به باورِ بسیاری از دین‌شناسان، اسلام نسخه‌ی اصلاح‌شده‌ای از ادیان‌ ابراهیمی‌ست. به گمانِ من اما امکانِ رِفُرم در ادیانِ ابراهیمی با آمدن مسیحیت به‌تمامی از بین رفته بود. به این معنا که مسیحیت تمامیِ ظرفیت‌هایِ بالقوه در یهودیت و دین‌هایِ مشابه را بالفعل کرده بود. مسیحیت حالا به کمکِ ابزارهایِ استدلالیِ تئولوژیک توانسته بود همه‌ی ویژگی‌هایِ فرابشری را در یک خدا جمع کند و در عین حال توضیحی هستی‌شناختی ارائه کند که در آن انسان فرزندِ خدا بود و خدا دیگر صرفاً در آسمان و یک‌سره جدا از انسان نبود. اکنون خدا هم در آسمان و هم بر زمین صاحبِ هستی شده بود و به واسطه‌ی روح‌القدس پیوندِ زمین و آسمان در ساحتِ دین تصویر و تفسیر شده بود. یهوه به زمین نمی‌آمد تا با پیامبرش کشتی بگیرد بلکه به زمین می‌آمد تا به جایِ فرزندش رنج بکشد، مصلوب شود و بار گناهانش را به دوش کشد.

محمد به درستی می‌دانست که هر نوع اصلاحِ جزئیاتِ ادیانِ ابراهیمی منجر به کشمکشی می‌شود که او را از هدفِ اصلی‌اش، یعنی اتحاد، دور می‌کند. در عینِ حال برای دست یافتن به اتحادِ مدنظرش می‌بایست بر زمینه‌ای که از پیش موجود بود و بینِ اعراب بیشترین وفاق را داشت، کارش را شروع کند. پس ضمنِ تأئیدِ ادیان ابراهیمی، دست‌به‌کار انقلاب شد. من در ادامه‌ی این مطلب می‌کوشم نشان دهم که محمد چگونه زمینه‌هایِ این انقلاب را فراهم آورد و چگونه تک‌تک اجزایِ این انقلابِ سیاسی تا امروز در زیستِ سیاسیِ مسلمانان زنده و فعال است. بنابراین ابتدا به اجمال شرایطِ اقتصادی‌ای را که انقلاب را به ضرورت بدل می‌کرد بررسی می‌کنم.

 

دورانِ قبض اقتصادی: پیتر فرانکوپن نویسنده‌ی کتابِ راه‌هایِ ابریشم: تاریخِ جدید جهان، شرایطِ تاریخی‌ای را که بر بسترش محمد اعلامِ پیامبری کرد چنین شرح می‌دهد. محمد در شرایطی اعلانِ پیامبری کرد که وضعیتِ اقتصادیِ شبه‌جزیره‌ی عربستان به شدت رو به وخامت می‌رفت. امپراتوری‌های ساسانی و روم به طور سنتی از طریقِ پرداختِ پول به سرانِ خاندان‌های عرب از یک سو هم آن‌ها را به لحاظِ مالی وابسته کرده بودند و هم به این واسطه بینِ آن‌ خاندان‌ها رقابت و درگیری ایجاد می‌کردند و تفرقه را میان‌شان دامن می‌زدند تا خطری از آن‌سو قلمرویِ خودشان را تهدید نکند. در واقع با قیمومت آن‌ها از سوئی و تفرقه انداختن بین‌شان، آن‌ها را کنترل و مانیپوله می‌کردند.[۱] درگیری‌ها و جنگ‌هایِ بیست‌وشش ساله‌ی امپراتوری‌هایِ ساسانی و روم هم راه‌ها را ناامن کرده و هم موجبِ افت قابل توجهِ درآمد اعراب ‌شده بود که اقتصادشان به بازرگانی وابسته بود و نه به مثل کشاورزی. بازارهایِ سنتی در ایران و شام متأثر از این جنگ‌ها دچار رکود اقتصادی شده بودند و کاروان‌های بازرگانان با مسیرهای ناامن از سوئی و ناممکن بودنِ دریافتِ پول مورد طلب‌شان از سویِ دیگر، روبه‌رو می‌شدند؛ سرمایه‌ای که از دادوستد در این بازارها و در معامله با دو امپراتوری به دست می‌آوردند سالانه معادل ۳۰ پوند (۱۳.۶۰۷۸ کیلوگرم) طلا بود و خاندان قریش، که کاروان‌هایِ طلا و اجناسِ قیمتی‌اش به سوریه شهرتی افسانه‌ای داشت، شاید بیش از همه از این وضعیت متضرّر می‌شد. و حالا حتا قراردادشان با روم را برای تأمینِ چرمِ زینِ اسب و بند چکمه و کمربند ِ مورد نیاز ارتش، از دست داده بودند. ‌همچنین به واسطۀ کم شدنِ زائرانی که به کعبه می‌آمدند برای نیایش بت‌ها به دلیل آشفتگی‌های حاصل از جنگ در سوریه، درآمد تجار قریش که به زائران آب و غذا می‌فروختند و آئین­هایِ مذهبی را اجرا می‌کردند، افتِ شدیدی کرده بود. [۲]

