دل مه گرفته است زین همه جور و جهل ماندگار تا به حال
گشت در ملک فردوسی ، همه کاره شیخ و بازاری و بقال

برق تیغ مذهب است که کور کرد چشم بصیرت را در این دیار
هم عجم و عرب دید خسران و گشت امتی عنترناسیول

 با شور  و آرمان در پی رودخانه ی گل آلود خلق روان
گشت حال فکرروشنان تیره، همچون روسیاهی به جمال زغال

بازار خود فریبی و اوهام را چون زیاد  بود مشتری
زبان الکن و قلم بی رمق ، دروغ طی طریق کرد به روال

امت به جای ملت نشست و بلاد جای وطن قالب به زور چماق
چون خانه خراب گشت نماند انتخابی جز چاه و عمیق چال

آنچه که رشتند پدران به مشروطه پنبه شد به دست فرزندان
آن یک ستاره به شب بود وین یک ولی جغد کی شکسته بال

چو اسبان بی اختیار چشم بسته گاری اسلام هر کس چو میکشید
هشدار بختیار اتر دار نبود شوریدگان زمان را  لامحال

خرچنگ به جای شیر نشست و خورشید رخت بر کشید ز پرچم سرد
پاپیون و کراوات مکروه و چفیه به گردن سردار گشت همچو مدال

در خیال آنکه مدارا کند مشهدی و کربلایی و حاجی با سکولار
در پی اش چون روان شدند، رفت برباد آبرو و دود شد آمال

از جیب ملی چو کرد عیارانه خرج  دیوار و برج دین
گشت دکان مذهبش ورشکسته و ملی اش گشت بی اقبال

گفتند دوری ز بحث حجاب و پیچه و پیچک تضمین وحدت است
با زور توسری گشت قهرمان باز روسری،  در هیاهو و قیل و قال

با قفل سروش و چماق کهنه ی اسلام تخته شد مراکز علم
جای استاد نشست مداح و جای دکتر شد مدرس، روضه خوان و نقّال

هم رساله ی “خوردن و کردن” عیان بود و هم طریق “شستن کون”
چگونه خدعه ی شیخ ندیدند ملیون و چپ و اسلامیون خوش خط و خال؟

داماد مرگ گشت در عروس جهان، بانگ هشدار صادقانه اش
یاسین به گوش خر انگار بود آن همه زنهارهای تلخ او ز کمال

گاه به بیراهه ی شرقی خود گم و در گود ایمان خویش پیدا
گاه بر سر نیزه زد چو پرچم “نعش شهیدی” به افتخار و جلال

دموکراسی نقاب فاحشه بود و نهضت بازگشت به خویش
برد همه را به دوره ی خیش و گاوآهن و نئاندرتال

جانانه چو کرد احمد لگدی حواله ی آل و تبار غرب
گشت قسمت چپ  حزب اسلامی اش در نجف خوشحال

غرق سراب وحدت به باد داد  عجولانه آبروی خویش
غافل که این اتحاد آرواره کفتار است با ماچ نرم غزال

سنجاب پیر گردوی پوک ریاست نسیه ز دست شیخ گرفت
بهر وکیل و وزیر شدن فروخت خویش را، دو سه ماهی نه چهار سال

سر در میان برف چو باشد چه پاک و سفید است  روزگار 
غافل که بی بهار شود میهن اگر به زمستان کرملین دهی مجال

آنکه از باختران بیشتر از ستم به خاور ندید هیچ 
دست زیر داس همسایه و خرد به زیر چکش ربود از او احوال

همه چون عارفان مست عاشق خال گرجیان بودند 
  لیک آن صنم کرد عادتاً هر حق و حقوقی ز خلق مان پامال

گه کلاه سرخ داشت و گه چشم بند سیاه اسلامی 
 همچنان او سوار بود و ما در پی اش چون خر دجال

از دل نوریان هر چه که تابید چه سیاه و چه سرخ رنگ
  آبی نشد گرم ملت بیچاره را چه جوان، چه پیر و پاتال

