بی فکری عمیق-قسمت دهم
در نوشتههای پیشین خاطرات تا بدین جا رسانیدم که بعد از مراسم روز دانشجو اندک مجاملتی (خوش رفتاری) که از ضرورت بین انجمن و شُکری برقرار بود از میان برفت و مسئولین دانشگاه در مشافهه (رودرو) و پیغام عتاب می کردند که دیگر بین ما و شما هیچ سخن نیست مگر به کمیته انضباطی؛ و البته پیغام انجمن نیز از این نمط(نوع) بود که ما را با رأی شما کاری نیست مگر به صحن دانشگاه، که آنجا پاسخ ما بشنوید.
محمودیان(منسوبین دولت محمود) را این نکته خوش نمیآمد که کسی در مقابل آنها سخن گشاده بگوید و وقعی به رضایت آنها ننهد، همگان در مقابل آنها عشوه آمیز سخن میگفتند و کارهای بزرگ افتاده سهل میکردند و آنها به این تصلفها(تملّق) سخت خو کرده بودند و چاپلوسان را تبجیل(احترام) بسیار میفرمودند، و در دانشگاه ما نیز بودند دانشجویانی که این راه آموخته بودند و ما را نیز تحذیر می کردند و میگفتند که :«ما سخت بترسیدیم از آن سخنهای بیمحابا که شکری را میگفتید، بایستی که اندر آن گفتار نرمی و اندیشه بودی تا شما را نیز همچون ما مراد حاصل آید». و بدا به حال کسانی که تملق در نظرشان فضیلت باشد و این نکته ندانند که سخن راست و حق، همیشه در نظر اصحاب قدرت درشت آمده است و این از تبختر(تکبر) و تفرعن(خودخواهی) آنهاست نه از بیسیاستی گوینده حق.
بهار ۸۸ که آمد به رسم دو بهار پیشین که جمله به مصاف گذشت، همگان از پیش آماده مصاف دیگر بودند. از ۱۶ آذر ۸۷ تا فروردین ۸۸ دانشگاه ۱۷ حکم انضباطی برای یاران انجمنی صادر کرد. پنج ترم تعلیق ( سه حکم با احتساب سنوات)سه توبیخ و هفت اخطار کتبی با درج در پرونده و دو حکم محرومیت از امکانات رفاهی نظیر خوابگاه. همچنین دانشگاه انتخابات شورای صنفی نیز ابطال کرده بود و در آشکارترین معنی شمشیر از رو بسته بودند.
در آن ایام مشغول خواندن کنکور ارشد بودم تا سال دیگر با برافتادن محمودیان، در مقطع ارشد در رشته اقتصاد ادامه تحصیل دهم و از اینرو دانشگاه نمیآمدم و احوال یاران از دور آگاه بودم. اولین روز بعد از کنکور که به دانشگاه بازگشتم دریافتم که وضع از آنچه از دور درنظر میرسید بدتر است. دانشجویان از آن همه محدودیت و کارشکنیهای رئیس جدید سخت ضجر(بیقرار و خشمگین) شده بودند. بسیاری از کانونیها نیز خود را با انجمنی ها یکدل می دیدند و عزم اعتراض داشتند.
قرار شد مجلسی برای شور گذارده شود با حضور صنفیها و کانونیها تا دل یکدله کنیم و به مصاف این خصم برویم. و این رسمی نیکو بود که انجمن شرط مشارکت و ممالحت (هم صحبتی) نگاه می داشت و در هر کار بزرگی که در پیش داشت با دیگر فعالین به شور می نشست که مصافات (دوستی پاک) به حقیقت میان دوستان آن است که هیچ چیز از اندک و بسیار پوشیده نیاید.
در آن مجلس از هر دری سخن رفت، یکی از یاران گفت: «اگر دستی نازده برویم و اعتراضی نکنیم اندیشه رئیس این شود که ما بترسیدیم و این باد در سرش افتد که پیش تر آید تا جمله یاران مغلوب و مرعوب کند»؛ یکی دیگر از یاران گفت: «حرکتی باید کرد که اگر کرده نیاید کاری رود که تلافی دشوار پذیرد». جمله رأی ها این چنین بود و زود موافقت حاصل آمد که انجمنی ها مقدم باشند و باقی کانونیها و صنفیها در پی ما حاضر آیند در این مصاف. لیستی از مطالبات نوشته شد و مواضعتی(با یکدیگر قرار نهادن) حاصل شد از جمله مطالبات که عددش به شش رسیده بود که در عکسها آمده. برخی از مطالبهها برما نیز دست نایافتنی می آمد اما نوشتیم تا به روز مذاکره دستمان برای معامله بازتر باشد و البته این رأی پوشیده داشتیم.
