یادداشت های جنبش کارگری:
کمونیسم چیست و کمونیستها کیانند؟*

جنبش مستقل و توده ای طبقه کارگر ایران علی رغم همه محدودیت ها و موانع موجود در حال رشد و گسترش است. وضعیت فلاکت بار معیشتی و بی حقوقی مطلق کارگران در سرمایه داری متکی بر نیروی کار ارزان در ایران و حفظ و تحکیم و تداوم این وضعیت به واسطه سلطه رژیم استبدادی و نیز عدم حضور یک سیاست مبارزاتی روشن و واحد بر جنبش از جمله مهمترین این محدودیت ها و موانع هستند. اگر چه آهنگ رشد و گسترش جنبش در سطح سازمانیابی توده ای کارگران متناسب با نیازهای آن و وسعت مبارزات کارگری نیست اما حرکت بسمت عمق و افزایش آگاهی طبقاتی کارگران و غلیان فکری و سیاسی در بین فعالین آنان خصلت نمای پیشروی جنبش است. رشد خودآگاهی طبقاتی در بین کارگران به طرح مسایلی اساسی انجامیده که در صورت کسب شناخت صحیح و در انطباق با منافع طبقاتی کارگران از هم اکنون جنبش طبقاتی را برای مصافهای بزرگ آینده آماده می سازد.
اگر آگاهی طبقاتی در بین کارگران همان عنصر تعیین کننده و رهایی بخش برای بدل نمودن کارگران از طبقه «درخود» بردگان مزدی تحت سیطره مطلق صاحبان و مالکین سرمایه و ثروت و قدرت سیاسی موجود، به طبقه «برای خود» پرولتاریای آگاه و متحد و مقتدر و مدعی برچیدن نظام بردگی مزدی و بدست گرفتن اختیار و اداره جامعه بشری است، آنگاه هسته مرکزی و ستون فقرات و محور تعیین کننده این آگاهی طبقاتی چیزی جز کمونیسم نیست. چرا که کمونیسم همزمان آرمان و علم رهایی طبقه کارگر از بردگی و اسارت سرمایه است، و بدون آن، یعنی «آگاهی طبقاتی» بدون کمونیسم در خدمت حفظ و تحکیم و تقویت موقعیت بردگی طبقه کارگر خواهد بود. بنابراین تبیین کمونیسم و اینکه چه هست و چه نیست و اهداف نهایی و فوری آن کدامند و رابطه آن با طبقه کارگر چگونه است و کمونیست ها از چه اصولی باید پیروی کنند بخش مهمی از تبیین درست از آگاهی طبقاتی کارگران است. در این مختصر تلاش می شود تا به جنبه هایی از این سوالات پرداخته شود.

می دانیم که همواره جریانات سیاسی زیادی بوجود آمدند که به انحا مختلف نام سوسیالیسم وکمونیسم را بر خود نهادند. این مسئله به دوران ما محدود نبوده بلکه همزاد بخش اعظم تاریخ جامعه سرمایه داری است. حتی در دهه چهل قرن نوزدهم یعنی ۱۷۰ سال پیش و در آغاز فعالیت کارل مارکس و فردریک انگلس نیز چنین بوده است. در حقیقت بخش سوم مانیفست کمونیست منتشر ژانویه ۱۹۴۸ به تبیین همین انواع سوسیالیسم در آن مقطع اختصاص دارد. در آنجا، مارکس و انگلس از «سوسیالیسم فئودالی»، «سوسیالیسم خرده بورژوازی»، «سوسیالیسم مسیحی یا سوسیالیسم کشیشی»، «سوسیالیسم آلمانی یا سوسیالیسم حقیقی» به عنوان انواع «سوسیالیسم ارتجاعی» نام می برند. آنها همچنین از «سوسیالیسم بورژوایی» و «سوسیالیسم تخیلی» به عنوان «سوسیالیسم محافظه کار» یاد می کنند. امروز در جهان و در عرصه سیاست ایران بسیار بیش از قبل با انواع جریاناتی مواجه ایم که خود را «سوسیالیست» و «کمونیست» و «گرایش رادیکال» و«گرایش چپ» و «ضد سرمایه داری» و غیره معرفی می کنند.

بنابراین با این همه تنوع چگونه می توان تشخیص داد که کمونیسم چیست و کمونیستها کیانند؟ مبنای قضاوت کدام است؟ و با چه ملاکی می توان در این مورد به فهم حقیقت نایل شد؟ برای پاسخ نمی توان به آنچه که این جریانات در باره خود می گویند اتکا کرد. ابتدا باید تفاسیر آنها در باره خودشان را کنار گذاشت و به سراغ منشا خود کمونیسم رفت. یعنی به آنچه که این جریانات هر یک به نوعی خود را به آن متصل می کنند. آن منشا چیزی جز کتابچه «مانیفست کمونیست» نیست. ** امروز بیش از هر زمان ضروری است کمونیسم را مستقیما از زبان بنیانگذاران و آثار متفکران اصلی آن مورد مطالعه قرار داد. یکی از این مهمترین آثار، مانیفست کمونیست است. این اثر در زمان خود در پاسخ به این ضرورت به رشته تحریر در آمد که وقت آن رسیده بود تا کمونیستها «نظرات و مقاصد و تمایلات خویش را در برابر جهانیان آشکارا بیان دارند». اگر چه امروز بدنبال بیش از یک قرن و نیم از انتشار مانیفست این اثر نیازمند انطباق با تحولات وسیع نظام سرمایه داری و تجربیات عظیم طبقه کارگر در این مدت است، اما آن «نظرات و مقاصد و تمایلات» طرح شده در آن از مبانی اساسی کمونیسم بوده و تا جامعه سرمایه داری پابرجاست، معرف و خصلت نمای کمونیسم اند. از اینرو برای شناخت کمونیسم می باید ابتدا همان مبانی اساسی مانیفست را شناخت و سپس آنرا ملاک قضاوت جریانات مدعی کمونیسم قرارداد.

هدف اصلی کمونیسم

کمونیسم چیست؟ برای پاسخ به این سوال لازم است که کمونیسم را مانند هر جنبش اجتماعی دیگر نظیر کنسرواتیسم و لیبرالیسم و ناسیونالیسم وغیره، از روی اصلی ترین هدف و افقی که در مقابل جامعه قرار می دهد و به این صورت خود را از جنبش های دیگر متمایز می سازد بازشناخت. از اینرو در یک سطح کلی کمونیسم جنبش رد و نفی هرگونه ستم و تبعیض طبقاتی و جنسی و نژادی و ملی و مذهبی و عقیدتی و توانایی های جسمی و جهت گیریهای جنسی و تفاوتهای سِنی و تخریب محیط زیست است. یعنی کمونیسم جنبشی برای آزادی و برابری و رفاه و حرمت و سعادت قطعی و بی بازگشت انسانها و حفظ محیط زیست آنهاست. بطور مشخص اما کمونیسم علم رهایی طبقه کارگر از اسارت نظام سرمایه داری و راهکار برچیدن این نظام است. کمونیسم همچنین با نفی نظام سرمایه داری و نفی بنیادهای از خود بیگانگی جهانشمول بشری نیز جنبش رهایی انسان است. در عین حال اما مانیفست کمونیست «صفت ممیزه کمونیسم» از همه جنبش های سیاسی دیگر را با تاکید بر اینکه این صفت ممیزه «عبارت است از الغای مالکیت بورژوازی» اعلام می دارد. چرا که : «مالکیت خصوصی بورژوازی، آخرین و کاملترین مظهر آنچنان تولید و تملک محصولی است که بر تضادهای طبقاتی و استثمار فرد از فرد مبتنی است». اینجا ما با همین «صفت ممیزه کمونیسم» کار داریم.

اگر چه مارکس و انگلس در جاهای دیگری در مورد مالکیت غیر خصوصی و دولتی بورژوازی هشدار داده بودند، اما «الغای مالکیت بورژوازی» عمدتا به معنای مالکیت خصوصی بورژوازی مورد نظر قرار می گرفت. با انقلاب کارگری اکتبر و برقراری اولین حکومت کارگری و سپس شکست و جمعبندی آن معلوم شد که بورژوازی می تواند در شکل دولتی مالکیت نیز به استثمار طبقه کارگر و بقای نظام خود ادامه دهد. پس از این تجربه ضروری شد که هدف اصلی کمونیسم یعنی «الغای مالکیت بورژوازی» را با تاکید بر الغای هر دو شکل خصوصی و دولتی آن مشخص نمود.

اما چرا «الغای مالکیت بورژوازی» هدف اصلی کمونیسم است؟ به این دلیل که اولا، تقسیم جامعه به اکثریت فرودست و اقلیت بالا دست و وجود تضادهای طبقاتی و ستم طبقاتی و استثمار فرد از فرد که در طول تاریخ جامعه طبقاتی وجود داشت به نظام سرمایه داری منتقل شد. سرمایه داران با «الغای مالکیت فئودالی» در قرنهای ۱۸ و ۱۹، مالکیت خود را جانشین آن نمودند. با کسب این مالکیت، بورژوازی همه آن مصائب طبقاتی قبل را، اینبار در شکل جدید تقسیم طبقاتی جامعه به طبقه اکثریت کارکن و تولید کننده همه ثروت و خود بی چیز، یعنی کارگران یا پرولتاریا؛ و به طبقه اقلیت غیر مولد و انگل و مفتخور و اما صاحب و مالک هم چیز یعنی سرمایه داران یا بورژوازی، به نظام جدید منتقل نمود. به اینترتیب استثمار وبهره کشی از طبقه کارگر و ستم طبقاتی سرمایه داران بر کارگران به اصل حیاتی و رکن اساسی جامعه سرمایه داری تبدیل شد. از اینروست که طبقه کارگر برای رهایی از استثمار و ستم طبقاتی وارده بر خود هیچ چاره ای جز«الغای مالکیت بورژوازی» ندارد.

دوم اینکه، رهایی طبقه کارگر از ستم و استثمار طبقاتی نظام سرمایه داری در گرو از بین رفتن هر گونه استثمار و ستم بر انسان است. تنها هنگامی جامعه به معنای واقعی آزاد و برابر و انسانی می شود و بشر روی خوش زندگی را تجربه می کند و کارگران از قید بردگی مزدی آزاد و رها می شوند که همه نوع مالکیت خصوصی و دولتی و طبقاتی و در راس همه مالکیت بورژوازی بر ابزار و وسایل تولید جامعه لغو شود. بنابراین هدف طبقه کارگر از «لغو مالکیت بورژوازی» نمی تواند به معنای ایجاد شکل دیگری از مالکیت خصوصی که «بر تضادهای طبقاتی و استثمار فرد از فرد مبتنی است» باشد. طبقه کارگر با «الغای مالکیت بورژوازی» آنرا به «مالکیت دسته جمعی متعلق به کلیه اعضا جامعه» مبدل می کند. به این ترتیب است که :«به جای جامعه کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتی اش، اجتماعی از افراد پدید می آید که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادنه همگان است». تنها در چنین جامعه ای «که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است» ریشه و زمینه هر گونه ستم و استثمار و بردگی خشکیده و فنا می شود و طبقه کارگر با رهانیدن خود از جامعه طبقاتی، کل بشریت را رها می سازد. پس هم به دلیل سلبی نفی استثمار و الغای بردگی کارگران توسط سرمایه داران، و هم به دلیل اثباتی بنا نمودن جامعه ای نو از انسانهای آزاد و برابر و نوعدوست، الغای مالکیت بورژوازی توسط طبقه کارگر ضروری و این نیز هدف اصلی کمونیسم است.

