تقدیم به نیکتا اسفندانی و محسن محمد پور،
دو خاطرهی امید،
که نیم نگاهشان به ما، اانقدر کوتاه بود، که دهان بازماندهی ما،
آواره میان بازی نیم رخ هاشان خیره به هم، بلندتر بیفتد.
بنیامین میگفت هیچ سندی از فرهنگ و تمدن (kultur) وجود ندارد که در عین حال سندی از توحش نباشد. توحش همینجا، در ماجرای آغداشلو− در این ملودرام کلاسیک گره افکنیی بدخواهان بر سر راه قهرمان فرهنگی محبوب و زیبا، و به سلامت گذشتن او از مخمصه به لطف معجزهی نیروی خداییی بازارفرهنگی− روی سکوی صیقل خورده و شیک حراج، به کمین نشسته، در هیآت گنجینهای از ارزشهای هنر؛ آنهم وقتی قواعد مسلط گردش و اعتبار از ما میخواهد تا ارزش هنر را نه مستقل از فرایند تولید منتج به ارزشها بلکه مستقل از فرایند تولیدی در نظر بگیریم که این ارزشها در متن آن تداوم مییابند. یعنی، گذشته از ملاحظات’ تخصصی’ درین باره که اثر تا چه حد اصیل و ارزشمند (به لحاظ هنری) بوده یا حاصل کپی کاری و کش رفتن زیرکانه از فلان اثر و به اصطلاحِ ماله کشان از آن خود سازی، دهن کجیی ‘ دست نامرئی و همیشه خیر خواه ‘ بازار به تجاوز و جعل آغداشلو و ارزش گذاریی مبادله ایی گزاف بر اثر او فقط در بستر عمومیی دهن کجیی جمهوری اسلامی به منافع و علایق و حساسیتهای عمومی، شرایط امکانش را مییابد. (مقایسهی واکنش دستگاه سیاسی− حقوقی ایران به شهادتهای فراوان بر سو استفاده جنسی آغداشلو، با مورد مشابه هاروی واینستاین تهیه کنندهی معروف هالیووددر امریکا میتواند بعنوان ازمونی برای بسندگیی مقولاتی که در تحلیل نظم موجود جمهوری اسلامی به کار میرود، آموزنده باشد.سقوط ازاد و زندانی شدن واینستاین، به رغم انکه در چرخهی گردش سرمایه و سود با تولیدات فراوان سینماییش بسیار دم کلفت تر و برای منافع فاز نئو لیبرال کاپیتالیسم بسیار سودمندتر و مهم تر از مشابه ایرانی ش بود، تکرار وسواسی دال کاپیتالیسم، و نئولیبرالیسم در مورد ایران را با یک ” مانع معرفت شناختی” مواجه میکند….در متنی دیگر به این موضوع خواهم پردداخت)
سلطه ‘مفاخر ‘ و ‘چهرههای ماندگار’ی چون او، بر فضای فرهنگی این ‘ مرز پر گهر’، از همان راههایی میگذرد که سلطه و چیرگیی ولایت فقیه و سلسله مراتب سرسپردگانش. نقد و سنجش ارزش اثر استادان چطور ممکن است وقتی معیار ارزشگذاری بدست خود اساتید وضع شده؟ هم ریختیی این ساختار حلقویی نهاد هنر با مرجعیت (اتوریته) دینی، این خود ارجاعی آمرانه، وقتی چشمگیر میشود که در لحظهی بحران مشروعیت، مجلس خبرگان هنری در معبد بازار جمع میشوند تا هالهی شکوهمند تخریب شدهی استاد را، در مناسکی آیینی، بر سر اثر او، این بار به هیات هالهای زرین از سکههای طلاها بگذارند و سرمایهی نمادین معنوی استاد را به سرمایهی مادی ترجمه کنند − هالهای به گشادی کلاهِ پوشاننده صورت تجاوز. تهدید حیثیت و سرمایه نمادین یک والی، تهدید خود شبکهی انحصاری ولایت بر فرهنگ و هنر است. فرهنگ که زمانی هالهی راز الود احترامش را از استقلال نسبی ش از ایذئولوژیی رسمی و دستوری میگرفت، مدتهاست از ادعای خنثی و بی اعتنا بودن خود نسبت به نظم مستقری که محدوده و حرکت آن را با سانسور و سیاست گذاری تعیین میکرد، دست کشیده و مطابق همان دوگانهی درون سیستمیی اصلاح طلب / اصول گرا، لیبرال / محافظه کار، سهم/ تقسیم بندی شده (partition) و در موقعیتهای حدی، انجا که پای ‘ امنیت مقدس’ در میان باشد، امضای کارمندان فرهنگی هر دو جناح را پای ” دلنوشته برای دانشمند هسته ای’ و ‘ سردار دلها’ میشود دید. در کنار، اما نه