی از منظور مجنون می‌شود و زندگی در کوه و خلوت در غار را در سرزمین مصر برمی‌گزیند و زندگی سراسر در غم و اندوه پیش می‌گیرد اما منظور نیز تاب دوری نمی‌آورد و به بهانه شکار از سرزمین خود فرار کرده تا پی ناظر گردد و طی این مسیر سر از سرزمین مصر درمی‌آورد و نزد پادشاه مصر عزیز می‌شود و در دربار مصر جایگاه و منزلتی پیدا می‌کند.

 

روزی که برای شکار کبک به کوه می‌رود سر از غار ناظر برمی‌آورد و با وجود نزاری و پریشانی، او را می‌شناسد و این دو عاشق به وصل می‌رسند، پادشاه مصر هم از این موضوع با خبر می‌شود و از آن‌ها به گرمی استقبال می‌کند اما شاه سرزمین مصر که در کهنسالی بوده منظور را به ازدواج دختر خود در می‌آورد تا جانشینی برای تخت سلطنتش داشته باشد و بعد از مرگ پادشاه منظور شاه می‌شود و ناظر را وزیر خود می‌کند تا هرگز از هم جدا نشوند

 

وصف شاعر از لحظه وصل

 

از آن فریاد ناظر از زمین جست /  زد از روی تعجب دست بر دست

که شوقم برد از جا این صدا چیست /   به گوشم این صدای آشنا چیست

ازین آواز دل در اضطراب است / رگ جان زین صدا در پیچ و تاب است

دلم رقاص شد این بیغمی چیست / به راه دیده اشک خرمی چیست

به شادی می‌دود اشکم چه دیده‌ست /   نوید وصل پنداری شنیده‌ست

قد من راست شد بارش که برداشت / دلم خوش گشت آزارش که برداشت

لبم با خنده همراز است چونست / دلم با عشق دمساز است چونست

 

  

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)