داستان دو پسر آدم یعنی هابیل و قابیل در مکتوبات دینی ما به فراوانی آمده است. در قران نیز این داستان بدون ذکر نام این دو فرد در سوره مائده آمده است. به صورت خلاصه داستانی که در قران نقل میشود به قرار زیر است:
داستان دو پسر آدم را آنچنان که درست است بر ایشان بخوان هنگامی که برای نزدیکی به پرودگار قربانی کردند، پس قربانی یکی پذیرفته شد و قربانی دیگر رد شد. پس آنکه قربانیش پذیرفته نشده بود به برادرش گفت که حتما ترا میکشم. برادرش گفت که خدا قربانی متقین را میپذیرد و اگر تو روی من دست بگشایی من هرگز به روی تو دست نمیگشایم که از الله پروردگار جهانیان ترس دارم. من اراده کردم که تو با کشتنم به جهنم بروی زیرا سزای ستمگران این است. پس او برادرش را کشت و از زیانکاران گشت. پس الله کلاغی را بر انگیخت که زمین را میکاوید تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را در زمین پنهان کند.
این داستان در قران همینجا خاتمه مییابد. اما آیه بعدی شامل یک نتیجهگیری است که فرایند اندیشه اسطورهای را به روشنی نشان میدهد:
از این روی بر فرزندان اسرائیل مقرر داشتیم – البته معلوم نیست چرا از بنیاسرائیل در اینجا سخن رفته است– که هرکسی فرد بیگناهی را بکشد انگار همه آدمیان را کشته و اگر کسی را زندگی بخشد انگار همه آدمیان را زندگی بخشیده است.
معمولا در اندیشه اسطورهای برای تعلیل یک واقعه آن را به زمانی اسطورهای –معمولا با عبارت در «زمانهای دور»- و گاهی به مکانی اسطورهای ارجاع میدهند مانند اسطوره انکی و نینهورساگ در سومر که توضیح میهد چگونه در زمانهای دور در دیلمون –که سرزمینی اسطورهای است و احتمالا باید بحرین کنونی باشد– ازدواج انکی به مثابه خدای آبهای شیرین و نینهورساگ به مثابه ایزدبانوی زمین به پیدایش گیاهان و نیزارها منجر شد –شباهت بین این دو ایزد و دو امشاسپند وهومنه و سپندارمذ در الهیات مزدیسنی قابل توجه است اگرچه نمیتوان در اینباره خیلی هم اغراق کرد– در اینجا نیز دو پسر آدم به مثابه ارکتایپ معرفی میشوند که کشته شدن یکی به مثابه کشته شدن تمامی آدمیان تعبیر میشود. از این نکته میگذریم و داستان هابیل و قابیل را ادامه میدهیم. در روایات شیعه به نقل از زراره از امام ششم شیعیان نقل شده که اسامی این برادران قابیل و هابیل است–که میدانیم معرب آبل و قائن عهد عتیق است– و از آنجا که حضرت آدم میخواست میراث نبوت خود را به پسر کوچکتر یعنی هابیل ببخشد، موجب حسادت برادر بزرگتر یعنی قابیل شد و این امر منجر به قتل برادر کوچکتر گشت. چنین مضمونی در داستان فریدون و سه پسر او نیز مشاهده میشود که فریدون به نوعی میراث خود یعنی ایران را به پسر کوچکتر ایرج میبخشد که موجب حسادت برادران بزرگترش یعنی سلم و تور میشود و به این سبب ایرج کشته میشود. البته مضمون برادرکشی در فرهنگ اسطورهای و حماسی ما بسیار رایج است، علاوه بر سرچشمه اسطورهای آن در اسطوره زروان، بعدا در دوران حماسی شاهنامه نیز به کرات دیده میشود مانند کشته شدن اغریرث به دست افراسیاب، کشتهشدن رستم با نیرنگ شغاد، و حیله برادران فریدون برای کشتن او. چنین مضمونی در فرهنگهای دیگر هم رواج دارد که وارد شدن در آن ما را از منظور خود دور میسازد. نکته مهمتری اما در نقل زراره وجود دارد و آن این است که میگوید مردمان بر این باورند که این دو برادر همزمان عاشق یکی از خواهران خود شده بودند و مسئله قتلی که اتفاق افتاده در اثر کشمکش روی این مسئله بوده است. امام ششم شیعیان البته این باور را نادرست میداند و سخنانی میگوید که چندان به موضوع ما ارتباطی ندارد و اساسا معلوم هم نیست از سندیت صحیحی برخوردار باشد، اما خود مسئله عشقی طرح شده بسیار مهم است و به آن برمیگردم. داستان هابیل و قابیل در عهد عتیق مفصلتر آمده است. در سفر پیدایش چنین میخوانیم:
هابیل برادر کوچکتر به گلهداری پرداخت و قائن برادر بزرگتر به کشاورزی مشغول شد. بعد از مدتی هر دو هدیهای به خداوند تقدیم کردند، هابیل از بهترین گوشت قربانی و قابیل قسمتی از محصول زمین خود را. خداوند هابیل و قربانی او را پذیرفت و قائن و هدیه او را نپذیرفت. قابیل از خشم به زمین نگریست. خداوند به قائن گفت چرا خشمگین شدی مبادا که به گناه آلوده گردی. روزی قائن از هابیل خواست که به صحرا بروند و سپس ناگهان هابیل را کشت. خداوند به قائن گفت برادرت کجاست؟ –چنین پرسش و پاسخهایی در اندیشه اسطورهای رواج دارد و اصلا به معنی نادانستن نیست– قائن تجاهل کرد و خداوند به او گفت چرا برادرت را کشتی و زمین را به خون او رنگین کردی. خون او از زمین نزد من فریاد برمیآورد. اکنون از زمین طرد خواهی شد و زمین دیگر به تو محصولی نخواهد داد.