چندان دور از این دو جریان، تجسمهای زندهی واپسین بقایای تعلق فرهنگ به جامعه مدنی و امر خصوصی به عنوان حوزهای مستقل از حکومت، و ‘ من سیاسی نیستم و کار خودم را میکنم ‘، از جمله آعداشلو، این غولهای قله نشین که شانشان اجل از این جناح بندیهای زیاده انسانی ست، عدم تعهد اشکارشان به اقتدار/ امریتِ ) اتوریته ( عمومیت یافته و فراگیر ولایت فقیه و سلسله مراتبش را با از آن خود سازیِ خصوصی همان اقتدار/ آمریت، و اعمال ان برای کامجویی از هنرجویانشان جبران میکنند، تا توهم زدایی درباره فرهنگ، به عنوان حوزهی ممتاز و محترمِ فعالیتی رها از قید رابطهی وسیله− هدف، به طرز برگشت ناپذیری تسریع شود. موقعیت قدرت، یعنی فرصتی برای ابراز و اعمال اراده آمرانهی خود در روابط انسانی با وجود مخالفت طرفهای دیگر، اینجا در دو شکل خود، که به لحاظ تحلیلی متمایز اما در عمل همواره درهم تنیده ند، حاضرست: سلطه به یمن اقتدار، که از ابژهی کامگیری جنسی تمکین و اطاعت میخواهد، و قدرت بر اساس منظومههای منافع مادی، به یمن انحصار موفقیت در رقابت. اگر سعید طوسی سوار بر جاروی جادوییی سر سرپردگی به هستهی سخت و داغ نظام، از خس و خاشاک افشاگران به بالا، به تنفس در جو زلال ولایت، جست زد، اغداشلو، بدون نیاز به الودگی به ایدئولوژیی رسمی، در آبهای باز و ‘معتدل’ بازار آزاد هنر غسل جنابت میکند. برای مدافعان خود اگاه خصوصی سازی، یعنی شعبه اصلاح طلب − اعتدالی حاکمیت، یکتایی قهرمان هنری را خصوصی بودن تولید هنر، به عنوان مثال اعلای ازادی فردی در جامعه مدنی، مشخص میکند. نه سرراست و صریح حامل عناصر آشکار ایدئولوژی حاکم باش نه در تقابل.
محتوای پنهان رویایی که گفتمان تکنوکراتیک− اصلاح طلبانهی بازار آزاد به خورد ناراضیان از اقتدار تئوکراتیک (دین- سالارانه) میدهد، امتیازهای انحصاری ست، که موقعیت تعریف و پذیرفته شده در نظم موجود، توزیعش میکند.گفتمان ‘بازار ازاد ‘، یعنی خواست ازادی برای ویژه خواران بازار.
بااینحال، در فاز تازهی انباشت سرمایه، با پیشروی و قبضهی بلوکهای امنیتی − نظامی بر پهنه عمومی، که میرود تا همه چیز را در سامانهی ‘ امنیت ملی’ جذب و حل کند، دوگانگی میان فرهنگ و نظم موجود، به درون خود فرهنگ کشیده شده. دیگر فرهنگ عرصهی تنوع مونادهای خودایین و بی طرف نیست. مهمانی ناخوانده عرصه را تسخیر کرده: در قلب پمپاژ تلقینهای ایدئولوژیک،، خیز جهادیی فرهنگی کاران امنیتی، بناست از نظامیگری ایران (مدافعین حرم (چه در وجه تدافعی و چه متجاوزانه ش، نمودی زیبا schone scheinبرای مصرف فرهنگی تولید کند. نومن کلاتورا، (فهرستی از نامهای برگزیده) که با اشغال فرصت ها، امتیازی ویژه و انحصاری بر مبنای اثبات تعهد خود به دست اورده ند، شاخهی فرهنگیی این پروژهی تبدیل سرمایهی انباشته به سرمایه اجتماعی، برمبنای اقناع و تلقین عمومی را میسازند. گسترش وتشدید عملیات سرکوب، جفت مکملی استتیک، برای نوشتن طومار تبصرههای امنیت ملی بر بافت نرم اذهان، تاسیس کرده ست (سریال شهرزاد، تنها معروفترین و نمونهی این رویّه بود).. قدرت دیگر به سرکوب واکنشی قانع نیست، قدرت فعالانه تولید میکند، در اپیستمهی امنیت درج میشود: مرحله مقدماتی گذار از جامعه انضباطی به جامعه کنترلی؛ گو اینکه شخصن باور دارم درساختار کاستیی قدرت در جمهوری اسلامی، که دست بالا را همواره به سرکوب و انضباط میدهد، هرگز این گذار کامل نخواهد شد. تاسیس مکمل کنترلی، و تابعیت آن تحت عملکردها انضباطی، صورت بندی دقیق تری برای بیان رابطه این دو فازاست.
