کودتای ارتش بر ضد دولت سان سوچی که برای حفظ قدرت خود، خودکشی سیاسی کرد و به کشتار مسلمانان برمه توسط ارتش برمه و راهبان بودایی پوشش داد و با این حال ارتش به این هم قانع نشد و مطمئن از اینکه ایشان سرمایه جهانی حقوق بشری خود را از دست داده است و یکی از آنها شده است و نیز مطمئن از اینکه آمریکا وارد دوران ضعف شده است و چین حمایتی در سکوت خواهد کرد ، این ورشکسته سیاسی را از کار بر کنار کرد.   حامیان سابق غربی او در آمریکا و اروپا می گویند که سن سوچی و طرفدارانش رابطه ای منافقانه با ارتش بر قرار کرده بودند و تا زمانی که ارتش از مسلمانان میانمار کشتار می کرد، به سیاست پاکسازی اتنیکی ارتش پوشش می دادند و حال که بر ضد آنها وارد عمل شده است فریادشان بلند شده و ایشان از مردم می خواهد که به مقاومت بر خیزند

بهر حال، وضعیت تراژیک میانمار بهانه ای را ایجاد کرد تا گزارشی در مورد دو مقاله ای که جورج اورول در سال ۱۹۳۶، بادعنوان <شکار فیل> (1) منتشر کرد و نیز مقاله دیگری با اسم واقعی خود، او  ای- ا- بلر، با عنوان <چگونه یک ملت استثمار می شود- امپراطوری بریتانیا در برمه > (2) در مورد در همین رابطه مناسبتی ایجاد کرد تا به دو مقاله جورج اورول بپردازم و خلاصه ای خلاصه ای از آن را عرضه کنم.

اورول در آغاز بیست سالگی به عنوان افسر انتظامی به برمه رفت و در آنجا بود که چهره کریه استعمار را تجربه کرد و او را به خود آورد.  در مقاله <شلیک به فیل> که اولین مقاله او بود، به توصیف کشتن فیلی که از مهار  صاحبان آن خارج شده بود و دست به تخریب زده بود می پردازد.  در آنجا نشان می دهد که به عنوان نماینده دولت استعمار گر و مردمی تحت استعمار که نماینده استعمار را دارای توانایی فوق العاده می دیدند که از او انتظار ابراز قدرت از طریق کشتن فیل را داشتند.  در نتیجه او بر خلاف میل خود مجبور شده بود که فیل را به قتل برساند.  به بیان دیگر، نشان داده بود که در رابطه سلطه، سلطه گر هم زندانی رابطه سلطه ای است که برای تاراج ثروت ایجاد کرده است.  رابطه ای که در آن نه تنها زیر سلطه به مادون انسان تبدیل می شود که سلطه گر نیز.

 

در گزارش <چگونه ملتی استثمار می شود.> اورول مکانیزمی را نشان می دهد که قدرت استعمار گر، به تاراج بردن ثروت کشور زیر سلطه را تضمین می کند: 

یکی از اولین روشهایی که انگستان برای ادامه سلطه خود بر برمه بکار می برد، بیسواد نگاه داشتن مردم و جلوگیری از صنعتی شدن و بکار افتادن قوه ابتکار مردم برمه بود.  این روش من را یاد داستان دایی بزرگم انداخت و تایید بر اینکه روشی عمومی بوده است.  توضیح اینکه دایی من که کودکی ده ساله بود در کارگاه نجاری قلعه مرغی که انگیسی ها آن را اداره می کردند شاگردی می کرد.  یکبار با استفاده از خرده چوبهای کارگاه یک ماکت هواپیما ساخته بود و با شادی آن را به یک افسر انگلیسی نشان داده بود.  افسر ماکت را زیر پایش انداخته و شکسته بود و بعد از زدن سیلی به گوش کودک گفته بود:
<ایرانی، هیچوقت نباید از این کارها بکند.>   تلخی این داستان را دایی  هیچگاه فراموش نکرد.

