|علیرضاموثق| یوسف اباذری به همراه آرمان ذاکری، دست به قلم شده و مقالهای طولانی یا به عبارت بهتر، ادعانامه و کیفرخواستی نگاشتهاست؛ تحت عنوان «سه دهه همنشینیِ دین و نولیبرالیسم در ایران».
بخشی از مقالهی مذکور، ارائهی یکسری آمار و ارقام از وضع فلاکتبار و بحرانیِ کشور ما ایران است که همگی آن را میدانیم و تکرارش هنری قلمداد نمیشود؛ از بحران منابع آب زیر زمینی و مصرف بی رویهی آن گرفته تا ثبت ۱۶ میلیون پروندهی قضایی در سال و جنگ همه علیه همه. البته در خلال مباحث، مختصری نیز در کمالِ محافظهکاری و خیلی نحیف، به حکومت دینی از باب سرکوب دموکراسی و سیاستهای «کیهانی» انتقاد شدهاست؛ اما نبوغ و هنر نویسندگان در این متن مطول، آنجا رخ مینماید که با «کاسهکلکبازی»، به نحو حیرتآوری، از یک طرف، از نقش جریان چپ در آنچه کشور ما را به ویرانه و جهنمِ فعلی کشانده سخن نمیگویند و از طرف دیگر، عمدهی علل مشکلات موجود را گردن نولیبرالیسم میاندازند و حتی «حکومت دینی» را بیشتر از حیث همنشینی با «نولیبرالیسم» مورد انتقاد قرار میدهند (نه از حیث استبداد دینی و ولایتِ آخوندی-خرافی) و این در نوع خودش، نبوغی بینظیر است که با تردستی، بزرگترین «بدهکارِ» تاریخ معاصر ایران را یا «طلبکار» نشان دهی یا جایش را در «لیست بدهکاران»، خالی بگذاری(!)
◾️اگر در کارنامهی چپ، امثال استالین و پل پوت نبودند، آنچه بر سر ایران آورد، به تنهایی برای رو سیاهیش در پیشگاه تاریخ کافی بود.
این نوابیغ، دموکراسی را «حکومت رأسها» نامیدند و حقوق بشر را «وازلینِ نظام سرمایهداری برای سپوختنِ خلق محروم» قلمداد کردند و از قرآن و نهج البلاغه (یعنی از متنی متعلق به کانتکست و شبکهی مفهومی و تصوری و تصدیقی و ارزشیِ جهانِ سنت)، با نبوغ و هنرشان(!)، سوسیالیسم و مارکسیسم و انقلاب و یکسری مفاهیم و مقولاتِ مدرن استخراج و استنباط کردند و ابوذر و سلمان را به چگوارا و پارتیزان بدل نمودند و توهمِ «پیکان تاریخ بودن»، در دماغِ عدهای جوان خام و سودایی پختند و «مذهب» را در یک جامعهی «خرافاتی و اسطورهای و فقهی و تعبدی و مستبد» با «لشکری از آخوندهای بی سواد و خرافاتی و بیهنر و بیکار و مفتخور و تشنهی قدرت و واجد نفوذِ اجتماعیِ گسترده در کانتکستِ مربوطه»، به موشک بدل کردند و از اسلام، ایدئولوژی ساختند و مآلاً انقلابی با سیادت و ولایت روحانیون برپا کردند و سپس، برای اِشغالِ سفارت یک ابرقدرت، مسابقه گذاشتند و برای نابودیِ اسرائیل و آمریکا و امپریالیسم (بخوان استکبار) و برای نجات خلق قهرمان و تودههای زحمتکشِ عالم (بخوان مستضعفان جهان)، رسالتِ «کیهانی» را چون زهر ماری از توهم در جام جهانبینِ فرهنگِ این کشور ریختند و آن را در رگ و خون سیاستِ این کشورِ جهان سومی تزریق کردند و خلاء قدرتِ ناشی از انقلاب و مآلاً جنگ داخلی و خارجی و مصادره و اعدام و حذف و سرکوب و ملی کردن صنایع و دولتی فربه و «نظامی-ایدئولوژیک-بسته-مذهبی-فقهی» و آلوده به استبداد دینی را با «چپ کردنهایشان» در دامان ما گذاشتند تا اکنون برای ابتداییترین آزادیهای اجتماعی و فردی چون برگزاریِ کنسرت موسیقی و ورود زنان به استادیوم و نشان دادن سازهایِ موسیقیِ حتی سنتی از تلویزیون و یا در رابطه با حذفِ مجازاتِ سنگسار از قانون و یا منع قانونیِ ازدواج کودکان و یا منع حجاب اجباری و امثالهم در تنگنا باشیم (چه رسد به امکان تشکل و تجمع و تحزب) و «…»؛ اما اینک امثال دکتر اباذری، در پیشگاهِ دادگاهِ تاریخ از جایگاهِ متهم به جایگاه مدعیالعموم جهیدهاند و با وقاحت و فرار به جلو کیفرخواست صادر میکنند(!)