تجارِ عرب از درآمدِ کلانی که از تجارت با روم به دست می‌آوردند، محروم شده بودند و هنگامی که معوقی‌هایشان را طلب می‌کردند با رفتاری تحقیرآمیز روبه‌رو می‌شدند. برای مثال در یک مورد با چنین پاسخی روبه‌رو می‌شوند:«امپراتور به زحمت می‌تواند حقوقِ سربازانش را بدهد، چه رسد به [شما] سگ‌ها!»[۳] بنابراین پرسشِ پیشِ روی محمد این نبود که چطور ادیان ابراهیمی را اصلاح کند، بلکه این بود که چطور معادله را بر هم زند، اعراب را از حاشیه به متن آورد، وابستگی را از بین ببرد و مرکز رونقِ اقتصادی را به شبه‌جزیره تغییر دهد. این شرایطِ عسرت‌بار آبستنِ ظهورِ منجی‌ها بود و دین تنها آلترناتیو. خاصه دینی که بتواند عسرتِ حاصل از جنگ‌هایِ بیست و شش ساله‌ ایران و روم و ناامنیِ راه‌هایِ بازرگانی را پایان بخشد. اعراب به دینی نیاز داشتند که بتواند همه‌ قبایلِ پراکنده را زیرِ یک پرچم گرد آورد. استراتژیِ محمد در این زمینه چه بود؟

محمد نخست نسبِ خود را به ابراهیم می‌رساند، و بدین ترتیب ادیانِ مسیحیت و یهودیت را تأئید می‌کند. با تأئید این دو دین به واسطه‌ی وحی‌ای که ادعا می‌کند از الله دریافت کرده، نه تنها از هر نوع  خصومتی که از جانبِ پیروانِ مسیحیت و یهودیت ممکن بود تهدیدش کند، پرهیز کرده که تأئیدِ ضمنیِ آن ادیان را پشتوانه می‌گیرد. ادعایِ بی‌سوادی او را از هر گونه شبهه در موردِ دریافتِ وحی‌، مُبرا می‌کند و تضمین می‌کند که او به راستی فرستاده‌ی خداست. این در حالی‌ست که به ادعایِ نویسندگانی که تقریباً هم­عصر محمد بوده‌اند، او هم باسواد بوده و هم عهد عتیق و جدید را خوانده و از جزئیاتِ هر دو دین آگاه بوده.[۴] فراموش نکنیم که پیامبرانِ بسیاری در این دوره و با ادعاهای مشابه ظهور می‌کردند. ادعاهایِ این پیامبران با ادعاهایِ محمد به گونه‌ای شگفت هم در کلیت و هم در جزئیات شبیه بودند؛  اعتقاد به رستاخیر، رویاهایِ پیامبرگونه‌ی مشابه، دریافتِ وحی از سویِ جبرئیل، جزئیاتِ طرق رسیدن به رستگاری و در مواردی ارائه‌ی وحی مکتوب[۵] برای تضمُّنِ وحی به ساحتی قُدسی.