زمانی گفتار اصلاحات − اعتدالی، خود را در کشمکش با مداخله ‘ قدرت تندروها در فرهنگ’ بازنمایی میکرد. بحران مشروعیت، حالا همبستگی دو گرایش را ذیل امنیت ملی، رو اورده. عبور از تضاد، به تفاوت رویکرد عناصر مکمل که در عین تنش، یکدیگر را در درام بی پایان استمرار وضع موجود تایید میکنند. رقیبیم، و در بحران، -که همواره به عنوان وجه ضمان رابطه، دم دست است – رفیق. صنعت فرهنگ توامان واحد و منقسم است، وحدت ش را بر مبنای نفاق میسازد. تفرقهی نشان داده شده وحدتمند است، و وحدت نشان داده شده، دستخوش نفاق. حالا به جای پراکندگی و تنوع خودبینانهی پیشین، نتهای فالش و ناشیانهی صنعت فرهنگ فروتنی نشسته که برای ارکستر امنیت ملی، تنظیم و رهبری شده ند. امنیت ملی و مصلحت نظام بی واسطه سعید طوسی را نجات میداد. جریان مسالمت جوی اصلاحی− اعتدالی، که همیشه به روندهای میانجی گری و دوخت و دوز شکاف، ازطریق انتقال آن به حوزهای دیگر علاقمند بوده، اعتبار به خطر افتادهی سرمایه نمادین اغداشلورا، به میانجیی سرمایه پولی حراجی، بالانس میکند. امنیتِ منزلت ِنخبگان، در هر حوزه ای، به هر قیمت، با هر سازوکاری، باید حفظ شود.و انهاا که صلاحیت و زیرکی فراگیریی قاعده بازی قدرت را نداشته ند، سرنوشتی همچون کیوان امام در انتظارشان خواهد بود.
هر فروپاشی چهرهای مرجع و اسم و رسم دار جماعت موهومی را عیان میکند که صرفن تلی از انزواهای توهم زدوده ست و یکصدا ان چهره را تایید میکرد. او، مجتهد مبرز هنر، که با حمله به قلب پرستیژش، و تهدید منافع، به موجودی گوش به زنگ و ملال اور بدل شده، به دوسویه شدن رابطه ش با تخصصش، یعنی ارزش گذاری و کارشناسی اثار، بیش از همیشه نیاز دارد. در یک میانجی گریی محوشونده، یک مرحله موقت انتقالی، بازار آزاد هنر باید مستقل از او، و دارای فردیت جلوه کند، و او، موجودی وابسته، و فاقد فردیت. اسطوره خودتنظیمی رقابتی بازار، در بازیی حراجی اثار قیاس ناپذیر، به نقطه اوج و فروپاشی خود میرسد.در وضعیتی که گی دبور جامعه نمایش میخواند، رازوارگی اثر اصیل، که هیچ نیست مگر بی همتایی ناشی از انحصار که کیفیتی جدبدی به جعلی / کپی بودن بخشیده، انتقال دعویی امر والا را از هنرمند به خود، تقبل میکند− هنرمندی که باید تا پیش از رسوایی، همچون ابژهی والای کانتی، با احترامی امیخته با خوف به او نگاه میشد. همو که تظاهرات نجیابنه ش در کنتراست زنده ایست با سنگدلیی خونسرد او. اثر، ابژه والای ارزیابی، حالا نقش خط فاصلهای را بازی میکند که توامان سرمایهی رانتی انباشته را از نبوغ/ اصالتgeniusness هنرمند، جدا میکند و پیوند میدهد. در این سفته بازی فرهنگی، اثر، هم مدیومی برای پول شویی بازیگران مالی’ فرهنگ دوست ‘ است و هم، ازلحاظی دیگر، تبدیل بلوف کیفیت و خصال فردی، به بلوف کمی. مارکس، در فصل مشهوری از دست نوشته ها” قدرت پول در جامعه بورژوایی”
مینویسد : « پول، دلال محبت…الوهیتی مشهود است. دگرگونیی تمام ویژگیهای انسانی و طبیعی به اضدادشان، در هم ریختگی و وارونه شدن تمام چیزها.پول ناممکن را ممکن میسازد.. به مثابه مفهومی فعال از ارزش، تمام چیزها را در هم میامیزد و معاوضه میکند. رستگار و بازخرید میکند.بندها را بازمیکند و از میبندد. پستی و حقارت را به نجابت، حماقت را به هوش، نفرت را به عشق بدل میکند….نماینده راستین جدایی و نیز نماینده راستین پیوند هاست. قدرت الکتروشیمیایی جامعه.»