نزدیکترین هدف کمونیستها

اکنون این سوال طرح می شود که هدف اصلی کمونیسم چگونه حاصل می شود و چگونه مالکیت بورژوازی توسط طبقه کارگر لغو می شود؟ پاسخ به این سوال ما را به یکی دیگر از ارکان کمونیسم یا به تاکید مانیفست به «نزدیکترین هدف کمونیستها» می رساند.

مارکس و انگلس آن طریقه ای را که طبقه کارگر باید اتخاذ کند تا به الغای مالکیت بورژوازی و رهایی وی از استثمار و ستم طبقاتی بورژوازی و گسستن زنجیر بردگی اش منجر شود، به اینگونه در مانیفست کمونیست فرموله می کنند: « نزدیکترین هدف کمونیستها همان است که دیگر احزاب پرولتاری در پی آنند: یعنی متشکل ساختن پرولتاریا بصورت یک طبقه، سرنگونی سیادت بورژوازی، و احراز قدرت سیاسی حاکمه پرولتاریا». این سه وظیفه یعنی: ۱- «متشکل ساختن پرولتاریا بصورت یک طبقه»، ۲- «سرنگون ساختن سیادت بورژوازی»، ۳- «احراز قدرت سیاسی حاکمه پرولتاریا»، در ارتباطی تنگاتنگ و درهم تنیده به معنی حرکت استراتژیک بسمت کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر است. توجه شود که این استراتژی طبقاتی را مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۸ یعنی ۱۷۰ سال پیش، که پیدایش و رشد نظام سرمایه داری و کسب قدرت سیاسی توسط بورژوازی تنها محدود به معدودی از کشورهای اروپایی بود، به عنوان «نزدیکترین هدف کمونیستها» طرح کردند. بنابراین امروز که نظام سرمایه داری سلطه بلاع منازع خود را بر همه نقاط جهان گسترده و تعداد کارگران و پرولتاریای جهانی به میلیارها رسیده است، این «نزدیک هدف کمونیستها» بمراتب بیشتر اهمیت می یابد.

چرا سرنگونی قدرت سیاسی بورژوازی و کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر اینقدر ضروری و حیاتی و به مثابه «نزدیکتری هدف کمونیستها» ست؟ چرا کمونیستها می خواهند و برای آن تلاش می کنند که طبقه کارگر بورژوازی را از قدرت سیاسی ساقط نموده و خود به عنوان یک طبقه راسا به قدرت برسد؟ مانیفست کمونیست توضیح می دهد که: « پرولتاریا از سیادت سیاسی خود برای آن استفاده خواهد کرد که قدم به قدم تمام سرمایه را از چنگ بورژوازی بیرون بکشد، کلیه آلات تولید را در دست دولت، یعنی پرولتاریا که بصورت طبقه حاکمه متشکل شده است، متمرکز سازد». بنابراین برای اینکه طبقه کارگر بتواند «تمام سرمایه را چنگ بورژوازی بیرون بکشد» یعنی «الغای مالکیت بورژوازی» را عملی سازد؛ و هم اینکه خود را از موقعیت بردگی مزدی رها ساخته و بصورت «طبقه حاکمه متشکل» درآید، ناچار است و هیچ راهی جز این ندارد که بورژوازی را بزیر کشیده و خود قدرت سیاسی را کسب کند.

اما برای طبقه کارگر، کسب قدرت سیاسی فی نفسه هدف نیست و طبقه کارگر قدرت را نمی گیرد تا برای ابد به «طبقه حاکمه متشکل» بدل شود. قدرت سیاسی یگانه ابزار موجود و کارسازترین وسیله ای است که طبقه کارگر می تواند با کسب آن، گذار از جامعه ضد انسانی سرمایه داری به جامعه انسانهای آزاد و برابر کمونیستی را ممکن سازد. این گذار را مانیفست به اینصورت توضیح می دهد: «هنگامی که پرولتاریا بر ضد بورژوازی ناگزیر بصورت طبقه ای متحد گردد، و از راه یک انقلاب، خویش را به طبقه حاکم مبدل کند و به عنوان طبقه حاکم مناسبات کهن تولید را از طریق اعمال جبر ملغی سازد، آنگاه همراه این مناسبات تولیدی شرایط وجود تضاد طبقاتی را نابود کرده و نیز شرایط وجود طبقات بطورکلی و در عین حال سیادت خود را هم به عنوان یک طبقه از بین می برد». بنابراین کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر برای از میان برداشتن زمینه های مادی و طبقاتی هر نوع قدرت سیاسی حاکم و ازجمله دولت خود کارگران است، چراکه هدف از کسب قدرت چیزی نیست جز اینکه: «به جای جامعه کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتی اش، اجتماعی از افراد پدید می آید که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادنه همگان است.»

به این ترتیب، کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر به اساسی ترین مساله مبارزه طبقاتی و یگانه تضمین پیشروی پایدار بسمت رهایی از همه ستم ها و مصائب جامعه سرمایه داری و رهایی خویش از موقعیت بردگی مزدی است. بنابراین لغو مالکیت بورژوازی و لغو کارمزدی در اولین و حیاتی ترین و تعیین کننده ترین قدم به معنای کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر است. چرا که «قدرت سیاسی حاکمه به معنای اخص کلمه عبارت است از اعمال زور متشکل یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر». هنگامی که این قدرت، یعنی قدرت دولتی، در اختیار طبقه سرمایه دار است، و از آنجا که «قدرت دولتی نوین فقط کمیته ایست که امور مشترک همه طبقه بورژوازی را اداره می نماید»، این طبقه با اتکا به قوانین و نیروهای مسلح سرکوبگرش برای «اعمال زور متشکل» خود به منظور سرکوب طبقه کارگر و حفظ و تحکیم موقعیت بردگی وی عمل می کند. برعکس، هنگامی که قدرت سیاسی به دست طبقه کارگر می افتد به مثابه «اعمال زور متشکل» کارگران برای «الغای مالکیت بورژوازی» و رهایی طبقه کارگر از بردگی مزدی، و برای رهایی همه انسانها از مصائب جامعه سرمایه داری و جوامع طبقاتی بطور کلی بکار میرود.

بالاتر گفتیم که «الغای مالکیت بورژوازی» هدف اصلی کمونیسم است که بدون انجام و عملی نمودن آن هیج صحبتی از نفی نظام سرمایه داری و لغو کارمزدی نمی توان در میان باشد. همینطور دیدیم که دست یافتن به این هدف اصلی خود در گرو بزیر کشیدن بورژوازی از قدرت سیاسی و کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر است. اینجا ما به این حکم مهم می رسیم که کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر از اصول اساسی و بنیادین کمونیسم است. کمونیسم بدون تاکید روشن و قاطع بر اصل کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر ، کمونیسم نیست. بلکه رفرمیسمی است که برای فریب کارگران به جلد کمونیسم درآمده است.

کمونیسم و امر خود رهایی کارگران

گفتیم که لغو مالکیت بورژوازی به عنوان هدف اصلی و کسب قدرت سیاسی به عنوان نزدیکترین هدف، از ارکان مهم کمونیسم و پذیرش و اعتقاد به آنها از شروط لازم و اولیه کمونیست بودن است. اما این اعتقاد می تواند در سطح نظر باقی بماند و از آنجا که مدعیان کمونیسم و «کمونیست» ها نیز از خاستگاه های طبقاتی متنوعی می آیند، اعتقاد آنها می تواند تغییر کند و تفاسیر خاص خود را بیابد و به تولید انواع «سوسیالیسم» که فقط در نام سوسیالیست اند تغییر ماهیت دهند. آنچه که اعتقاد به کمونیسم را جان و مایه طبقاتی می بخشد و در حاملین آن تعهد طبقاتی نسبت به اهداف کمونیستی را بارور می سازد، همچنین باور و التزام عملی به امر خود رهایی کارگران است. از نظر مارکس و انگلس خود رهایی کارگران یعنی اینکه: «نجات طبقه کارگر فقط می تواند بدست خود طبقه کارگر صورت گیرد». طبعا پاسخ اینکه چرا طبقه کارگر «فقط می تواند بدست خود» رها شود بسادگی اینست که اگر قرار بود طبقات غیر کارگر ناجی طبقه کارگر باشند، خوب حتمی آنها از آغاز کارگران را مورد استثمار و بهره کشی قرار نمی دادند یا خیلی جلوترها این عمل غیر انسانی را محکوم نموده و کنار می گذاشتند. اعتقاد راستین مارکس و انگلس به این امر آنقدر عمیق و منحصر بفرد بود که هنگام سخن از اهداف کمونیسم هیچگاه از یاد نمی بردند تاکید کنند: الغای مالکیت بورژوازی توسط طبقه کارگر، سرنگونی سیادت بورژوازی توسط طبقه کارگر، احراز قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر. از اینرو اندیشه خود رهایی کارگران از چند جنبه برای طبقه کارگر و نیز کمونیستها اهمیت بسزایی دارد.

پیش از هر چیز اینکه امر «خود رهایی کارگران» فی الحال و خیلی جلوتر از ما و در سراسر تاریخ جامعه سرمایه داری و در دل همه مبارزات کوچک و بزرگ و بی وقفه کارگری جریان دارد. اگر اسیر تقسیمات مدرسه ای مبارزات به اقتصادی و سیاسی نشویم، آنگاه همه مبارزات کارگری بستر تلاش طبقه کارگر برای رهایی اند. نزد مانیفست کمونیست این مبارزات بی وقفه از آنِ همان طبقه کارگری است که: «مبارزه اش بر ضد بورژوازی موازی با زندگی اش آغاز می گردد». بنابراین امر خود رهایی کارگران چیزی نیست که در جایی اختراع شده باشد و کسانی بخواهند به طبقه کارگر منتقل کنند و یا کسانی دیگر آنرا نادیده گرفته و دور بزنند. این امر، زنده و جاری و موجود است، فقط باید آنرا برسمیت شناخت و به تقویت آن متعهد بود و برای روشن بینی سیاسی و طبقاتی آن تلاش کرد.

وقوف به این امر و درک ضرورت و اتکا به آن برای کارگران حیاتی است. هر کارگری باید بداند درگیر چنا ن مبارزه ای است که «با زندگی اش آغاز شده است» و هر لحظه آن تلاشی است برای تضعیف قدرت سرمایه و رهایی از ستم و اسارت آن. وقوف به این مساله، منشا اعتماد به نفس و غرور طبقاتی و باور به نیرو و ابتکارات و امکانات طبقاتی خود در بین کارگران است که برای پیشروی های آینده و ایجاد تغییرات بزرگ حیاتی اند. اما عدم وقوف کارگران به ضرورت و اهمیت خود رهایی خویش و غفلت از اینکه عملا هم درگیر چنین مبارزه ای اند به این می انجامد که به نیروهای طبقات غیر کارگر به عنوان ناجی بنگرند و بر خلاف منافع طبقاتی شان به ابزاری برای تامین منافع آنان تبدیل شوند. طبقه کارگر مهم ترین نیروی اجتماعی است که وزن سنگین آن در همه تحولات سیاسی و اجتماعی نقش تعیین کننده دارد. هنگامی که این نیرو به منافع و توان وامکانات و مناسبات اجتماعی وشرایط سیاسی که در آن قرار دارد آگاهی پیدا می کند به نیرویی برای خود بدل می شود و طبقه کارگر برای رهایی طبقه کارگر به حرکت در می آید. در غیر اینصورت نیروی کارگران برای تامین منافع طبقات دیگر ربوده می شود.

