به مناسبت پنجاهمین سال حمله به پاسگاه سیاهکل سایت زمانه پرونده ویژه ای را باز کرد که در آن تعدادی از شخصیتهای سیاسی که در گذشته عضو سازمان چریکهای فدائی خلق بوده اند و یا در ارتباط مستقیم با آن، نظرات خود را در باره نقش و اهمیت این حرکت مسلحانه به رشته تحریر در آورده بودند. این نظرات را میتوانید در سایت زمانه مطالعه کنید.

در مجموع نظری مثبت به این حرکت در این نوشته ها با انتقاد هائی گاه مستقیم و گاه غیر مستقیم به جنبه هائی از این حرکت صورت گرفته بود. هدف من بررسی این نظرات و مقالات نیست ولی من در این نوشته میخواهم به نتایج این حرکت در فردای پس از فروپاشی رژیم پهلوی بپردازم. من دانشجوی سال دوم بودم که اولین نشانه های حرکت توده های مردم در اعتراض به استبداد سلطنتی آغاز شد. از آنجا که به دلایل زیادی هیچ وقت گرایش مذهبی نداشته ام مانند بسیاری دیگر از جوانان با علنی شدن بیش از بیش سازمانهای چپ و هجوم کتابهای جلد سفید من نیز امکان اشنائی بیشتر با کتابهای مرجع مارکسیستی را پیدا کردم.

در دوران نوجوانی کتاب مادر ماکسیم گورکی را که ممنوع بود خوانده بودم و در کل تصوری مبهم از جامعه ای بنا شده بر عدالت و رفاه همگان در ذهنم داشتم. در سال اول دانشگاه مانیفست حزب کمونیست به دستم رسید و این ها تمامی دانش مرا از مارکسیسم تشکیل می داد. سیر حوادث آنچنان سریع بود که فرصت مطالعه نبود و با آزاد شدن زندانیان سیاسی و اولین گردهمائی که سازمان چریکهای فدائی خلق در دانشگاه تهران برگزار کردند من نیز جذب این شور انقلابی شدم که نتیجه آن پس ازفروپاشی رژیم سلطنتی پیوستن من به دانشجویان پیشگام در دانشکده بود. من یکی از هزاران جوانی بودم که می خواستم ادامه دهنده راه فدائیان باشم و پرچم مبارزه مستقل چپ را به دوش بکشم. من تنها یکی از آن چندین هزار نفر جوان پر شور بودم. پرسش من این است که چه شد که آن همه شور و صداقت پراکنده شد و از هم پاشید و چه شد که امروز هم چنان تعداد اندکی از بازماندگان سازمان چریکهای فدائی خلق هم چنان سکاندار ادامه راه بنیان گذاران آن هستند، گروهی که شاید بیشتر دلبستگی عاطفی به گذشته آنها را دور هم جمع کرده است تا کنش سیاسی در صحنه پر تلاطم سیاسی سرزمین مان ایران.آنچه در این متن می آید کاملا برداشت شخصی من از تجربه ام در سالهای هواداری فعال از سازمان چریکهای فدائی خلق است و بدون شک نمی توان آن را به همه هوادارن تعمیم داد. امروز با گذشت بیش از چهل سال از آن روزها با نگاهی به گذشته سعی میکنم تا دریابم چه انگیزه ای مرا به سوی هواداری سازمان سوق داد و چه مسائلی سبب جدائی کامل من از سازمان و هر گونه فعالیت تشکیلاتی شد. برای من سال ۵۷ سازمان مظهر فداکاری، صداقت و استقلال فکری بود. نداشتن دانش کافی تئوریک مرا به سمت عملگرائی محض سوق داد و رهنمود های سازمان برای من هم چون وحی منزل بود که باید از آنها پیروی کرد. هر چند صحبت از سانتزالیسم دموکراتیک بود ولی نداشتن تجربه فعالیت تشکیلاتی در نهایت به پذیرش رهبری سازمان هم چون عقل کل منتهی میشد. به تدریج با پیچیده شدن شرایط مبارزه و تناقض های موجود شک در راهی که سازمان به آن رهنمود می داد در من پیدا شد اما همیشه نگران بودم که اگر نظر واقعی خودم را بگویم متهم به تفرقه افکنی و تضعیف جنبش ضد امپریالیستی شوم. اولین مساله ای که شک را در من ایجاد کرد عدم دفاع سازمان از اعتراض زنان به حجاب اجباری بود. خوب به یاد دارم که یکی از دانشجویان دختر هم با این توجیه که امروز دشمن ما امپریالیسم است و بهتر است به مسائل فرعی نپردازیم سکوت در برابر حجاب اجباری را پذیرفته بود. هجوم گروه های فاشیستی حزب اللهی به تجمع های دانشجوئی و هر نوع تجمع غیر خودی و محدود شدن آزادی های فردی و اجتماعی هر روز مساله دفاع از آزادی را مطرح میکرد ولی ما هم چنان مبارزه ضد امپریالیستی را مهم تر از آزادی می دانستیم.

