خاطرات دانشجویی،بی فکری عمیق-قسمت هفتم

در حکایت پیشین، قصه تا بدین‌جا رسانیده بودم که از پی آن نا‎اندیشیده کارها که جانعلی بکرد او را زشت نامی بزرگ حاصل آمد و پایه های ریاست‎ش سست شد و مخالفان که در کمین بودند، این فرصت غنیمت شمردند و او را بر‎انداختند و رئیس حراست نیز توبیخ نامه کتبی گرفت از وزارت علوم.امروز بیاورم ادامه آن قصه را.

در ایام تعطیلات تابستان بودیم که سه خبر خوش شنیدیم؛ نخست آن‌که «ریاست دانشگاه مازندران(بابلسر)، جانعلی را خلع کرد» و هم در این روز خبر رسید که «پرفسور نجف پور به سرپرستی دانشگاه نوشیروانی انتخاب شد» و ماه بعد نیز شنیدیم که ریاست دانشگاه مازندران توسط وزیرعلوم معزول شده است؛اخبار بس نیکویی بود، ما سر مار به دست دشمن کوفتیم.

اگر قصه اختلافات محمودیان (منسوبین دولت محمود) در مازندران تمام رانده آید این حکایت سخت دراز گردد و در اینجا این مقدار کفایت است که خواننده داند دکتر نجف‌پور چگونه بر‎سرکار آمد و از‌چه‌ رو دوام نکرد و بعد هشت‌ماه معزول شد.

در دوره اصلاحات نیز دانشگاه به خواب خوش نمی‌دید که این چنین استادی رئیس دانشگاه شود. تمام استادی بود آن بزرگمرد، سماحت (جوانمردی و مروت) اخلاق داشت که نادر بود در بین مسئولین. او را شناخته بودیم پیش از این، اما ندانستیم که تا این جایگاه است و بیارم مثال‌هایی که قدرش بر خواننده این متن نیز آشکار گردد.

چون بر‎سرکار آمد بی‌پروا به زبان آورد که حراست دانشگاه (حاجی قربانی) در شأن این دانشگاه نیست و باید عزل شود و معاونت فرهنگی نباید به مراد و املا حراست خط نویسد، امری که پیش از این بسیار مرسوم بود وهمچنین سخن متظلمّان(دادخواهان) شنید و تا آنجا که توانست، داد بداد. مقبول‎القول بود و جمله دانشجویان بر قول ایشان اعتماد توانستند کرد که این صفت در دوره محمودیان نادر بود و سخت موجب شکر.

در جلسه‌ای از او خواستیم اجازه دهد تا طوماری جمع کنیم و به مسئولین استان و نمایندگان مجلس نامه نویسیم تا لابی کنند و حکم سرپرستی او به ریاست ارتقا دهند. حتی یکی از رفقا از او خواست با امام جمعه شهر و دادستان صحبت کند تا شاید گره کار باز‎شود و این کار صورت گیرد. جمله درخواست ها رد کرد با این استدلال که او دانشگاه را مستقل از قدرت‌های خارج از دانشگاه می‌داند و مقبول نمی‌داند امام جمعه و فلان نماینده در انتخاب او تاثیر داشته باشند تا فردا روز مدیون آنها باشد و گفت اگر او برای دوام ریاست خویش و به نام مصلحت، استقلال دانشگاه زیر سوال برد چه فرقی با فلان و بهمان کس دارد؟. خوب بخاطر دارم این حرف‌ها که می‌گفت بر ما بزرگ اثری کرد و آموختیم، به راه بد به مقصد نیک نتوان رسید.

سرانجام مضربان (فتنه‌کنندگان) و فساد‎جویان پوشیده و آشکار آنقدر به تهران نامه‌ها نوشتند و آب (آبرو و اعتبار) او ریختند و بر همه صوابدید‎های او اعتراض کردند تا حکم خلع او از وزیر گرفتند و رئیس دست نشانده‎ای برجای او گماشتند که نه نام نیک بجای گذاشت و نه دولتش دوام کرد. بیاورم نام وشرح دوران او در حکایات آتی.

این همه هیچست چون می‌بگذرد

تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار

 نام نیکو گر بماند ز آدمی

به کزو ماند سرای زر‎نگار

و اما در این حکایت اندکی بنویسم از فعالیت انجمن در زمان تعلیق تا تجربتی باشد برای آیندگان.

حکایت جلسات روی چمن:

قبلا آوردم که بعد از غیرقانونی شدن انجمن در آغاز دولت محمود، جمله تجربه‌های انباشته از ادوار پیشین ناچیز شد و فصل تازه‌ای آغاز شد. ما که دو سال دولت اصلاحات را تجربه کرده بودیم، دانشجو را واجد حقوقی و دانشگاه را صاحب منزلتی می‌دانستیم تثبیت شده و گمان نمی‎کردیم با روی‌کار آمدن دولتی اصولگرا به آن سرعت تمام امکانات از ما باز‎ستانند و حقوق دانشجو زائل کنند و دریک کلام برای انجمن محاصره شعب ابی طالب گونه بسازند و از ما همه چیز دریغ کنند.