ادامه داستان مربوط است به سرگردانی قائن و فرزندار شدن او و همچنین به دنیا آمدن شیث از حوا و دیگر ماجراها. در اینجا نیز از جریان عشقی ذکر شده خبری نیست. اما نویسندگان عهد عتیق مدتها در بابل در اسارت بودند و به این سبب ردپای اساطیر میانرودان در این کتاب و از آن طریق در قران بسیار روشن و آشکار است. صورت اولیه این داستان در اسطوره خواستگاری اینانای سومری آمده است. اینانا Inanna که همان ایشتر اکدی– بابلی است و بعدا به ایستر عبری تبدیل میشود و در ایران احتمالا به آناهید یا زهره تغییر مییابد، ریشه استاره یا ستاره فارسی است. چند اسطوره مهم حول و حوش این شخصیت اسطورهای مهم در دست است. او ایزد شهوت جنسی و عشق است، و همانی است که در یونان به آفرودیت و در روم به ونوس شهرت یافته است و در دوران حاکمیت آشور به یکی از بزرگترین خدایان ارتقاء یافته است. اگرچه تبار ایزدان در این منطقه دستخوش تغییرات زیادی میشود، اما اجمالا میدانیم که اینانا خواهر اتو Utu ایزد خورشید است، ایزدی که بعدا به شمش بابلی تغییر میکند و ریشه شمس عربی را میسازد –جالب توجه است که سلسله پادشاهی بر اساس اساطیر سومری از این خدا سرچشمه میگیرد، یعنی انمرکار En-mer-kar و همچنین لوگالبندا Lugal-Banda که پدر گیلگمش حماسی سومری و بابلی است، فرزندان خدای خورشید دانسته میشوند (اساسا شهریاری طبق اساطیر سومری از آسمان به زمین آمده). این خدا با میترای ودایی یا میثرای ایرانی بسیار شباهت دارد و این دو خویشکاریهای مشابهی دارند مانند اینکه انتقال فره ایزدی در اساطیر ایرانی به پادشاهان توسط ایزد مهر صورت میگیرد و یا اینکه این خدا با مفهوم عدالت پیوند نزدیکی دارد (در نقشنگاره قوانین حمورابی، احتمالا این شمش است که این قوانین را به حمورابی میسپارد) اگر به یاد بیاوریم که مفهوم عدالت با ریتای ودایی یا اشه اوستایی پیوند نزدیکی دارد و در ریگودا زوج ورونا–میترا نگهدارنده یا نگهبان ریتا هستند، قرابت اتو و میترا آشکار میشود. این مضمون که شهریاری از خدای خورشید به زمین میرسد به روشنی تمام در اساطیر مصر نیز دیده میشود، زیرا در آنجا فرعون پسر رع خدای خورشید دانسته میشده است. به هر روی، انکیمدو En-kim-du که ایزد کشاورزی است و دموزی Du-mu-zi که ایزد گلهداری است –در برخی از اساطیر این دو پسران انکی En-ki سومری یا اآ بابلی، خدای آبهای شیرین و همچنین ایزد خرد دانسته میشوند و از آنجا که اینانا نیز در برخی اسطورهها دختر انکی دانسته شده، در نتیجه ایزد کشاورزی و گلهداری همزمان عاشق خواهر خود میشوند. اتو برادر اینانا به او توصیه میکند تا به همسری دموزی گلهدار درآید اما اینانا نمیپذیرد. ترجمه جیکوبسن از پارههایی از داستان را میآورم:
Her brother, the warrior, the hero, Utu, says to holy Inanna:
“The shepherd ought to marry thee, my sister.