سر انجام با ایجاد انشعاب دو شاخه سازمان از هم جدا شدند و هر یک به راه خود رفتند. به دنبال آن انشعابهای دیگری در جنبش چپ مستقل شکل گرفت که همگی نشان از پیچیدگی شرایط موجود بود و نبودن سیاستی منسجم و هدفمند برای ادامه مبارزه. بقیه داستان را همگی می دانیم شاخه اقلیت و دیگر سازمانهای چپ مستقل به همراه سازمان مجاهدین در واقع قتل عام شدند و شاخه اکثریت که من نیزراه آنها را پذیرفتم، با در پیش گرفتن سیاستی فاجعه بار به همه چیز پشت کردند. من در مهاجرت نیز به فعالیت در سازمان ادامه دادم ولی به تدریج تجربه زندگی در اروپا و تجربه آزادی، به تفسیر سازمان از مارکسیسم و مبارزه برای رهائی زحمتکشان شک کردم.هر چند امروز هیچ گونه فعالیت تشکیلاتی ندارم ولی هنوز بر این باورم که بدون داشتن احزاب امکان رسیدن به آزادی و رفاه وجود ندارد و بدون شک حضور احزاب چپ برای تحقق این مساله ضروری است و پرسش این است که آیا با تکیه بر تجربه حمله مسلحانه به پاسگاه سیاهکل میتوان راه حلی برای آینده سیاسی ایران رقم زد؟ من بر این باورم که نه تنها در این گذشته راه حلی پیدا نمی کنیم بلکه دلبستن به آن بیش از آنکه راه گشا باشد مانعی است برای شکل گیری جنبشی مستقل برای آزادی و رفاه مردم ایران. شرایط جهان تغییر کرده است و مبارزه راه های دیگری می طلبد.قبل از هر چیز یک حزب سیاسی باید صریح و واضح بگوید چه ساختار سیاسی را برای جامعه در نظر دارد، به زبان دیگر کدامین قانون اساسی را راهگشای حکومت مردم و برقراری آزادی و رفاه می داند.طرح شعار های کلی هم چون عدالت و برابری راه حل نیست آرزو است، یک حزب باید راه حل داشته باشد. امروز نیاز به حزبی داریم که دفاع از آزادی های فردی و مدنی و اعتقاد به دموکراسی به معنی “حکومت مردم، برای مردم و به دست مردم” را هدف استراتژیک خود بداند نه تاکتیک.آنچه که در طیف های مختلف چپ در ایران مشترک بود مبارزه علیه امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا بود و در بعضی از گروه ها هم آمریکا و هم سوسیال امپریالیسم شوروی مورد حمله قرار می گرفتند.مبارزه علیه امپریالیسم راه حل تمام مشکلات بود و نقطه مشترک دیگر طیف چپ بی تفاوتی به آزادی و جامعه مدنی بود. تمام دست آوردهای تاریخ معاصر جهان تا قبل از انقلاب اکتبر روسیه دست آورد هائی برای بورژوازی بودند که به کار طبقه گارگر و زحمتکشان نمی آمدند.هیچ یک از این سازمانها برنامه ای برای اداره یک کشور پهناور نداشتند و بیشتر اسیر نوعی رمانتیسم انقلابی بودند و سازمان فدائیان خلق نیز از این مساله استثناء نبود.

