به تازگی روزنامه لوموند پنج متن نوشته شده توسط فعالان حقوق بشر ایرانی را منتشر کرده است. این متن‌ها به طور مخفیانه به دست لوموند رسیده است. چهار نفر از نویسندگان در زندان اوین محبوس هستند، نفر پنجم در گذشته در آنجا بوده است. این زندان واقع در شمال تهران، مخالفان بسیاری را پیش و پس از جنبش اعتراضی پس از مرگ ژینا امینی را در خود جای داده است.

دگراندیشان ایرانی معمولاً این زندان را «دانشگاه اوین» می‌نامند، زیرا بیش از پنجاه سال است که روشنفکران، نویسندگان، بازیگران، کارگردانان، دانشجویان، فعالان اتحادیه‌های کارگری، وکلا و فعالان سیاسی در آن محبوس شده‌اند. اوین، نمایانگر دهه‌ها مبارزه برای دموکراسی توسط ایرانیان از همه اقشار است.

لوموند در اولین سالگرد جنبش اعتراضی پس از درگذشت ژینا-مهسا امینی در ۲۵ شهریور ۲۰۲۲، نامه‌های پنج زندانی سیاسی اوین را منتشر می‌کند. این نامه‌ها گواه ماهیت بی‌سابقه قیامی است که شعار آن «زن، زندگی، آزادی» است.

جمهوری اسلامی امروز در سراسر قلمرو خود دست به دستگیری فعالان سیاسی و خانواده‌های قربانیان سرکوب می‌زند تا از موج جدید اعتراضات جلوگیری کند. وضعیت اقتصادی کشور بسیار دشوار است: تورم که به ۶۰ درصد در سال نزدیک است، رکوردها را می شکند. 

در حالی که اپوزیسیون ایران در خارج از کشور پراکنده و بدون پروژه سیاسی است، نامه‌های این زنان امید می‌آورد و نشان می‌دهد که راه رسیدن به ایران دموکراتیک نه از بیرون، که از داخل کشور خواهد آمد.


پیام سپیده قلیان

.

تحول سیاسی دموکراتیک در ایران، راهی جز اتکا به جنبش‌های اجتماعی و اعتراضات درون ایران ندارد.

 

حضار گرامی، خانمها، آقایان

پیام من را از پشت دیوارهای زندان اوین می‌شنوید. بنای بیش از ۶۰ ساله که نامش با شکنجه و سرکوب و آزادی‌خواهی و عدالت‌طلبی در ایران گره خورده است. در رویای فردای آزادی ایران، اوین یادآور روزهای سیاه و البته ارزش اهمیت آزادی خواهد بود.

من در بند ۲۰۹ امنیتی این زندان مدتی با سیسیل کوهلر، فعال سندیکایی فرانسوی محبوس در ایران هم‌بند بودم. زنی شجاع که به جرم همدلی با فعالان سندیکایی در ایران محبوس شده بود و به‌جز ممنوعیت ملاقات با خانواده و دیدار با همسر، حتا گفتگو با دیگر زندانیان را هم برایش ممنوع کرده بودند. بارها تلاش کردم با او صحبت کنم. بارها بغض کرده بود. آخرین بار اما طاقت نیاورد و مرا در آغوش کشید و گریه کرد. کمترین رنج او اعتراف اجباری در مقابل دوربین بود. می‌گفت از مردم ایران معذرت می‌خواهد. می‌گفت عمق فساد جمهوری‌اسلامی را نمی‌دانست. همان روز سیسیل را به جای دیگری منتقل کردند. گریه را هم برای این زن ممنوع کرده بودند.

اوین اما تنها میزبان فعالان جنبش‌های اجتماعی در ایران نیست. صحبت از ده‌ها زندان و صدها زندانی در شرایط فعلی‌ست. هم دستگاه سرکوب و هم مردم ایران به خوبی می‌دانند که تحول سیاسی دموکراتیک در ایران، راهی جز اتکا به جنبش‌های اجتماعی و اعتراضات درون ایران ندارد. کابوس اصلی استبداد حاکم بر ایران، مردم ایران‌اند. جنبش کارگری در میان جنبش‌های اجتماعی در ایران، در میان معترض‌ترین و ممنوع‌ترین‌هاست. با وجود تمام فشارها، کارگران معترض ایرانی در این سالها در بخش‌های مختلف توانسته‌اند صدها اعتصاب برگزار کنند.

جنبش زن، زندگی، آزادی همچون تجربه‌ای بزرگ از تمایل وسیع ایرانیان به براندازی، تغییر وضعیت موجود، نه رخدادی خلق‌الساعه که به جنبش‌های اجتماعی پیش از خود استوار بود.

