خاطرات دانشجویی،بی فکری عمیق-قسمت نهم

بیاوردم در حکایت پیشین تا بدان‌جا که دولت محمود رسم پوشیده‎ی نظام عیان کرد و برخی دانشجویان را با اعطاء نشان ستاره از تحصیل محروم کرد؛ و امروز قدری از این رسم شوم قصه کنم و بعد باز‎گردم به شرح دوران شکری و مصائبی که رفت بر انجمن. 

پس از انقلاب فرهنگی و تسویه دانشگاه از مخالفین قدرت حاکم، تا سال‌ها بیشتر این بهائیان بودند که مورد این اجحاف قرار داشتند که به صرف عقیده‌ای از تحصیل محروم شوند و «نا‎شهروند» خوانده شوند و دریغ و افسوس که تا پیش از آن که این نوبت به انجمنی‌ها رسد کس چندان جویای احوال آنها نمی‌شد و خبر نمی‌پرسید.

در ابتدای دولت محمود که این رسم عیان‌تر گشت و دایره حذف فراخ تر، باز کس جد و جهدی نمی‌کرد تا عزمی جزم کند و محرومین گرد هم آورد و متحد به مصاف این رسم نا‎مبارک روند،محرومین از تحصیل به یک بیانیه و نامه و چند ملاقات و خبر بسنده می کردند تا سال ۸۷ که کار از لونی (رنگ،نوع) دگر رفت و جمعی گرد آمدند و شورایی تشکیل شد با محوریت حق تحصیل.

و این سخت کاری بزرگ بود و پیش از این سابقه نداشت که این تعداد فعال دانشجویی کرده‌کار (مجرب) و مغضوب استبداد گرد هم آیند و اساسنامه نویسند و بی هیچ تبعیضی از حق تحصیل همه ایرانیان دفاع کنند. آن هم در شورای بدون پس‌وند اسلامی و مجوزی رسمی و خطیرتر آن که از بهائیان نیز عضوی بپذیرند و همگان دانند که این قوم چه سان بعد انقلاب ۵۷ مطرود و مغضوب گشته بودند و این کار که رفت، بدیع بود.

من که این متن می‌نویسم از آن رو که در آن ایام ساکن بودم به تهران و از نزدیک شاهد، این نکته بازنمودن بر خود فریضه‌ می دانم که سید چگونه خشت اول با اصرار بنهاد و در کاری که دیگر محرومین یله (رها)کرده بودند درآویخت تا سرانجامی گیرد. بسیار روز‌ها بر در سازمان سنجش بنشست تا همبازان دیگر بیابد و سرانجام یافت و با مساعدت باقی رفقای تحکیمی، جمعی پدید آمد و رأی زدند تا این که آن شورا در دفتر نشریه نامه پاگرفت و بعدها سید به پاس این ابرام(پافشاری) و اهتمام(کوشش) که کرده بود لقب «سید ستاره‌دارها» گرفت.

و هم درآن سال ۸۷ بود که شورا به چند تجمع و تحصن فراخوان داد و در یکی از آنها کار به بازداشت موقت کشید و در انتها اندک زد و خوردی پیش آمد و در چشم سید و تنی چند از رفقا اسپری فلفل زدند. وصف سرانجام این شورا از آن در این حکایت نمی‎نویسم که تاریخ را نسق نیفتد(ترتیب خاطرات از بین نرود) و اگر بخواهم جمله این خاطرات بیاورم این نوشته سخت دراز شود و حکایت آن شورا بیاورم در جای خویش تا خوانندگان را معلوم گردد که از چه رو مجید( دُری) و ضیا آن چنان مغضوب استبداد گشتند و آن اتهامات ناروا به آنها زده شد. ولی به رسم یاد بود چند عکس بیاورم در پیوست (در اینستاگرام) و از این قصه در‎گذرم که در اینجا این مقدار که بازنمودم کفایت باشد.

حکایت دوران شکری و مراسم روز دانشجو

شکری چون بر سر کار آمد میان او و اساتید به ظاهر نیک و به باطن بد بود و او به حکم ضرورت با دانشجو و استاد از در آشتی درآمد تا دولتش قوام گیرد. انجمن هم صواب در این دید تا رئیس سخن بر این جمله می‌گوید با زبان نرم جواب داده آید تا مجاملتی (مدارا و خوش‌رفتاری) در میان بماند و در یک جلسه نیز آنچه بر انجمن در آن سال‌ها برفت به مشافهه (رودرو) با او باز‎گفتند‌ و شکری نیز بشنود و سخن گفت همه به نرمی و تلطف و در پایان گفت: درگذشتم از شما و فراموش کردم هرآنچه بدیدم در روز معارفه.