او به خوبی می‌داند که بزرگانِ عرب مایل نیستند که تنها امکانِ تجارت، یعنی زیارتِ کعبه را از دست بدهند. پس تحتِ فشارِ این قبایل به  یثرب(مدینه) مهاجرت می­کند و با یهودیانِ ساکن این شهر پیمانی می‌بندد. در همین حین پیروانش به کاروان‌های خارج مدینه یورش می‌برند و اموالِ به دست آمده را تقسیم می‌کنند. یک پنجم اموالِ غارتی به امیرِ مومنان و باقی میانِ مسلمین تقسیم می‌شود و آن‌هائی که زودتر از بقیه اسلام آورده‌اند، سهمِ بیشتری می‌برند.[۶] در حالی‌که حمله به کاروان‌ها شرایطِ مالی را برایِ پیروانِ محمد بهبود می‌بخشد، دو نکته بر شماره‌ی پیروانش می‌افزاید: یکم. طمعِ اموالِ غارتی و دوم. هویتی که با پیوستن به او برایِ نخستین بار در تاریخِ اعرابِ شبه‌جزیره، بیش از پیش میانِ پیروانش قوّت می‌گیرد. محمد اعلام می‌کند که اموال کفار از آن مسلمین است. آن­ها که زودتر اسلام آورده‌اند، سهم بیشتری می‌برند و نوکیشان حریص به بهره بردن از ثمره‌ی پیروزی‌های روزافزون به او می‌پیوندند؛ موتوری که انرژی لازم برای فتوحات در شهرهایِ جنوبیِ ایران و عراق و سوریه را فراهم می‌آورد و در موردِ تقسیم غنائم به قاعده‌ای بدل شد که در همه‌ی جنگ‌هایِ آینده رعایت می‌شد.

تمرین خاکساری و فرمانبرداری: محمد در اجزایِ دین نوین، جزئیاتی نبوغ‌آمیز را گنجانده بود که ضامنِ اتوریته‌ای می‌شد که قرار بود جایگزین اتوریته‌ی خُردِ سران قبایلِ عرب شود و تمرکز را به یک مرکزِ قدرت بازآورد. قبله و نماز. مسلمانان می‌بایست روزانه پنج بار نماز بخوانند. نوع حرکاتی که در این فُرم از نیایش پیش‌بینی شده، اغراق‌شده‌ترین فرم از خاکساری‌ست که مرحله به مرحله از خمیدن بر زانو در رکوع تا گذاشتنِ پیشانی بر خاک در سجده، فرمانبرداری را تمرین می‌کند. در عین حال پیامبرِ جدید، قاعده‌ی جدیدی را هم به نیایش‌هائی که تا آن موقع در ادیانِ دیگر وجود داشت، افزود و آن نیایش به سویِ یک قبله بود. قبله‌ی واحد معنایِ ضمنیِ اتحاد (که خود نقشی محوری بازی می‌کرد) را در کنارِ اطاعتِ بی‌چون‌وچرائی نشاند که در نماز تمرین می‌شد، و توجه گروندگان به کیش تازه را به یک نقطه متمرکز می‌کرد؛ هر روز و روزی پنج مرتبه خاکساری به جایِ یک روز نیایش به حالتِ ایستاده بدونِ آن‌که جهتی برای عبادتِ خدا مشخص باشد.