◾️در ذیل استبداد دینی، کدام کارشناس نخبهای، پیدا میشود که هم مسلمان و هم شیعه باشد و هم به امام زمان و غیب شدنِ ۱۲۰۰ سالهی یک انسان با جسم باور داشته باشد و هم به تئوری ولایت مطلقهی فقیه باور داشتهباشد و هم به مصداق ولی فقیه معتقد و ملتزم باشد و هم به انقلاب «به عنوان یک روش برای نیل از وضعِ موجودِ نامطلوب به سمتِ وضعِ مطلوبِ ناموجود» تا بتواند جذبِ حکومت دینی و حلقهی مدیریتی در مناصب ارشد شود؟ در قحط الرجال می توان مملکت را مدیریت کرد؟ این سیستم به اقتضایِ نوع ساختار حقوقیش، میتواند متفکر و نخبه جمع کند یا انسانهای فرومایه و نخاله و یا جاسوس و ریاکار و نفوذی؟
در سیستمی سفلهپرور و مریدپرور و ریاپرور که چپ و انقلابیگری و توهمات او در خلقش سهمی مهم دارد، وقتی روند خصوصیسازی که در یک حکومت نفتخوار و چاق و تنبل و جنگزده ضروری بود، به نحو «درست و سالم» صورت نمیگیرد؛ آیا تقصیر سیاستهای اقتصادی نولیبرالیسم در خصوصِ خصوصیسازی است؟
وقتی استبداد دینی که چپ و انقلابیگری و توهمات او و ایدئولوژیک کردن اسلام توسط او سهمی مهم در خلقش دارد، با سیاستهای «داعشی-طالبانی»، اقتصاد کشور را از درآمدِ سرشارِ توریسم محروم میکند و یا وقتی حکومت دینی، در ذیل تنش دائمی و چهل سالهی بین المللی که باز آمریکاستیزی و غربستیزیِ چپِ رمانتیکِ وطنی در آن سهمی مهم دارد، اقتصاد و ذهن و روانِ جامعه را مستهلک و خسته میکند؛ آیا تقصیرِ سیاستهای اقتصادیِ نولیبرالیسم است؟ و…
◾️چپزدههای بیسواد و رمانتیک و متوهم و عوامزده و جوگیر و عجول وطنىِ ما، از هر دو جناحِ «مذهبى و غیر مذهبى»، دست در دست هم نهادند به مهر(!) و آش انقلاب ۵۷ را به سوداى نجاتِ «تودههای پابرهنه و خلق مستضعف» و جهیدن در بهشت «اسلامی-استالینى»، پخت و پز کردند و در دامان نسلهاى بعد گذاشتند (یعنی همان گند بزرگی که مرحوم شایگان در اواخر عمرش، شجاعانه به آن اذعان کرد).
با نیت خیر البته در سنگ فرش کردنِ راهِ جهنم چنان کوشیدند که همه چیز را باهم ویران کردند. چونان مجانین، بدون برنامهی ایجابى گمان مىکردند با برانداختن نظام سیاسى و نظم موجود، تودههای پابرهنه و خلق مستضعف را نجات مىدهند و با یک «یا علی!» گفتن و جهش انقلابی، به جامعهی بی طبقهی استالینی یا توحیدی می جهند (طوفان خندهها از این بلاهتشان و نیز از این جهنمیدنشان).
در جامعهی ماقبل مدرنِ ما که فاقد احزاب ریشهدار و جامعهی مدنى و طبقهی اجتماعى و صنعت ملى و مردم آگاه و نیز خودآگاه بود، تودههای عامی و خرافی و متوهم و مذهبی و فقهزده و «شعر-شعار» زده؛ با فرهنگ قبیلهاى و قانونگریز و استبدادى را چنان با هیجانزدگى و ذوقزدگىِ کودکانه و ابلهانه شوراندند که همان نهادهاى حاکمیتىِ نیمبند و نو پا شخم خورد.
