برگردان  پرخشه 

از ابتدای ریاست جمهوری ترامپ، مطبوعات آمریکا میدان ظهور مقالاتی هشداردهنده شده‌اند: “آیا دونالد ترامپ خطری برای دموکراسی است؟”، “فرسایش هنجارهای دموکراتیک در آمریکا”، ” آمریکای لاتین می پرسد:آیا دموکراسی از پوپولیسم ترامپ جان سالم به در خواهد برد؟” “ترامپ، اردوغان، فاراژ: جاذبه‌های پوپولیسم برای سیاستمداران، خطراتی برای دموکراسی”. ” دموکراسی‌ها چقدر پایبدارند؟ زنگ‌ها خطر به صدا در آمده‌اند” 

 عناوین مقالات حاکی از نگرانی در مورد تهدید دموکراسی است. با این وجود در متون اثری از معنای اساسی دموکراسی و حاکمیت مردم یا حاکمیت مردمی به چشم نمی خورد، و در عوض، به نظر می رسد که دموکراسی به مجموعه ای از نهادها و هنجارها اشاره دارد، که همه نیزبه طور واضح دموکراتیک نیستند.

استیون لویتسکی و دانیل زیبلات، دانشمندان علوم سیاسی در مقاله ای در نیویورک تایمز می نویسند که مخالفت آشکار ترامپ با “خویشتنداری حزبی و برخورد منصفانه، تهدیدی است اساسی برای “سیستم کنترل و حساب و کتاب قانون اساسی”. برندان نیهان، دانشمند علوم سیاسی در مصاحبه ای با اتلانتیک ابراز داشت که تصور نمی کند ترامپ بتواند به “هنجارهای سیاسی دو حزبی” پایبند بماند. 

فرانسیس ویلکینسون در بلومبرگ از توصیف نهادهای دموکراتیک که پای در منش سیاسی دو حزبی دارند به معادل سازی دموکراسی با تمکین از دولت امنیت ملی می رسد:

 ترامپ به صراحت اعلام کرده است که با نهاد های قدرتمند دمکراتیک و رقبای جمهوری خواه خود به طور یکسان برخود خواهد کرد،به رویکرد ترامپ با آژانس های اطلاعاتی ایالات متحده توجه کنید؛

در واقع، احترام به CIA به عنوان نمونه ای از دموکراسی، نشانه گرایشی عمومی‌تر است که وقیح ترین و ضد دموکراتیک‌ترین نهادهای سیاسی ایالات متحده را نمود تجسم دموکراسی در نظر می گیرد. 

 پیروزی ترامپ، به واگیری انتقاد از خود، در میان تحلیلگران سیاسی گیج و سردرگم دامن زد. “ما” در “گوش فرا دادن” به رای دهندگان “طبقه کارگر سفید” شکست خوردیم، با این وجود، از زمان آغاز کار ترامپ، نخبه سالاری بار دیگر در پوشش مرکزگرایی ( سنتریسم) فعال شده و تبلیغ می کنند که دموکراسی در معرض تهدید عوام گرایی (پوپولیسم) است و تنها با دفاع از هنجارها و نهادها می توان مانع ازبرخورد های بی پروا و سرکش شهروندان شد. اما اگر حقیقت برعکس باشد، و پوپولیسم نه معضل بلکه راه حل باشد، چه؟

مفهموم دموکراسی به عنوان نظام پیچیده‌ی حساب و کتاب، اولین بار در دهه ۱۹۳۰ تبلور یافت. اعتقاد بر آن بود که با ترکیبی از قانون اساسی، هنجارهای غیررسمی، رقابت و توزیع قدرت اقتصادی در میان گروههای مختلف، دمکراسی قابل دسترس است و نه در تخطی از آن.

در آن زمان دانشمندان علوم سیاسی آمریکا به تعریف الگوی آمریکایی” منحصر به فرد و” متمایز از “توتالیتاریسم” پرداختند. این مدل که از آن به عنوان “کثرت گرایی” یا “لیبرالیسم” یاد می شود، به مفسران بعدی، بدیلی برای دموکراسی، و به معنای “حکومت توسط مردم” ارائه داد.