اثر والا، حامل مازادی از کیف /ژویی سانس میشود، که طبعن از بیرون خود، از رسوایی استاد، میاید و با کنش سرریز خود رو به پس / عطف به ماسبق (retroactive)کاریزمای استاد را بازسازی میکند. امر/ابژه والای کانتی، حدیست است برای توان فهم ابژه بر مبنای مقولات فاهمه. ابژهای که در لحظهی ادراک شدن، توان قوه فاهمه را برای تعیین ان بوسیله مقولاتش، به چالش میطلبد، و باسرریز کردن از گنجایش تمام مقولات فهم پذیری، فاهمه را با احساس خوف واحترام نسبت به ابژه، درگیر میکند.این میدان جاذبه ابژه، با تحریک ودر عین حال پس زدن قابلیت به چنگ امدن کامل خود از سوی تجربه (مثلن دریای بیکران ) اشارتی به امر نامتناهی. گرایشی به فراتر رفتن از تمام حد و مرزها و مقیاس ها. تحلیل قیمت رعب اور اثر اغداشلو فقط بر مبنای این تحلیل ناپذیری و فهم ناپذیری ممکن است. این تلاقی گاه اثر/ سرمایه موهومی، بیشتر مکانی ست برای جلوههای ویژه، رویدادهای ‘حماسه حضور’ خارق العاده، و کنش متقابل و دو سر سودِ نیروهایی که عقلانیت بازار ازاد و هواداران اصلاح طلب / اعتدالیش را، به سنجیدهترین و معقولترین شکل، دست میاندازد). سرمایه موهومی یعنی اعتباری که بدون هیج پایه مادی ای مندرج در کالا یا فعالیت تولیدی از جمله تولید اثر، به گردش در اید.) ساختار حلقوی کامل میشود: پولشویی سرمایه رانتی از طریق حمایت از هنر، بعنوان مکانیسم فرار مالیاتی، به نوبه خود، در خدمتی متقابل، همهی پیشینه تجاوز وغارت زندگیهای فروکاسته به متاع لذت را میشوید. سرمایه موهومی فراشخصی، سرمایهی نمادین بر باد رفتهی شخصی را رستگار/ بازخرید redeemمیکند.با وارونه سازی فرمول مشهور فروید “انجا که آن/ ناخوداگاه هست باید اگو )من خوداگاه (ظاهر شود”، حالا میشود گفت آنجا که اگوی متشخص هنرمند بود، باید آن/ نهاد id ناخوداگاه بازار ظاهر شود.
در تعلیق قاعده قیمت گذاری بر مبنای رقابت، ردی از آنچه خود مدافعان لیبرالیسم بازار علیهش، مردم را بسیج انخاباتی میکردند، پیداست: وضعیت استثنایی. حالا که امنیت خود این نظام اودیپال و سلسله مراتبیی گردش هنری، در یکی از رئوسش (آغداشلو) به خطر افتاده، منطقهی تمییز ناپذیری بین استثنا و قاعده رومیاید. برهه حساس کنونی، قیمت گذاری را نه غیر قانونی، بلکه فاقد قانون (anomy) و معیار میکند. تصمیم گیریی حاکمانهی اسپانسر (سامسونگ)، تنظیمات متداول و مرسوم را معلق، واثر- ابژهی والا را همچون تاجی با ارزش استثنایی برای رستا خیز استاد، بر صدر آیین عید پاک حراجی مینشاند. این همریختی قلمرو والایش یافته و ایدئولوژی زدوده فرهنگ با منطق حکمرانی نظم موجود این خاک هنر پرور، به طرز غافلگیر کنندهای اشناست.
ارتقای جهشیِ بهای اثری از آغداشلو، فراسوی شیفتگی بازار هنر به چند نام همیشگی (سپهری، تناولی، زنده رودی، منیر فرمانفرماییان و (…، فقط بر مبنای” اقتصاد توجه ” ممکن است. میدان الکتریکی ای که از سایش دادخواهی ابژههای سو استفاده جنسی، بر چهرهی کهرباییی استاد ایجاد شده
-ابژههایی که بعنوان سوژه دادخواهی، همواره به طرزی سیستماتیک به عنوان پشم در نظر گرفته میشوند- انبوه پول را به سمت اثر جذب میکند. چرخش و تجمع نگاههای خیره، هیاهو، مهم نیست با بار مثبت یا منفی، تجمع پول را به سمت اثر میچرخاند. بازار ازاد، فراسوی نیک و بد است. اثر حامل مازادی تروماتیک از کیف / ژوییسانس رسوایی ست، هستهی به بیان در نیامدنیی امر واقع. این نقطه کور غیر قابل باور، که میل بازار حول آن تجمع، و تواما انکارش میکند، هم در بطن اثر، محرم و صمیمی آن است و هم خصمِ بیرونی آنex−timacy) خصمیمی. اصطلاح نوساخته توسط لاکان، با دخل وتصرف درintimacy )؛ و اثر را توامان چیزی کمتر و بیشتر از خود میسازد. فزونی مفرط و فراروی قیمت ان از حدود (excess)، مرگ پدر جسمانی قبیلهی هنر است، مرگ حیثیت و آبرو، تا به جای آن نام پدر، در مقام شبح وارگی بی شکل و غول اسای پول، صحنه را را اشغال کند. قیمت گذاری بیشتر با الگوی پاتلچ میخواند.