خاتم‌الانبیا و ‌الرُّسُل: محمد مدعی شد که آخرینِ پیامبرانِ الهی‌ست. کارکرد این ادعا نه فقط از میدان به در کردنِ رقبایِ معاصر و رقبایِ احتمالی در آینده که همچنین به معنایِ صادر کردنِ اجازه‌ی حذفِ فیزیکی مدعیانِ پیامبری‌ست.

زبان عربی، زبان خدا: این فرم از فرمانبرداری می‌بایست به زبانِ عربی، که زبانِ خداوند و وحی بود، انجام می‌شد. سخت نیست تصورِ شکوهی که عرب‌زبانان احساس می‌کردند از اعتلائی که به زبان‌شان داده شده بود. در سایه‌ی پیامبرِ جدید که با ادعای ختمِ رسالت برآمده بود، زبان عربی هم به زبانِ وحی الهی اعتلا داده شد. هم با تأئید ادیانِ صاحبِ کتاب که در حوزه‌ی مانُور محمد پیروانی داشتند، امکانِ هر مخالفتی را پیشاپیش خنثا کرده بود و هم پیروانِ بالقوه را وعده می‌داد به برساختنِ هویتی مشترک در لوای دینی مشترک که زبانش زبان خدا بود. شواهد نشان می‌دهد که بسیاری از کسانی که بعدها در لشکرکشی‌هایِ پیامبرِ جدید با او همراه شدند، مسلمان نشده بودند بلکه به سودایِ دست‌یابی به این هویتِ مشترک به سپاهش می‌پیوستند که می‌توانست اعراب را از وابستگیِ اقتصادی به دو قدرتِ غالبِ زمانه‌شان، آزاد کند و برای نخستین بار استقلال و نیز قدرت متمرکزی را که می‌توانست اختلافاتِ قبیله‌ای را پایان دهد، در چشم‌اندازِ آینده‌ی اعرابِ شبه‌جزیره پدیدار می‌کرد. تفاوت در دو اصطلاحِ الموءمنون و مسلِمون از همین جا ناشی می‌شود. اولی به کسانی اطلاق می‌شد که به دینِ جدید ایمان آورده بودند و دومی به کسانی که تسلیمِ اتوریته‌ی مسلمانان شده بودند.

جهاد: در شرایطِ قبضِ اقتصادی، دین پشتوانه‌ای می‌شد تا حمله به کاروان‌ها و غارت اموال و کشتنِ صاحبان‌شان نه قتل و دزدی که جهاد محسوب شود. جهادی که فرمانِ الله بود و هر عملی را به هدفِ رساندنِ مسلمین به قدرت، لعابی دینی می‌بخشید. این جهاد که با حمله به کاروان‌ها آغاز شد در تمامیِ سال‌ها و سده‌های بعد بر تاریخِ اسلام سایه افکند. آن‌ها که آموزه‌های الهی را رد کنند به عذابی الیم و لعنتی ابدی دچار می­شوند: هرکسی که به محاربه با پیروان محمد برخیزد بر دار آویخته یا به صلیب کشیده می‌شود، دست­وپای‌ش خلاف جهت بُریده و یا تبعید می‌شود. از آن پس دشمنان محمد دشمنان خدایند.[۷] به ابد در آتش می‌سوزند و بر جایِ پوستِ سوخته، پوست تازه‌ای می‌آید که آن نیز سوزانده خواهد شد و شکنجه‌شان هرگز پایان نخواهد یافت[۸]، «به ابد در جهنم می‌مانند و آبی چنان سوزان می‌نوشند که روده‌هاشان را تکه‌تکه می‌کند».[۹] «سزای کسانی که با [دوستداران] خدا و پیامبرش می‌جنگند و در زمین به فساد می‌کوشند جز این نیست که کشته شوند یا بر دار آویخته گردند یا دست و پای‌شان در خلافِ جهتِ یکدیگر بریده شود یا از آن سرزمین تبعید گردند. این رسوائیِ آنان در دنیاست و در آخرت عذابی بزرگ خواهد داشت.» [۱۰]