در سال ۱۹۵۶ ، رابرت دال در “مقدمه ای بر نظریه دموکراتیک” اصطلاح پلی آرشی (۱) را در تضاد با نظریه های “دموکراسی پوپولیستی” ابداع کرد، و توضیح داد که این مفهوم دموکراسی را با “برابری سیاسی، حاکمیت مردم و اداره اکثریت” مرتبط می‌کند.

 در” چه کسی حکومت می کند؟” (۱۹۶۱)، که مطالعه‌‌ای تجربی از پلی آرشی در عمل، در شهر نیوهَوِن است، رابرت دال از این مفهوم علیه تصور سی رایت میلز و دیگران که ادعا داشتند ایالات متحده، توسط “نخبگان قدرت” اداره می‌شود، استفاده کرد و استدلال کرد که ثباتِ پلی آرشی آمریکایی تا حدودی مدیون کناره گیری شهروندان آمریکایی (از صحنه ی سیاست) است.

دال، دانشجویان بی شماری از دموکراسی را با آنچه در واقع «کثرت گرایی بی مایه» بود آشنا ساخت و به سهولت روابط قدرت و نهادهای موجود را توجیه کرد. در مطالعات تطبیقی دموکراسی و سنجش استحکام دموکراتیک، معادل دانستن پلی آرشی و دموکراسی رایچ شد. شاهد آن که ژان ورنر مول، دانشمند علوم سیاسی، در مقاله های اخیر خود در مورد پوپولیسم برای لندن بوک ریویو و گاردین، جوهر دموکراسی را “ارائه گزینه های متعدد به شهروندان” تعریف می کند. درعین حال پوپولیسم، “ضد تکثرگرایی اصولی” معرفی می شود.(۲)

در ژانر نوظهورِ پیش بینی دموکراتیک، دانشمندان علوم سیاسی و تحلیلگران به طور یکسان این گفتمان را با روایت شبه ـ مقدس سنت آمریکایی مرتبط می کنند: لویتسکی و زیبلات می نویسند:

 به استثنای احتمالاً جنگ داخلی، دموکراسی آمریکا هرگز سقوط نکرده است. در واقع، هیچ دموکراسی ای به غنا یا ثبات دمکراسی آمریکا، هرگز سقوط نکرده است. با این وجود، ثبات گذشته تضمینی برای بقای آتی دموکراسی نیست.”

 کارلوس دلا توره ی جامعه شناس نیز در مقاله ای در تایمز به دیرینگی “بنیان های دموکراسی آمریکایی” و “سنت حساب و کتاب آن به منظور کنترل قدرت سیاسی” اشاره دارد.

اما ثبات سیستم سیاسی آمریکا را نباید با درجه دموکراسی آن تلفیق کرد. لازمه‌ی به تصویر کشیدن سامانه‌ی بسیار پیچیده‌ی تفکیک قوا همچون یک سیستم دموکراتیک متعالی، دچار بودن به یک فراموشی جدی است: برای باور به دمکراتیک بودن نظام، باید اهداف صریح ضد دموکراتیک بنیانگذاران، طیف وسیعی از استثنائاتی را که از آن زمان، محدودیت های مردم را ساختاری کرده است، و موانع جدید دموکراسی را نادیده بگیریم.

 این محدودیت ها توسط «میانه روهای» اصولی که نویسندگان اکنون برای نجات به آنها متوسل می شوند، طراحی و تدوین شده‌اند. در این میان، فراموش کردن مدیسون (چهارمین رئیس جمهور آمریکا و بنیان‌گذاران قانون‌ اساسی که با نوشتن مقالات فدرالیست، سهم عمده‌ای در تصویب قانون اساسی داشت) روزنامه های فدرالیست را که با هر گونه تمایل به سیاست “خشم علیه پول کاغذی، لغو بدهی‌ها، تقسیم مساوی مالکیت، یا هر طرح نادرست و شر دیگری” مخالفت می‌ورزید، مدیسونی که خواستار”کنار زدن کامل مردم از عرصه ی جمعی” بود، دشوار نیست. 