بعد وحدت کلاه ستاره دار و عمامه ی سیاه و سفید 
ما بماندیم چون علی با حوضی و جلادی از خلخال

زین همه درس ها که گامی به پیش بود و پرشی به عقب
خادم عمامه گشت سر آخر حزب و سازمان، چون آفتابه کنار مبال

هنوز هم ز دست گرگهای تندرو به بقعه اصلاح دخیل می بندند
در انتهای دروی فصل سیاست، ماند در کیسه ی سوراخشان فقط پوشال

ریل شرقی به زیر قطار حاکمان شیعه نهادند ز روی بی وطنی
بدان سبب که نگهدار ده کیای حزب شان شود رفیق سرخ پوش شمال

حال که از یوسف و تزار ملاتی است شاه جمهور روس را
بهتر که در جنگ با غرب جهان خوار، شود مجیز پکن حلال

یکی دخیل به شهزاده بسته و دیگری سینه زن ۲۸ مرداد است
به تیم لات های چکمه پوش پاس می دهند ملت بیچاره را چو توپ فوتبال

یکی در ستایش وزیر سنگ تمام می نهد و دیگری در پرستش شاه
به تازگی هم مافیای شتر گاو پلنگ اسلامی شد نئولیبرال

گرچه با غرب لاس خشکه ی ظریف زند ولی چاکر شرق است
مخالفین پیر را جمع می کند به خنده دور خود هم چنان اطفال

اصول  و اصلاح به پسوند گرا و طلب یاوه ایست چهل ساله
هر دو میکشند درشکه اسلام را و میچرند در مرغزار بیت المال

زیدی ز یک زبون بساخت نهنگی بدین خیال که بازیچه اش شود آقا
بااشتهای بازاری اش ندانست که کوسه نمیتواند ببلعد وال

در چهار راه انتخاب شراب آن انقلابی دو آتشه چو سرکه شد
دنده عقب زد  پراید وار با ترمزی بریده و فارغ ز هر پدال

آنگه که هم طراز شوند آیه ها با رسالهٔ دمکراسی سوسیال
آن گه به گوش خوش آید هم سرود کارگران و هم اذان حبشی بلال

پخت گر شود آش آشتی کنان جاودان گارد اسلامی و سلطان
از مخالفان خواب رفته دگر باره کابینه ای شود غربال

چماق  نو نوار گردد و حجاب شل و شراب هم شود آزاد
جنوب ژنده بماند و اسکی مجاز شود در شمال و توچال                               

 

شرحی خلاصه چنین است ز احوال و حال ملت و میهن
صدر کشور رهبر دشمن تراش و هم نظر نخبه احمد بی پر و بال

مجلس بسان طویله و اندروجفتک زنان خران زشت روی
کابینه ای ز دلقکان دزد و رئیسش کمی درس خوانده و رمّال

نوچه های ولایت زیر فرمان رهبرند ولی  وقت پس دادن حساب
چون خوابیده در وسط آقا نمیدهد کرایه لحاف را به ریال

در هیئت و تکیه شور حسینی هم چنان عقل میبرد از کف
با کراک خرافات نباشد وحوش ولایت را جز خریت و جنجال

ثروت ز جیب خلق پر کشان و لندن و زوریخ خوش آمد گو
فاطی خارج نشین صیغه پاسکال و آقا زاده مخلص شانتال

زین افتخار که ما را نصیب گشت به زیر سایه عمامه گله مکن
درهیج جای حهان نباشد قوت صلواتی در زباله و سطلهای آشغال

پر رونق است تا که بازار دین مبین جهالت  در این دیار
پرسش چگونه کند “گوش بی دهن” از حال و روز آلوده به ابتذال

آنکه در توهم کرد یا کند وطن فروشان شیعه را همی تیمار 
این چنین ذلیل و خوار چرا نباشد میهن و ملتش را حال

 

 

م.ش.  بیدار  بهمن ۱۳۹۹

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)