طبقات غیر کارگر همیشه به کارگران با هدف بهره گرفتن از نیروی سیاسی و اجتماعی آنان نگریسته اند. مانیفست به اشراف فئودال فرانسه و انگلیس اشاره دارد که بخوبی نشان دهنده عمق و قدمت دیرینه این قبیل بهره برداری هاست: «اشراف فرانسه و انگلیس بنا به اقتضای موقعیت تاریخی خویش ماموریت شان این بود که بر ضد جامعه معاصر بورژوازی هجونامه هایی بنگارند» و در باره این هجونامه ها مانیفست ادامه می دهد که «اشراف برای جلب شفقت، می بایستی بظاهر چنین جلوه گر سازند که در بند منافع خود نیستند و داد خواست آنان به ضد بورژوازی فقط بخاطر حفظ منافع طبقه کارگر استثمار شده است». امروز نیز اینگونه تلاشها از طرف دستجات مختلف بورژوازی ایران ، چه در قدرت و چه در اپوزیسیون، بشدت جریان دارد.
بنابراین از آنجا که طبقه کارگر در مبارزه اش تنهاست چرا که منافع طبقات دیگر در جهت حفظ و تحکیم موقعیت فرودست و استثمار شونده اوست، و طبقه کارگر نباید به ابزار تامین منافع آنان تبدیل شود، تاکید و التزام به اصل خود رهایی کارگران ضروری است. اما فراتر از اینها، قبلا گفتیم که رهایی قطعی طبقه کارگر به رهایی کل بشریت و برقراری جامعه آزاد و برابر و انسانی گره خورده و بهمراه آن انجام می شود. از اینرو در بطن مبارزه طبقاتی، بتدریج کارگران به عنوان سازندگان و هدایت کننده گان و مدیران جامعه نوین و راهی بخش بشریت قد علم می کنند و لازم است که بخود در این سطح بنگرند. بنابراین نه فقط به دلیل وضعیت حال و چگونگی رهایی از نظم موجود، بلکه همچنین برای نیازها و ضرورتهای آینده و ساختن جامعه نوین است که امر خود رهایی کارگران به مساله ای اساسی در کمونیسم تبدیل می شود.

از اینرو پذیرش و دفاع از امر خود رهایی کارگران یکی از مبانی هویتی کمونیست هاست که آنها را موظف می کند تا برای تقویت و تحکیم این امر فعالانه تلاش کنند. اما معنی عملی این تلاش، جدا از آگاهگری اثباتی و ضروری در باره اهمیت مساله، اینست که با اتخاذ مواضع و روشهای مناسب، مبارزه طبقه کارگر را که «با زندگی اش آغاز می گردد» در کلیت اش تقویت کنند. با تقویت کلیت مبارزه کارگران است که امر خود رهایی آنان تقویت می شود و گامی مهم برای تبدیل طبقه کارگر به طبقه ای برای خود برداشته می شود. بنابراین، حمایت بی چشمداشت و بی تبعیض از همه مبارزات کارگری با همه جزئیاتشان، حمایت از ابتکارات مبارزاتی کارگران، دفاع از همه فعالین و جمع ها و تشکلهای کارگری، درک و پذیرش وقوع اشتباه و خطا و انحراف در تشکلات و مبارزات کارگری، همفکری و همیاری رفیقانه برای رفع اشتباهات و اصلاح انحرافات از درون و به عنوان عضوی از جنبش، هماهنگ بودن با حرکت عمومی جنبش، فهم و رعایت و گردن نهادن به مصالح عالی جنبش کارگری در برابر طبقه حاکمه، آموختن از مبارزات کارگری، گوش دادن به نگرانی ها و ملاحظات رهبران و فعالین عملی جنبش و لحاظ نمودن نظرات آنان، تلاش برای پاسخ دادن به نیازهای مبارزه عملی، تقویت دیدگاه طبقه در برابر طبقه، طرد و رد دیدگاه «دامن زدن به تقابل گرایشات درون طبقه»، تقویت تقابل جنبش مستقل کارگری با رژیم حاکم و تشکلات ضد کارگری وابسته به آن، همه آن نکاتی هستند که توجه صادقانه و مسئولانه و جدی به آنها از طرف کمونیستها، امر خود رهایی کارگران را تقویت نموده و شکوفا می نماید.

کمونیسم و مبارزه برای معاش

تا اینجا بر مبانی و ارکان اساسی کمونیسم تاکید نموده و گفتیم کمونیست کسی است که به این مبانی معتقد و پایبند باشد. دیدیم که الغای مالکیت بورژوازی و سرنگونی سیادت طبقاتی بورژوازی و کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر از جمله شروط رهایی کارگرانند. همه اینها توسط خود طبقه کارگر انجام میشوند، چرا که هیچ طبقه دیگری نه می خواهد و نه می تواند و نه باید این نقش را بعهده بگیرد. طبقه کارگر نیز برای ایفای نقش خود برای رهایی خویشتن باید به این وقوف حاصل کند که نجاتش فقط بدست خود وی صورت می گیرد. اکنون این سوال طرح می شود که آیا صرف آگاهی کارگران به نقش خویش و ضرورتهای رهایی شان، خود امر رهایی و نیز تحول مورد نیاز آنان حاصل می شود؟ چگونه کارگران می توانند بسمت رهایی از اسارت نظام سرمایه داری پیشروی کنند؟ موانع مقابل این پیشروی کدامند؟ اینجا به یک جنبه فوق العاده مهم و تعییین کننده در زندگی و مبارزه طبقه کارگر می رسیم که عبارت است از: مساله تامین معاش طبقه کارگر و مبارزه برای معاش. اگر چه مبارزه روزمره و جاری طبقه کارگر برای تحمیل طیف متنوعی از مطالبات فوری در زمینه های اقتصادی و سیاسی و حقوقی به این نظام و برای برخورداری از زندگی و شرایط کار بهتر است، اما محور این مبارزه، تامین معاش امن تر و مناسب تر و بهتر می باشد. مساله معاش طبقه کارگر آنچنان مشغله لحظه به لحظه و روزمره و دایمی وهمچنین مساله ای مادی و زیربنایی و تعیین کننده در زندگی و مبارزه کارگران است که کل اعتقادات و آرزوها و آرمانها و امیدها و مبارزه آنان برای رهایی از نظام سرمایه داری را تحت سلطه و سیطره تاثیرات خود می گیرد. طبعا امر پیشروی طبقه کارگر بسمت رهایی از نظام سرمایه داری ملزومات و تدارکارت سیاسی و تشکیلاتی خاص خود را دارد که عمدتا در حوزه مبحث تحزب کمونیستی طبقه کارگر قرار می گیرد که فعلا در اینجا مورد بحث نیست. در پایین به اهمیت مبارزه برای معاش می پردازیم.

توضیح نکته ای ابتدا ضروری است. می دانیم که مساله معاش و مبارزه جمعی و دایمی کارگران برای تامین و بهبود آن به عنوان «مبارزه اقتصادی» و یا «مبارزه صنفی» شناخته می شود. این عناوین در بخش اعظم تاریخ جنبش کارگری و سوسیالیستی بیان کننده مبارزه حیاتی کارگران برای تامین معاش و بهبود آن بوده اند، اما بدنبال شکست انقلاب اکتبر و دست بالا پیدا کردن انواع سوسیالیسم های بورژوایی و خرده بورژوایی از محتوای خود دور شدند. بتدریج کاربرد عناوین «مبارزه اقتصادی» و «مبارزه صنفی» از طرف این دسته سوسیالیسم ها به عناوینی خشک و بی روح و مقولاتی سرد تبدیل شدند که چیزی در باره زندگی و مبارزه روزمره کارگران نمی گویند. از طریق این عناوین بسختی می توان فهمید و یا حس کرد که وجود و یا تهدید دایمی ناامنی شغلی و بیکاری و گرسنگی و بی پولی و بی پناهی و سرشکستگی و تحقیر و نداری و فقدان بهداشت و درمان و آموزش معنی واقعی زندگی خانواده کارگری است. به این ترتیب اهمیت و نیاز مبارزه دایمی برای تامین معاش و بهبود آن گم شد. گاها اوضاع به جایی می رسد که گویا کارگر مختار است به «مبارزه اقتصادی» بپردازد و یا نپردازد. اگر به این مبارزه بپردازد، راست است و رفرمیسم؛ و اگر با آن مخالفت کرد و از آن دوری نمود، رادیکال است و انقلابی. لذا بتدریج دفاع اتوماتیک و طبیعی از مبارزات اقتصادی کارگران و تشکلات آنان که تا پیش از شکست انقلاب اکتبر از سنت های مستحکم و بدیهی جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر بود، سخت تر و سخت تر شد. طوریکه اکنون برخی از چپ ها آنجا هم که می خواهند از این مبارزه حمایت بکنند، آنقدر نگران تجمل انقلابی شان هستند و این حمایت را با منت و افاده انجام می دهند که گویی به طبقه کارگر صدقه می بخشند.

بنابراین این بخش از مبارزه طبقه کارگر با عنوان مبارزه اقتصادی، مبارزه ای برای زندگی کردن در همین لحظه و در همین امروز و در همین نظام است. این مبارزه ای برای معاش و بهبود آن است. فرهنگ عمید معاش را به: «زندگی کردن، وسیله زندگی، آنچه بوسیله آن زندگی می کنند» تعریف می کند. از این رو به هنگام سخن از «مبارزه اقتصادی» لازم است مستقیا محتوای واقعی آن یعنی مبارزه برای معاش و بهبود آن را یادآوری نمود تا بدانیم این مبارزه ای برای زندگی است که نه می تواند کم رنگ و بی اهمیت و تعطیل شود و نه می تواند به تعویق بیافتد. لازم به تاکید است که اگر چه در معدود کشور های سرمایه داری در دوسه دهه پس از جنگ جهانی دوم، مبارزه اقتصادی کارگران به سطح زندگی مناسب تری در مقایسه با دیگر نقاط جهان منجر شد، اما اکنون این مبارزه در بخش اعظم جهان به مبارزه ای برای معاش و تامین حداقل زندگی بدل شده است. به این دلیل امروز این بخش از مبارزه طبقه کارگر بیش از هر زمان دیگر ضروری و حیاتی می باشد.

هیچ بخشی از طبقات غیر کارگرو حتی آن عناصری از این طبقات که به فعالیت سیاسی روی می آورند هرگز با مشکل معاش مواجه نیستند. تامین معاش فقط و بطور ویژه مشکل و معضل طبقه کارگر است. مزد تنها منبع تامین معاش کارگران می باشد. قطع جریان مزد در هر لحظه بلافاصله به معنی آغاز پایان زندگی کارگر است. مزد همچنین موضوع نبرد و کشمکش دایمی بین کارگران و سرمایه داران است. منافع سرمایه داران برای کسب حداکثر سود ایجاب می کند مزد را تا آنجا که می توانند کاهش دهند. در مقابل منافع کارگران حکم می کند که برای ممانعت از کاهش دستمزد و برای بهبود سطح زندگی شان به دفاع از سطح دستمزد و برای افزایش آن تلاش کنند. بنابراین میزان مزد در هر مقطع توسط تناسب قوا در این نبرد و کشمکش تعیین می شود. سست شدن و قطع این مبارزه از طرف کارگران به کاهش مزد و قطع آن منجر شده واز آنجا مستقیما به نداری و فلاکت آنان می انجامد. گرایش سرمایه داران به کاهش دستمزد ها از یکسو، و خطر بیکاری از سوی دیگر به طور دایم سطح مزد و اصل مزد را مورد تهدید قرار می دهند. پس دستمزدها همیشه می تواند کاهش یابند و همیشه می توانند قطع شوند. یعنی اساس زندگی کارگریکسره و در سراسر عمر مورد تهدید و بی ثبات و ناامن است و در معرض فروپاشی قرار دارد. آنچه در مورد مزد گفتیم شامل همه مطالبات و دستاوردهای کارگری در نظام سرمایه داریست که همیشه ناپایدار و از دست رفتنی اند. از اینرو نا امنی و نگرانی دایمی نسبت به اساس زندگی به اجباری طبقاتی برای تامین و حفظ و بهبود سطح زندگی منجر می شود.

