زردها بیخود قرمز نشدهاند[۱]؛ به یاد بهروز سلیمانی
با حرارت و شوری عجیب، از تاریخ رهایی بشر میگفت و طنین صدایش دلم را میلرزاند. از بهروز سلیمانی مینویسم. نخستین آموزگار و الگوی مبارزه برای من و مایی که رویای رهایی و برابری داشتیم و در طنین صدایش آن را یافته بودیم.
به هر ترتیبی که بود خود را به ساختمان پیشگام هنری[۲] میرساندم تا لحظهای از بودن نازنیناش را از دست ندهم و بهراستی که هر لحظهاش برایم بیهمتا بود و تکرارناشدنی. بهروز تاریخ کردستان را با نمایش فیلمهای انقلاب اکتبر به هم پیوند میداد و بر ما اصرار داشت که به مرزها نیندیشیم و فضیلتهای انسان را در قالب اندیشۀ آموزگاران تاریخ، مارکس و انگلس و لنین بیاموزیم و زندگیشان کنیم.
بهروز با شجاعت از ایدههایش حرف میزد و هیچگاه اندیشهاش را بهخاطر حزب وسازمان سانسور نمیکرد و میخواست که ما نیز چنین باشیم. در میان تمام کادرها او بود که انضباط و نظم را بهتر از دیگران میدانست و سایۀ زیبای شخصیت خود را بر سایر فداییان می گستراند. سالها تجربۀ زندان دوران طاغوت را با خود داشت و همه میدانستند که آن جان زیبا چه شکنجهها را به خود دیده بود و با اینحال نفرت در ذهن مبارزش جایی نداشت. همبندیهایش معترف بودند که جزماندیش نبود و در زندان، میان تمام خطوط و جریانهای سیاسی به بحث و گفتوگو مینشست. در میان نسلی که ایدئولوژی بر شخصیت غالب بود و اطراف ما را ایدئولوژیزدگان محاصره کرده بودند بهروز با رهایی میاندیشید و عمل میکرد. قبل از انقلاب و در گیر ودار صفبندیهای سالهای ۵۶ و تفاوت نظری که میان سازمان فداییان خلق و کومله وجود داشت با واسطه و کاریزمایی که داشت اتحادی را رقم زد که تا آن روز سابقه نداشت و شاه این را میدانست و از آن هراسان بود و همین کافی بود که ساواک تأثیرش بر خروش کردستان را شناسایی کند و بهروز جوان را به سلولهای رژیم وقت بسپارد. دوران سیاهی که تمام رفقایش از رشادت و نیکنامی او نوشتهاند و گفتهاند. از مطالعات بیوقفه در میان انبوه شکنجهها تا آشتی رفقایی که سیاست بینشان فاصله انداخته بود.
پس از انقلاب ۵۷ و درطوفان حوادث و جنگ داخلی در کردستان بود که جمهوری فاشیستی اسلامی نیز به نقش بهروز سلیمانی در موفقیتها و پیشروی چپها در سنندج آگاه شده بود. خمینی به بهانۀ پیام صلح به سازمانهای مسلح تلاش داشت تا وحدت کردستان یکپارچه سرخ را متلاشی سازد و به نظر موفق نیز میرسید. سازمان فداییان دو پارچه شد و اکثریت به این باور رسید که جمهوری اسلامی پرچم مبارزه با امپریالیسم را برافراشته است و در این میان بهروز سعی داشت ایشان را متقاعد کند که در پشت این نقاب رذیلانۀ استکبارستیز چه روزگار سیاه و خونینی انتظارشان را میکشد. اما گویی اکثریت چشمهایش را بسته بود و جنایت را نمیدید. پس از اینکه در سازمان فدائی انشعاب اکثریت و اقلیت در خرداد ماه ۵۹ رخ داد بهروز به تهران منتقل شد. بهروز تا یکسال با اکثریت سازمان در بحث و چالش زیست و از جمله کسانی بود که همکاری با خط حاکم سازمان اکثریت را نپذیرفت. تلاش دیگر فایده نداشت و اکثریت نیز شکاف برداشت. بهروز از جمله کسانی بود که همکاری با خط حاکم سازمان اکثریت را نپذیرفت و در آذرماه ۶۰۰ با تعداد دیگری از کادرها و اعضاء از اکثریت انشعاب کردند.. آن روزها این باور وجود داشت که در مواضع بهروز نیز نوعی کرنش و تحسین انقلابی که خمینی آن را مصادره کرده بود وجود داشت اما دوستان و یارانی که مرگ تلخ او را به خاطر میآورند به این نکته معترفاند که او هیچ گاه سازش نکرد و شکی به ماهیت ارتجاع حاکم نداشت. در دوران تبلور و بلوغِ بزرگانسان عصرِ ما بود که رژیم از مکان و وضعیت او در تهران مطلع شد. ۱۹ آبان ۶۲ با محاصرۀ منزل بهروز سلیمانی در خیابان مصدق، بهروز با آگاهی از شکنجه و شرایط دستگیریاش، تن به جلادان شکنجهگر نداد و همچون پرندهای که تاب قفس را نداشت خود را از طبقۀ پنجم به پایین پرتاب کرد و جسم بیجانش بود که رازهای یاران و رفقا را در سکوت خود حفظ کرد.
بهروز سلیمانی در سال ۱۳۶۲ در شهر بروجرد به دنیا لبخند زد و به دلیل فعالیتهای سیاسی رد زیبای چود را طی ده سال در تمامی زندانهای تهران و کردستان از قصر و اوین و قزلحصار و کمیتۀ مشترک به جای گذاشت. او در شکلگیری ۵۵ شورا در کردستان نقش برجستهای ایفا کرد و در خلق شورای موقت انقلابی سنندج تأثیری بسزا داشت و پس از جنگ خونین سنندج بهعنوان نمایندۀ سازمان در هیأت نمایندگان خلق کرد شرکت داشت که با نمایندگان دولت مذاکره داشت.از عمر کوتاه او تنها دو خاطرۀ کوچک به نامهای پویان و مهرنوش به یادگار ماند و در خاوران تن به خاک سپرد.
نام او برای آیندگان راه آزادی گرامی باد…
مینو همیلی
۲۵ بهمن ۱۳۹۹
[۱] :اشارۀ شاعرترین شاعر عصر ما، نیما یوشیج به مرگ منصور حلاج و به یک روایت دیگر بابک خرمدین که در مراسم اعدامِ ایشان، برای مخفی کردن زردی رنگ پوست هنگام مرگ، بابک دستش را به خون خویش آغشته ساخت و به صورت کشید تا دژخیم و دیگران متوجه این موضوع نشوند.
[۲] : بهروز سلیمانی از مبتکران و سازماندهندگان جریان پیشگام هنری بود.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.