در این نوشته مراد من از نقاشی شامل هر نوع نقشزدنی میشود که در آن چیزی به مثابه آفریده هستی مییابد. در هر نقاشی صورتی از حقیقت آفریده میشود و پا به ساحت هستی میگذارد. حتی در نقاشی واقعگرا، این امر واقعی است که در نقاشی، به صورت استعلایی خود دست مییابد، صورتی که البته به شکلی معوج امر واقعی را به امری استعلایی ارتقاء میدهد زیرا چنین نقاشی هنوز در زندان زمان و مکان اسیر است همانگونه که امر واقع در زندان امر ذهنی اسیر است. امر واقع از آن جهت برای من امر واقع است که حال خود را به نفع گذشته و آینده، دو مقولهای که برساخته ذهن من هستند فرو میگذارد و اکنون خود را از دست میدهد تا به مثابه پیوستاری در گذر از گذشته و آمدن آینده، شانیت خود را حفظ کند. در انواع دیگر نقاشی، این امر واقع است که قربانی میشود تا صورتی از حقیقت منتسب به آن، امکان ظهور پیدا کند. اگرچه میتوانیم امر واقع را به عنوان منبع بیپایانی از صورتهای حقیقت تلقی کنیم که توسط آفرینشگر هنری در اثر خود «بازنمایانده» میشود، و یا اینکه امر واقع را حجابی بدانیم که تنها از طریق قربانی شدن، حقیقت خود را بر ما آشکار میکند، اما اگر چنین تلقیاتی به گونه ذاتپنداریی وجودشناسانه به مثابه «وجود حقیقت» یا «حقیقت به مثابه وجود» در غلتد، چندان سازگاری با آن نخواهم داشت و از مقصود این نوشته دور خواهد بود. اساسا حقیقت جز صورتهایی که در اثر هنری آفریده میشوند از شانیت یا حیثیت وجودی برخوردار نیست، زیرا اساسا خود «ایده وجود» به عنوان آفریده هنری در حوزه آفرینش در معنی عام آن شامل آفرینش زبانی قرار میگیرد. به عبارت دیگر وجود و ایده آن خود در جریان آفرینش هنری آفریده میشود و ماقبل آن از حیثیتی برخوردار نیست. اینکه میکلآنژ در تکه سنگی بیشکل حضور داوود را ببیند و اجازه دهد او از پس پشت چنین خرواری از سنگ بیفرم خود را بر ما آشکار سازد، خود تمثیلی هنری بیش نیست که خودش نیز در حوزه آفرینش هنری قرار میگیرد. کافی است چنین تمثیلی را مثلا با اسطوره آفرینش بابلی مقایسه کنیم که در آن خدایان در کار آفریدن نظم یا فرم هستند و این کار را با قربانی کردن تیامات که نمادی از بیشکلی یا بینظمی آغازین است انجام میدهند.
به هر روی آنچه بیشتر مورد نظر من است در این نوشته، خود نوشتن است به مثابه امر هنری. منظورم دستهبندی نوشتهها به ادبی یا فلسفی نیست، بلکه نوشتن است به عنوان نوشتن که میبایست به گونه صورتی از آفرینش هنری نگریسته شود. اما قبل از آن باید به نکته دیگری اشاره کنم و آن اینکه امر واقع خود صورتی از آفرینش است. چنین چیزی به ویژه در باورهای اسطورهای و دینی به قوت مشاهده میشود. در گزارش از آیات ابتدایی که بر پیامبر مسلمین فرود آمد، از سوگند به قلم و آنچه مینویسد یاد شده است. بسیار از مفسرین- به ویژه مفسرین با گرایشات عرفانی- چنین آیهای را دال بر این میدانند که که تمام آنچه به ساحت هستی قدم میگذارد کلماتالله هستند، نوشتارهایی هستند که بر صحیفه یا کاغذ هستی نقش میبندند. جالب است بدانیم که واژه کلمه ممکن است از ریشه کلم به معنی جرح آمده باشد مانند کلم فلانا یعنی جرح فلانا به همان معنی خراشیدن یا زخمه زدن، تو گویی کلام خراش یا شکافی است که معنی از آن آشکار میشود. اما چنین کلماتی انبوهای از بینظمی خواهند بود اگر خوانندهای برای آن نباشد. در اولین آیهای که مسلمانان باور دارند بر پیامبرشان فرود آمد این درخواست خواندن به صورت روشن دیده میشود. اما چگونه خوانشی؟ خوانشی که محمد در آن باید حضور رب خود را در هستی بازیابد که دست در کار آفرینش است -جالب است توجه کنیم احتمالا رب بازمانده از باورهای اسطورهای است که در آن هر کس خدای شخصی مخصوص به خود داشت که واسطه طرح درخواستهای فرد در مجمع خدایان بود- اما چنین خوانشی همزمان به آن معناست که این رب محمد است که به میانجی محمد در حال خواندن کلماتی است که در حال نوشتن است، زیرا نوشتن اساسا بدون خواندن و بدون خواننده نمیتواند تبدیل به نوشته شود. به این ترتیب رب محمد به میانجی او در حال خواندن کلماتی است که در هرخوانش، امر واقع قربانی و نابود میشود تا کلمهای دیگر امکان ظهور پیدا کند.
برگردم به مقصود اصلی این نوشته. هر نوشتهای نه کاشف از حقیقتی است که در جایی بیرون از نوشته، و نه حتی در درون نوشته به مثابه مدلول آن قرار داشته باشد، و نه حتی به مثابه حقیقتی که تماما و یکسره خود را در نوشته «ظاهر» سازد، بلکه به مثابه صورتهای متحول و نو به نو شوندهای از آفرینش است که در جریان نوشتن و خواندن پا به ساحت وجود میگذارند و غایب میشوند. هر نوشته نقاشی است از حقیقت، نه آنچنان که حقیقت را در خود به مثابه امر واقع زندانی و محصور کند بلکه به عنوان رویکردی است به امری که از حیثیت وجود عاری است و با این وجود در جریانی از صیرورت به میانجی نوشته پا به عرصه وجود میگذارد. نوشتهای که اکنون در حال نوشتن آن هستم نیز از این وجه عاری نیست. این نوشتهای نیست که گزارشی از حقیقتی باشد که مدلول آن است و نوشته سعی در گزارش آن دارد. چنین نوشتههایی در تلاش نیستند تا حقیقت را به مثابه امر واقع بازنمایند، بلکه در تلاشند تا چیزی به عنوان حقیقت که خود از حقیقت عاری است به ساحت وجود پای گذارد و در آنی ناپدید شود
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو- ابرو نمود و جلوهگری کرد و رو ببست.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.