Why, O maiden Inanna, art thou not willing?
His butter is good, his milk is good;
All the shepherd’s products are splendid.
Dumuzi ought to marry thee, Inanna.”
و اینانا پاسخ میدهد
Never shall the shepherd marry me;
Never shall he drape me in his tufted cloth;
Never shall his finest wool touch me.
Me, the maiden, shall the farmer,
And he only, take in marriage—
The farmer who can grow beans,
The farmer who can grow grain.
دموزی یک روز با گله خود به دشت میرود و در آنجا اینانا را میبیند که همراه انکیمدو است. دیوانهوار بر میگردد و سر به صحرا میگذارد. اینانا دنبال او میرود و او را تسلی میدهد
Why must I race with thee, O shepherd, I with thee, shepherd, with thee?
Thy sheep are free to eat grass on the bank;
Thy sheep are free to pasture in my stubble field.
They may eat grain in the fields of Uruk;
Thy lambs and kids may drink water in my Adab canal.
(اروک و ادب دو شهر مهم میانرودان باستان است)
اما داستان اینانا و دموزی به اینجا ختم نمیشود. در یکی از سه اسطوره بنیادین میانرودان، یعنی رفتن ایشتر به جهان زیرین – نسخههای سومری و بابلی آن مکمل یکدیگر هستند– ایشتر برای دیدن خواهر خود ارشکگیل که ایزدبانوی جهان مردگان است به آنجا میرود. د رادامه اسطوره هم پای دموزی به میان کشیده میشود و اینبار داستانی را میسازد که در کل آسیای غربی و شرق ایران و تا اروپا به مضمونی غالب تبدیل میشود، مضمونی که فیتزجرالد به آن نام خدای شهید شونده داده است. در این اسطوره دموزی همسر ایناناست و اینانا به این خاطر که میخواست به جهان زندگان برگردد او را محکوم به رفتن به جهان مردگان میکند. اما خواهر دموزی– ایزدبانوی کشاورزی– قبول میکند که شش ماه از سال را به جای دموزی زیرزمین برود تا دموزی به جهان زندگان برگردد. این تم که آشکارا یک اسطوره بارآوری کشاورزی است مستقیما با آدونیس یونانی و آتیس فریجی و سیاوش ایرانی و ازیریس مصری مرتبط است. مراسم آئینی سوگواری این شخصیتها نیز در این پهنه جغرافیایی بسیار شبیه به هم هستند. به این ترتیب میبینیم که پنهان کردن جسد هابیل گلهدار در زیرزمین مضمونی است که یادآور رفتن اجباری دموزی به جهان مردگان است و سپس بیرون آمدن یا رجعت او به جهان زندگان در فصل بهار که تضمینکننده بارآوری زمین است. مشاهده میشود چگونه اسطورهها در سیر تکاملی خود در مناطق جغرافیایی مختلف و در ادیان متفاوت از یهودیت، مسیحیت و اسلام، مضمونهای بنیادی خود را حفط و تکرار میکند. تقریبا بسیاری از اسطورههای سفرپیدایش و حتی کتابهای دیگر عهد عتیق ریشههایی میانرودانی دارد، ریشههایی که خود را به صورتهایی در قران نیز آشکار میکند. نمونهها حقیقتا بیش از آن است که حتی در یک نوشته قطور قابل احصاء باشد. به اجمال میتوان گفت که در واقع این «آگاهی» است که برای بازشناسی خود به مثابه یک پیوستار، خود را در صورتهایی بر خود نمودار میسازد، صورتهایی که میتوان آنها را صورتهای تاریخی آگاهی نامید. آگاهی خود را در این صورتها بر خود عرضه میکند تا به میانجی آنها ایدهای از خود به مثابه هستندهای پیوسته برسازد. آگاهی از تاریخ آگاهی، آگاهی ازدریافت آگاهی از خود به مثابه یک پیوستار است.
نظرات
واقعا لذت بردم. تحقیقی متدیک در اسطوره. یکی دیگر از مهارتهای این نویسنده چیره دست و خوشمتن.
پنجشنبه, ۲ام بهمن, ۱۳۹۹