این فرم کهن مبادله، که وسیله و عملکردی امروزی به خود گرفته، زوج همبسته و زیاده عقل سلیمیی ارزش مصرف− ارزش مبادله را، کنار میزند. ژرژ باتای در “سهم نفرین شده” مینویسد: « بدویترین قبیلههای امریکایی پاتلچ را به وقت تغییر موقعیت یک شخص اعمال میکنند و حتا شکل تکامل یافته تر آن را هرگز نمیتوان ازفستیوال جدا کرد. پاتلچ همه چانه زنیها را دور میریزد تا از طرف رییس قبیله، پیشکشی چشمگیر ساخته شود از اشیای گرانبها، که اشکارا با هدف تحقیر، به مبارزه طلبییدن و متعهد و ملزم ساختن رقیب، اعطا میشود….اما هدیه تنها فرم پاتلچ نیست. پاتلچ در فرم دیگرش، با قربانی گری دینی یکی میشود.هذیان جشن را میتوان با قربانی و نثار کردن همگانی اموال و پیشکشهایی که به نیت متحیر کردن و تحقیر، انباشت شده ند، مرتبط دانست….ساختن مالکیتی ایجابی از اتلاف، که نجابت اشرافی، افتخارو مرتبه در سلسله مراتب از ان بر میاید، ارزش چشمگیری به نهاد قبیله میبخشد.به گفته مارسل موس، ایده ال در دادن پاتلج است نه پس گرفتنش. و از سوی مقابل، عایدیهای پاتلچ، پیشاپیش مستلزم پاتلچی جدید است. بازیی پاتلچ، وراثت را، که مربوط به اقتصاد توتمی بود، با فعالیت مبادلهی فزون خواهانه و از حد گذرندهexcessive، با نوعی پوکرِ آیینی، جایگزین میکند».
***********
بیانیه− تحلیل کوبندهی گی دبور از جامعه نمایش، فعلیت و مناسبتش را هنوز ذرهای از دست نداده؛ خاصه در ارتباط با متنی که بناست با حرکتی مبالغه امیز، چهره نگاری مجدد یکی از شمایلهای میدان هنر را ) اغداشلو (، بر کل نقشه وضعیت مستقری که در آن به سر میبریم، یا، به واقع، به سرنمیبریم -درین حد اعلای بیگانگی فراگیر صحنه توزیع قابل رویت/ قابل گفتن ها-، فرابیفکند.انچه دلوز ژست پروژکتوریی تحلیل میخواند. یک جور نقشه نگاری از پهنه قدرت حاکم، بر مبنای بسط و گسترش خطوط یک مورد خاص، همچون نقطه انعقاد جریانهای عام: آغداشلو، به عنوان عنوان تلاقی گاه سه ضلع ارعاب و سواستفاده قهر امیز، جعل / مصادره، و امتیاز انحصاری در ‘رقابت بازار’. ر پایان مقدمه دبور بر کتابش، وضعیت چنین توصیف میشود: « زیرِ لوحهی هر طرح و هر نتیجهی این زمان حال مفلوک و مسخره، رمزی سه گانه نقش میبندد که منادی سقوط محتوم همه پندارآباد / سراب− شهر هاست: شمرده شده، سنجیده و وزن شده، و تقسیم و گسسته شده. (و از جمله، رویای بازگشت به هماهنگیی زیبا و باشکوه پهلوی، بازکشت به عصر طلایی امام، رویای ایرانشهریی جواد طباطبایی و هر وعدهی بهشت گمشدهی دیگر- تحشیه ازنویسنده مقاله ست) عمر این نظم به سر امده، دلایل و محاسنش وزن گردیده، و سبُک تشخیص داده شده. ساکنانش به دو دسته تقسیم شده ند، که یک دسته امحای کل نظم را میطلبد. »
” در جهان عملن واژگونه، بدل/ جعل خود لحظهای از اصل است”. مایلم این تز دبور، سطح شیبداری باشد تا خود مقاله حاضر − درباره رابطه اثر جعلی/ مصادره گر اغداشلو ” خاطرات امید” با اثر پیرو دلا فرانچسکا” دوک و دوشس”− هم به آزمون ورود به منطقه تمییز ناپذیریی اصالت/ جعل و مصادره، مخاطره کند. میشود با وفاداری به ترفند محبوب دبور، مصادره و دخل و تصرف detournement بر پایه مضمون ربایی و تعویض بافت، متن خود او را چنان مضمون ربایی و دخل و تصرف کرد که قطعهها یش در بافتی مقتضی مقاله حاضر، از نو کولاژ شوند؛ تا لذت خیانت به کتاب او، رگه رگه دارکردن نمای ” اصالت” مقالهی حاضر را شدت و حدت بخشد. هر چه نباشد، به قول آگامبن ” این کتابها بیشتر باید به عنوان دستورالعمل، به عنوان ابزار مقاومت و خروج / بیرون زدن به کار روند. بنا به تصویر درخشانی از دلوز، شبیه آن اسلحههای نا مناسب و بی ربطی که شخص فراری قاپ میزند و عجولانه زیر کمربندش جاساز میکند” (نقل از وسایل بی هدف).