پس مبارزه طبقه کارگر برای معاش یک انتخاب نیست، یک اجبار است. اجباری طبقاتی که تنها منحصر به کارگران می باشد. مساله معاش طبقات غیر کارگراز طریق دسترسی آنان به انواع مالکیت و پول و ثروت و ارث و فامیل پولدار و روابط امکان دار و نفوذ در دستگاه قدرت و استثمار دیگران و سهم بری از سود حاصل از استثمار کارگران تامین می شود. در مقابل معاش طبقه کارگر تنها به فروش نیروی کارش و مزدی که بابت آن دریافت می کند وابسته است. اما مزد بدون مبارزه همزاد آن برای حفظ و بهبود سطح دستمزد ها همواره در معرض کاهش و از دست رفتن است. واضح است که علی رغم این مبارزه هم باز سطح زندگی طبقه کارگر همچنان پیوسته در حال نزول است و به همین دلیل کارگران نهایتا چاره ای جز تعیین تکلیف با نظام سرمایه داری و الغای مالکیت بورژوازی و کسب قدرت سیاسی برای تغییر این نظام ندارند. اما دقیقا به همین دلیل نیز ناچارند تا مبارزات جاری برای بهبود وضع شان در همین نظام را ادامه دهند. طبقه کارگر مقدمتا باید بتواند در این نظام زندگی کند حتی اگر هیچگاه نخواهد یا نتواند علیه آن انقلاب کند. چرا که کارگران هم مانند دیگران انسانند، و از زندگی و حق حیات یعنی از این اولین حق انسان برخوردارند. کسانی که عملا این حق ابتدایی را برای آنان به رسمیت نمی شناسد، و مبارزه کارگران برای تحمیل این حق به نظام موجود را با مارکهای «مبارزه اقتصادی» و «مبارزه صنفی» و «مبارزه رفرمیستی» تحقیر می کنند، و یا به بیان اشراف منشانه به عنوان «مطالبات نازل» مورد سرکوفت طبقاتی خود قرار می دهند، و به این ترتیب این مبارزه حیاتی را تخطئه و تخریب می کنند، تنها این را به نمایش می گذارند که نه فقط از طبقه کارگر و مبارزه اش، بلکه اساسا از انسان و عزت و حرمت و حقوق اولیه اش چیزی زیادی درک نمی کنند.

ثانیا، طبقه کارگر باید زندگی کند تا بتواند انقلاب کند. چرا که انقلاب امر هر روزه نیست، اما زندگی کردن ضرورتی روزمره است. تنها کسانی این حقیقت را نمی فهمند که اولا مشکل معاش ندارند، و دوما آرزومندند تا شاید استیصال طبقه کارگر را به انقلاب بکشاند. در اینصورت این انقلاب، انقلاب کارگران نیست. این «انقلاب» هیچ قرابتی با کمونیسم مارکس و انگلس و مانیفست ندارد.

نزد مارکس و انگلس و مانیفست، مبارزه کارگران برای معاش با مبارزه آنان برای انقلاب و نفی نظام سرمایه داری، دو مبارزه پر اهمیت و حیاتی و هم وزن و جدانشدنی و در هم تنیده اند. هیچکدام از این مبارزات بر دیگری برتری ندارد چرا که هر دو مهم اند. این دو مبارزه از اجزای مبارزه طبقاتی کارگران علیه سرمایه داران است که تضعیف هر یک به تصعیف کل مبارزه طبقاتی کارگران می انجامد. مانیفست کمونیست برای تشریح و روشن نمودن این مبارزه کل، یعنی مبارزه طبقاتی کارگران تدوین شد که بخش اول آن به تشریح رابطه «بورژوازی و پرولتاریا» اختصاص دارد و چنین آغاز میشود: «تاریخ جامعه هایی که تاکنون جود داشته تاریخ مبارزه طبقاتی است. مرد آزاد و بنده، پاتریسین و پلبین، مالک و صرف، استاد کار و شاگرد،- خلاصه ستمگر و ستمکش با یکدیگر در تضاد دائمی بوده و به مبارزه ای بلا انقطاع، گاه نهان و گاه آشکار، مبارزه ای که هر بار یا به تحول انقلابی سازمان سراسر جامعه و یا به فنای مشترک طبقات متخاصم ختم می گردد، دست زده اند». مارکس و انگلس سپس امتداد این «مبارزه طبقاتی» جاری در کلیه جوامع تاکنونی را در جامعه سرمایه داری چنین بیان می کنند: «جامعه نوین بورژوازی، که از درون جامعه زوال یافته فئودال برون آمده، تضادهای طبقاتی را از میان نبرده است، بلکه تنها طبقات نوین، شرایط نوین جور و ستم و اشکال نوین مبارزه را جانشین آنچه که کهنه بوده ساخته است.»

دیدگاه مانیفست کمونیست به مبارزه کارگران، دیدگاه مبارزه طبقاتی است و نه دیدگاه مبارزه گرایشات و تقابل گرهبندی های مختلف درون جنبش کارگری. براساس دیدگاه مبارزه طبقاتی است که همه جنبه های مبارزه کارگران از اقتصادی و سیاسی و تئوریک در ارتباطی نزدیک باهم اهمیت می یابد. ما تا ا ینجا به جنبه های مربوط به مبارزه کارگران برای رهایی از نظام سرمایه داری پرداختیم و به اهداف این مبارزه که همان اهداف کمونیسم است اشاره کردیم. اما اکنون باید تاکید کرد که اگر کمونیسم تنها به طرح اهداف الغای مالکیت بورژوازی و سرنگونی قدرت سیاسی آن و کسب قدرت توسط طبقه کارگر محدود می شد، آنگاه با این محدود نگری به مبارزه کارگران از اهمیت طبقاتی و تاریخی خود می کاست. اما چنین چیزی ممکن نبود رخ دهد چرا که کمونیسم برپایه دیدگاه مبارزه طبقاتی قرار دارد.

انگلس در مقدمه ای که برمانیفست در سال ۱۸۹۰ یعنی ۴۲ سال پس از تدوین آن نوشت به نحو درخشانی اهمیت مبارزه کارگران برای تحمیل مطالبات فوری شان به نظام حاکم را بیان می دارد: «در لحظه ای که این سطور را می نگارم، پرولتاریای اروپا و امریکا نیروهای رزمنده خود را که برای اولین بار بصورت ارتش واحد در زیر پرچم واحد و بخاطر نزدیکترین هدف واحد گرد آورده است، سان میبیند…… منظره امروز به سرمایه داران و مالکین همه جهان نشان خواهد داد که پرولتارهای همه کشورها اکنون واقعا متحد شده اند. ایکاش مارکس اکنون در کنار من بود تا این منظره را به چشم خود میدید.»!

می بینیم که انگلس چقدر زیبا اهمیت و ضرورت حیاتی صف یکپارجه و یک تن کارگران در برابر بورژوازی را ترسیم میکند: «ارتش واحد»، زیر «پرچم واحد» و بخاطر «نزدیکترین هدف واحد». اینست آن سنت پر اصالت و رهایی بخش کمونیسم طبقه کارگر. اینکه تئوری مارکس و انگلس در مقطع تدوین مانیفست در وضعی قرار داشت که به قول انگلس «تنها چند بانگ معدود به ندای ما پاسخ دادند»، بسرعت بفاصله چند دهه عظمتی تاریخی- جهانی کسب کرد و به صدای اعتراض و جنبش مبارزه کارگران علیه سرمایه بدل شد، تنها این نبود که از لحاظ تئوریک صحیح بود، بلکه همچنین به دلیل برخورداری اش از دیدگاه عمیق مبارزه طبقاتی و عجین شدن آن با سنت های اصیل و شرافتمدانه پرولتاریایی بود. صحت و صلابت تئوریک آن هم در همین اصالت طبقاتی اش بود.

حال پرسیدنی است که آن «نزدیکترین هدف واحد» که انگلس چنین شورانگیز از آن تعریف می کند وآنرا عزیز می دارد چیست؟ انگلس پاسخ می دهد: «این هدف عبارت است از قانونی کردن هشت ساعت کار طبیعی روزانه». آری این مارکس و انگلس و مانیفست کمونیست هستند که اینقدر پر شور از کاهش ساعت کار دفاع می کنند و نه فقط این بلکه همچنین خواستار قانونی شدن آن، یعنی همان قانون بورژوایی موجود، نیز هستند. برای آنان کاهش ساعت کار حیاتی است زیرا که از شدت فرسودگی جسم و روان کارگران می کاهد، و اندکی فرصت برای پرداختن به خود و خانواده و روابط اجتماعی فراهم می کند. با برخورداری کارگران از مقداری وقت آزاد و اندکی زندگی انسانی شده، امکان و فرصت برای اندیشه و مطالعه، برای پروش همه جانبه، برای رشد آگاهی طبقاتی و فعالیت مبارزاتی شان بیشتر فراهم می شود. کاهش ساعت کار همچنین ابزار موثر طبقه کارگر برای کاهش بیکاری است. بیکاری، بویژه در شرایطی که طبقه کارگر فاقد بیمه بیکاری موثر و قابل اتکا است، بخشی از طبقه کارگر را با فقر و فلاکت و بی پناهی وسرگردانی و استیصال تباه می کند. در همان حال طبقه سرمایه دار توده بیکاران را به عنوان تهدیدی علیه کارگران شاغل بکار گرفته و از طریق بالا بردن ساعت کار و کاهش دستمزدها، این بخش طبقه کارگر را نیز به تباهی می کشانند. آن منافع پایه ای طبقه کارگر که با کاهش ساعت کار تامین می شود یعنی برخورداری آنان از یک زندگی مساعد تر و مناسب تر، شامل همه مطالبات کارگری از قبیل دستمزدها و مرخصی سالانه و اضافه کار و شب کاری و بیمه درمانی وغیره نیر می باشد.

این مطالبات هریک از جهات مختلف برای بهبود زندگی کارگران در نظام سرمایه داری عمل می کنند و بسیار ضروی است که تحمیل آنان بدنبال مبارزات کارگری جنبه قانونی نیز بخود بگیرد. درست است که این قانون برای حفظ و تحکیم سلطه طبقاتی بورژوازی است وهر لحظه که بورژازی اراده کند می تواند آنرا تغییر دهد و یا لغو نماید. اما سرمایه داران برای مشروعیت عام بخشیدن به سلطه و قدرت سیاسی طبقاتی خود، آنرا حکومت و قانون عامه و برای عموم جامعه جلوه می دهند. از اینرو می توان و می باید از این ظاهر سازی استفاده نمود و ضمن پنهان نکرد ن ماهیت طبقاتی قانون حاکم و نیز عدم توهم پراکنی نسبت به آن، با قانونی نمودن مطالبات تحمیل شده، نفی و رد آنها را با مشکل مواجه کرد و به تاخیر انداخت. هم اینطور در جریان مقاومت های بورژوازی می توان با افشای عملی ماهیت سرمایه دارانه و طبقاتی قوانین موجود، توده های کارگر را علیه آن بسیج نمود و هزینه باز پس گیری مطالبات تحمیل شده را برای بوژوازی بالا برد.