محمد دیگر فقط پیامبر نبود، بلکه در هیئتِ فرمانده‌ی جنگ، اعراب متحد را رهبری می‌کند. در حالی که طبقِ روایات اسلامی محمد در سال ۶۳۲ درگذشته است، تحقیقات اخیر نشان می‌دهد که او به احتمال تا چند سال بعد زنده بوده. منابع متعددی از قرون هفتم و هشتم وجود شخصیتی کاریزماتیک را تأیید می‌کنند که اخیراً گفته می‌شود خود محمد است و فرماندهی سپاه اعراب را بر عهده دارد و پیشاپیشِ سپاهش آنها را تهییج می‌کند تا به دروازه های اورشلیم حمله کنند. در این برهه دیگر فقط پاداش‌هایِ مادی و معنوی نیست که مردم را جذب اسلام می‌کرد. گزارش شده که یکی از فرماندهان محمد به همتای ساسانی خود گفته است:«ما دیگر به دنبال مطامع دنیوی نیستیم. بلکه به دنبالِ گسترش کلام خدائیم.»

اهمیتِ پروپاگاندا: دن گیبسون[۱۱]، نویسنده‌ی کتابِ قبله‌هایِ نخستینِ مسلمانان بر پایه‌ی شواهدِ مستدل تاریخی، جغرافیائی، قرآن‌شناختی و حدیث‌شناختی نشان می‌دهد که قبله‌ی نخستینِ مسلمانان نه اورشلیم و نه مکه، که  شهرِ باستانیِ پترا یا بکه در اردنِ امروزی‌ست. گیبسون نشان می‌دهد که محلِ تولد اسلام نیز پتراست. از میانِ شواهد بسیاری که او ارائه می‌دهد، یکی هم تعیین جهتِ قبله‌ها در صد سالِ نخست است. نتایجِ این تحقیق به طور خلاصه چنین است: نخستین مسجدی که قبله‌اش رو به مکه است، ۱۰۹ سال پس از هجرت است. و در سده‌دوم تنها چهار مسجد با قبله‌ی رو به مکه ساخته شده است. و از سال ۸۷ هجرت تا سال ۱۵۵ به مساجدی برمی‌خوریم که قبله‌هاشان به جائی درست میانِ پترا و مکه جهت داده شده‌اند. نخستینِ این مساجد را حجّاج‌ بن یوسف بنا کرده. آیا مسلمانان در تمامیِ این هزار و چهارصد سال، رو به قبله‌ای دروغین نماز خوانده‌اند؟ آیا مسلمانان قربانیِ جنگِ پروپاگاندائی شده‌اند که میانِ جانشینانِ محمد درگرفته بود؟ چگونه چنین چیزی ممکن است؟ پاسخِ گیبسون خلاء متونِ مکتوب از سده‌ی نخستین اسلام است.

کتاب‌سوزان: خلاء متونِ مکتوب به واسطه‌ی کتابسوزان ممکن شده. نخستین کتابسوزیِ عظیم پس از نبردِ قادسیه اتفاق می‌افتد. پس از محاصره‌ و سپس فتحِ تیسفون تمام کتابخانه‌ها به آتش کشیده شد.

دیگر کتابسوزیِ عظیم اما در اسکندریه اتفاق افتاد. در این مورد عمرو از خلیفه عمر کسبِ تکلیف می‌کند. پاسخ عمر چنین است:

«در مورد کتابهایی که گفته‌اید ، پاسخ من این است. اگر محتوای آنها مطابق با کتاب خدا باشد، نیازی به آن‌ها نداریم زیرا در این صورت کتاب خدا (قرآن) ما را کفایت می‌کند. اما اگر حاوی مسائلی باشند که مطابق با کتاب خدا نیست، نیازی به حفظ آنها نخواهد بود. پس دست‌به‌کار شوید و نابودشان کنید.[۱۲]» کتاب‌ها را به عنوان سوخت‌بارِ گرمابه‌های اسکندریه استفاده می‌کنند. هرچند رقمِ دقیق ِ تعدادِ گرمابه‌ها مشخص نیست، وجود ۴۰۰۰ گرمابه به تقریب تأئید شده و با این حال شش ماه طول می‌کشد تا تمامی نسخه‌ها سوزانده شوند.[۱۳]