انجمن که آگاه بود بین شُکری و بسیاری از اساتید رابطه شکرآب است یک تظلم نامه نوشت خطاب به اساتید و شرح آنچه رفته بود بازگفت. یکی از اساتید را در ساختمان مرکزی دیدم و خواستم میانجیگری کند تا کار بالا نگیرد مرا به اتاقش خواند و خلوت کردیم و گفت این شکری سخت بد دل مردی است و یکبار نامه شما در حضورش خواندیم و گفتیم فکر چارهای باید کرد و او خطاب به استادی که این نامه خوانده بود گفت: «تو را فراکردهاند(گزیدهاند و اجیر شدهای) تا این نامه در این مجلس بخوانی و این ها مشتی ژاژ (سخن بیهوده) است که دیگران نوشتهاند». آن استاد روکرد به من و گفت: «جز خاموشی ما را روی کار دگر نیست، نصیحت که با تهمت بازگردد ناکردنی است». این را گفت و آب پاکی بر روی دستانم ریخت و دیگر دانستم گره کار جز به اعتراض باز نشود.
چندین بار با یاران انجمنی مجلس کردیم و با فعالین دیگر نیز پیغام میرفت و می آمد تا سرانجام قرار گرفت که بار دیگر همچون فروردین ۸۶ سه تن پیشقدم شوند و تحصن و اعتصاب غذا اعلام کنند. ولی اینبار چون یاران انجمن بسیاراند هر روز یکی از یاران به جمع متحصنّین اضافه شود و دیگر یاران به برگزاری تجمع و اعتصاب غذای سلف و کارهای خبری و دیگر کارها مشغول باشند. مرا این سخن ناموافق نیامد و به همراه محسن و آرش(احمد) داوطلب اعتصاب غذا شدیم.
من که خود از اعتصاب غذاکنندگان فروردین ۸۶ بودم و در جمع برنامهریزان آن تحصن، نیک درمییافتم که کار و احوال انجمن امروز از لونی دیگر است که ما بر جمله عادات و شعبده دانشگاه واقف گشتیم و دیگر راحت مغلوب نخواهیم شد. قوت و آگاهی که انجمن را بود آنسال یک دهماش به ۸۶ نداشتیم و انجمن با حشمتی و عدتی و اهبتی (سازوبرگ جنگ) سخت تمام اینبار سوی مصاف میرفت و این سخت ما را دلگرم میکرد.
این نکته از آن روزها مرا یاد آمد و مینویسم تا خوانندگان را فایده حاصل شود هرچند سخن دراز گردد. در آن سالها بسیار مرسوم بود که دانشجویان اعتراض به دولت و بیانیه دادن و اعلام نظر کردن در سیاستهای کلان مملکتی را مقدم میداشتند بر حقوق خود در دانشگاه و چون با تعلیق و اخراج مواجه میشدند آنرا پیامد طبیعی رسالت خویش میدانستند و چندان درپی اعتراض جدی برای دفاع از حق خود برنمیآمدند و گروهی این را خُرد کاری می دانستند که برای یک ترم تعلیق دست به اعتصاب غذا زنند. معدود دانشگاهها بودند که این احکام ناعادلانه انضباطی برنمیتافتند و تحصن میکردند. اما انجمن نوشیروانی را این کار مقدم بود بر هر رسالتی دیگر، که کس نتواند از حق خود دفاع کند چون تواند استیفای حق دیگران کند.
شنبه ۲۲ فروردین از ساعت ۸ صبح تحصن و اعتصاب غذای ما سه تن آغاز شد. بعد از ظهر آن روز با شعر خوانی نیما(نحوی) تجمع دانشجویان شکل گرفت و معترضین برخی کلاسهای درس تعطیل کردند. روز دوم اعتصاب غذایی عمومی اعلام شد و دانشجویان غذای خود را به بهزیستی اهدا کردند و ظرف های خالی را در صحن دانشگاه قرار دادند. در پایان روز حمید (جهان تیغ) به جمع اعتصاب غذاکنندگان پیوست. روز سوم دانشگاه چهارتن از اعتصاب غذاکنندگان را ممنوعالورد اعلام کرد و درگیری در سردر دانشگاه پیش آمد که در ادامه بیاورم. روز چهارم طوماری در حمایت از متحصنّین خطاب به رئیس دانشگاه جمع آوری شد با امضا ۶۰۰ دانشجو. در انتهای این روز ایمان صدیقی و نیما نحوی نیز به جمع اعتصاب غذاکنندگان اضافه شدند و تعداد متحصنّین به ۶ تن رسید. روز پنجم بعد از وخیم شدن حال یکی از دانشجویان با وساطت ۶ تن از اساتید دانشگاه، تحصن پایان یافت و اساتید رای رئیس دانشگاه سست کردند و احکام انضباطی تخفیف پیدا کرد. سه حکم تعلیق معلق شد و سنوات دو حکم تعلیق برداشته شد و کلیه احکام توبیخ کتبی و محرومیت از خوابگاه ابطال شد.