جنبش‌های اجتماعی، به شمول جنبش کارگری بودند که توانستند نشان‌دهند حضور در خیابان برای اعتراض نه امری ممنوعه و خطرناک که حق مسلم است. جنبش‌های اجتماعی بودند که توانستند مشارکت سیاسی بخش‌های بزرگی از مردم ایران را برانگیزند.

علاوه بر این جنبش کارگری ایران به لحاظ اجتماعی هم در میان مترقی‌ترین نیروهاست. حضور چشمگیر زنان در این جنبش در سالهای اخیر، حمایت کمابیش صریح از ال‌جی‌بی‌تی‌کیو‌ها، همبستگی با جنبش رفع ستم اتنیکی و همراهی با جنبش معلمان معرف این واقعیت است که جنبش کارگری هم نسبت به چند وجهی و میان برشی بودنِ تبعیض آگاه است و هم مبارزه را امری متکی بر اراده‌ی جمعی تمام اقشار و گروه‌های اجتماعی می‌داند.

من سلام خواهرانه‌ی خود و عزیزانم را از زندان اوین به شما می‌رسانم.

امیدوارم هم‌صدایی در اعتراض به نظم‌های معیوب در هر کجای جهان به ویژه ایران، منشا تغییرات بنیادین و به سود ملتها باشد.

به عنوان زنی که تا حدودی شکنجه، زندان، تبعید و رنج مبارزه برای عدالت را به جان خریده‌ام می‌توانم بگویم در این سال‌ها یک چیز را خوب آموخته‌ام. امید، مسلم‌ترین داشته‌ی معترضان به بی‌عدالتی‌ست. آن‌را در قلب‌های‌مان حفظ کنیم. پیروز باشید. با امید پیروزی ملت ایران.

سپیده قلیان

خرداد ۱۴۰۲

زندان اوین


پیام نیلوفر بیانی

نیلوفر بیانی

 

صدای او در نیمه‌شب شنیده می‌شد که از او می‌خواستند بخواند و برقصد. موسیقی‌ایی که نواخته می‌شد یک آهنگ پاپ فارسی با پایین‌ترین کیفیت‌بود. پنج نفر، ده نفر، هیچ کس نمی‌داند چند بازجو او را احاطه کرده ‌بودند، دست می‌زدند و او را مجبور می‌کردند که چنین اعمال تکان‌دهنده‌ای را در اتاق کثیف  بازجویی انجام دهد. او را باید چشم بند زده بودند، درست مثل همکارش که به اتاق مجاور برده شده بود، احتمالاً برای اینکه با شنیدن رنج او رنج بکشد. این همکار جان سالم به در برد، اما او نه. این آخرین باری بود که کسی از او خبری شنید. تنها چند روز پیش‌ از آن، او را در حالی که کیسه ای روی سرش گذاشته بودند، در بیرون از پاسگاه پلیس دستگیر کرده بودند.

دفعه بعدی که او دیده شد، زمانی بود که دو هفته پس از دستگیری، جسد بی‌جانش را در سردخانه به همسرش نشان دادند. تا به امروز علت مرگ او مبهم باقی مانده است. دکتر کاووس سید امامی تمام زندگی خود را در راه عشق به طبیعت بخشید. او به عنوان استاد جامعه‌شناسی سیاسی، در هر مرحله از زندگی‌اش، الهام‌بخش بسیاری از افراد از جمله خود من شد تا طبیعت‌گرا شوند. من یک دوستدار طبیعت و بعد از آن یک زیست شناس حوزه حفاظت از محیط‌زیست شدم.

حالا من یک مدافع محیط زیست هستم که از پنج‌ سال و نیم گذشته در زندان اوین تهران زندانی هستم و چهارسال و نیم‌ دیگر در انتظارم است. من شهادت می‌دهم به مرگ تراژیک  کاووس که رئیس سازمان غیردولتی حفاظت از حیات وحش، جایی که کار می‌کردم بود. . من به شکنجه روانی، ضرب‌وشتم و آزار جنسی هفت همکار دیگرم که به ناحق محکوم شده‌اند شهادت می‌دهم: طاهر قدیریان، هومن جوکار، سپیده کاشانی، امیرحسین خالقی، عبدالرضا کوه‌پایه، سام رجبی و مراد طاهباز. من همچنین به رنج‌های مشابه خودم شهادت می‌دهم.

.