برای مارکس و انگلس دفاع و آنهم دفاع جانانه از کلیه مطالبات کارگران برای بهبود زندگی شان در این نظام و تحمیل این مطالبات به طبقه حاکمه و قانونی نمودن آنها، تناقض و منافاتی با اهداف کمونیستی لغو مالکیت بورژوازی و سرنگونی سیادت طبقاتی آن و کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر ندارد. اینها همه سنگرهای متنوع یک جبهه واحد به نام مبارزه طبقاتی کارگران است. در مبارزه روزمره برای بهبود زندگی در این نظام، طبقه کارگر سنگرهای کوچک و متزلزل و اما بیشماری را فتح می کند که وی را برای مصاف نهایی آگاه تر و هوشیار تر و سازمان یافته تر و هدفمند تر و با افق و پرتوان و آماده می سازد. واضح است که مبارزه روزمره با هر درجه از رشد هم خود مستقیما به رهایی از سرمایه داری ختم نمی شود. برای رهایی می باید که بموازی مبارزه روزمره تدارک و سازماندهی ویژه داشت و پیش از هر چیز برای تحزب کمونیستی طبقه کارگر تلاش نمود. نکته اما اینست که در مبارزه روزمره، طبقه کارگر آنچنان توش و توانی را کسب می کند که وی را برای رهایی قطعی آماده می سازد. منظور مانیفست کمونیست همین رابطه درهم تنیده و جدا نشدنی مبارزه جاری و مبارزه برای رهایی است که در مورد طبقه کارگر می گوید: «مبارزه اش بر ضد بورژوازی موازی با زندگی اش آغاز می گردد»»

کمونیسم و منافع کل کارگران

گفتیم کمونیسم مارکس و انگلس و مانیفست بر دیدگاه مبارزه طبقاتی بنا شده است. دیدگاهی که از وجود طبقات متضاد و ستم طبقات بالادست بر طبقات فرودست و مبارزه دایمی و بی قفه این طبقات متخاصم برمی خیزد و مبارزه طبقه در برابر طبقه است. بموازات این بینش کمونیستی جریاناتی نیز هستند که خود را کمونیست می دانند اما حامل این درک بسیار نادرست نسبت مبارزه طبقاتی هستند که آنرا اساسا موضوعی نظری و برخاسته و محدود به تفاسیر خاص شان از شرایط مبارزه طبقاتی می دانند. به این معنی که هر گروه و جمعی (مهم نیست دو نفر یا بیست نفر) مقداری تحلیل و تفسیر(مسقل از کیفیت و راستی شان) از مسایل مبارزه طبقاتی فراهم می کنند و خود را «خط» و «گرایش» و «ترند» و «جنبش متفاوت» و «جریان متمایز» در تقابل با دیگری در جنبش کارگری می نامند. تا اینجا می توان گفت پیدایش دسته بندی های متفاوت و مختلف در جنبش کارگری همواره وجود داشته و اجتناب ناپذیرند و درصورت وجود مباحث و جدلهای سیاسی و فکری روشنگر و با حفظ اتحاد و منافع کل طبقه کارگر می توانند به ارتقا آگاهی طبقاتی و رشد بصیرت و پختگی سیاسی و به تقویت جنبش کارگری منجر شود. جدالهای فکری مارکس و انگلس با پرودونیستها و لاسالیستها و هوادران باکونین، مجادلات طرفداران مارکس و انگلس با برنشتن و مباحث انترناسیونال دوم، و یا مبارزات نظری بلشویکها و منشویکها در انقلاب روسیه، از سنت های درخشان مباحثات و مبارزات فکری درون جنبش کارگری هستند که بدون آنها کمونیسم طبقه کارگر به آن نفوذ جهانشمول دست نمی یافت.

مشکل از آنجا آغاز می شود که جریانات موجود تفاسیرشان و به همراه آن گروه شان را جانشین خود مبارزه طبقاتی مادی و بیرونی و جاری می کنند. از آنجا که نظرات و تحلیل هایشان نزد خودشان درست ترین و یا بهترین هاست، خود را بیانگر اصلی و برحق منافع کارگران و یگانه راه نجات آنان می دانند. اما از آنجا که: ۱- بطور واقعی گرایش با نفوذ و موثر و سنت دار در جنبش نیستند بلکه محافلی کوچک اند با اندکی مواضع، ۲- برای تضعیف و از میدان بدر کردن «خط» و « گرایش» دیگری به روش های نادرست متوسل می شوند، ۳- با هر ترفندی بدنبال جذب کارگران و ایجاد به اصطلاح «پایه کارگری» برای «خط» و « گرایش» خود هستند، ۴- تازه قرار است با توسل به این شیوه ها به گرایش واقعی بدل شوند، لذا این به اصطلاح خط ها و گرایشات به جای ایجاد جدالهای فکری و سازنده گرایشات واقعی درون جنبش کارگری به نزاع همه با هم فرقه ای دامن زده و با ایجاد فضای دلسردی و بدبینی و ابهام و تردید و بی اعتمادی و نگرانی به دسته بندی های کاذب و تفرقه و پراکندگی در جنبش نوپا و مستقل کارگری دامن زده و آنرا تضعیف می کنند.
حال در رد و نفی این تفرقه افکنی های فرقه گرایانه در جنبش کارگری لازم است یکی از مهمترین روش های عملی و سنت های کمونیسم که در مانیفست کمونیست ترسیم شده است را یادآوری نمود که فقدان آن به تنهایی کافیست تا هر جریانی را به جرگه انواع سوسیالیسم غیرکارگری پرتاب کند. این سنت و روش عملی حیاتی و تعیین کننده به چگونگی و رویکرد کمونیست ها به جنبش کارگری و رابطه با آن مربوط می شود. رویکرد کمونیسم مارکس و انگلس و مانیفست به جنبش کارگری رویکردی کل گرایانه و معطوف به تمام و همه کارگران است. این رویکرد مقدمتا و ابتدا به ساکن جنبش کارگری را به مثابه یک «کل» و یک «تمامیت» می بیند. اینجا «کل» کارگران و «تمام» آنها مستقل از هر تفاوتی در بین شان، به عنوان فروشندگان نیروی کار وبردگان مزدی و به عنوان اعضای طبقه ای به نام طبقه کارگر که درگیر نبرد دایمی و بی وفقه با خریداران نیروی کار و استثمارگران خود است مورد توجه قرار می گیرد. انسجام و بهم پیوستگی این کل، و حفظ و تحکیم و تقویت تمامیت آن ، مشغله دایمی و تعطیل ناپذیر این کمونیسم است. این رویکرد کمونیستی توسط محافل نامبرده کاملا نفی و کنار گذاشته شده و در عوض حفظ و تحکیم و تقویت «خط» و«گرایش» خود مشغله دایمی آنان است. نزد اینها چیزی به عنوان «کل» و «تمام» جنبش کارگری معنی و وجود خارجی ندارد.
بخش دوم مانیفست کمونیست که به تبیین رابطه «پرولتارها و کمونیستها» مربوط است با این سوال آغاز می شود که: «کمونیستها و پرولتارها بطور کلی چه مناسباتی با یکدیگر دارند؟». این سوال مهمترین گام در رویکرد مانیفست به جنبش کارگری است. ابتدا باید کلیت و تمامیتی به نام «پرولتارها» با موجودیتی بیرونی و مستقل و قایم بذات و دارای حیات و فعل وانفعال برسمیت شناخته شود تا بتوان در باره مناسبات متقابل کمونیستها و آن صحبت نمود. نزد محافل مورد بحث این سوال اساسا موضوعیت ندارد چرا که در دیدگاه اینان اولا چیزی به نام «کمونیست ها» موجود نیست چرا که هر کدام تنها خود را «خط» و «گرایش» کمونیستی می دانند؛ ثانیا کلیتی به نام «پرولتارها» معنی ندارد و هر چه هست همان گرایشات درون جنبش است و بقیه کارگران هم بدنبال آنها روانند.

پاسخ مانیفست به سوال فوق در درجه اول اینست که: «کمونیستها حزب خاصی نیستند که در برابر دیگر احزاب کارگری قرار داشته باشند». می بینیم که مانیفست وجود «دیگر احزاب کارگری» که با کمونیسم آن موافق نیستند را برسمیت می شناسد. یعنی مستقل از اینکه ما چه فکر می کنیم، احزاب کارگری دیگری هم هستند که بخش های مختلف جنبش کارگری را نمایندگی می کنند. به همین دلیل این احزاب بخشی از صورت مساله جنبش کارگری اند و هر گونه تعریف مناسبات کمونیستها با پرولتارها مشروط به این برسمیت شناسی است. همچنین در رابطه با «دیگر احزاب کارگری» بر این تاکید می شود که «کمونیستها حزب خاصی نیستند». چرا در حالی که مانیفست در همان دوره خودش خط کاملا متمایزی را نسبت به دیگر جریانات کارگری نمایندگی می کرد و درستی اش هم با نفوذ سریع آن ثابت شد، بر «حزب خاصی» نبودن کمونیست ها تاکید می کند. علت این تاکید نه یک فروتنی صمیمانه و یا کاسبکارانه و یا تاکتیکی برای جلب کارگران، بلکه اینست که مارکس و انگلس بین «کمونیست ها» و «دیگر احزاب کارگری» به مثابه اجزای یک پدیده کل به نام جنبش کارگری، آنقدر منافع و نیازها و مسائل مشترک در مبارزه کل جنبش کارگری با طبقه استثمار کنندگان می بینند که در برابر آن «خاص» بودن کمونیست ها رنگ می بازد.

مانیفست در ادامه برسمیت شناسی «دیگر احزاب کارگری» و تاکید بر «خاص» نبودن کمونیست ها براین نیز پای می فشارد که کمونیست ها «در برابر» دیگر احزاب کارگری قرار نگرفته اند. این را مقایسه کنیم با دستجات کنونی که همه هویت و هم وغم شان «تقابل گرایشات» درون جنبش کارگری می باشد و سیاست تعریف شده شان تشدید و دامن زدن به رقابت و مقابله با دیگر جریانات درون جنبش است چراکه موفقیت خود را در حذف جریانات دیگر می بینند. این دو رویکرد و سنت متضاد مانیفست کمونیست از یکسو و محافل کنونی از سوی دیگر، از دو نیاز و منفعت و خاستگاه طبقاتی متضاد نشات می گیرند. برای مانیفست مساله بسادگی اینست که خود را با دیگر احزاب کارگری علی رغم همه تفاوتها و اختلاف هایشان، از اجزا و متعلق به کلیت جنبش کارگری می بیند که خود این جنبش درگیر نبردی بی وقفه با سرمایه داران است. روشن است که امروز بسیاری از احزاب به اصطلاح کارگری نظیر حزب کارگر انگلستان و احزاب سوسیال دمکرات احزابی بورژایی اند که از چارچوب این بحث خارج اند و از این نظر دوران ما با دوران مانیفست فرق کرده است. اما اولا موقعیت جریانات سیاسی و تشکلات توده ای کارگری درون جنبش کارگری و بویژه در شرایط کنونی ایران کاملا با این بحث منطبق اند. ثانیا و مهم تر اینکه، برای مانیفست « در برابر» دیگر احزاب کارگری قرار گرفتن به معنی تغییر جبهه نبرد طبقاتی از مبارزه طبقه کارگر با طبقه سرمایه دار به سمت مبارزه بین دسته بندیهای درون جنبش کارگری است و این تغییر جبهه نبرد طبقاتی به معنای خودکشی سیاسی جمعی در جنبش کارگری و شکست آن در برابر طبقه استثمارگران می باشد. اما محافل کنونی که با افتخار به «تقابل گرایشات» و تیز نمودن این تقابل مشغولند و آنرا مشخصه خود به عنوان «گرایش رادیکال» می دانند نشان می دهند که برایشان کل جنبش کارگری و منافع آن و خطر تضعیف و شکست آن در برابر استثمارگران ارزشی ندارد. لا قیدی و بی خیالی این اینان نسبت منافع کل طبقه کارگر بیانگر خاستگاه طبقاتی غیر کارگری آنان می باشد.

