و من دستم به نوشتن نمی‌رود.
حمزه هم رفت با بسیاری حدیت‌ها و داستان‌ها و آن زخمِ قصه‌ی پرغصه‌ی ارس که زمانی در آدینه به تفصل نوشتم.
حمزه در داخل کشور کارنامه‌ای روشن و در خارج از کشور کارنامه‌ای پرحدیث داشت اما برای من، جدای از این همه، دوستی قدیمی بود ، یادگار یکی از بهترین دوره‌های زندگی من. برای من بوی صمد و کاظم و بهروز و روح انگیز و علی رضا و حسین غلام و مناف و.. را می‌داد. بوی محفل صمد در روزهای نیسان در تبریز.
ما بر آستانه ناگزیر خزانِ برگ‌ریزِ خود ایستاده‌ایم و سپری می‌شویم با یادهای خورشیدی، امیدهای زخمی و زخم‌های هنوز خون‌چکان‌مان.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)