در دورانِ خلافتِ عباسیان کتاسوزان شامل نسخه‌های پراکنده‌‌ یا قرآن‌هائی که پیش از خلافت عباسیه کتابت ‌شده بود، نیز شد. اما شاید نخستین بار که کتاب‌سوزان شاملِ قرآن هم شد، به دستورِ عثمان اتفاق افتاد. زیرا پس از جمع‌آوری نسخِ پراکنده و هرآن‌چه که در حافظه‌ی صحابه مانده بود، نسخه‌ای تألیف شد و آن‌چه که باقی مانده بود به دستورِ او نابود شد. بعدها در دوران خلافتِ عباسیان، تنها پنج یا شش مجلد از قرآن در سراسرِ امپراتوریِ اسلامی که از غرب تا اقیانوس اطلس و از شرق تا افغانستان گسترده بود، باقی مانده بود. اما مشکلِ این بود که عباسیان، این قرآن را مطابق با اهدافِ سیاسی‌شان اصلاح، حذف یا بر آن اضافه می‌کردند تا روایتی از تاریخ به دست دهند که منویاتِ سیاسیِ خودشان را برآورده می‌کرد. نخستین نسخه‌ی قرآنی را ابوبکر جمع‌آوری کرد. عثمان بر این مجموعه آیه‌هایِ دیگری نیز افزود. به باور مورخان حتا بعد از آن‌که عثمان نسخه‌ی جدید قرآن را ارائه کرد، مردم آیات و سوره‌هایِ دیگر به خاطر می‌آوردند و بر آن می‌افزودند. هر بار که نسخه‌ی جدیدی از قرآن ارائه می‌شد، به مردم گفته می‌شد که نسخِ پیشین صحیح‌اند اما نسخه‌ی جدید کامل‌تر است. عباسیان قرآن را به خط کوفی نوشتند و در نسخه‌هائی که به این خط نوشته شده، تنها یک بار در سوره‌ی الفتح نامِ مکه ذکر شده. در حالی که در هیچ‌کدام از نسخی که پیش از ابداعِ خطِ کوفی و در سده‌ی نخست هجرت نوشته شده، اثری از مکه نیست. در عوض بکه در همان سوره آمده. پس تنها کاری که کاتبان می‌بایست بکنند، تغییر بکه به مکه است، به سادگی و تنها با اضافه کردنِ یک خط زیر حرفِ ب‌ :

                                                                         

 

 