برای اینکه تردید و شبهه ای در برداشت ما از این سنت کمونیستی که: «کمونیستها حزب خاصی نیستند که در برابر دیگر احزاب کارگری قرار داشته باشند» باقی نماند و مطمئن شویم که این برداشت درست است، مانیفست اعلام می دارد: «آنها ـــ کمونیستها ـــ هیچگونه منافعی که از منافع کلیه پرولتارها جدا باشد، ندارند». بروشنی واضح است که «کلیه پرولتارها» شامل همه کارگران و جریانات و تشکلات کارگری(از چپ و راست و آنارشیست و رفرمیسم و اتحادیه و شورا و سندیکا) که مستقل اند و مانند خانه کارگر و شوراهای اسلامی ابزار کنترل و سرکوب جنبش کارگری توسط سرمایه داران و دولت شان نیستد می باشد. اینکه کمونیست ها «هیچگونه منافعی» مجزا از «منافع کلیه پرولتارها» ندارند، صریحا به این معناست که آنها هیچ منفعت بیشتر و بهتر یا با ارزش تر ویا رادیکال و چپ و غیره و مجزا از «منافع کلیه پرولتارها» ندارند.

گویا مارکس و انگلس هنگام نگارش مانیفست به احتمال برداشت ها و تفاسیر وارونه و گمراه کننده از آرا خود واقف بودند که برای مسدود نمودن آن مجددا تاکید می کنند: «در مراحل گو ناگونی که مبارزه پرولتاریا و بورژوازی طی می کنند، آنان ـــ کمونیستها ـــ همیشه نمایندگان مصالح و منافع تمام جنبش هستند». دقیقا به همین دلیل مارکس و انگلس اعلام می دارند: «بدین مناسبت کمونیستها عملا باعزم ترین بخش احزاب کارگری همه کشورها و همیشه محرک جنبش به پیش اند.»

بنابراین می توان چنین جمعبندی نمود از آنجا که کمونیستها « همیشه نمایندگان مصالح و منافع تمام جنبش هستند»، پیگیرترین و «باعزمترین» بخش آنند و از اینرو «همیشه محرک جنبش به پیش اند» و نه برعکس. کمونیستها به دلیل با عزم بودن پیگیرترین بخش جنبش کارگری نیستند، باکه به دلیل نمایندگی مصالح کل جنبش است که با عزمترین و پیگیرترین بخش آن هستند. هر جریانی که فاقد این مشخصات روشن باشد شایسته نام کمونیست نبوده و نیز از آنجا که نماینده « مصالح و منافع تمام جنبش» نیست وبه همین جهت « محرک جنبش به پیش» نمی باشد حتی شایسته رادیکال بودن هم نیست. این است آن سنت و رویکرد مانیفست کمونیست در تعریف مناسبات کمونیستها با جنبش کارگری. کمونیستها به عنوان بخشی از این جنبش، پرچم دار منافع کل طبقه کارگر و پیشقراولان وحدت و یکپارچگی این طبقه و مدافعان راستین و صدیق انسجام سیاسی و عملی صفوف کارگران در کلیت شان و در مبارزه علیه استثمارگران، و نیز حاملین افق رهایی قطعی آنان از نظام بردگی سرمایه داری هستند.

گویی مارکس و انگلس با بصیرتی عمیق پیدایش و تولید و بازتولید اینگونه جریانات را درحاشیه مبارزه طبقاتی کارگران پیش بینی می کردند که داهیانه برای ترسیم مرز خود اعلام داشتند: «آنها ــ کمونیستها ــ اصول ویژه ای را به میان نمی آورند که بخواهند جنبش پرولتاری را در چهارچوب آن اصول بگنجانند» تا به اینان اجازه ندهند با پنهان شدن زیر نام کمونیسم از اعتبار آن برای اهداف غیر کارگری خود سود جویند. همه جریاناتی که «اصول ویژه ای» به میان می آورند تا جنبش پرولتاری را «در چهارچوب آن اصول بگنجا نند» سکت های مرتجعی هستند که می کوشند تا از این طریق نیروی کارگران را در خدمت منافع خود بکار گیرند.

کمونیسم، جنبش طبقه کارگر است

اگر مبانی بحث شده در بالا توضیح می دهند که چرا کمونیسم با نشان دادن شرایط و راه رهایی طبقه کارگر از ستم و بردگی نظام سرمایه داری آرمان و علم رهایی طبقه کارگر و بدست طبقه کارکر است از اینروست که کمونیسم جنبش خود طبقه کارگر و از آن این طبقه است و در آن و توسط آن متولد شده و رشد و نمو یافته و به حیات خود ادامه داده و می دهد. تاکید بر این جنبه از کمونیسم مارکس و انگلس بسیار ضروری است چرا که تبلیغات بورژوازی دایما می کوشد کمونیسم را پدیده ای خارج از جنبش کارگری و بیگانه با آن ترسیم نمود و با ایجاد دیوار بلند این دو از یکسو شرایط سرکوب فعالین کمونیست طبقه و کل جنبش را فراهم سازد، و از سوی دیگر کارگران را از مراوده طبیعی با جنبش خود و تلاس برای رهایی از ستم و بردگی نظام سرمایه داری برای همیشه محروم نماید. این نگاه که کمونیسم را پدیده ای خارج از جنبش کارگری می بیند و می پندارد کسانی آنرا از بیرون به درون جنبش می آورند، هم به لحاظ تحلیل طبقاتی و هم از نظر بررسی تاریخی نادرست است. در ادامه به این مساله از هر دو جنبه طبقاتی و تاریخی لشاره نموده و نشان دهیم چرا این گفته مانیفست که: «کمونیسم، جنبش کارگران» است منطبق با این حقایق طبقاتی و تاریخی است.

ابتدا جنبه طبقاتی مساله را مد نظر قرار دهیم. در بحث های قبل گفتیم که جامعه سرمایه داری به طبقات بالادست و زیردست، استثمارگر و استثمار شونده، بهره کش و بهره دهند، ستمگر و ستم کش، و محترم و تحقیر شده تقسیم شده است. در این جامعه، کارگران طبقه زیردست و استثمارشونده و بهره دهنده و ستم کش و تحقیر شده اند. سرمایه داران طبقه بالا دست و استثمارگر و بهره کش و ستمگر و محترم هستند. در این جامعه همه نعمات و ثروت موجود توسط کارگران تولید می شود، اما آنها غیر از مزدی که دریافت می دارند (تازه اگر سرموقع دریافت کنند) هیچ سهمی از این ثروت تولید شده توسط خود ندارند. در مقابل، سرمایه داران که هیج نقشی در تولید نداشته همه ثروت موجود را به تملک خود در می آورند. برای درک این نقش غیر بارآور و انگلی سرمایه داران که در هزار توی قوانین شان پنهان می شود، می توان به این توجه داشت که اقتصاد جامعه بشری بدون دخالت سرمایه داران و حضور آنان نه تنها از حرکت باز نخواهد ایستاد بلکه حتی کارا تر و پربار تر و خلاق تر از قبل پیش خواهد رفت. اما اقتصاد سرمایه داری بدون حضور کارگران در تولید و بدون وجود نقش تعیین کننده کار آنان در این اقتصاد فورا از حرکت باز می ایستد و روند تلاشی آن آغاز می گردد.

زندگی کارگران که تنها تولید کننده همه ثروت موجود اند، همان کارگرانی که اساس اقتصاد و حیات نظام سرمایه داری و پول و ثروت و زندگی افسانه ای سرمایه داران، همه و همه به کار آنان وابسته است؛ آری زندگی کارگران در این نظام به چیزی به نام مزد وابسته است که هر لحظه می تواند کاهش یابد و یا قطع شود. مزد به هیچوجه به معنی تامین معاش بطور ثابت و بلا انقطاع نیست و از اینرو امن و قابل اتکا نمی باشد. یعنی مزد یک جریان ثابت و ممتد نیست که وارد زندگی کارگران می شود و حتی اگر حداقل هم هست اما آب باریکه ایست که می توان یک زندگی حداقل و ثابت و مطمئن بر آن برپا نمود. چرا که نیاز سرمایه داران به سود فزاینده، فشاری دایمی است برای کاهش مزد به حداقل ترین ها که حتی همین هم با تهدید پایان ناپدیر بیکاری هر آن می تواند قطع شود. حتی گاهی بورژوازی قوانین اقتصادی خود را لغو نموده و در برابر کار انجام شده مزد نمی پردازد و طبقه کارگر را در برابر معضل دستمزد های پرداخت نشده قرار می دهد. در واقع گاها بورژوازی حتی کار غیر مزدی را جانشین کارمزدی می کند.

بر بنیاد چنین موقعیت کار و زندگی است که طبقه کارگر درگیر مبارزه با استثمارگران خود یعنی سرمایه داران می شود. به این تریتب واکنش های متنوعی در بین کارگران نسبت به موقعیتی که در آن قرار گرفته اند شکل می گیرد. برخی از این واکنش ها تحت تاثیر افکار و آرا و ایدئولوژی طبقه حاکم که همان ایدئولوژی مسلط طبقه سرمایه دار است بوجود می آیند که از جمله می توان از فردگرایی و گریز از مبارزه جمعی و رقابت در بین کارگران تا دنباله روی از احزاب و جریانات بورژوایی و پذیرش توهمات و خرافات رفرمیستی مبنی بر اصلاح پذیری نظام سرمایه داری به نفع کارگران نام برد که به حفظ و تحکیم وضعیت تحت استثمار و ستم طبقه کارگر منجر می شوند. از میان واکنش های موجود در بین کارگران اما یکی هم اینست که اولا می خواهند از این موقعیت اسارت بار و تحت ستم و استثمار رها شوند و ثانیا آرزو می کنند که سرمایه داری کنار برود و یک جامعه انسانی عاری از بردگی مزدی و بودن استثمار انسان از انسان برقرار شود. کمونیسم در حقیقت برآوردن این دو آرزو در بین کارگران است. همین واقعیت نظام سرمایه داری پایه مادی تمایل به کمونیسم در بین کارگران است. تمایل فوق در صورت دست یابی به تئوری مارکسیسم و با بکار گرفتن این نقد عمیق و انسانی و رهایی بخش علیه ساختارهای سیاسی و اقتصادی و روبناهای فکری و ایدئولوژیک جامعه سرمایه داری ، به سطوح آگاه تر و پخته تر کمونیسم متحول شده و از این امکان برخوردار می گردد تا کل طبقه را بسمت نفی نظام سرمایه داری و رهایی از اسارت آن رهنمون سازد. این فعل و انفعالات در جامعه سرمایه داری مستقل و خارج از اراده هر کسی و بر بنیاد واقعیات مادی تضادها و ستم طبقاتی موجود در این نظام و در متن جنبش کارگری رخ می دهند. بنابراین از تولید و باز تولید تمایل به کمونیسم در بین کارگران گریزی نیست. دقیقا به همین دلیل است که بورژوازی نیز دستگاه عظیمی برای تبلیغات و ساختن ایدئولوژی را فراهم آورده تا مانع از همین روندی شود که خود زندگی واقعی کارگران را به سوی آن می راند.