بدیهی است که تهدید های دولت ترامپ علیه کثرت گرایی و دموکراسی جدی تر و ماهوی تر است. اما ابزار ترامپ برای تهدید دموکراسی از ویژگی های این سیستم است و نه در تخطی از آن

 احکام اجرایی وی اصول دموکراسی را تضعیف می کند، اما نه به دلیل برهم زدن توازن ظریف قدرت بین شاخه‌های دولت یا نیروهای درگیر در سیاست حزبی. “اجماع دو حزبی” که به عنوان ستون فقرات اخلاقی دموکراسی مطرح می شود، به ریاست جمهوری قدرت اعلام جنگ و نظارت بر شهروندان را، پنهان از انظارعمومی و خارج از بحث های دموکراتیک ومسؤلیت پاسخگویی وی، اعطا کرده است. از جنگ با ترور تا اخراج مهاجرین، از جاسوسی داخلی گرفته تا مقام تضمین شده وال استریت در مشاورت های اقتصادی، ترامپ شاخه ای از دولت را که از قبل برای تضعیف دموکراسی مجهزشده است، به ارث می برد. 

رئیس جمهور و گروه میلیاردر و ملی گرایان سفیدپوست بدون شک این ابزار را طبق معمول گذشته، به ابزاری مخرب تبدیل می کنند. با این حال، انتقاد ما از ترامپ و مقاومت سیاسی قاطع ما در برابر ترامپیسم نباید تنها در سوگ دموکراسی خلاصه شود، که البته هرگز از آن برخوردار نبوده ایم.

در همه این موارد اختلاف بر سر “پوپولیسم” است. ترامپ که به عنوان یک استثنا در یک سنت دموکراتیک آمریکایی دیده می شود، همچنین بیان صعود پوپولیسم در ماوراء اقیانوس اطلس تحلیل و معرفی می شود. نویسندگان گزارش های ضد-پوپولیستی با استناد به مثال هایی از طیف ایدئولوژیک، با استفاده بلاغی از پیروزی های راست گرایان، به هدف گیری “پوپولیسم” به طور اخص کمر بسته اند. برای هیئت تحریریه Globe and Mail ( در مقاله ی “ترامپ، پوتین و تهدید لیبرال دموکراسی”)، ترامپ “تنها بیانی از ویروسی است که از مدت ها قبل پرورش می یافته” و “رای دهندگان را در هر دو افراط راست و چپ آلوده کرده است.”

 در مورد تحقیر رسانه‌ها توسط ترامپ، لویتسکی و زیبلات می نویسند که وی

 طبق دستورالعمل رهبران پوپولیست مانند سیلویو برلوسکونی در ایتالیا، هوگو چاوز در ونزوئلا و رجب طیب اردوغان در ترکیه عمل می کند.”

 با این منطق، استناد سندرز به “۹۹ درصدی ها” با تجلیل ترامپ از “رقت انگیزان”  (۴) یکسان ، جنبش اشغال وال استریت را پاسخی به حزب چای، و پوپولیست های چپ آمریکای لاتین و سلف های راست آنها یکسان اند . به گفته این نویسندگان، رأی دهندگان افراطی چپ و راست، همانطور که د لا توره بیان می کند، “سیاست به مثابه یک رویارویی مانوی” (۵) جذابیت دارد. اما در سیاستی که “مردم” را در به جان یکدیگر می اندازد، چگونگی مدیریت مردم ومشخص نمودن طرف مخالف، مهم است.

از زمان ظهور دموکراسی “رسمی”، پوپولیسم لجوجانه آن را همچو سایه دنبال کرده است که، به گفته ی لورا گراتان دانشمند علوم سیاسی، پارادوکس عامی را در سیاست دموکراتیک برجسته می کند. در دموکراسی ظاهرا “مردم” خود ـ مدیریت اند، اما منظور از”مردم” چه کسانی هستند؟ به نقل از روسو، برای خودگردانی مردم، “نتیجه باید علت شود”. مردم خود، نهادهای دموکراتیک را تشکیل داده و هویتشان توسط این نهاد ها شکل می گیرد. از بسیاری جهات، دموکراسی عبارت است از رقابت سیاسی مداوم برای تعریف مردم و قدرت آنها است. با طرح موارد هویت مردم و چگونگی اعمال قدرت سیاسی شان، جنبش ها و رهبران پوپولیست در چپ و راست، با این مشکل اساسی دموکراسی روبرو هستند. با این حال، پاسخ آنها به چگونگی تعریف “مردم” و دستورالعملشان برای اعمال دموکراسی توسط مردم، بسیار متفاوت است.