انجمن جدید نیز شغل را قاعده‌ای قوی نهاد و هیچ کدام از برنامه‌های پیشین خویش رها نکرد و مرعوب جوسازی‌ها نشد و هر‌هفته جلسات روی چمن برگذار کرد و در صحن علنی دانشگاه همچون گذشته ماند، تا این‌که روز ۱۶ آذر ۸۷ رسید و دانشگاه نمی‌پسندید که این رسم پیشین تکرار شود و انجمنی‌ها بدون مجوز در صحن علنی دانشگاه تجمع کنند و تریبون قرار دهند و سخنرانی کنند و بر علیه دولت محمود شعار دهند، خاصه که از انجمن پیشین به ندرت کس دانشگاه می آمد و این تجمع تماما به همت انجمن جدید بود.

فشار حراست و وزارت (اطلاعات) کارگر نیافتاد و انجمن قدمی عقب ننشست و بر سخن خویش که اول گفته بود ایستاد. دانشگاه که گمان می کرد آن دلیری ها، بیشتر از نسل پیشین بود، این استقامت که بدید دانست که این نسل سخت کاره‎اند و با یکی دو توپ و تشر، میدان خالی نمی‎کنند. از این نکته مرا حکایتی بافایده یاد آمد و امیدوارم خوانندگان را نیز فایده ای حاصل شود.

پیش از این نسل جدید، تصمیمات انجمن در محفل های کوچک اتخاذ می شد تا خبر به حراست نرسد و کارها خللی نیابد، حراست و وزارت نیز نیک دریافت بودند که اگر دو یا سه مهره‌ای اصلی انجمن به تهدید یا تطمیع با خود همراه سازند دیگر نیاز به تجویز سیاست پرهزینه فشار حداکثری بر همگان نیست و کار به این طریق راحت‌تر به پیش‌برند. این جملات را بارها حراست خطاب به چند تن از فعالین دانشگاه گفته بود که «مهم نیست دانشجو چه می‌خواهد، اگر شما قصد کاری نکنید باقی دانشجویان عزمی جزم نمی‌کنند و اگر کاری صورت بگیرد حتی اگر پای شما در ظاهر امر در میان نباشد، بر ما یقین است که در باطن امر این شمایید که غائله به‎پا کرده‌اید و کار پیش می برید و این نکته ما به تجربه آموخته‌ایم و درست است»؛ این تجربه اما در نسل بعد به کار نیامد که آنها تصمیمات نه در خفا که عیان می‌گرفتند و برنامه، نه با رای شورای مرکزی که با رای شورای عمومی تصویب می‌کردند و بارها پیش آمده بود که شورای مرکزی در اقلیت می‌افتادند و به رای شورای عمومی تمکین می‌کردند و بیارم از بهر نمونه ماجرای تصمیم انجمن پیرامون انتخابات سال ۸۸ را در وقت خویش.

منهیان (خبررسان) که پوشیده به مسئولین خبر می‌‌رساندند کارشان جمله بی ارج شده بود که کارها بر‎هیچ کس پوشیده نبود تا که قدری بیابند از آن خبرها که می برند و اقناع شورای عمومی نیز جز به استدلال و سخن ممکن نبود واز آن رو کار بر حراست پیچیده و سخت شد.

از سال ۸۵ رسم روز دانشجو بر این قرار بود که ما تجمعی در بابل یا بابلسر برگذار می‌کردیم و بعد با جمعی از دوستان شبانه راهی تهران می‌شدیم تا در مراسم تحکیم وحدت شرکت کنیم، ولی سال ۸۷ مراسم تحکیم به لحاظ زمانی مقدم شد برمراسم بابل و من و ضیا اول رفتیم در مراسم تحکیم و هیچ عزم نداشتیم که به نوشیروانی رویم. نه در آن سال سید دانشجو بود و نه من واحدی داشتم گرچه از ترم پیش سه پروژه ساختمانی رشته عمران باقی مانده بود. 

ساعت یک شب با ضیا در مورد مراسم تحکیم چت می‌کردیم و ضیا گفت با تمامی خوبی و هیجان که مراسمات تهران دارد ولی سخنرانان فقط حرف های هیجانی و شعاری زدند که البته اقتضای آن فضا بود و در من آن وجد که می‌بایست حاصل نشد. گفتم مراسم نوشیروانی فردا است، اگر موافق باشی برویم که اگر صبح ساعت ۶ حرکت کنیم پیش از ۱۱ دانشگاه خواهیم بود، موافقت افتاد و برفتیم.

نزدیک بابل بودیم که دوستان گفتند که از بابلسر حراست آورده‌اند و کار برای داخل آوردن بلندگو و آمپلی فایر سخت‌تر شده است و دانشگاه نیز دمادم (پی‌در‌پی) پیغام تهدید آمیز می‌فرستد و بر سیاق پیشین سخن نمی‌گوید. البته بر همگان معلوم بود که شکری آن مقاربت(دوستی) با انجمن از ضرورت می‌کند و به وقت‌ش چون قوام یابد هیچ ابقا(شفقت) و مجاملت نکند. سید اندکی در اندیشه شد و گفت بهتر است اخلاقی رفتار کنم و به دانشگاه اطلاع دهم که قصد آمدن دارم. تماس گرفت با حراست و آگاهی داد از این کار. قربانی فرصت خواست تا از رئیس کسب تکلیف کند و بعد پاسخ آورد که :« شکری نپذیرفت و حراست موظف است مانع ورود شود».