وجود واقعیات مادی نظام سرمایه داری و فشار این واقعیات بسمت تولید و باز تولید و تقویت تمایل به کمونیسم در بین کارگران، و تهدید دائمی به فعل درآمدن این تمایل، آنقدر مهم وجدی هست که کنترل و مسدود نمودن و به عقب راندن آن یک نگرانی و مشغله دائمی طبقه سرمایه دار و دولت اش می باشد. در کنار کوهی از قوانین اسارت بخش برای به زنجیر کشیدن طبقه کارگر، همچنین نهادی های تولید هژمونیک ایدئولوژی طبقه حاکمه از مذهب و آموزش و آکادمی و رسانه های رسمی و تبلیغات تجاری تا تولید فرهنگ و هنر کالایی و سلبریتی ها، و نیز خیل عظیم دستگا ه های امنیتی و سرکوبگر علیه مبارزات کارگری گویای نه فقط نگرانی طبقه حاکمه از تولید و باز تولید تمایل به کمونیسم در بین کارگران است، بلکه همچنین نشانگر شدت نیاز کارگران و فشار آنان برای رهایی از وضع اسارت بار کنونی می باشد. درک این مساله سخت نیست که در صورت فقط حذف فاکتور ماشین سرکوب کارگران، اساس نظام سرمایه داری در معرض تعرض کارگران قرار می گیرد. در کنار تمهیدات ایدئولوژیک طبقه حاکمه و اعمال قوانین اسارت بخش و بکارگیری دستگاه سرکوب برای انقیاد طبقه کارگر، همچنین گرایشات رفرمیستی اند که می کوشند با ارائه توجیهات فریبکارانه موقعیت فرودست کارگران را حفظ و تحکیم کنند. اما حتی در ورای تلاش و استدلال آنها نیز می توان فشار عینی تمایل بسمت کمونیسم را در بین کارگران دید. استدلالهایی که در واقع هیچگاه قادر به اثبات سلامت و حقانیت نظام سرمایه داری نیستند.

بخشی از رفرمیست ها می کوشند تا با نشان دادن نمونه های موفق از رفرم به نفع کارگران، آنها را به اصلاح پذیر بودن سرمایه داری متقاعد سازند. اما اولا نفس وجود این تلاش برای متقاعد نمودن کارگران و نشان دادن اصلاح پذیری سرمایه داری به آنان خود به تنهایی گویای وجود تمایل به نفی نظام سرمایه داری در بین کارگران، و تلاش برای راضی نمودن و آرام نگه داشتن آنان است. ثانیا چنین تلاشی تنها می تواند با ارائه نمونه های زنده و تجربه شده و موفق از اصلاح پذیری نظام سرمایه داری مجاب کننده باشد و این خود یعنی اینکه اثبات ادعای اصلاح پذیری سرمایه داری صرفا با اتکا به استدلال منطقی اساسا امکان پذیر نیست. اما این بخش از رفرمیست ها برای ارائه نمونه های تجربه شده و موفق اصلاح پذیری سرمایه داری بطرز سختی در مضیقه اند و با مشکل کمبود نمونه مواجه اند. در تاریخ بیش از دویست سال سرمایه داری تنها در فاصله بیست سال بین ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ میلادی، آنهم در معدود کشورهای اروپایی و امریکای شمالی، و بویژه درمتن یک توازن قوای بین المللی که به دنبال انقلاب کارگری اکتبر و انقلابات و مبارزات رهایی بخش پس از جنگ جهانی دوم به نفع کمونیسم تغییر کرد، و همینطور پس از مبارزات سهمگین و قدرتمند کارگری و عمیقا متاثر از چپ در این کشورها، برخی اصلاحات به نفع طبقه کارگر انجام شد. این تنها موردی است که رفرمیستها می توانند به آن اشاره کنند. اما همین مورد هم که وجود خود را اساسا مدیون وزن بالای کمونیسم در جهان و فشار مبارزات کارگری متاثر از چپ بود، دیدیم که بدنبال پایان جنگ سرد و تضعیف کمونیسم، و عروج سرمایه داری عریان، با چه سرعتی در همان معدود کشورها نیز برباد رفت.

بخش دیگری از رفرمیست ها ضد انسانی بودن سرمایه داری را پنهان نمی دارند. آنها معتقدند که اگر چه تحمیل اصلاحات به نفع کارگران پروسه ای سخت و کند است اما چاره دیگری نیست. آنها معمولا به شکست مبارزات و انقلابات کارگری برای تغییرات اساسی اشاره کرده و می گویند کمونیسم خوب است اما عملی نیست. در ورای اعتراف این بخش از رفرمیست ها علیه سرمایه داری و در واقع به نفع حقانیت کمونیسم، می توان همان نیازها و فشارهای واقعی و اجتناب ناپذیر موجود در نظام سرمایه داری که کارگران را بسمت رهایی از این نظام و تمایل به کمونیسم سوق می دهد مشاهده نمود. نیازها و فشار های مادی ای که حتی علی رغم وجود مشکلات عدیده در برابر کمونیسم، قابل انکار نیستند.

نکاتی که ذکر شده نشانگر وجود پایه مادی برای تمایل به کمونیسم در بین کارگران است. بورژوازی خود پایه مادی این تمایل را همیشه به رسمیت شناخته و مستقل از اینکه چقدر این پایه مادی به تقویت تمایل کارگران به کمونیسم انجامیده، دائما برای کنترل و مهار و سرکوب آن در حال آماده باش است. بنابراین تمایل به کمونیسم در بین کارگران کاملا مستقل از خواست و اراده و تمایل هرکس و گروه و سازمان و حزبی بوجود می آید و به فعل و انفعال خود ادامه می دهد. این تمایل را تنها می توان با ترکیب متنوعی از تبلیغات ایدئولژیک و قوانین اسارت بخش و رواج توهمات رفرمیستی و در راس همه و به عنوان تضمین کننده کارکرد آنها ، با عامل قهریه و سرکوب حکومت سرمایه داران، کنترل و مهار نمود و به عقب راند و یا حتی برای دوره ای به محاق برد اما نمی توان از بین برد. سرکوب خونبار کمونیست ها توسط جمهوری اسلامی در دهه ۶۰ همین نقش را داشت. کاربرد چنین سیاست سرکوبگرانه ای را می توان در سراسر قرن بیستم در اکثر کشورهای سرمایه داری دید. در متن چنین سرکوبی و نیز در صورت امکان دادن به رفرمیسم، آنگاه این شیوع رفرمیسم در بین کارگران است که با ایجاد توهم نسبت به امکان ایجاد تغییرات پایدار به نفع آنان در نظام موجود، رشد تمایل به کمونیسم در بین کارگران را کنترل و تضعیف می کند.

دقیقا بنابر وجود چنین پایه مادی مستحکمی برای تمایل به کمونیسم در بین کارگران و درونی بودن چنین تمایلی، و نیز فعال بودن آن در بخش اعظم تاریخ سرمایه داری و بویژه در دوران خود مارکس و انگلس است که مانیفست در باره نظریه کمونیسم اینطور توضیح می دهد: «نظریات کمونیست ها بهیچوجه مبتنی بر ایده ها و اصولی که یک مصلح جهان کشف و یا اختراع کرده باشد نیست. این نظریات فقط عبارت است از بیان کلی مناسبات واقعی مبارزه جاری طبقاتی و آن جنبشی تاریخی که در برابر دیدگان ما جریان دارد». پس آن اهداف اساسی کمونیسم که جلوتر پیرامون آنها بحث کردیم، یعنی الغای مالکیت بورژوازی و سرنگونی قدرت سیاسی آن و کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر، «ایده ها و اصولی» نیستند که مارکس و انگلس به عنوان «مصلحین» طبقه کارگر «کشف یا اختراع» کرده باشند. اینها اهداف «مبارزه جاری طبقاتی» و آن جنبشی است که در «برابر دیدگان ما جریان دارد.»

از نظر تاریخی مساله از اینهم روشن تر است. کمونیسم آن تمایلی درون جنبش کارگری است که خواهان رهایی کارگران ازاساس ستم و استثمار سرمایه داری است. همیشه بخشی از طبقه کارگر، نسل اندر نسل، مبارزه خود را با آرمان و افق کمونیسم دنبال کرده و تلاش داشته که کل طبقه را بسمت این افق متقاعد و رهنمون سازد. زنجیره نبردها و جانفشانی های کارگران کمونیست از دیوار کموناردهای پاریس و محلات برلین و سنگ فرشهای سنت پیترزبورگ، تا جنبش شورایی کارگران ایران در ۱۳۵۷ و مبارزات معادن بولیوی و شورش های شهری آتن ۲۰۰۸، بی وقفه در سراسر تاریخ نظام سرمایه داری جاری است. از همان اوایل پیدایش سرمایه داری و شکل گیری طبقه کارگر مزدی، تمایل به کمونیسم در بین کارگران مقدم بر جریانات فکری و سیاسی کمونیستی که در خارج از جنبش کارگری شکل می گرفتند بود و مستقل از آنها وجود داشت. نه فقط این بلکه جریانات کمونیستی خارج از جنبش کارگری که توسط عناصر حقیقت جو و آزادیخواه طبقات غیرکارگر تشکیل می شدند، کاملا تحت ناثیر و الهام گرفته از تلاش ها و مبارزات کمونیستی درون طبقه و در ارتباط و تاثیر متقابل با کارگران کمونیست ابراز وجود می کردند. بنابراین کمونیسم جنبش و آرمان و افقی است که از این تمایل معین در بین کارگران نشات می گیرد. اندیشمندان ومتفکران بزرگی مانند مارکس و انگلس و بعد ها نیز لنین و تروتسکی و روزا لوکزامبرگ و گرامشی نیز با مشاهد نبرد طبقاتی کارگران کمونیست برای رهایی از بردگی سرمایه داری، ازآنجا که خود نیز حقیقت جو وانسانگرا و آزادیخواه بودند، به این نبرد پیوستند و با قرار گرفتن در صف کارگران کمونیست برای روشن بینی مبارزه کارگران و احاطه فکری و سیاسی آنان به مجموعه شرایط و مناسبات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی که مبارزه طبقاتی در آن جریان داشت دست بکار تبیین تئوریک این جنبش شدند.

برای نشان دادن تقدم و استقلال گرایش کمونیستی کارگران بهترین شاهد خود مانیفست است. این اثر طبقاتی و تاریخی، مقاله و یا نوشته ای نبود که مارکس و انگلس تشخیص دادن و تصمیم گرفتند آنرا به رشته تحریر در آورند. «مانیفست کمونیست» بیانیه اعلام اهداف جنبش آندسته از کارگران بود که در اروپای اوایل قرن نوزدهم و سالها پیش از مارکس و انگلس به عنوان کمونیست شناخته می شدند. هنگامی که اولین جمله مانیفست چنین آغاز می شود که: «شبحی در اروپا در گشت و گذار است- شبح کمونیسم»، یاد آوری می کند که آن «شبح» یعنی جنبش کمونیستی کارگران پیش از تدوین مانیفست و حتی پیش از کمونیست شدن مارکس و انگلس در «گشت و گذار» بوده است. این جنبش آنقدر رشد کرده بود و نفوذ خود را در بین توده های کارگر گسترش داده بود که مانیفست با انتشار خود اعلام می دارد: «همه قدرت های اروپا اکنون دیگر کمونیسم را بمثابه قدرتی تلقی می کنند.»

مانیفست کمونیست، اعلام اهداف جنبش فی الحال موجود کمونیستی کارگران بود که نفوذ و قدرت اش در بین کارگران مزدی به نقطه ای رسیده بود که «همه نیروهای اروپای کهن برای تعقیب این شبح متحد شده» بودند. هنگامی که اولین پیشتازان و در حقیقت بنیانگذاران جنبش کمونیستی کارگران تصمیم گرفتند که «نظرات و مقاصد و تمایلات خویش را در برابر جهانیان آشکارا بیان دارند»، این افتخار به مارکس و انگلس داده شد تا به نمایندگی از طرف آنان، بیانیه اهداف جنبش را برای انتشار تهیه کنند. مارکس و انگلس خود این واقعه را چنین توصیف می کنند: «اتحادیه کمونیستها، این سازمان بین المللی کارگری، که بدیهی است در شرایط آنروز تنها می توانست بصورت سازمان مخفی وجود داشته باشد، در کنگره خود که در نوامبر ۱۸۴۷ در شهر لندن انعقاد یافته بود، ما امضا کننده گان زیر را مامور ساخت برنامه مفصل تئوریک وعملی حزب را برای انتشار تهیه نمائیم. بدین ترتیب مانیفست زیرین بوجود آمد.»