پس از شخم زدن و تصفیهی تمامِ سازمانها و نهادهای حکومتی و سیاسی (چونان دزدیدنِ سفیهانهی مناره قبل از کندن چاه)، چارهاى نداشتند تا جوانان خام و دانشجو و بعضاً با مدرک تحصیلىِ سیکل یا دیپلم را به جهت نداشتنِ کادر مجرب، بر مناصب مدیریتى و سیاسى بنشانند (براى نمونه نگاه کنید به سن و تحصیلات و سمت احمد توکلى در زمان مورد نظر).
اِشغال سفارت یک ابر قدرت توسط چند جوان خام و چگوارا-زده و مآلاً تولید هزینههاى غیر ضرورى و سنگین، البته ریشه در همان «توهم و خوى غربستیزى چپها» داشت که از یکدیگر براى سیلى زدن به صورت «علت العلل بدبختىهای خلق مستضعف»(!)، یعنى نظام سرمایهدارى، با مشتهاى حقیرشان سبقت مىگرفتند.
هر چه بود، سفارت اِشغال شد و در کنار خلاء قدرتِ ناشی از انقلاب و عوامل دیگر، صدام دیوانه و از قضا باز چپ(!) را به فکر بردنِ خاک و پارهی تن وطن انداخت.
بدینسان خسارات و ویرانىها بر سر همان تودههای پابرهنه و خلق مستضعف، همچون آوار یک زلزله فرو ریخت و بدبختترشان کرد. در این خصوص نگاه کنید به تحلیل اقتصادى سعید لیلاز مبنى بر اینکه در سال حدود ۱۴۴۰ تا ۱۴۶۰، یعنى حدود صد سال پس از انقلاب ۵۷، تازه درآمد سرانه ایرانیان به سال ۱۳۵۵ مى رسد (اینجا).
ماجراى این چپهاى بى سواد و رمانتیک و متوهم و پر مدعا برای تودههای پابرهنه و خلق مستضعف ما، بهسان دوستىِ خاله خرسه بود و دقیقاً مصداق این شعر مولانا شد:
دوستى بىخرد خود دشمنى ست/حقتعالى زین چنین خدمت غنى ست
خواجه پندارد که طاعت مىکند/بى خبر از معصیت جان مىکند
◾️بارى! حدود نیم قرن طول کشید تا جنگ داخلى و خارجى و هزینههاى گزاف بىتدبیرىها و بى سوادىهاى انقلابیون چپِ «مذهبی و غیر مذهبی»، به اینجا رسد که باز، با هزار بدبختى، نیمچه حکومت و نیمچه اقتصاد و نیمچه امنیت و نیمچه نظم و نیمچه دموکراسى فراهم کنیم.
مىگویم نیمچه حکومت، چون وقتى حکومتى عرضه ندارد از مردمش مالیات بگیرد و حدود ۶۵ درصد از اقتصاد ما فرار مالیاتى دارد، حتی نیمچه حکومت هم نیست.
جنازهاى به نام ایران که چپها دست در دستِ آخوندها به احتضار کشانده بودندش، دوباره دارد کمى جان مىگیرد. تاکنون این جسد، گوشتى بر استخوان نداشت تا این چپهاى بی سواد و رمانتیک و متوهم و فسیلِ وطنى، براى دریدن (البته با نیت خیر بهسان گذشته!)، چون گرگ به سمتش هجوم آورند.
دوباره وطن جانى گرفته و بوى خون به مشام این گرگان رسیده و از همین روست که از پستوهاى تاریک و خاموش و نمناک و متعفن خود بیرون خزیدهاند؛ اینها گویا رسالتى جز ویرانتر کردن وطن ندارند.
یکى از پر سر و صداهایشان همین دکتر یوسف اباذرى است که به نظرم بیشتر از نقد با استدلال علمی و فلسفی، احتیاج به روانپزشک و مصرف دارو دارد. شخصی که حتی تقصیر کیفیتِ نازلِ موسیقیِ پاپ و رپِ زیر زمینیِ کشورمان را نیز گردن لیبرالیسم و نظام سرمایهداری میاندازد، فاقد منطق و نیز «ذهن و وجدانِ» سالمِ یک انسان متعارف است. او ماقبلِ گفتگویِ استدلالی و منطقی ست و فعلاً باید به نحو اورژانس دارودرمانی و رواندرمانی شود.
◾️بگذریم! گویا این «اباذر» همان «ابوذرِ» مجعول و بی منطق و سوداییِ شریعتی است که دوباره از گورِ تاریکِ تاریخ برخاسته و به سراغ ما آمده است.
در دو اپیزود از پادکست آوای اندیشه به متن این یادداشت به طور مستقیم و غیرمستقیم پرداخته شده است.
◾️اباذری از جان ما چه می خواهد؟
◾️ نقدی بر نقد صنعت پورن
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.