من همچنین می توانم به رفتار بی‌رحمانه و غیرانسانی با داوطلبان محلی ما از روستاهای فقیرنشین جنوب ایران شهادت بدهم: حسن راغ، آرت زارع و محمدصالح احمد. به علاوه، من شاهد بدرفتاری با عکاسان حیات وحش و  علیرضا فرهاد زاده و مرتضی آریانژاد مستندساز بودم که همزمان با من و همکارانم در سلول انفرادی نگهداری می شدند. مجموعاً به عنوان یک گروه، ما ۶۸ سال زندان و یک میلیون دلار جریمه نقدی دریافت کرده‌ایم که همگی به خاطر محکوم شدن به اتهام بی اساس «همکاری با دولت متخاصم آمریکا» است.

.

این جمله دلخراش به منزله افشاگری بود: چهار نفر از ما در مدت دو سال بین دستگیری و صدور حکم، در معرض احتمال اعدام زندگی می‌کردیم. هیچ مدرکی علیه ما ارائه نشد. زمانی که پرونده ساختگی دادگاه ما برای جرم انگاری جنبش کوچک اما رو به رشد زیست محیطی در جامعه مدنی ایران مورد استفاده قرار گرفت و آن را تهدیدی برای امنیت ملی معرفی کردند، خود را موظف به ارائه هیچ توجیهی ندیدند. حداقل ۴۰ بازداشت موقت دیگر در رابطه با پرونده دادگاه ما انجام شد. این کار برای ساکت کردن و بازدارندگی حامیان و تضعیف مشروعیت حفاظت از محیط زیست انجام شد.

در زمان دستگیری با اصطلاح جدید «مدافع محیط زیست» آشنایی نداشتم. اکنون، می‌دانم که سرنوشت ما هر چقدر هم که وحشتناک باشد، مختص گروه ما یا کشور ما نیست. ما در بحبوحه ششمین انقراض دسته جمعی در تاریخ سیاره خود قرار داریم و با تغییرات آب و هوایی فزاینده‌ای مواجه هستیم که هر دو ناشی از اقدامات بشریت است. با این حال، در سرتاسر جهان، کارشناسان محیط زیست، محققان، داوطلبان، فعالان، شاهدان و معترضانی که از تخریب طبیعت دفاع می‌کنند، تحت پیگرد قانونی قرار می‌گیرند، مرعوب می‌شوند، به قتل می‌رسند یا به سادگی ناپدید می‌شوند.

بر اساس گزارش گلوبال ویتنس، بین سال‌های ۲۰۱۲ تا ۲-۲۱، حداقل ۱۷۳۳ مدافع محیط زیست و زمین کشته شده‌اند. در ایران، در سال ۲۰۱۸، شریف باجور و سه فعال محیط زیست دیگر هنگام خاموش‌کردن آتش‌سوزی در جنگل‌های کردستان در شرایط مشکوکی جان باختند. باجور، یکی از اعضای سازمان غیر دولتی انجمن سبز چیا ، پیش از این سه بار دستگیر شده بود. در همان سال جسد دکترفرشید هکی، استاد دانشگاه و فعال محیط زیست، در داخل خودروی سوخته خود در غرب تهران پیدا شد. بر اساس گزارش سازمان عفو بین الملل، تنها در سال ۲۰۱۸، حداقل ۶۳ فعال محیط‌ زیست در ایران دستگیر شده‌اند. برای بسیاری از کارشناسان، تهدیدهای مداوم راهی جز خروج از کشور باقی نگذاشته است. دکتر کاوه مدنی شناخته‌شده‌ ترین نمونه است. او شغل معتبر خود در امپریال کالج لندن را برای یک شغل دولتی در وزارت محیط زیست ترک کرده بود. اما تلاش او برای کمک به محیط زیست ایران چندان دوام نیاورد و تنها چند ماه بعد مجبور به ترک کشور شد. مدارس طبیعت که نماد جنبش حفاظت از محیط زیست در فرانسه است نیز تعطیل شده است.

سرکوب مدافعان محیط زیست ایران در سراسر کشور ادامه دارد. 

 

بر اساس گزارش‌های رسمی:

* ۱۰ نفر در سال ۱۳۹۳ در کردستان دستگیر شدند.

* تعداد معترضان تایید نشده اما قطعا افراد زیادی در اصفهان در سال ۲۰۲۱ به دلیل خشک شدن رودخانه دستگیر شدند.

* ۲۲ معترض در سال ۱۳۹۱ به دلیل مخالفت با پروژه‌های ناپایدار انتقال آب در چهارمحال و بختیاری زندانی شدند. آنها از آهنگ‌ها و رقص‌های محلی به عنوان وسیله‌ای برای اعتراض استفاده کرده بودند.