حتی علت انتخاب نام کمونیسم برای آن جنبشی در بین کارگران که خواهان تغییر نظام سرمایه داری بود نشان دهنده ریشه داشتن و برخاستن کمونیسم از درون طبقه کارگر است. مارکس و انگلس علت انتخاب این نام برای مانیفست را اینگونه بیان می کنند: «واما آن قسمت از طبقه کارگر که به غیر کافی بودن تحولات صرفا سیاسی متعقد شده بود و لزوم تغییر اساسی سازمان کلیه جامعه را اعلام نموده بود، در آن ایام خود را کمونیست می نامید. این یک کمونیسم زمخت و نتراشیده و کاملا غریزی بود. ولی این کمونیسم به تدریج به نقطه اساسی دست می یافت و در محیط طبقه کارگر به اندازه کافی نیرومند شده بود که بتواند کمونیسم تخیلی کابه را در فرانسه و کمونیسم تخیلی وایتلینگ را در آلمان بوجود آورد. به اینترتیب در سال ۱۸۴۷ سوسیالیسم جنبش بورژوازی بود و کمونیسم جنبش طبقه کارگر. سوسیالیسم در قاره لااقل محترم بود ولی کمونیسم برعکس. و از آنجا که از همان بدو عمل ما براین عقیده بودیم که نجات طبقه کارگرفقط می تواند بدست خود کارگران صورت گیرد، در انتخاب یکی از این دو اسم تردید و تامل را جایز نشمردیم.»

تاکیدات پر اهمیت مانیفست بر تعلق کمونیسم به جنبش کارگری و برخاستن آن از درون طبقه کارگر و برافراشته شده توسط «آن قسمت از طبقه کارگر که ……..در آن ایام خود را کمونیست می نامید»، منطبق با واقعیات تاریخ دویست ساله جنبش کارگری است. در این تاریخ در کنار تمایل اصلاحگرایانه در بین کارگران که تلاش می کند تا بدون نفی نظام سرمایه داری وضع کارگران را بهبود بخشد، تمایل کمونیستی وجود دارد که بهبود دائمی وضع طبقه کارگر و ایجاد تغییرات پایدار و ماندنی به نفع آن در نظام سرمایه داری را توهم می داند و خواستار نفی این نظام و بقدرت رسیدن کارگران و اداره جامعه توسط خود آنان است. اولین بارقه های کمونیسم کارگران در انقلاب کبیر فرانسه با جنبش بابوفیست ها آغاز شد که خواستار پایان دادن به استثمار و مالکیت خصوصی و اجرای برابری اقتصادی بود. از آن مقطع تا کنون، این جنبش با مبارزات گسترد ه و بی شمار در سراسر جهان سرمایه داری و برپایی چندین انقلاب بزرگ و با شکست و پیروزیها و فراز و نشیب های بسیار جریان دارد. کمونیسم همچنان تنها منشا امید کارگران برای رهایی از نظام سرمایه داری و تنها منبع محرک آنان برای رهایی است. حضور این منشا امید و منبع انرژی رهایی بخش در بین کارگران است که حتی امروز هم که خیلی ها کمونیسم را به اصطلاح از مد افتاده و متعلق به گذشته می دانند، کمتر کارگر معترضی است که ازطرف سرمایه داران و دولتیان به کمونیست بودن متهم نشده باشد، و کمتر مبارزه کارگری است که مهر «تحریک کمونیستها» را برخود نداشته باشد.

اینجا تلاش کردیم از جنبه های طبقاتی و تاریخی نشان دهیم که کمونیسم جنبشی است برخاسته از درون جنبش کارگری و افق و چشم انداز آن بخشی از کارگران است که خواهان نفی نظام سرمایه داری اند. وقوف به این امر برای جنبش ما که در حال نضج می باشد مهم است. چرا که اساسا نسبت دادن کمونیسم به عواملی در خارج از جنبش کارگری، ترفند شناخته شده کارفرمایان و صاحبان سرمایه و دولت آنان است برای تضعیف و سرکوب جنبش کارگری. استثمارگران با بیرونی قلمداد کردن کمونیسم، مبارزه کارگران کمونیست را به عنوان بخشی از مبارزه کارگران علیه کارفرمایان و طبقه حاکمه زیر سوال برده و با الصاق خصلت توطئه گرانه به آن، زمینه سرکوب اش را فراهم می سازند. آنگاه با سرکوب کارگران کمونیست، مبارزه کل طبقه را منکوب و تضعیف می کنند. و بالاخره از اینطرق با ایجاد تفرقه و دوستگی و بی اعتمادی در بین کارگران، سلطه خود را تقویت می نمایند. توجه به این مساله در جنبش کارگری ایران اهمیت زیادی می یابد. صحنه اصلی و تعیین کننده جنبش کارگری ایران در شرایط کنونی عبارت است از جنبش نوپا و مستقل کارگری با همه تنوعات فکری و سیاسی و دسته بندی های درونی اش در یکطرف و در مقابل و در برابر، کل حکومت و جناحبندی های آن و خانه کارگر و شوراهای اسلامی و تشکلات دست ساز آنها در طرف دیگر. بنابراین وظیفه طبقاتی هر کارگر آگاه و مبارزی است که هوشیارانه با خنثی نمودن چنین ترفندهایی ، اتحاد و یکپارچگی کل طبقه کارگر را علیه طبقه سرمایه دا ر و دولت آن مستحکم سازد.

ضرورت آموزش مانیفست

هدفی که در نوشته حاضر دنبال شد این بود که با اتکا به مانیفست کمونیست نشان دهیم کمونیسم در منشا خود و به بیان فعالان اولیه وبنیانگذاران و نظریه پردازان آن چیست. همچنین تلاش شد تا نشان دهیم که کمونیست جنبشی متعلق به طبقه کارگر و برخاسته از درون آن است. مستقل از اینکه این نوشته چقدر به هدف اش رسیده باشد، اکنون با توجه به اوضاع جهان و ایران نیاز مهم آموزش مانیفست کمونیست به کارگران طرح می شود.

همانطور که دیدیم مانیفست ادعانامه طبقه کارگر برعلیه نظام سرمایه داری است. اگر هم طبقه ای های ما ۱۷۰ سال پیش در اوایل پیدایش نظام سرمایه داری، سعادت طبقه کارگر را در نفی این نظام و بدست گرفتن اداره انسانی جامعه توسط کارگران که تنها تولید کننده گان همه ثروت موجود اند، می دیدند وبرای آن تلاش و مبارزه می کردند، امروز برگزیدن چنین اهدافی بسیار بیشتر برای ما ضروری است. بیش از دو قرن تجربه ماهیت غیرعقلانی و ستمگر و ویرانگر و ضد انسانی نظام سرمایه داری بیش از هر موقع حقانیت مانیفست کمونیست را به ثبوت رسانده است.

جهان سرمایه داری کنونی در بحرانی عمیق و رشد یابنده ای فرورفته است. اگر چه امید به اصلاحات پایدار به نفع کارگران در هر دوره ای از سرمایه داری توهم و خودفریبی است، اما در دوره های بحران نه تنها هر روزنه امیدی برای اصلاحات و حتی تظاهر به انجام آن از بین می رود؛ بلکه تنها گزینه سرمایه داران تعرضی بی امان به همان سطح معاش فی الحال فلاکتبار کارگران است. چرا که سرمایه در بحران تنها از طریق سازمان دادن چنین تعرضی به کارگران و واریز نمودن هزینه بحران بر دوش آنان تلاش می کند تا ازآن خارج شود. در برابر این اوضاع طبقه کارگر چاره ای ندارد جز دست بردن به نقد رادیکال اساس نظام سرمایه داری و پرچم این نقد هم مانیفست کمونیست می با شد.

دست بردن به چنین نقدی برای طبقه کارگر کشورهای مشابه شرایط ایران باز هم مهمتر می شود. از یکسو طبقه کارگر ایران که همیشه و پیش از بحران کنونی هم در فقر و فلاکت و بی حقوقی و بی حرمتی سنگینی بسر می برد، اکنون وضع اش در ابعاد غیر قابل تصوری وخیم می شود. از سوی دیگر رژیمی مثل جمهوری اسلامی که خود راسا ایجاد کننده و تحمیل کننده وضعیت کنونی به کارگران است در مقابل هر تلاش کارگران برای اندک بهبودی در وضع شان موانع سنگین قرار می دهد. بنابراین طبقه کارگر ضمن ادامه تلاش های کنونی برای تحمیل هر اندازه از مطالبات اش به همین رژیم، اما به این وضع برای همیشه نمی تواند ادامه دهد. این طبقه دیر یا زود، و زودتر بهتر، ناچار است خود را برای ارائه نقد نظری و عملی کل نظام موجود آماده سازد. مانیفست کمونیست چراغ راهنمای این نقد است.

از اینرو آموزش مانیفست کمونیست به کارگران مهم و ضروریست. جنبش کارگری ما بیش از هر زمانی نیاز دارد تا به سلاح نقد مانیفست کمونیست مجهز شود. می توان برای فراهم نمودن آن شرایطی تلاش نمود که هر فعال کارگری و هر کارگر علاقه مندی از این آموزش بهره مند شود و دیگر کارگران هم به آن تشویق شوند. اگر منظورمان آموزشی نخبه گرایانه و مکتبی و فرقه ای نباشد، بلکه آموزشی خلاق و آمیخته با تجربه زندگی و مبارزه جاری کارگران و نیز به عنوان راه گشای مبارزه طبقاتی آنان مورد نظر باشد؛ آنگاه خوب است با ایجاد محافل آموزشی به همت کارگران آگاه و داوطلب و با شرکت هر کارگر علاقه مندی در متن مبارزات جاری کارگری به این امر یاری رساند. حال که مانیفست کمونیست در ایران قانونا ترجمه ومنتشر شده است، جمع ها و محافل و تشکلات کارگری می توانند آنرا به هر شکل و به هر اندازه که صلاح می دانند برای برنامه آموزشی خود مد نظرقرار دهند.

امیر پیام

۳۰ ژانویه ۲۰۲۱
۱۱بهمن ۱۳۹۹
*مطلب حاضر بخش عمده مطلبی است که حدودا دوازده سال پیش یعنی فوریه ۲۰۰۹ منتشر شد و اکنون با حذف بخشی از آن و انجام برخی اصلاحات به روز شده و با فرمتی متفاوت و با تاریخ حال مجددا منتشر می شود. علت این تغییر نیز اینست که در آن دوره مباحث حادی بین موافقین و مخالیفن تشکیل سندیکاهای کارگری جریان داشت و ضروری بود که توصیف درستی حداقل از دید این نگارنده در باره کمونیسم و رابطه اش با جنبش کارگری ارایه می شد که حاصل اش مطلب «کمونیسم چیست و کمونیست ها کیانند» بود. آن مباحث اکنون مدتهاست که موضوعیت خود را از دست داده اند، اما با توجه به بحران های همه جانبه نظام سرمایه داری و انکشاف مبارزه طبقاتی در ایران پرداختن به مساله کمونیسم و رابطه اش با طبقه کارگر بیش از هر موقع مهم تر و ضروری تر است. امید است انتشار مطلب حاضر کمکی به مباحث جنبش مان در این زمینه باشد.
** از این به بعد همه مطالب بولد شده داخل گیومه از مانیفست کمونیست است.
***********************************************************

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)