عبدالکریم سروش در سخنرانی ۶ دیماه ۹۹، در شناختی از اسلام و قرآن و محمد بر قدرت خواهی قهر، خشونت، شکنجه و اقتدارگرایی پیامبر اسلام و معنای اسلام آوری و تفاوت آن با ایمان تاکید دارد. می‌گوید: اسلام دین رحمت و شفقت نیست؛ دین سلطه است و جنگ و انتقام، کلیت قرآن و سیره هیچ ربطی به عشق و محبت و بردباری عیسی و مسیحیت ندارد و محمد حتی زمانی که در مکه بود و ظاهرا کاری علیه مشرکان و مخالفانش نمی‌کرد، هر جا که می‌توانست وعده انتقام و عذاب به آنها می‌داد. در ادامه سروش نظر می‌‌دهد به همین دلیل، نیچه محمد را در زمره اخلاق قهرمانان ستایش می‌کند و مسیح را درحوزه اخلاق بردگان می‌گذارد. 

سروش مدعی است، من پدیدارشناسی می‌کنم، گویا قضاوتی ندارد، حتی از مرادش مولانا در کتاب فیه مافیه هم فکت می‌آورد که دست بردن به شمشیر زیاد نکوهیده نیست، بدون اظهار شرمی، تجربه بیان شده‌ای را (یک نمونه در کتابِ دو قرن سکوت عبدالحسین زرین‌کوب، انتشار۱۳۳۰) که اسلام دین شمشیر نام گرفته بود، کشف تازه کرده است.

ایشان بعد از ۴۰ سال از سرکوب دانشگاه و انقلاب خشونت‌بار فرهنگی سال ۱۳۵۹، انگار از رخداد فجیع، دفاع قرآنی کرد و با اِسناد به پیغمبر و امامش خمینی که او را باسواد ترین شاهان ایران دانسته بود، خشونت و کشتار نهادینه در اسلام را در تسویه غیر قانونی و مصیبت‌آور دانشجویان آزادی‌خواه و اساتید اندیشه‌ورز، توجیه می‌نماید، و برای نقش خویش به عنوان یکی از مسئولین جنایت و جهالت، غیرمستقیم دلایل ایمانی اقامه کرده و بنوعی ابهام زدایی می‌کند.

به واقع سروش به روشنفکران دینی توصیه  می‌کند که در جلوه دادن به چهره رحمانی اسلام اصرار نکنید، زیرا به قول جلال آل احمد، در کتاب خدمت و خیانت روشنفکران، جلد اول:

“سنت‌پرستی غالی و تحجر فکری روحانیت در اغلب موارد نفی کننده‌ی اصلی روشنفکری است.”

سروش تا وقتی به عملکردِ مثل روز روشن خود، حداقل مثل زیباکلام که در شورای انقلاب فرهنگی بود، انتقاد از خود نکند، از رسیدن به واقعیت پژوهشی و اسلامی مورد هدفش محروم خواهد ماند.

حقیقت‌یابی در علوم اجتماعی، انسانی، سیاسی لازمه‌اش صداقت و صمیمیت است که سروش بسیار کم دارد.

نقد عام و در اینجا اسلامیِ بی‌طرف و غیرطبقاتی و بدون گرایش سیاسی حاکم در برابر محکوم به ویژه در مسائل اجتماعی واقعیت عینی ندارد، سراب است، اصولا پرداختن به امر جامعه با انگیزه انتزاعی امکان ندارد.

محقق ریاضیات و فیزیک می‌تواند به رسالت علمی محض وفادار باشد، ولی نقاد علم اجتماع خواه ناخواه تعلق طبقاتی و جهت‌گیری سیاسی و دموکراتیک یا اقتدارگرایانه  خویش را بروز می‌دهد، بنابراین اتخاذ موضع می‌کند.

هر دانش پژوهشی هزینه مشخصی می‌دهد. اما روشنفکر به منزله منتقد مشکلات جامعه چون حوزه کاریش به روابط انسانها و نحوه تولید و توزیع اقشار جامعه و مدیریت اقتصاد، قدرت، و اقتدار حکومت دینی می‌انجامد، اگر حاضر به پرداخت جرم خود (از نگاه دولت غیرشورایی) در دنیای ستیز طبقاتی استثمارگر نباشد، نمی‌تواند نقش مسئولانه تحول‌خواهی ایفا نماید و طبعا وارد چنین وادی هم نخواهد شد.