اینها تنها چند نمونه هستند که بخش کوچکی از کل ماجراست. شرایط اضطراری آب‌و‌هوا و رو به وخامت سلامت سیاره ما، حقوق اساسی بشر زیست محیطی را تهدید می‌کند: آب، زمین، هوا، چه رسد به حقوق سایر موجودات زنده که بدون آنها زندگی در این سیاره برای ما، انسان خردمند، دردآور می شود. محیط‌زیست‌گرایی دیگر یک فعالیت تجملی یا یک انتخاب نیست. یک ضرورت است.

 

در این زمان حساس است که من از همه کسانی که نگران حقوق بشر هستند می‌خواهم برای محافظت از محیط مشترک ما و افرادی که برای محافظت از آن همه چیز را به خطر می‌اندازند، اقدام کنند. از اینکه این فرصت را در اختیارم گذاشتید سپاسگزارم.

نیلوفر بیانی

می ۲۰۲۳

زندان اوین، تهران، ایران


پیام نرگس محمدی

.

صدای ترک خوردن “دیوار” هراس انگیز “استبداد دینی” را شنیده اید، یقین بدانید صدای فروریختنش را با “اراده”و “اقتدار” مردم ایران خواهید شنید.

نرگس محمدی

 

خوشوقتم که صدای یک فعال مدنی را در جمع فعالان مدنی پاریس بلند کرده اید و سپاسگزارم.

دغدغه این نشست از نامش پیداست. شناساندن “انسان” هایی که در سراسر جهان پشت “دیوار”های جهل، استبداد، استثمار، فقر،  محرومیت و انزوا مانده و  سودای فروریختن این “دیوار”ها را دارند.

 

شما صدای ترک‌خوردن و شقه شقه شدن “دیوار حکومت دینی استبدادی زن ستیز” ایران را شنیده اید، یقین بدانید صدای مهیب فروریختن این “دیوار” پرهراس را با “قدرت” و “اقتدار” و” اراده” مردم ایران خواهید شنید.

 

به عنوان یک “زن” چون میلیون ها زن ایرانی همواره با “دیوار”های سخت و سیاه فرهنگ مردسالار، حکومت دینی استبدادی، قانون  تبعیض آمیز و فرودستی ملال انگیز و فلاکت مفرط محرومیت در اضلاع زندگی ام مواجه بوده ام. این دیوارها حتی به کودکی ما رحم نکردند. این دیوارها مجال کودکی، جوانی و در یک‌ کلام” زندگی ” به ما ندادند. واقعیت تلخ این است که حکومت استبدادی دینی زن ستیز جمهوری اسلامی،  ” زندگی” را از همه ما ربوده است.

اما ما “پشت دیواری” های آهنین،  از پا نیفتادیم. ما زنان گاه تنها و بی پشتوانه و گاه در میان سیل اتهام و رسوایی، “دیوار”ی را پس از “دیوار”ی شکستیم  تا امروز جنبشی “انقلابی” به نام “زن، زندگی، آزادی ” را خلق و قدرتی جهانی را به انظار عموم رسانده ایم.

 

دوره دبیرستان رشته ریاضی فیزیک و در دانشگاه رشته فیزیک‌کاربردی را انتخاب کردم. بازرس مهندس شدم، اما به دلیل فعالیت حقوق بشری پس از ۹ سال کار تخصصی در حوزه بازرسی مهندسی صنایع کشور ، تخصص و شغلم، پشت “دیوار اخراج” جا ماند. کار روزنامه نگاری می کردم ، اما با بسته شدن فله ای مطبوعات به دستور رهبر جمهوری اسلامی، روزنامه ها و مجله هایمان پشت “دیوار سانسور و سرکوب آزادی بیان”جا ماند. سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر شدم و چون هزاران فعال مدنی به تشکیل تشکل ها و انجمن ها و در واقع تحقق جامعه مدنی قدرتمند پرداختیم، اما با یورش نیروهای امنیتی وزارت اطلاعات و سپاه نهادهایمان پشت ” دیوار پلمپ” جا ماندند. در مقابل سیاست های ویرانگر سرکوبگرانه، اعتراض، مخالفت و مبارزه کردم، چون صدها هزار معترض و مبارز و مخالف سالهاست که پشت “دیوار زندان،  سلول انفرادی و شکنجه” جا مانده ام. “مادر” شدم، اما زمانی طولانی است پشت ” دیوار مهاجرت و گریز ناگزیر فرزندانم” ، چون صدها هزار مادر رنج کشیده در فراق و هجران مانده ام. نمیدانم با چه واژه ای جاماندن مادرانگی ام را پشت “دیوار سنگدلی و خشونت” بیان پذیر کنم؟ نمیتوانم.