یک از آن خودسازی/ کولاژ از “جامعه نمایش”:
« نمایش، امر تماشایی، به عنوان وارونگیی ملموس زندگی، روند خودمختار چیزهای غیر زنده ست.تصاویری که از این و ان جنبه زندگی کنده شده ند در مجرای مشترکی ممزوج میشوند که در ان، نه وحدت زندگی، بلکه شبه جهان مجزایی که ابژه نظاره ست و بس، در واحدی کلی و یکپارچه بسط مییابد، و توامان به صورت خود جامعه، جزئی از جمعه و عامل یکپارچه سازی ان نمودار میشود. جدایی و بیگانگی سرآغاز و سرانجام نمایش / تماشا ست. درست به خاطر تافته جدابافته بودنش، جای نگاه فریفته ست؛ و یکپارچه سازی ای که به انجام میرساند چیزی جز زبان رسمی جدایی و تفکیک تعمیم یافته نیست… اما نمایش به واقع نه مجموعهای از تصاویر بلکه رابطه ایست اجتماعی میان اشخاص که از طریق تصاویر، وساطت شده ست…. شکل و محتوای ان به یکسان توجیه تام شرایط و اهداف نظامند. نمیتوان نمایش و فعالیت واقعی اجتماعی را به طور انتزاعی در تقابل نهاد.نمایش که واقعیات را وارونه میکند خود به طور واقعی تولید میگردد تا واقعیت زیسته به طور مادی در قُرُق نظارهی نمایش باشد.نقدی که به کنه نمایش میزند ان را همچون نفی مرئی زندگی، نفی زندگی وقتی مرئی شده باشد، عیان میکند…مقدسات توجیه کنندهی نظم و ترتیب متعالی ای بودهاند که با منافع اربابان مطابقت داشته، و چیزی را تشریح و تزیین کرده ند که جامعه نمیتوانسته انجام دهد. پس هر توان اجتماعی، انگاه که جدا و منفک شده از خود، بیگانه شده، قدرتی نمایشی بوده، و دلمشغولی همگان به چنین تصویر راکدی، معنایی جز پذیرش مشترک دنبالهای موهوم و خیالی برای فقر فعالیت واقعی اجتماعی، نداشته ست. از سوی دیگر، نمایش مدرن اشاره گر چیزی است که جامعه میتواند اما مجاز نیست انجام دهد. انچه بناست تماشگران نمایش را بعد از تضییع وحدت زندگی به هم مرتبط کندچیزی جز رابطهای بی برگشت با مرکز حافظ انزوای شان نیست. گرد اوردن چیزهای جدا و بیگانه شده، به لحاظ جدا ماندگی شان…فاز نخست تسلط اقتصادی بر زندگی اجتماعی موجب تنزلی فاحش در تعربف سازندگی انسانی از بودن به داشتن شده بود. فاز کنونی اشغال تام زندگی اجتماعی با نتایج انباشت شده اقتصاد به سیر نزولی تعمیم یافتهای از داشتن به نمودن و جلوه گری میانجامد…ریشه نمایش کهنترین نوع خصوصی سازی، یعنی خصوصی سازیی قدرت است. و نمایش فعالیت تخصصی دیپلوماتیکی ست که سخنگویی و نمایندگی جامعه سلسله مراتبی را، در برابر خویش، بر عهده دارد.هر سخن دیگری مطرود است. تک گفتار) مونولوگی (است بی وقفه که نظم حاضر درباره خویش و در مدح خویش میگوید. اتوپرتره (تک چهره (قدرت است از خود، در دوران ادارهی توتالیتری شرایط هستی….سرمایه ست به آن درجهای از انباشت که به تصویر بدل شود. و توسعه آن که کیفیت را طرد میکند، به این معنی ست که از استانهی وفور خود گذشته ست.. در پس تضاد و شقاقهای رسمی و نمایشی، یعنی مبارزه واقعی قدرتهایی که برای اداره نظام اجتماعی اقتصادی واحدی تشکل یافته ند، وحدت فقر و فلاکت ست که پنهان و کتمان میشود. برحسب اینکه مقتضیات چه مرحلهای از فقر را انکار و ابقا کند، نمایش یا تمرکز یافته ست یا به شکل پخش شده. در هر دو حالت، تصویری ست از وحدت یابی خجستهای در مرکز ارام مصیبت و فاجعه، محاط در حزن و هراس….فرهنگ، سپهر عام شناخت و تصورات از زندگی در جامعهی تقسیم شده به طبقات است. قدرت مجزای تعمیم دهی به مثابه تقسیم کار فکری، و کار فکریی تقسیم است. کنده شدن فرهنگ از وحدت جامعه اساطیری (مثلن ایده جانعه به مثابه امت اسلامی− م)مربوط به زمانی ست که قدرت وحدت دهی از زندکی انسان رخت بسته و قطبها ارتباط و هم کنشی زنده شان را از دست داده و خود مختار میشوند. با دست یابی به خودمختاری و استقلال، فرهنگ روند ثروت یابی ای میآغازد که در عین حال افول استقلال ان است.