پوپولیسم می تواند از دیدی منزوی کننده و یا بر عکس با باور به اتحادهایی بعید بین گروه های حاشیه ای، مردم را تعریف کند. به گفته ی انریکه دوسل فیلسوف، با استناد به گرامشی و لاکلائو، ظرفیت رهایی بخش پوپولیسم متکی به سازه ی سیاسی “بلوک اجتماعی مستضعفین” است. پوپولیسم چپ گرا تضادهای طبقاتی را آشکار می کند. پوپولیسم راست گرا آنها را مبهم وپنهان می سازد و آن ها را با شوونیسم فرهنگی، بیگانه ستیزی و نژادپرستی جایگزین می کند. در حالی که پوپولیسم چپ با نابرابری رقابت می کند، پوپولیسم راست آن را باز توزیع می کند و باعث می شود برخی از انواع نابرابری نه تنها قابل قبول بلکه طبیعی به نظر برسد.

 دفاع از دموکراسی در برابر پوپولیسم لزوما به دفاع از مرکزگرایی سیاسی ( سنتریسم) ختم می شود، و دموکراسی نیز به تفکیک قوا و تلاس برای اجماع دو حزبی خلاصه می شود. در مقاله ای برای وبلاگ سیاسی وُکس، تحت عنوان”پلی آرکی” ، لی دراتمن و مارک اشمیت، دانشمندان علوم سیاسی واز بنیاد آمریکای جدید (۵) استدلال می کنند که “استراتژی درست، دفاع از هنجارهای اساسی دموکراتیک و حفظ تمرکز بر فساد” و نه-مبارزه برای حفظ برنامه ها و هزینه های اجتماعی” است. با وجود شکست این “استراتژی” در طول مبارزات انتخاباتی کلینتون، درامن و اشمیت تأکید می کنند که “به نظر می رسد رأی دهندگان به دموکرات ها، حومه نشینان ثروتمندتری هستند که کمتر متمایل به سیاست کینه و خشمارنج بود ه و بیشتر نگران هنجارهای اساسی دمکراتیک هستند.” مایکل والزر در نشریه ی دگر اندیشی، چپ ها را دعوت به دفاع از “مرکز حیاتی” می کنند (“باید همزمان در مرکز و چپ بایستیم. این ممکن است پیچیده باشد، اما وظیفه تاریخی ماست”). تجلیل از این سیاست ممکن است همان تبلیغات ۲۰ میلیون دلاری راه سوم کلینتنی (۶) به منظور ابداع استراتژی جدیدی برای حزب دموکرات باشد.

در مقاله ای در نیویورک تایمز، آماندا تااوب با استناد به تحقیقات اخیر روبرتو استفان فوا و یاشا مونک، دانشمندان علوم سیاسی، ترامپ را در همان دسته ” راست ـ چپ” احزاب پوپولیست ضد نظام در اروپا مانند جبهه ملی فرانسه، سیریزا در یونان و جنبش پنج ستاره در ایتالیا قرار داده است. ” De la Torre پیشنهاد می کند که “آمریکایی ها باید نگاهی به آمریکای لاتین بیندازند، جایی که از دهه ۱۹۴۰، پوپولیست های منتخب دموکراسی را تضعیف کردند”، چنین ادعایی تفاوت های ایدیواوژیک را بین رئیس جمهورهایی مانند پرون در آرژانتین و ولاسکو ایبارا در اکوادور، چاوز در ونزوئلا، فوجیموری در پرو، و مورالس دربولیوی و منم را در آرژانتین نادیده می‌گیرد. نگرانی در مورد “افراط گراییِ” پان ایدئولوژیکی  (۳) – ، بازیافت همان تفسیرهای پسا‌برکزیتی نظامی مجروح است، که تونی بلر درمقاله اش در نیویورک تایمز (“کودتای خیره کننده برکزیت “) تحت عنوان “همگرایی چپ و راست افراطی” هشدار داد. بلر این “شورش” را از زاویه ای کاملاً ارتباطی می ببیند: عدم موفقیت این مرکز در “متقاعد ساختن” رأی دهندگان بری از عقل سلیم سیاسی ناشی از “پوشش خبری قطبی و چندپارچه” و “انقلاب رسانه های اجتماعی” بود.