 

علی رغم وجود این “دیوار”های هولناک زندگی ستیز ، ما هرگز متوقف نشدیم، ما زندگی واقعی ، شور پرحرارت، عشق جاویدان، مادرانگی فراگیر و قدرت و حیات خلق کرده ایم . 

در تلاش برای تجسم تصویری از وضعیتمان در میان دیوارها، یاد جمله ای جان دار از کتاب باقی مانده های آشویتس؛ جورجو آگامبن افتادم. :” بی پناه بودن در معرض همه چیز، توانا بودن به همه چیز است.” ما در محاصره تنگاتنگ “دیوار”های زندگی ستیز ، توانستیم “اقتدار معترض” و امکان و معنای ” اعتراض” و در نتیجه به قول هایدگر “انقلابی زندگی بنیاد” را خلق کنیم. واقعیت این است که ما در قامتی بلندتر از ارتفاع دیوارها در در قدرتی قوی تر از استحکام دیوارها قد کشیده ایم. هر دیواری ایستایی، سکوت و سکون دارد و ما “پشت دیواری” ها حرکت، صدا و پویایی و رویش داریم و همین امر، نوید فائق آمدن و پیروزی را می دهد. 

حکومت جمهوری اسلامی از حق حیات تا حق پوشش و از حق آزادی انتخابات و بیان و عقیده تا رقص و موسیقی و عشق را تحت کنترل و دخالت مستقیم و جبارانه و متحجرانه خود دراورده است . نگاهی به جامعه ایران بیاندازید . تک تک مردم در هر روز  و در هر جا در معرض زندان، اعدام، بازداشت، مجازات، تنبیه، جریمه، تحقیر و توهین هستند و بنابراین بدیهی است که تک تک ایرانیان به دلیل در معرض تهدید و ستم و فروپاشی قرار گرفتن وجهی از زندگیشان به  یک‌ مخالف و معترض علیه حکومت تبدیل شده اند. 

جهان شاهد است که جامعه ایران با چرخه های اعتراضی و خلق جنبش های اعتراضی، اجتماعی و انقلابی به دنبال گذار از جمهوری اسلامی و تحقق دموکراسی ، برابری و آزادی است و رسانه ای جهانی، جوامع مدنی، مجامع بین المللی و نهادهای حقوق بشری در تحقق اهداف ملی ما نقش مهمی بر عهده دارند.

 

عزیزان همراه

 

 تلاش شما در نشست پشت “دیوار”ها، پژواک‌ پر طنین صدای ماست.شما پیام امید ما هستید که ما پشت دیوارها نمانده و فراتر از اراده استبداد برای ایجاد سکون و سکوت در جامعه، برآمده  و به  فریادی رسا در جهان تبدیل شده ایم  و این شورانگیز و انگیزه بخش است . ما با شما پیروز خواهیم شد . به امید آن روز

 

نرگس محمدی

خرداد ۱۴۰۲ زندان اوین


پیام گلرخ ایرایی

نامه گلرخ ایرایی از زندان اوین

 

۱ –

 

تلخ‌ترین واقعیت ۱۴۰۱ فروکش‌کردن اعتراضات پس از اعدامِ چند تن از “ما” بود و همه‌ی آنچه نباید، پس از تنها ماندنِ خیابان رقم خورد. خیابانی که تنها مسیر منتهی به انقلاب و پایان دادن به استبداد و اقتدارگرایی است.

اعتراضات به جهت عدم ارائه‌ی راهکار مناسب از سوی نیروهای سیاسی و نبود نیروهای سازمان‌دهنده و حضور سکاندارانی ناکارآمد و ناآشنا با واقعیات جامعه دچار سیر نزولی شد و سرانجام فروکش کرد. سقف مطالبه برآورده نشد و مشروعیت‌زدایی از چهره‌ی رژیم برجسته‌ترین دستاوردمان شد..

 

۲ –

مهرماه ۱۴۰۱ نقطه‌ی عطفی در تاریخ ایران بود. چند روز نخستِ اعتراضات را شاهد بودم و باقی آنچه رخ‌داد برایم حاکی از شنیده‌هاست. مدتی را در زندان قرچک و در کنار بازداشت شدگان اعتراضات بودم. معترضانی از طبقات مختلف اجتماعی، با دیدگاه‌ها و تحلیل‌هایی متفاوت و گاه در تضاد با یکدگر. اما همگی متفق‌الرای بر نخواستن جمهوری‌اسلامی. با آرزوهایی که گاه در ساده‌ترین جمله‌ها بیان می‌شد. با شعارهایی جسورانه که از شعور و ارتقای آگاهی اجتماعی برآمده بود و گسترده‌ترین اعتراضاتِ پس از دهه‌ی شصت را رقم زد.