انجمن تلاش کرد تا از نرده‌ها آمپلی فایر داخل کند که حراست بابلسر مانع شد. من با ایمان و محسن و حمید در تماس بودم و مطلع شدم تصمیم انجمن بر این شده است تا گروهی گرد‎آوردند و هر‎طور که شده آمپلی فایر و بلندگو از سر‎در اصلی دانشگاه داخل آورند تا دهن کجی‌ای هم باشد به کار دانشگاه که از بابلسر نیرو گرد آورده بود. رو کردم و به ضیا گفتم ظاهرا امروز در مقابل سر‎در دانشگاه درگیری در پیش داریم و جمله حراست در آنجا متمرکز خواهند شد و این نیک فرصتی است تا تو از نرده‌ها بالا‎روی داخل شوی.

صحنه‌ای بود بیاد ماندنی، بازی فوتبال را می‌مانست. انگار سر‎در دانشگاه دروازه است و ما تیم مهاجم و حراست تیم مدافع و آمپلی فایر نیز توپی که باید از سد این مدافعان می‌گذشت تا گل می‌شد. جمله یاران انجمن و حراست در آن محوطه شش قدم گرد آمده بودند و منتظر توپ (آمپلی فایر)بودند. ماشین که جلوی سر‎در ایستاد درست مانند لحظه ضربات کُرنر در جمع جنب و جوشی افتاد و حراست و انجمن من تو من در هم گلاویز شدند و کار بالا گرفت. خوب به‎خاطر دارم که حراست دانشگاه بابلسر سخت متعجب شده بود از این رفتار. خاصه که آرش(محمدنیا) یکی از نگهبانان بابلسر را چنان در آغوش گرفت و به دروازه چسبانده بود که کوچکترین تکان نمی توانست خرد و هاج و واج منتظر کمک دیگران بود؛ به هر طریق که بود آمپلی فایر از دروازه گذراندیم و پیروز شدیم اما درگیری پایان نگرفت. یاران همچنان دست به یقه مشغول بودند و تا که سید نیز به میانجی پیش آمد و نگهبانان از انجمنی ها جدا می‌کرد و حراست هیچ زهره نداشت که بپرسد که هی فلانی تو خود از کجا آمدی و چرا داخل شدی؟

این شروع قدرت‌مند چنان در ما وجد و شادی آفرید که تا چند ساعت بعد از مراسم نیز حال ما سخت خوش بود. در طی مراسم هر شعاری که در تهران شنیده بودیم در بابل تکرار کردیم و ریاست دانشگاه و نهاد‌رهبری را سخت ناخوش آمد آن شعرها و سخن‌رانی ها و بعدها پیغام دادند و گفتند که: «تبسط(گستاخی) و تعدی شما دیگر از حد بگذشت و دانشگاه بی‌کار نخواهد نشست». این چنین نیز شد و آن تهدید‌ها عملی کردند و ۱۱ تن به کمیته انضباطی خواستند و از آن میان برای چهار نفر یعنی من، معین، حمید و محسن حکم یک ترم تعلیق صادر کردند.

از آن روز به بعد در مصاف بین انجمن و حراست، زمین به طرز ملموسی به نفع حراست شیب پیدا کرد و هر شوت که آنها میزدند توپ به نزدیکی دروازه ما می‌رسید و انجمن به ناچار می‌بایست به هزار جد و جهد خطر دفع کند و تو‌پ به میانه زمین برساند تا توازنی حاصل شود. با تمام سختی‌کار انجمن اما کار رها نکرد و در هر جواب گامی به پیش میگذاشت تا به عقب؛ هم در این سال بود که انجمن با وجود همه‌ای احکام انضباطی بر روی چمن دانشگاه انتخاباتی برگذار کرد که بیش از ۵۰۰ دانشجو در آن مشارکت کردند. (عکس اعضای شورای مرکزی جدید با تخته شمارش آرا را در اینستاگرام بیاوردم. البته من جز آن شورا نبودم) و این خرد کاری نبود. انتخاباتی بود غیر قانونی و بدون دخالت دانشگاه و فقط با نظارت کانون‌ها و شورای صنفی و این میزان رای مؤید محبوبیت انجمن بود در آن سال‌ها.

در حکایت بعدی بیاورم که چه شد کار باز به تحصن و اعتصاب غذا کشید و چه دست‎آوردی در‌پی داشت آن مقاومت.

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)