در ستایش کار مخفی
چه زیباست
دهان به سخن گشودن در مبارزهء طبقات.
با صدای رسا, طنین انداز, به مبارزه خواندن توده ها را
لگد مال کردن ستمگران را, رهانیدن ستمگران را.
چه سخت است و سودمند کارهای کوچک روزمره
سرسختانه در خفا به هم پیوستن
شبکه حزب را, رو در روی
ارتش کارفرمایان,
سخن گفتن, اما
گوینده را پنهان کردن.
پیروز شدن, اما
فاتح را در پناه بردن.
مردن, اما
مرگ را نهان کردن.
کیست که برای نام و آوازه بجان تلاش نکند, اما کیست که
تلاشش برای گمنامی است؟
اینک روزیخوران تهیدست, افتخار را به سفره می خوانند
و از کلبه ی تنگ و فروریزنده, پای برون می گذارد
عظمتی که هیچ قدرتی حریفش نیست.
و آوازه و نام, بیهوده می گیرد
سراغ کنندگان کار بزرگ را.
پیش بیائید
فقط یک لحظه
شما ناشناسان, چهره پوشیدگان, و پبذیرید
سپاس ما را!
“… در میان اغتشاشی سرگیجهآور، در ماهاگونیِ غرقه در آتش، بازماندگانِ شهر طلایی، در آخرین روزهای زندگی شهر خود، با دستههای گوناگون راه میافتند و کینهها و امیدهای بیهودهشان را عرضه میدارند، اما سرودهایشان چیزی نیست جز زندگی زشت و سرنوشت شومی که خود ساختهاند. از تقسیم عادلانۀ اموال آسمانی، تقسیم غیرعادلانۀ اموال زمینی، بینظمی طبیعی چیزها، فروختنی بودن عشق، آزادی توانگران، افتخار آدمکشان، عظمت لجنزار و ابتذال ابدی، تا ‘عصر طلایی’ دوام یابد .”
نمایشنامه “عظمت و انحطاط شهر ماهاگونی”
برشت و همسر و همکارش ، النا وایگل
در دوران آشوب به شهرها پا نهادم
و گرسنگی را دیدم که بیداد میکرد
در دوران طغیان میان آدم ها آمدم
و با آنها دست به طغیان زدم
زمانی که برای زیستن در این دنیا به من داده بودند بدینگونه گذشت
نیک میدانیم که
کینه بر ضد دنائت و پستی چهرۀ ما را زشت میکند
خشم بر ضد بیدادگری صدایمان را خشن میکند
افسوس ، ما که میخواستیم زمین را آماده مهربانی کنیم
خود نتوانستیم مهربان بشویم
ولی شما ، وقتی که زمانه فرزانه شد
وقتی که آدمی یاور آدمی شد
با گذشت از ما یاد کنید
(ترجمه از فرانسه ، عبدالرحیم احمدی)
An die Nachgeborenen
In die Städte kam ich zur Zeit der Unordnung
Als da Hunger herrschte.
Unter die Menschen kam ich zu der Zeit des Aufruhrs
Und ich empörte mich mit ihnen.
So verging meine Zeit
Die auf Erden mir gegeben war
.…
Dabei wissen wir doch:
Auch der Hass gegen die Niedrigkeit
Verzerrt die Züge.
Auch der Zorn über das Unrecht
Macht die Stimme heiser. Ach, wir
Die wir den Boden bereiten wollten für Freundlichkeit
Konnten selber nicht freundlich sein.
Ihr aber, wenn es soweit sein wird
Dass der Mensch dem Menschen ein Helfer ist
Gedenkt unsrer
Mit Nachsicht.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.