 

گزارش توضیح دهد که چگونه انگستان با ۱۲ هزار نفر نظامی که اکثر آنها را هندی ها تشکیل می دادند، ۱۴ میلیون برمه ای را کنترل و ثروت کشور را به غارت می برده است:

  • انگستان از “بومی ها” فقط برای کارهای اداری در حد دون پایه استفاده می کند و حداقل آموزش را به آنها می دهد. سواد دار شدن و از جهل خارج شدن را خطر ناک می دانند.
  • برمه ای ها باید بپذیرند که حقوقی کمتر از انگیسی ها بگیرند. اینگونه هم هزینه کمتری را انگستان متحمل شود و هم برمه ای خود را کمتر و حقیر تر از انگیسی حس می کنند. استمرار روش را در کشور خودمان و در زمانی که در اوائل دوران  انقلاب در هوانیروز ، گروه رزمی مسجد سلیمان، مقیم اصفهان خدمت می کردم می دیدم که حقوق سکرتر آمریکایی، حدود هفت برابر سکرتر ایرانی بود.
  • آن انگشت شمار برمه ای هایی که تحصیلات عالی می دیدند را بکار می گرفتند و در منافع استعمار شریک می کردند تا آنها نیز از ادامه استعمار نیز نفع برده و اینگونه در ادامه استعمار نفع داشته باشند. استعمار بدون همراهی بخشی از نخلبگان محلی در هیچ کشوری نمی توانست استمرار بیاورد.
  • مانند هندوستان، دکوری از پارلمان درست می کردند تا بر مه ای فکر کنند که آنها نیز در اداره کشور نقش دارند.
  • این شعار اصل بود:<هیچگاه انگیسی نباید کاری را انجام دهد که یک بومی هم می تواند آن را انجام دهد.> به بیان دیگر، مقامات بالا فقط در انحصار انگیسی ها بود و کارهایی را که در پایین هرم قدرت مورد نیاز بود را بومی انجام می دادند.
  • به غارت بردن برمه را بی تفاوتی اکثریت مردم برمه تضمین می کرد. توضیح اینکه اکثریت مردم برمه روستایی بودند و روستا قبله و جهان آنها را تشکیل می داد.  مردمی بودند که درکی از اینکه یک ملت می باشند و حقوق ملی دارند نداشتند  و تا زمانی که می توانستند کار کنند و بخورند و گرسنه نباشند برایشان مهم نبود که ارباب آنان سیاه باشد یا سفید.  چرا که رابطه ارباب و رعیتی را تا زمانی که گرفتار گرسنگی نشوند پذیرفته بودند.  انگیسی ها نیز همه گونه کوششی را می کردند تا در این نوع نگاه تغییری انجام نشود.  به بیان دیگر در جهل و نادانی نگاه داشتن مردم برمه، سیاست حاکم بود.
  • کوشش باید این می بود تا طبقه تحصیل کرده در برمه وجود نداشته باشد تا از میان آنها گاندی و مصدقی بر نخیزد و قدرت سلطه را بیرون نیاندازد.
  • باید به هر وسیله مانع صنعتی شدن کشور شد و وقتی مردم برمه جلب خرید کالاهای صنعتی می شوند فقط و فقط باید تولیدات انگستان و نه دیگر کشورها را بخرند.
  • واقعیت امر این بود که رابطه انگستان با مردم برمه رابطه ارباب است و برده.

ولی یک واقعیت بسیار مهمی را که اورول به آن اشاره نکرده بود و فرانس فانون به آن توجه، بروز و حضور عقده بد خیم حقارت در میان مردم برمه، بخصوص در میان نخبگان برمه ای و هر زیر سلطه دیگری است.  عقده ای که در نتیجه آن از استعمار و استعمار شدن استقبال می شد و آن را متمدن شدن و وارد جهان متمدن شدن و وارد دوران مدرن شدن می فهمد.  عقده ای که سبب از دست رفتن اعتماد به نفس که پیش شرط هر نوع آوری و ابتکار و پیشرفت است.  عقده ای که مکمل آن عقده بدخیم خود بر تر بینی در میان سلطه گر می باشد.  یعنی دو نوع عقده ای که مکمل و ایجاب کننده یکدیگر می باشند.    