اعتراضاتی که موجب ریزش نیروهای مردمیِ مذهبیِ حامی حکومت شد. تابوها شکسته شد و حکومت با نسلی متفاوت از معترضان مواجه شد. نوجوانان و کودکان حضور چشمگیری در خیابان داشتند و برخورد مخالفان با نیروهای امنیتی تن‌به‌تن شد و سردرگمی سیستم در مقابله با معترضان بیش از پیش. معترضانی که در خیابان دیوار ترس را فرو ریخته بودند، به جهت عدم ارائه‌ی راهکاری مناسب از سوی نیروهای سیاسی، پس از بازداشت دچار بی‌عملی شدند و حکومت توانست با صدور عفوی تبلیغاتی سیمایی رئوفانه به خود بگیرد.

در حالی که ناتوانی نیروهای امنیتی در کنترل خیابان مشهود بود، به جهت نبود نیروهای سازمان‌دهنده در میان مردم، خیزش دچار سیر نزولی شد و نهایتا به صدور فراخوان و برگزاری یادبود برای جانباختگان تنزل یافتیم.

تلخ‌ترین واقعیت ۱۴۰۱ فروکش‌کردن اعتراضات پس از اعدام چند تن از “ما” بود. گستردگی جغرافیایی و تغییرات شکلی و ماهیتیِ اعتراضات در دهه‌ی نود، دستاوردی بود که می‌بایست بیشترین بهره را از آن در سال گذشته می‌بردیم..

 

۳ –

اما 

– سرکوب که از دیرباز مانعی بر شکل‌گیری احزاب سیاسی در کشور بود و

– اختناق که تشکل‌های مردمی و نهادهای مستقل را، با راه‌اندازی جریانات موازی و ساختگیِ حکومتی دچار انفعال کرد، بار دیگر اثرات خود را به جا گذاشت و 

– ضعف نیروهای سیاسی و ناتوانی در تعریف مبارزه و فقدان نیروهای کارا و عدم تحلیل کافی از اوضاع و عدم ارائه‌ی راه‌کار که منجر به اشباع رسانه از شعارهای بی‌عمل و تکراری توسط چهره‌های غیرمتخصص، فرصت‌طلب و نوظهور شد نیز ضربه‌ی بعدی را وارد کرد.

– ظهور قارچ‌گونه‌ی سکاندارانی ناکارآمد و ناآشنا با فضای سیاسی و بیگانه با واقعیات جامعه، که در بهبوهه‌ی اعتراضات پدیدار و پس از چندی ناپدید شدند، با سیاهی‌لشکری در پی خود که حضور مردمی را به مصرف کردنِ خیابان تعبیر کردند، زیر پرچم رهبرانی خودخوانده که مردم را دعوت کردند به انفعال و خانه‌نشینی و در انتظار فروپاشی ماندن،،

جملگی باعث شدند اعتراضات با نقاط قوت و ضعف‌هایش، با دستاوردها و آسیب‌هایش فروکش کند.

اگرچه همچون همیشه گامی به پیش برداشته شد و مشروعیت از چهره‌ی رژیم زدوده شد، اما همچنان ساختار قدرت برقرار است و تفاوت فاحش و سوال‌برانگیز جایگاه بین‌المللی جمهوری‌اسلامی‌ست که بیش‌ از‌ پیش بست یافته‌است.

در این میان مواجهیم با مذاکرات، تفاهم‌نامه‌ها، همکاری‌هایی در سطح منطقه و جهان و حمایت‌های خارجی از رژیم در قالب استرداد معوقات ارزی با نقابی بشردوستانه که بن‌بست‌های اقتصادی رژیم را مرتفع می‌سازد و انتخاب نمایندگان جمهوری‌اسلامی در شورای حقوق‌بشر سازمان ملل پس از کشتار گسترده‌ی مخالفان در خیابان و اعدام‌هایی که موجب اعتراض مردم و وکلای بسیاری شد.

همه‌ی آنچه نباید، پس از تنها ماندنِ خیابان رقم خورد. خیابانی که تنها مسیر منتهی به انقلاب و پایان دادن به استبداد و اقتدارگرایی است.

در این روزها که معادلات منطقه و جهان به طرز چشمگیری دستخوش تغییر است، در خاورمیانه‌ای که دچار است به ارتجاع، فاشیسم و استبداد، فریفتن مردم به انفعال و ترک خیابان و فروپاشی را با بی‌عملی انتظار کشیدن، القای شبهه کردن است و با هر نیتی که انجام شود خیانتی نابخشودنی‌ست و سفسطه‌بافی از حضور مردم به مصرف کردنِ خیابان به ضرس‌قاطع همسویی با خطوط امنیتی خواهد بود.

