قبل از بمباران نیروگاه تموز در سال ۱۹۸۱ توسط اسرائیل، این نیروگاه توسط نیروی هوایی ایران در اوایل جنگ بمباران شد. گفته میشود اسرائیل با حمایت فنی و اطلاعاتی ایران به این نیروگاه حمله کرد. اما قبل از انجام این حمله، اسرائیل ۳ تن از دانشمندان هستهای این کشور را در فرانسه یا کشورهای ثالث ترور کرد. مسلما نابود کردن تاسیسات هستهای یک کشور به تنهایی نمیتواند برنامه هستهای آن را برای همیشه مختل کند، اما ترکیبی از ترورهای هدفمند و خرابکاری در تاسیسات هستهای میتواند برای مدت قابل توجهی توان یک کشور برای پیگیری برنامه هستهای را مختل سازد. اما هنوز یک ضلع دیگری نیز اینجا وجود دارد و آن اراده سیاسی برای پیشبرد برنامه هستهای در یک کشور است. به نظر میرسد در دوران پرفراز و نشیب برنامه هستهای ایران بارها شاهد تقاطع و تقابل این اضلاع بودیم، یعنی زمانی اراده سیاسی برای پیشبرد برنامه هستهای وجود داشت -در اواخر و ابتدای خاتمه جنگ ایران و عراق- اما ایران نه از دانش هستهای لازم برخوردار بود و نه از تاسیسات قابل توجهی در این زمینه. بعد از افشای برنامه هستهای نیز عملا اراده سیاسی برای پیشبرد برنامه هستهای وجود نداشت اگرچه برخی از نیروهای افراطی مانند خود فخریزاده و فریدون عباسی برای جاهطلبی شخصی و یا اهداف ایدئولوژیک خود مخالف کنار گذاشتن این برنامه بودند. تامین قطعات و راهاندازی تاسیسات البته سهلالوصولترین ضلع از این اضلاع سهگانه است که صرفا نیازمند پول و مدیریت عملیاتی است اگرچه با اشراف اطلاعاتی امریکا و اسرائیل، چنین عملیاتی همواره با خطر نفوذ فنی مواجه است. این سه ضلع در کنار تعهدات ایران به آژانس بینالمللی، خواست عمومی مردم، وضعیت اقتصادی کشور و رقابتهای درون حاکمیت که گاه گاه خود را به شکل تخریب یکدیگر نشان میدهد، ماهیت ناپایدار برنامه هستهای ایران را تشکیل میدهد. از این منظر است که ترور دانشمندان هستهای و خرابکاری در تاسیسات هستهای را باید ارزیابی کرد و امکان یک ضربه بزرگ و نهایی به تاسیسات اتمی را از نظر دور نداشت. اما در مورد اراده سیاسی ایران برای پیشبرد برنامه هستهای خود چطور؟ به نظر میرسد همکاری مشترک امریکا و اروپا در این باره، یعنی از یک طرف اعمال تحریمهای کمرشکن اقتصادی توسط امریکا و از طرف دیگر مهار ایران برای پرهیز از خروج از برجام یا معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای توسط اروپا، روسیه و چین به جهت کاستن اراده سیاسی رهبران ایران باشد. اما این هنوز همه ماجرا نیست. همانگونه که قبلا بارها نوشتم، نظام ایران سالهاست -حداقل بعد از اتمام دوره جناب خاتمی- که در یک انسداد گفتمانی گیر افتاده است و قدرت زایش گفتمان سیاسی که برای ادامه حاکمیت ضروری است را از دست داده است. از طرف دیگر، قرائت شیعی اسلام سیاسی نیز در منطقه به تدریج در حال زوال است. از نظر داخلی، سپاه پاسداران اکنون منبع اقتدار خود را نه از آموزههای ایدئولوژیک بلکه از ساخت سلسله مراتب سازمانی خود مانند دیگر نیروهای نظامی دنیا کسب میکند. چنین تحولاتی به اضافه از دست رفتن پایگاههای سنتی روحانیت شیعه که خود علل متعددی دارد، به منبع تعارض قدرتی بین نیروهای نظامی و روحانیت تبدیل شده است. به هر صورت، رابطه قدرت سیاسی- نظامی در ایران با عالیترین نهاد مذهبی یعنی ولایت فقیه بعد از درگذشت رهبر کنونی انقلاب حتما دارای شکل ویژهای خواهد بود مانند آنچه در اواخر حکومت عباسیان و ارتباط آن با امرای سلجوقی دیده میشد. به هر روی، یکی از مدلهای محتمل ساخت قدرت در این شرایط، ایجاد حکومتی تکنوکرات-نظامی است که در آن تکنوکراتها و بوروکراتهای جدید از دل سپاه پاسداران بیرون خواهند آمد. یکی دو سال پیش توجه دادم که اگرچه برخی از نیروهای نظامی در رویای چینیسازی نظام ایران هستند -نظامی با یک بستر و دو رویا- اما احتمالا مدل تخفیف یافتهای از پاکستانی شدن عاید آنها خواهد شد، اگر چه با توجه به جامعه مدنی ایران، چنین وضعیتی از پایداری درازمدتی برخوردار نخواهد بود و نظام مجبور است باز هم فرم خود را برای حصول به یک تعادل جدید تغییر دهد. آیا ترور فخریزاده مقدمهای برای یک چرخش بزرگ در سیاست خارجی ایران نیست؟ این سوالی است که دانستن پاسخ آن، چندان نیاز نداریم منتظر بمانیم.
آغاز چرخشی بزرگ
چهارشنبه, 12ام آذر, 1399
اضافه شده توسط گیلانی نویسنده مطلب:مطالب منتشر شده در این صفحه نمایانگر سیاست رسمی رادیو زمانه نیستند و توسط کاربران تهیه شده اند. شما نیز میتوانید به راحتی در تریبون زمانه عضو شوید و مطالب خود را منتشر کنید.

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.