تاریخ فاتحانه فرهنگ را میتوان همچون تاریخ بروز نابسندگی ش، و روند خود حذف کنندگی ش دانست. فرهنگ جای جست و جوی وحدت از دست رفته ست. پایان فرهنگ از دو کران نمودار میشود: پروژهی فرا گذشتن از آن در تاریخ تام، و سازمان دهی حفاظت از ان به عنوان چیز مرده. یکی ازین دوسرنوشت اش به نقد اجتماعی و دیگری به دفاع از قدرت طبقاتی گره خورده ست. آنگاه که هنر مستقل شده جهان خود را با زرق و برق تابان بازمینماید، برههای از زندگی پیر شده و با این تابش رنگارنگ جوان نمیشود. عظمت هنر تنهادر افت زندکی پدیدار میشود..از وقتی هنر، با درامدن تحت انقیاد اصل واقعیت، مرده، تغییر قیافه هنرمند به پلیس اسانتر شده…نمایش که همه جا بر پایهی فشار و فریب و خون آغاز کرد، دنبالهای خوش وعده میداد. خود را محبوب میپنداشت. اکنون دیگر هیچ وعدهای نمیدهد. دیگر نمیگوید انچه ظاهر میشود خوب است. تنها میگوید همین است که هست. اعتراف میکند که اصلاح پذیر نیست، هر چند، که تغییر برای بدتر کردن هر چیز اصلن سرشت اوست. و همچون پوزیتیویتهی بی کران، غیر قابل بحث و چون و چرا، و دست نیافتنی، نمودار میشود…قهرمانان ارعاب گر استحاله یابنده ش روباهند از بابت به دام انداختن طعمههای شان، شیر از بابت نترسیدن از کسی تا وقتی او را در چنگ دارند و گوسفند از بابت نرساندن کوچکترین اسیب به رژیمی که به آن پوزخند میزنند…
یکپارچگی نمایش، با نوسازی پیوستهی تکنولوژیکی، ادغام اقتصادی − دولتی، مخفی کاری تعمیم یافته به عنوان مکمل قطعی دست و دل بازی در ظاهر شدن و در صحنه بودن، بدل بی بدیل، و یک زمان حال همیشگی، و بدون بدیل، مشخص میشود. رفتاری که مطالبه میکند پذیرش منفعلانه س ت که با به انحصار دراوردن میدان رویت پذیریها به دست میاورد…و به میزانی که ضرورت انحلال، رویای همگان میشود، رویا هم ضروری میشود. نمایش بیانگر چیزی جز میل به خوابیدن نیست، و خود نگهبانِ خواب است. »
*******
بااین حال، از پیی خط صاعقه واری که از دی ۹۶، نابستان ۹۷ و ابان ۹۸ بر خط پیوستهی رژیم مستقر توزیع امر محسوس، اریب فرود امد،، حتی نقدِ یکه تازیِ اپرای اسطوره ایی فاخر نمایش هم برای ما تمام شده− برای ما که در حباب گداخته، در قوس سرخ نقطه برخورد، در خلا غیرقابل تنفس امر خارج، در نقطه صفر شدت، موضع خود را تعریف کرده ایم. نقد نمایش همان نقد ویرانگر رژیم مستقر رویت پذیری ها/ گفتار پذیریهایی ست که نمایش در خاک ان ریشه دارد. رژیم توزیعی که قابلیت مرئی شدن / محسوس شدن را بر مبنای قاعدهی ‘صلاحیت ها’ی منطبق بر اصل مصلحت نظام raison de etat, خواه هنری، سیاسی، اقتصادی، تعریف و تنظیم میکند. دی و ابان، یک گسست معرفتی بود، که از برآیش و ظهور گسستی وجودی / هستی شناسانه خبر میداد. از شرایط موجودیتی معاند و ستیزه جو با شرایط موجودیت “انسان ادغام شده در تمدن / توحش جمهوری اسلامی”. لحظهی خلسه امیز و مماس مرگِ قهقهه زدنی پرخاش جو، بر بتهای شکسته، روی صحنهای که یک به دو تقسیم میشود، صحنهای هر چند کوتاه و تنگ، اما پیش بینی ناپذیر، همه جا در انتظار وقوع، شبح وار.بیان جمعی خواست فراروی و مرگ اپیستمهی “انسان جمهوری اسلامی”،، برای آزاد سازی نیروهای زندگی. دی ۹۶و ابان ۹۸استانهای بود به روی شدت ها. یک خط پرواز.نوک پیکان بردار قلمرو زدایی، که به سمت آنچه هنوز در راه است، نشانه رفته.