با شناخت ضعف‌ها و تقویت نقاط قوت‌مان  و با عبور از رهبرانی گماشته یا وارث نام و با زدودن هرگونه تفکر اقتدارگرایانه از پس ذهن خود و با باور به تحقق توان‌مندی‌مان در شوراهایی که از آنِ خودمان و برآمده از همت همگانی‌ست، مصمم‌تر از پیش ایستاده‌ایم تا سرنگونی بنیاد ستم.

 

گلرخ ایرایی

خرداد ۱۴۰۲

زندان اوین


پیام زینب جلالیان

.

زینب جلالیان

من زینب هستم. زینب جلالیان. زن کُردی که طی سالیان حبس‌ام شاهد جنایات بسیاری در زندان‌های جمهوری‌اسلامی بوده‌ام. شاهد تحقیرها، تهمت‌ها و اهانت‌های بسیاری، شکنجه‌ی زندانیان و از همه سخت‌تر شاهد اعدام همبندیانم بودم. آیا دردی بزرگتر از این هست؟ با این‌حال این ظالمان از من می‌خواهند ابراز پشیمانی کنم. منی که این همه ظلم را با چشمانم دیده‌ام، ابراز پشیمانی کنم؟

اسفند سال ۸۶ (۱۶ سال پیش) در کرمانشاه بازداشت شدم. تا دو ماه پس از بازداشتم، کسی از شرایطم و مکانی که محبوس بودم اطلاع نداشت.

سه ماه را در بازداشت‌گاهی موسوم به بازداشتگاه مخفی اطلاعات کرمانشاه در میدان نفت و در شرایط انفرادی سپری کردم. در آن مدت تحت شکنجه‌های جسمی و روانی بودم و تهدید به تجاوز شدم.

لباس بر تنم پاره می‌کردند و با چشمان بسته و در حالی که دست‌ها و پاهایم به هم زنجیر شده بود به تختی آهنی بسته شده بودم و در این حال مورد بازجویی قرار می‌گرفتم. مکرر به کف پاهایم کابل می‌زدند و این تا حدی ادامه داشت که از حال می‌رفتم. یک‌بار زیر فشارِ شکنجه بدنم کاملا بی‌حس شد و برای مدتی اختیار خود را از دست دادم. بر اثر کوبیده شدن سرم به دیوار دچار شکستگی سر و ورم چشم می‌شدم. با دستبندی که به دستانم بسته شده بود به این‌سو و آن‌سو کشیده می‌شدم که این حرکت باعث آسیب‌دیدن مچ دستانم شد. این فشارها ادامه داشت و هر روز تکرار می‌شد.

نه ماه پس از بازداشت، در آذر ۸۷ محاکمه و در کمتر از چند دقیقه به اتهام محاربه به اعدام محکوم شدم. در دادگاه به من اجازه دفاع داده نشد و این در حالی بود که از حق داشتن وکیل هم محروم بودم.

در اسفند ۸۸ و پس از محاکمه و محکومیت، برای اجرای حکم اعدام از کرمانشاه به بند ۲۰۹ وزارت‌اطلاعات در زندان اوین منتقل شدم. بازجویی‌ها و فشارهای مجدد نیز جهت اعتراف به آنچه مرتکب نشده بودم انجام شد. پس از پنج ماه شکنجه و تهدید روزانه به اجرای حکم اعدام از اوین به کرمانشاه بازگردانده شدم. .

سال ۹۳ به زندان خوی، ۱۳ اردیبهشت ۹۹ به زندان قرچک ورامین، ۵ تیر ۹۹ به زندان کرمان، ۳ مهر ۹۹ به زندان دیزل‌آباد کرمانشاه و آبان ۹۹ به زندان یزد منتقل شدم. کیلومترها دورتر از محل سکونت خانواده‌ام.

«گاهی فکر می‌کنم کجای دنیا هستم؟ اصلا کجای زمان گیر کرده‌ام که هرچه تلاش می‌کنم راه گریزی پیدا نمی‌کنم؟ چرا باید شاهد به دار کشیده شدن همنوعان و نزدیکانم باشم؟ می‌توان شاهد بود و دم نزد؟» در اینجا میتوان کمی ادامه داد….آیا می توان در برابر ظلمِ تحمیلی به جامعه سکوت کرد؟ 

جنگ، شکنجه، قتل و کشتار انجام می‌شود و ستمگران برای جنایات خود توجیه می‌آورند. این دردناک است اما زندگی‌مان در همین شرایط سپری می‌شود. با این‌همه آرزوی مرگ ستمگران را ندارم. بلکه می‌خواهم با هم علیه ستمگران مبارزه کنیم و با تلاش‌مان آنان را از سرزمین‌مان بیرون کنیم تا شرمنده آیندگان نباشیم.