از آن تحصن اقاصیص (جمع قصه) بسیار است و بیاورم تنها ذکر چند مورد آن
اول اینکه تدبیر بر این قرار گرفته بود که چون سال ۸۶ امنیتیها به مغافصه(بیخبر حمله کردن) آمده بودند اینبار نه در دانشگاه که در مسجد خوابگاه شب را مقام کنیم و گروهی از یاران تا صبح به پاسبانی بایستند. در آن پنج شب یکی از برادران بسیج که خوش نداشت ما را در مسجد دانشگاه ببیند برای نماز شب و صبح حاضر میشد و بلند بلند بر منافقین و کفار پیوسته لعنت میفرستاد تا ما را بدخواب کند.
دوم اینکه روزی که با حراست دانشگاه درگیری پیش آمد برخی از دانشجویان به تردید افتادند و پیش خود میگفتند: «اینها که سه روز است فقط آب و قند میخوردند چگونه این مقارعت (زدو خورد) می کنند؟! که آب و قند اگر در اینها این چنین قوت پدید می آورد سه روز اگر کباب خورند جمله نگهبانان در یک حمله توانستی زدن».
سوم اینکه یک روز تصمیم بر این شد که زمانی که رئیس دانشگاه و مسئول نهاد رهبری از نماز بازمیگردند شخصی پیش رود و از آنها بخواهد پاسخ گوی متحصنّین باشند، یکی از رفقا پا پیش نهاد و گفت شما چون در اعتصاب غذا هستید ممکن است زود آزرده خاطر و عصبانی شوید و اجازه دهید من کار دست بگیرم و پیش روم تا سخن به نرمی گویم و سودی حاصل شود گفتیم سخت صواب است و تو پیشرو. آن رفیق پیش رفت و از شُکری خواست لختی درنگ کند تا حرف او بشنود شکری اما پاسخ گفت که با اغتشاشگران حرفی ندارد و او سخت برآشفت و دست رئیس بگرفت وگفت من از بلوچستان میآیم در آنجا اگر کسی بخواهد اغتشاش کند اسلحه دست میگیرد. شکری و حسینی که این سخن شنیدند یکه خوردند و حمل بر تهدید کردند. بسیج و “هیئت محبان المهدی” بابل این حرف بزرگ کردند و نامه سرگشاده نوشتند خطاب به انجمنی ها و ضمن حمایت از مسئول نهاد، متحصنّین را خوارج خواندند و تهدید به تکرار جنگ نهروان کردند.
چهارم اینکه سید در آن ایام دانشجو نبود و سختاش می آمد که انجمنیها در تحصن باشند و او در میان نه. به هر حیلت خودش را به دانشگاه رساند و گفت مصاحبه حاجیحسینی مسئول نهاد با خبرگزاری ایلنا خواندم و تصمیم گرفتم نامهای سرگشاده به او نویسم بخوانید اگر با نام انجمن چاپ نمیکنید با نام من منتشر کنید. خواندیم و سخت مقبول افتاد و با نام انجمن منتشر کردیم،حسینی گفته بود انجمن غیرقانونی است و سید در جواب به تفصیل آورده بود که اساسا نهادی به نام نهاد رهبری در دانشگاه جایگاهاش مورد تردید است که از هیچ کدام از ارکان ذاتی دانشگاه نیست نه از دانشجویان است نه اساتید، و چیزی عارضی است بر نهاد دانشگاه؛ پس نمیتواند یک نهاد دانشجوی را غیرقانونی بخواند. این نامه بر نهاد رهبری سخت گران آمد و کینهای در دل حسینی باقی ماند از این نامه سخت عجیب.
و این حکایت اینجا به پایان رسانم و در حکایت آتی بیاورم از انتخابات پرماجرای ۸۸ و بازداشتهایی که صورت گرفت.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.