استعاره‌ی دین به مثابه یک بدن

 اکنون شاید بشود به استنادِ نکاتِ بالا گفت که اسلام از یک منظر یک امکانِ سیاسی‌ست با ابزارهایِ وحدت‌بخش که طبقاتِ طردشده‌ را جذب می‌کند. در تک‌تکِ قدم‌هایِ به ظاهر پیامبرانه‌ی محمد طرح‌ریزی یک انقلاب را می‌شود به عینه دید. و نه فقط انقلاب که حفظ و گسترشِ دست‌آوردهایش به دقت برنامه‌ریزی شده. چنین انقلابی به وحدتِ زبانی و هویتی نیاز دارد اما پیش از آن نیازمندِ پذیرفتنِ اتوریته‌ی رهبرش است. در عین حال نیازمندِ ردِّ ایدئولوژی‌هایِ رقیب به واسطه‌ی احکامِ مستقیم و تفسیرِ احکامِ ضمنی‌ست. عجیب نیست که جنبش‌هایِ اسلامیِ معاصر از رژیم اسلامی ایران گرفته تا طالبان، القاعده، داعش و غیره، همگی به عملِ مسلحانه روی می‌آورند. حکمِ جهاد که پیروانِ خامنه‌ای به مثابهِ تهدید در شعارهای‌شان تکرار می‌کنند تفاوت بنیادینی با نمونه‌های مشابه از ابوبکر بغدادی گرفته تا بن لادن ندارد. مسئله این نیست که چه کسی یا چه کسان و دولت‌هائی داعش، القاعده، جمهوری اسلامیِ ایران و … را قدرت می‌دهند یا تسلیحات در اختیارشان می‌گذارند. بلکه مسئله این است که چنین ظرفیت‌هایِ خشونت‌باری در اسلام پیش‌بینی شده. دینِ اسلام منفک از تاریخش نمی‌تواند تعریف شود، در واقع هرآن­چه که در سیرِ تاریخیِ شکل‌گیری‌اش پیش‌آمده، امروز اعضایِ بدن و پیکره‌ی اسلام است. درست مثل هر بدنِ دیگری، هرآن‌چه که بر آن واقع شده، زخم، بیماری و … در پیکره‌ی اسلام ثبت شده. زمان می‌گذرد اما بدن به تاریخش وفادار باقی می‌ماند و بر همان مبناست که کنش یا واکنش نشان می‌دهد. زمان می‌گذرد اما قتال، جهاد، کتابسوزان، از میان بردنِ رقبا، دروغ و پنهان کردنِ واقعیت (حتا اگر به اهمیتِ قبله‌ی خود مسلمانان باشد) و غارت به نام الله در تنِ اسلام باقی می‌ماند. عجیب نیست که تمامِ آن‌چه که در تاریخِ جمهوریِ اسلامی، جنایت علیه بشریت محسوب می‌شود در احکام اسلامی، شیعه یا سنی، پیشاپیش توجیه شده است و ای بسا از افتخارات و فتوحاتِ مسلمانان محسوب شوند.            

 

 

[۱] The Emergence of Islam in Late Antiquity (Oxford, 2014), p. 147; also see W. Kaegi, ‘Reconceptualising Byzantium’s Eastern Frontiers’, in Mathisen and Sivan, Shifting Frontiers, p. 88.

[۲] P. Crone, ‘Quraysh and the Roman Army: Making Sense of the Meccan Leather Trade’, Bulletin of the School of Oriental and African Studies 70.1 (2007), 63–۸۸.

[۳] The Emergence of Islam in Late Antiquity (Oxford, 2014), p. 147; also see W. Kaegi, ‘Reconceptualising Byzantium’s Eastern Frontiers’, in Mathisen and Sivan, Shifting Frontiers, p. 88.

[۴] Robinson, ‘The Rise of Islam’, p. 186.

[۵] E. El Badawi, The Qur ān and the Aramaic Gospel Traditions (London, 2013)

[۶] C. Robinson, The First Islamic Empire, in J. Arnason and K. Raaflaub (eds), The Roman Empire in Context: Historical and Comparative Perspectives (Oxford, 2010), p. 239; G.-R. Puin, Der Dīwān von Umar Ibn al- attab (Bonn, 1970); F. Donner,

[۷] Frankopan, P. ‘The Silk Roads’, p. 74 & 75

[۸] Qur ān, 4.56, p. 86.

[۹] Qur ān, 47.15, p. 507.

[۱۰] Qur ān, 5, 33

[۱۱] Gibson, D, Early Islamic Qiblas

[۱۲] Gibbon,1838, page 452, The History of the Decline and Fall of the Roman Empire

[۱۳] Tārīkh al-Ḥukamā (Chronicle of Wise Men) ’Alī ibn Yusaf al-Qifti, Ikhbar al-’Ulama bi Akhbar al

Ḥukamā, Edited by Julius Lippert, Leipzig, 1903) (Mones & Parsons, pages 389-392

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)