اگرچه از سال ۸۶ تاکنون در زندان بودم اما با صدها تن که در اعتراضات این سال‌ها از ۸۸ و تا جنبش زن، زندگی، آزادی بازداشت شده بودند را در زندان‌های مختلف دیدم، جمهوری‌ اسلامی جواب اعتراضات مردمی که برای مطالبات‌شان به خیابان آمده بودند را با باتوم و گلوله داد و آنان را آشوبگر و غیرخودی خطاب کرد. با تک‌تک شما که در این سالها برای حق‌تان به خیابان آمدید، شما که بازداشت و شکنجه شدید و شما که عزیزان‌تان را از دست داده‌اید همدردم.

بیش از شانزده سال است که برای آزادی، عدالت و برابری در زندان‌ها و بازداشت‌گاه‌های این ستمگران به‌سر می‌برم. اما درد من، نه در بند بودن، بلکه نبودِ آزادی و از دست دادن عزیزانی‌ست که دیگر فریاد آزادی‌خواهی‌شان را نخواهیم شنید. آنانی که با حکومت خونخوار همراه نشدند و با افتخار و سربلندی جان خود را در مسیر آزادی‌خواهی فدا کردند. تا زمانی که زنده‌ام می‌کوشم تا خون‌شان پایمال نشود.

من پشت این دیوارها با این امید زنده‌ام که روزی با آغوشی پر از گل یاس به سوی‌تان بیایم و سر تعظیم در برابرتان فرود بیاورم و به قلب‌های مهربان‌تان شاخه‌ای گل یاس تقدیم کنم.

تا رسیدن به پیروز در جبهه ستمدیدگان و به حاشیه رانده شدگان، علیه ظالمان خواهم بود.

زینب جلالیان زندانی سیاسی کُرد تبعیدی در زندان یزد


بیوگرافی زینب جلالیان

.

زینب جلالیان متولد ۱۳۶۱ بیش از ۱۶ سال از عمر خود را زندان‌های مختلف ایران سپری کرده است. وی آذر ۸۷ توسط علی مرادی در شعبه اول دادگاه انقلاب کرمانشاه محاکمه و با اتهام محاربه به اعدام محکوم می‌شود. در سال ۹۰ این حکم به حبس ابد کاهش یافت. وی در کلیه مراحل دادرسی از حق داشتن وکیل محروم بود. همچنین طی سالیان اخیر به دلیل ممانعت وزارت اطلاعات از حق اعاده دادرسی و بررسی مجدد پرونده نیز محروم بود.

وی متولد و ساکن ماکو و قدیمی‌ترین زندانی سیاسی زن در ایران است که با سنگین‌ترین حکم (حبس ابد) در بین زنان زندانی مواجه است.

وی بارهای طی سالیان اخیر به جهت فشار بر خود و خانواده‌اش اقدام به اعتصاب غذا کرد. چشمان زینب کم سو شده‌اند، دچار تب برفکی شده است، در چند سال گذشته دو بار در زندان به کرونا مبتلا شده است و ریه‌های وی آسیب جدید دیده‌اند اما همچنان از حق دسترسی به خدمات درمانی محروم شده و  نهادهای امنیتی داشتن حقوق اولیه وی را مشروط به انجام مصاحبه تلویزیونی کرده‌اند. .

در این سال‌ها بارها محل سکونت خانواده‌اش مورد هجوم و تفتیش ماموران امنیتی قرار گرفته و اعضای خانواده بازداشت شده‌اند تا زینب را راضی به انجام اعترافات اجباری علیه خود و ابراز ندامت کنند. با وجود تمام اذیت و آزارها وی هرگز تن به اعترافات اجباری و دیکته شده نداد. وزارت اطلاعات  تا کنون هیچ سندی مبنی بر مشارکت زینب در عملیات مسلحانه که به وی نسبت داده شد ارائه نکرده و خود زینب نیز علی‌رغم شکنجه‌ها و فشارها این ادعاها را رد کرده و اعلام کرده که در بخش زنان پژاک فعالیت داشته است..

وی تاکنون ۷ وکیل داشته که هرکدام به دلایلی وادار به استعفا از این پرونده شدند یا توسط قوه قضائیه ممنوع‌الکار شده یا به دلیل بازداشت و محکومیت امکان پی‌گیری پرونده را ندارند.

زینب هم‌اکنون در زندان یزد و هزار و پانصد کیلومتر دورتر از زادگاه و محل سکونت خانواده در تبعید است و به دلیل محدودیت‌های موجود از ملاقات با خانواده محروم است..

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)