از دید میانه‌روهای محافظه‌کار که سریعا تحلیل می‌رود، هر پوپولیسمی، راست یا چپ، به طور یکسان مشکوک است؛ زیرا هر یک نماینده‌ی مردمی است که نظم نهادینه‌شده مستقر را تلاش در تعدیل، فیلتر و کنترلشان دارد.

طبق گزارش منتشره در پولیتیکو، “بخشی از پیام اقتصادی این گروه که منطبق با ایدئولوژی مرکزگرایانه ی آن است، انحراف حزب دموکرات از رهبرانی مانند سناتور برنی سندرز یا جناح پوپولیستی چپ، سناتور الیزابت وارن است ” و تمرکز انتقادات از پوپولیسم، بر شخصیت برجسته رهبر پوپولیست قرار دارد: عوام فریبی آنان که می تواند به دلخواه خود، پیروان شورشی اش را کانالیزه و به میدان سیاسی بکشد. کنت راث، مدیر اجرایی گروه دیده بان حقوق بشر، درمقاله ی تحت عنوان “ظهور خطرناک پوپولیسم”، که خلاصه ای از آن در نشریه ی سیاست خارجی  منتشر شده است، پوپولیسم را با “عوام فریبان، “سلطه گرایان و “خودکامگان” برابر می داند. یان-ورنر مولر در مقاله ای برای LRB، پوپولیسم را عمدتا به قدرت افسار گسیخته استبداد تقلیل می دهد که ” تنها خود را نماینده ی ” مردم واقعی “یا” اکثریت خاموش” دانسته و به طور نمادین و به روشی یک جانبه، مفهوم “مردم” را از بالا به پایین سکه می زنند. 

این نکته اخیر، بازتابی است از تحلیل لاکلاو در مورد “منطق پوپولیستی”، که بر نقش رهبر در وحدت دادن خواست های متفاوت و ضروری مردم در هویتی مشترک تأکید می کند. اما این بازتاب یکی از دیدگاههای کلیدی وی را نیز نادیده می گیرد، یعنی شکل گیری یک هویت مشترک در مخالفت با وضع موجود، در خلأ و صرفا با نبوغ یک سیاستمدار پر جذبه در استفاده از نارضایتی های نهفته، آغاز نمی شود. شکل گیری “مردم” طی فرآیندی طولانی تر حاصل می شود، که در آن گروه های مختلف حاشیه ای با تکیه بر تجربیات مشابهشان از نادیده گرفتنه شدن خواسته ها شان و یا رد آن ها توسط دولت، در کنار هم قرار می گیرند. انتخاب رهبر، پس از گره زدن شکایاتشان به انجام می رسد. لاکلاو این روند را ” بیان هم ارزی خواست ها ” (۷) می نامد. این الگوی خود ـ سازمان دهی پوپولیستی در احزاب پوپولیست چپ و رهبران چپ جناح های حزب شورشی که مولر به صراحت آنها را کنار می گذارد (“برنی سندرز ، جرمی کوربین ، سیریزا”) اعمال می شود. سرانجام، مولر پوپولیسم را به عوام فریبی و به استثنای چاوز،به راست مرتجع محدود می کند. به نظر می رسید سخنرانی افتتاحیه ترامپ دیدگاه مولر را تأیید کند، وی در مقابل جمعیتی به طور شرم آوری منفعل، نعره زد: “۲۰ ژانویه ۲۰۱۷ به عنوان روزی که مردم دوباره حاکم این ملت شدند، یاد گار خواهد شد.”