در نامه‌ سرگشاده‌ آرامش دوستدار به یورگن هابرماس، سوم سپتامبر ۲۰۱۰، بخشی از کارنامه سروش بخوبی نشان داده شده است:

«اگر کلمات معنا داشته باشند، از زیربار پاسخ دادن به این پرسش نمی‌توان به آسانی شانه خالی کرد: آیا یک مسلمان می‌تواند در عین حال عارف و پوپری باشد و در نتیجه همچون عبدالکریم سروش به گفته‌ی شما “قاطعانه معتقد به تقسیم کار میان دین و علم، در حدی که مسئله‌ی شناسایی مطرح می‌گردد”؟  بد نیست بدانید که عرفان اسلامی ما ایرانیان نه تنها به فلسفه بی‌اعتنا بلکه از دیرباز دشمن خونی آن و مآلا دشمن خونی علم بوده است، و عبدالکریم سروش که به‌زعم شما این دو کمال را دارد، یعنی عارف و پوپری بودن را در خود جمع آورده، دست‌پرورده‌ی مکتب مولوی، یکی از بانفوذترین عارفان ماست. به زحمت می‌توان به سخنی از او برخورد که از اشعار عرفانی این عارف لبریز نباشد. عرفان ما با استراتژی منحرف کردن اذهان از مسائل از طریق رویایی ساختن جهان خودآفریده‌اش و به کمک برانگیختن شور و شیدایی در آن‌ها، علم و فلسفه را کشته و دفن کرده است. حتا ابن‌سینا کشف و شهود اولیا را برتر از ادراک فلسفی می‌دانسته است.

… عبدالکریم سروش که یکی از مهم‌ترین عاملان در تعطیل سه ساله‌ی دانشگاه‌ها در سراسر کشور بود، با اظهاروجودهای پوپرمآبانه‌اش به همان موضعی رسید که شما می‌نویسید، به “تقسیم کار میان شناخت دینی و شناخت علمی”! منتها عیب کار در این است که ما اصلا علم نداریم، نه علوم طبیعی و نه علوم انسانی. تمام کتاب‌های دانشگاهی ما عملا ترجمه از منابع غربی‌اند، یا بازنویس آن‌ها هستند. 

… دین هر پدیده‌ای باشد، به عنوان جرثومه‌ای فرهنگی از یک نظر منحصر به فرد است: همواره می‌کوشد بر همه شرایط و مناسباتی که سلطه‌اش را تهدید می‌کند نهایتا چیره گردد. به تجربه می‌دانیم که هر اقدامی برای آمیختن سیاست به دین، آن‌طور که اسلام با توسل به قهر آن را متحقق می‌سازد، به تفوق دین می‌انجامد. می‌شود ایران را همچون نفس مجسم این واقعیت ندید؟»

مادامی که دکتر سروش نقش خود در فاجعه انقلاب فرهنگی و نیز عواقب و مصائب آن را انکار کند. در “کوچه‌های باور مردم” اعتباری نخواهد داشت.

 

“پیشواز”

به پرویز نیکخواه از نعمت میرزاده (م. آزرم)

از شهربند فاجعه می آید

آنک فجیع،

زشت،

تماشایی

آلوده جان فاجعه سودا.

یاران من!

مشورید!

او را امان دهید، تماشایی ست!

از شهربند فاجعه می‌آید

مردی که پشتواره‌ی ایمانش را

در منزل دوراهی‌ی سودا و استقامت

از شانه تحمل هشته

وینک چو سائلان سمج

در کوچه‌های باور مردم، می‌گردد

با شکلکی به چهره ز توجیه

بر بویه گشایش یک در

بر بویه پذیرش یک آشنا،

مگر

مشتی که،

پتک خویشتن اش باید

بر خانه های

اعتماد مردم

     می‌کوبد

غافل که هیچ دری دیگر

درگاه بوس را

پذیره نخواهد بود

یاران من!

مشورید!

او را امان دهید، تماشایی ست!

بیهوده پرسه می‌زند این سائل

این سمج

در کوچه‌های باور مردم،

دیری ست

درها به هر زحیر عبث، بسته ست

در کوچه‌های باور مردم

بیداری،

اعتماد به دشمن را،

بر داربست تجربه،

     مصلوب کرده است

در کوچه‌های باور مردم،

خون‌های تازه شهدا

خورشیدهای روشن برهانند

او را امان دهید!

یاران من!

چقدر تماشایی ست!

مردی که در محله شهدا

دژخیم را فرشته بخواند…

ای سامری!

تنهایی عظیم،

عذابت بس!

در هیچ آستان اجابت

با سائل زحیر تو رحمت نیست

ای،

در درون خویشتن خویش،

                                         دربه در

جز مرگ،

هیچ کسی،

پاسخ‌ات نخواهد گفت.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)