رمانتیسم انقلابی سازمان فدائیان در برابر واقعیتهای جامعه و خلقی که به آنها پشت کرده بود در روند عبور از مبارزه مسلحانه به تشکلی سیاسی هر چند ظاهرا تسلیم شد ولی گویا برای حفظ هویت خود نیاز به این رمانتیسم انقلابی را در شکل ستایش حرکت مسلحانه می جست. ستایشی که هم چنان در نوشته های اخیر نیز با آن روبرو هستیم.شرط بقای هر جنبش سیاسی حضور در صحن عمومی و جذب هوادارن و اعضای جدید از طرفی و ارائه نمادی بیرونی از وجود خود برای جامعه است. سازمان فدائیان تا آنجا که من می دانم در سالهای اخیر با ریزش مداوم اعضاء در خارج از کشور روبرو بوده است و حضور این سازمان محدود شده است به داشتن چند سایت اینتر نتی و انتشار روزنامه کار آن هم به صورت دیجیتال.پس از سالها بحث درون سازمانی تشکلهای پراکنده فدائیان در حزب چپ ظاهرا به وحدت رسیده اند ولی به نظر میرسد هسته ای قوی وجود دارد که نمی تواند خود را از گذشته رها سازد و بدون نام فدائی نمی تواند هویت دیگری بیابد. شاید به همین دلیل است که نام فدائیان در پرانتز به دنبال این تشکل افزوده شده است. حزبی که چهره نداشته باشد و خود را با شخصی حقیقی به عنوان رهبر حزب در صحن عمومی معرفی نکند،حزب نیست بلکه محفل است. باید گذشته را نقد کرد و باید با زمان همگام شد. ستایش گذشته و قهرمان سازی در سرزمینی با فرهنگ شیعه این خطر را دارد که از سیاهکل امام زاده بسازیم بی آنکه بر آنچه می سازیم آگاه باشیم. رفیق مسئول یکی از کشورها که با ریزش اعضاء مواجه بود از یکی از کسانی که سازمان را ترک کرده بود نقل قول کرد که گفته است” کار ما همانند کار موبدان زرتشتی است پس از تسلط اعراب که تنها هدفشان حفظ آتش مقدس بود و آن آتش را تا هند با خود حمل کردند تا از گزند روزگار در امان باشد و همچنان به این کار ادامه میدهند” میتوان آن آتش زرتشتی را با مرگ ستائی عاشورائی در هم آمیخت و گفت ستایش حرکت مسلحانه ای که تجربه تاریخی آن نشان داده است نه در تاکتیک و نه در استراژی راهگشای تشکل طبقه گارگر نبوده است و برگزاری بزرگداشت حمله مسلحانه به پاسگاه سیاهکل بیش از آنکه نقشی در گسترش اندیشه های آزادی خواهانه و عدالت جویانه داشته باشد، ترویج فر هنگ پیش قراولی و شهید ستائی به شیوه عاشورائی خواهد بود.بدون شک در روند حرکتهای اجتماعی ایران حضور هدفمند احزاب چپ برای شکل دادن جنبشی آزادی خواه و عدالت جو لازم است تا با کاشتن بذر آگاهی و اگاه کردن مردم به حقوق فردی و مدنی خود نیروی عظیم توده ها را سازماندهی کند.انقلاب به ما آموخت که اگر توده مردم را همچون موتور بزرگ بدانیم که به دنبال حرکت موتور کوچک به حرکت در می آید چه اشتباه عظیمی مرتکب خواهیم شد، چرا که انسان نمی تواند مهره کوچکی از یک دستگاه عظیم مکانیکی باشد،انسان انتخاب میکند و این انتخاب تنها با آگاه بودن به حق خود به عنوان شهروند میتواند به سوی جامعه ای به سامان جهت داده شود.اهمیت بی بدیل آگاهی فردی در اندیشه چپ ایران همواره خالی بوده است، باور به ازادی فردی و آزادی انتخاب در اندیشه چپ ایرانی همواره خالی بوده است و همین به حاشیه راندن مهمترین نیاز انسان برای به دست آوردن کرامت انسانی خود بود که چپ را دچار سرگیجه کرد و چشم بر جنایت های فاشیستی اسلامی بر هم نهاد که مبادا در راه خدمت به امپریالیسم گام بردارد. برای اینکه به مردم آموزش دهیم که به عنوان انسان حق دارند که از آزادی و رفاه برخور دار باشند لازم است که احزاب چپ به نگرشی نوین از نقش خود برسند، باید بدانند که قیم مردم نیستند، پیش قراول مردم هم نیستند بلکه جزئی از مردم هستند ولی بخش آگاه مردم هستند که وظیفه آنها نشر آگاهی است. من شک دارم که این جنبش برای نجات خود به فدائی و اسلحه احتیاج داشته باشد. جنبش به آگاهی نیاز دارد، آگاهی طبقاتی و مدنی.این رژیم را نه در میدان جنگ که در ذهنیت مردم میتوان شکست داد. بدون باور به آزادی های فردی و اجتماعی و بدون باور به شعور مردم پیروزی امکان ندارد.

ششم اسفند ۱۳۹۹

کافه آزادی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)