اما تمرکز روی لحظاتی از این دست، بدخوانی تاریخ پوپولیسم و کنار گذاشتن احتمال جایگزینی چپ مردمی است. “مردم” یک هویت ذاتی ارتجاعی نیست. حریم و مرزهای این مفهوم می تواند مختل و گسترش یابد، سلسله مراتب داخلی آن تقویت یا تسطیح شود. اعضای تشکیل دهنده آن، طبق تعریف، تماشاگران منفعلی در یک نمایش تفریخی عوام فریبانه نیستند، یک گروه کینه توز، دریافت کنندگان بخشش های های کم و بیش سخاوتمندانه، قربانیان یک جامعه مدنی سرکوب شده نیستند. بلکه برای اینکه یک هویت جمعی مانند “مردم” بتواند نیرویی سیاسی را متبلور ساخته و بدست آورد، باید با هماهنگی با دیگران، برای رسیدن به یک هدف، عمل کند.

نگاهی گذرا به تاریخ پوپولیسم چپ در ایالات متحده و آمریکا، حاکی از وجود انبوهی از اشکال سازمانی، نوآوری های نهادی و شیوه های تعامل اجتماعی که زمینه های تعامل رو در رو و همبستگی را تقویت می کند، اشکار می سازد. در اواخر قرن نوزدهم تعاونی های ارضی، مایه حیات جنبش پوپولیست بودند. 

اتحاد کشاورزان سیاه پوست، که تا سال ۱۸۸۹ توسط سیاست های اتحادیه سفید پوستان منزوی شده بود، کشاورزان سیاه پوست را در جوامع کمک های متقابل و از طریق شبکه های کلیساهای باپتیست و AME گرد هم آورد. «شوالیه های نیروی کار»، تحریم ها و اعتصاب های دسته جمعی را سازمان دادند. در جنوب ( آمریکای لاتین)، دهه ها بسیج علیه نئولیبرالیسم و امپریالیسم از طریق نهادهای مردمی پایدار مانده است: مجامع مردمی، فدراسیون های بومی، انجمن های محله، کمون های روستایی، سازمان های بیکاران، کمیته های آب و دیگران. بدون آنها رهبران چپ هرگز در سرتاسر آمریکای لاتین به قدرت نمی رسیدند.

جنبش های های پوپولیستی راست نیز شامل بسیج مردمی است. تفسیری که حزب چای را به عنوان حبابی نمایشی معرفی می کند، جلسات منطقه ای، محافل قرائت قانون اساسی و گروه های مراقب ضد مهاجر که کنشگران حزب را تربیت و تأمین کرده و بستر سازمانی عکس العمل های محافظه کارانه را تشکیل می دادند، نادیده می گیرد.در چنین شرایطی، پوپولیسم چپ، در راه سازماندهی باز توزیع قدرت، با چالش ویژه ی بسیج علیه نخبگان جا افتاده روبروست.

اگر پوپولیسم همیشه ارتجاعی و هرگز انقلابی نبود، نخبگان اقتصادی به جای فراخوانهای “گوش فرا دادن” به آسیب دیدگان، پوپولیسم را قاطعانه رد می کردند. همایش مسخره ی اخیر داووس، دست نخبگان جهانی را به طور کامل رو کرد: در فاصله ی بین چشیدن شراب و دست گرمی هایی که شامل بازی شبیه سازی پناهندگان بود، شرکت کنندگانی که روی دست و زانوی خود می خزیدند و وانمود می کردند که از ارتش در حال پیشرفت فرار می کنند”، در فضایی امن وحشت طبقاتی خود رابیان کردند. به گزارش بلومبرگ، ری دالیو، بنیانگذار صندوق سرمایه گذاری تأمینی Bridgewater Associates ، مدیر ۱۵۰ میلیارد دلار دارایی، در جلسه ی “خشم طبقه متوسط” به مردم گفت: “می خواهم بلند و واضح بگویم: پوپولیسم مرا می ترساند.” (Bridgewater در حال ایجاد الگوریتمی است برای اتوماسیون کار بسیاری از مدیران میانی خود. شاید این ها هم به زودی به صفوف “طبقه متوسط خشمگین” بپیوندند).

ازچه می ترسند؟ مطالعه ای که در آخرین شماره نشریه پژوهشی آمریکای لاتین منتشر شده حاکی از آن است که کشورهایی که تحت مدیریت دولتهای پوپولیست چپ قرار دارند، شاهد افزایش چشمگیر مشارکت سیاسی فقرا بوده اند. این مطالعه همچنین نشان می دهد که سیاست های توزیع مجدد به تنهایی نمی توانند نابرابری ساختاری را در حوزه های سیاسی و اقتصادی از بین ببرند. بدون استراتژی بسیج پوپولیستی، به ویژه تحت سیاست “ما” (فقرا) در مقابل “آنها” (ثروتمندان)، که از چهاردهه پیش مورد از جانب جنبش های اجتماعی ضد نئولیبرالی اجرا شده است، سیاست های چپ، ناپایدارو دموکراسی واقعی غیرممکن است.