استمرار طلبان سامانهی مستقر محسوسات، حالا به وارونگی شگفت اوری در توجیه خود متوسل شده ند. کالای نمایشی بنجل را حارق العاده و سرامد جلوه میدهند و چیزی را انکار یا اشنا و عادی جلوه میدهند که هولناک و شگفت اورست: تجاوز و جعل.بازار دموکراتیک دشمن بعید و باور نکردنی ش، ارعاب را هم خود میسازد.چون میخواهد بیشتر ازروی دشمنانش مورد قضاوت قرار گیرد تا ثمره و حاصل کارش. مزیتی که مسدود کردن روایتهای از پایین، از محکوم ساختن سرگذشتهای جزیی و بی اهمیت به زندکی مخفیانه و سکوت، و از فراموشاندن فراگیرتاریخچههای جزیی سرکوب وچپاول بدست اورده، پوشاندن تاریخ تکوینیی خود بوده؛ تا حالِ حاضرpresent, قدرت اش مانوس و اشنا جلوه کند؛ طوری که انگار همچون چیزی طبیعی، همواره حضور داشته و خواهد داشت. حال حاضری تهی، همگن و خطی، که گذشته و اینده را هم میپوشاند و میبلعد. از سوی دیگر، چون همواره در صحنه بوده، باید متناوبا و با بحرانهای ادواری، تمهیداتی دراماتیک بچیند تا تازه وارد و هنوز جالب جلوه کند.برای سنت ستم دیدگان این است معنای فاشیسم بحران زی و بحران زا تا وضعیت استثنایی خود به قاعده بدل شود)دحل و تصرف در تزمشهور والتر بنیامین (.
آغداشلو وارث خلف انچیزی ست که هژمونی فیگورهای ‘صاحب صلاحیتی ‘ چون او، راهی برای کنار امدن اکراه امیز با آن معرفی میکند: اقتدار و امریت ولی فقیه در هر اثر و عملش. امثال او، همیشه برنده ند؛ همیشه بر میدان تخصصی خود، ولایت دارند، درست مثل ولی فقیه و سازوکارهای نهادینش، که جریان فرهنگی ستایشگر و سینه چاک آغداشلو، با ریاکاریی یک بورژوای خوب، هم از ان متنفرند و هم این تنفر را سالهاست با والایش فرهنگی، به مردم، قالب کرده ند. مکانیسم اعتدال− اصلاح طلبی، هیچ نیست مگر مکانیسم فرهنگ، یعنی والایش رانههای پرخاشگر و حاد لجام گسیخته علیه سلطه اقتدار و امریت سلسله مراتبی ولایت فقیه، در کانال و مجرایی قابل پذیرش و متمدنانه/ فرهنگی. فرمانرواییی اصل واقعیت ملالت بار، تا دی ۹۶ به محبوب بودن خویش یقینی رویاگون داشت. از ان پس مجبور شد از رویای خود منصرف شود و اکنون مخوف بودن خود را ترجیح میدهد. ا ین نظم میداند که قیافهی معصومانه ش هرگز بازنخواهد گشت. تجاوز، جعل، سرقت، تمام رویّههای کردار انگلیی جمهوری اسلامی در آغداشلو حاضرند؛ در چهرهی یک افتاب پرست خوشگل، که یک بار در مقالهای در دفاع از مرشدش، ابراهیم گلستان، نوشته بود: ” بهار شما خزان من است “. بله استاد، بهار ما خزان شماست. ما بی چهره ها، بی نام و نام و نشان ها، بانفرتمان از شما، تف اندازی مان بر شما و دیگر چهرههای تابناک و همیشه در صحنهی نور پردازی شده. عاقبت مجرایی، کانالی، با دندان هایمان، با ناخن هایمان خواهیم کند، تف هایمان که با هم جمع شود، هیچ کَلکی (به هر دو معنای قایق و حقه)، هیچ تخته پارهای از بازار آزاد تا بگیر و ببند، نجاتتان نخواهد داد. این است” خاطرات امید” غیر قابل فروش ما. که ” امید، تنها بیماری و مرضیست که این تمدن / فرهنگ، ما را به آن آلوده نکرده. از آنِ خودمان است” (نیچه )
ا. ر. م – بهمن ۹۹.کمی دور، اما مجاور
پ.ن. جز منابع یادشده در متن، از رشته گزارشهای تحلیلی منتشر شده در رادیو زمانه، درباره خصوصی سازی هنر، به قلم امیر کیانپور، یاری فراوان گرفتهام
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.