تولید و باز تولید این عقده از هر طریق به اجرا در می آمد.  برای مثال کسانی که در دانشگاه های آکسفورد و کمبریج تحصیل کرده و یا شاهد آن روابط از نزدیک بوده اند می دانند که سنت های پر طمطراق و رفتار های اطو شده  و حتی آرایش قاشق و چنگال و گونه نشستن و پذیرایی شدن گونه ای طراحی شده است که به دانشجوی تازه وارد بخصوص غیر غربی احساس کمبود دست بدهد و روش کار و نوع بودن در این دانشگاه ها را نشانه فرهنگ برتر و خود را دارای فرهنگ فروتر می بیند که برای “متمدن” شدن باید آن سنن را بیاموزد و درونی خود کند.   در واقع می شود رابطه ای مستقیم بر قرار کرد بین این سنن افراطی “آداب” با شروع و گسترش دوران استعمار بر قرار کرد.  حتی نگاهی گذرا به آداب و رسوم درباری انگلستان تا قبل از دوران استعمار بما می گوید که از چنین رفتار انباشته از افراط وجود نداشته است و حتی در دوران هنری هشتم که با جدا کردن کلیسای انگستان از واتیکان تاریخ سازی کرد، شاه و نجبا با دست غذا می خورده اند و از آن ادا و اطوراهایی که بعدها مد کردند خبری نبوده است. 

دیگر اینکه و از آنجا که استعمار کردن نیاز به ایجاد رهبران و کادرهایی داشته است که با بیرحمی دستورات صادره از انگستان را عمل کنند، مدرسه معروف نخبگان ایتون/Eton ، و دیگر مدارس شبانه روزی از این نوع که  لشکری از نخست وزیران و وزرا و مدیران استعمار ساخته شدند.  مدارسی که روابط خشن بین دانش آموزان تشویق می شد و شاگردان باید می آموختند که احساسات خود را سرکوب کنند، تا اینگونه کادرهایی “قوی” و “قدرتمند” بار بیایند و نقش سلطه گر را چنان بازی کنند که سلطه پذیر هم بیاموزد نقش خود را در تمکین و اطاعت بازی کرده تا اینگونه روابط سلطه بر قرار شود.  نهادینه شدن این روابط تا امروز نیز ادامه دارد، تا جایی که در خاطرات پرنس چارلز، (۳)  ولیعهد انگستان می خوانیم که سالها قربانی خشونت دیگر دانش آموزان بوده است.

حضور و عمل این عقده را در حال حاضر نیز در وطن خود می بینیم.  به ضرس قاطع می شود گفت که تمامی آنهایی که دخیل به ضریح کاخ سفید بسته اند، از اینگونه افراد می باشند.  افرادی که تعصبشان به آمریکا از خود آمریکایی ها بیشتر و نگاه تحقیر آمیزشان به مردم ایران، از غربی ها شدید تر است.   اینها فرزندان حقارت می باشند و در خانه ای که ستون پایه های آن از چنین عقده خود کمتر بینی ساخته شده است زندگی می کنند و نفس می کشند.  اینگونه مظاهر شرم ملی در هر فرهنگ و مردمی که دارای روانشناسی زیر سلطه است حضور دارند و اینها هستند که جان نثارانه بی تابی می کنند تا نقش چلبی ها و کارزارهای وطنی را بازی کنند.  در غیر اینصورت محال ممکن است که ایرانی ای که حتی داری ذره ای عرق ملی و غرور انسانی باشد دچار خفت دخیل بستن به کاخ سفیدها شود و جیره خوار آنها.  نمونه اعلای اینگونه بودن ها را در آقای رضا پهلوی می بینیم که روانشناسی زیر سلطه و نوکری چنان در ایشان نهادینه شده است که در جلوی دوربین از مک کین در مورد امری داخلی کسب تکلیف می کرد (۴) و یا بعد از سالها مجیز ترامپ را گفتن و بی تاب اینکه او حمله نظامی بوطن بکند، با شکست او نامه فدایت شوم به بایدن نوشت.  چرا که ایشان نه نوکر بادنجان خاصی که نوکر هر قبله عالمی هستند که بر تخت کاخ سفید فرود آید.

 

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)