صلاحیت تحلیلگران سیاسی در سایه ی اعتقاد به دمکراسی محدود مورد تمجیدشان رنگ می بازد. مرکزی که آنها به آن چسبیده اند تاکنون با مشارکت ناچیز رأی دهندگان، محرومیت توده ها ازحقوق خود، سیاستمداران و استراتژیست های بی مسؤلیت، و نفوذ خارق العاده ی نخبگان مالی در سیاست و در شرایطی نابرابر تر از قرون وسطی، پایدار مانده است. پوپولیسم چپ توانایی احیای دموکراسی و دفاع از آن را در برابر تهدیدهای دوگانه تکنوکراسی و انتقام جویی را دارد.

خلاصه: 

در دموکراسی ظاهرا “مردم” خود ـ مدیریت اند، اما منظور از”مردم” چه کسانی هستند؟ به نقل از روسو، برای خودگردانیِ مردم، “نتیجه باید علت شود”. مردم خود نهادهای دموکراتیک را تشکیل داده و هویتشان توسط این نهاد ها  شکل می گیرد. از بسیاری جهات، دموکراسی عبارت است از رقابت سیاسی مداوم برای تعریف مردم و قدرت آنها است.

پوپولیسم چپ گرا تضادهای طبقاتی را آشکار می کند. پوپولیسم راست گرا آنها را مبهم وپنهان می سازد و آن ها را با شوونیسم فرهنگی، بیگانه ستیزی و نژادپرستی جایگزین می کند. در جایی که پوپولیسم چپ با نابرابری رقابت می کند، پوپولیسم راست آن را باز توزیع می کند و باعث می شود برخی از انواع نابرابری نه تنها قابل قبول بلکه طبیعی به نظر برسد.

شکل گیری یک هویت مشترک در مخالفت با وضع موجود، در خلأ و صرفا با نبوغ یک سیاستمدار پر جذبه در استفاده از نارضایتی های نهفته، آغاز نمی شود.

سیاست های توزیع مجدد به تنهایی نمی توانند نابرابری ساختاری را در حوزه های سیاسی و اقتصادی از بین ببرند.

ترجمه شد از اینجا

———-

یادداشت های مترجم

 (۱) polyarchy :  https://en.wikipedia.org/wiki/Polyarchy

 (۲)  “principled antipluralism.”

 (۳)یعنی در مورد همه ی ایدیولوژی ها چه چپ و چه راست

 (۴)  “deplorables” /”رقت انگیزان” اسمی است که هیلاری کلینتون، نامزد حزب دموکرات، سال ۲۰۱۶ در یک رویداد جمع آوری کمک مالی برای مبارزات انتخاباتی به نیمی از طرفداران رقیب خود، دونالد ترامپ، نامزد جمهوری خواه داد: “آنها نژادپرست، سکسیست، و همجنسگراو بیگانه هراس اند.” اما روز بعد از “گفتن نیمی از طرفداران ” ابراز تأسف و تأکید کرد که ترامپ “نظرات و صداهای نفرت انگیز” را تقویت کرده است.

ستاد انتخاباتی ترامپ بارها و بارها از این اسم علیه کلینتون در طول انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ و پس از آن، با تمسخر استفاده کرد. ( ویکی) 

 (۵)دوقطبی

 (۶) The New America Foundation → New America  https://www.sourcewatch.org/index.php/New_America_Foundation 

و

Has the New America Foundation Lost its Way?

 (۷)Clintonite Third Way

 (۸) equivalential articulation (of demands )

 نویسنده ی مقاله ی زیر استدلال می کند که نظریه لاکلاو در مورد آمریکای دوران ترامپ صادق نیست. . 

https://www.tandfonline.com/doi/abs/10.1080/1600910X.2018.1455599?

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)