در دلایل آن‌چه رفت سخن بسیار است، گروهی بر اصلاح‌طلبان خرده گیرند که کار راست نکردند و پای بدخواهان بر دانشگاه نبستند و دست نیکان در مطبوعات نگشودند تا خلق از ایشان ناامید گشت. و گروهی بر دانشجویان خرده گیرند که آینده‌نگری پیشه نکردند و از انتخابات دوری کردند و کار بر اصول‎گرایان آسان گردانیدند تا آنها محمود را از شهرداری برکشیدند تا کاخ ریاست جمهوری.

القصه هرچه بود این خطا رفت و محمود حاکم گشت و به گفتار نیز گذشته باز نتوان آورد و می بایست فکر چاره بود، یک سال انجمن برسر کسب مجوز با دانشگاه مماشات بی‌حاصل کرد تا آخر به ستوه آمد و یک سال به مصاف گذشت و برفت برسر ما آنچه گفته آمد.

دانشگاه بیشتر راه‌های ارتباطی انجمن با دانشجو را محدود کرد، از برد انجمن گرفته تا نشریات و جلسات بحث و سخنرانی ها، بودجه نیز به تمامی مسدود شد و البته این مشکل آخر زود چاره گشت و ما از رفقای نزدیک کمک مالی جمع کردیم و کارانتشار پوستر و بیانیه پیش بردیم. اما مشکل ارتباط مستمر با دانشجویان همچنان برقرار بود. به تجمع و تحصن می‌توان جمعی فراهم آورد ولی نتوان جمع نگه داشت و تشکیلاتی ساخت و باید برای آن چاره ای می جستیم.

مهر ۸۶ که به دانشگاه باز‎گشتیم گرچه نتوانسته بودیم احکام انضباطی به اعتراض تعلیق کنیم ولی آن مقاومت ها بی‌حاصل نبود و انجمن نه تنها پلمپ نشد بلکه وجاهتی یافت و کارش رونق گرفت و شکاف نسلی که پیش آمده بود پر شد و فراوان بودند دانشجویانی از ورودی‌های ۸۴ و ۸۵ که به انجمن می آمدند و پروا نمی‌کردند از تهدید‌های احتمالی حراست.

در آن ایام تب بازی مافیا فراگیر شده بود و جدا از جلسات تحلیل شخصیت، هر هفته دو مرتبه بازی مافیا در انجمن به راه بود. چنان جذب این بازی شده بودیم که اعتیاد پیش آمده بود و ترک آن ممکن نبود. یک روز که از کلاس بازگشتم دیدم اعلامیه‌ای پشت شیشه انجمن نصب شده که در آن آمده بود: «دانشجویان عزیز برای بازی مافیا ساعت ۱۲ در مقابل دفتر انجمن حاضر باشید». برایم بسیار مسخره آمد که برای بازی مافیا اعلامیه نوشته‌اند. در نظرم آمد که آنقدر فضا به شوخی و سرخوشی گرفتیم که نسل جدید هرچیز مجاز می شمرد. خواستم اعلامیه پاره کنم اما منصرف شدم. گفتم جدید‎اند و بهتر است اول صحبت کنیم تا دلخوری پیش نیاید. 

ناهار رفتم بوفه نزدیک دوازده بازگشتم. دیدم سه چهار دانشجو ایستاده‎اند و می‌پرسند آقا مافیا کجا برگذار می‌شود. به روی خودم نیاوردم که این مسخره بازی از ما نیست. روی خوش نشان دادم و گفتم کمی منتظر باشید می آیند. دیدم سید و ایمان آمدند، پرسیدم جریان این اعلامیه مافیا چیست؟ ‎گفتند فلانی و فلان کس صبح اینجا بودند این پیشنهاد گفتند، اول به شوخی گرفتیم و گمان کنیم همان ها وقتی که ما نبودیم نوشتند و زدند. گفتم الان که چند نفر آمده اند،این جلسه کنسل نکنیم و بعد تذکر دهیم تا از این خامی ها تکرار نکنند وبه آبروی انجمن چوب حراج نزنند.جلسه اول برگذار شد و چون استقبال زیاد بود حال همه ما خوش گشت.

دو‌ روز بعد باز اعلامیه نوشتیم و جمع گرد آمدند و بازی کردیم. نهاد رهبری و معاونت فرهنگی مرا خواستند که این دیگر چه مکر و حیله است که شما می‌کنید؟ گفتم چه مکر و حیله‌ای تنها یک بازی ساده است. باور نداشتند و امینی راد (معاونت فرهنگی) گفت مهندس شما کاری نمی‎کنید مگر اینکه غائله‌ای در پس‌اش باشد. گفتم این دیگر بی انصافی است یک بازی ساده که آنقدر تفسیر ندارد استاد.

دو جلسه اول که در چمن برگذار کردیم حراست در اطراف قدم می‌زد و می پایید و مخبران می فرستادند تا مطمئن شوند این چشم‌بستن ها و سر بالا کردند ها همه بازی است.در نهایت یقین حاصل کردند که بازی بیش نیست و مصلحت نباشد برسر آن مخالفت کنند و با این بشکه های باروت (انجمنی ها) اصطحکای ایجاد کنند، از جلسه سوم کار یله (رها) کردند و این جمع هم برای دانشگاه عادی شد و هم برای دانشجو.

هفته سومی که جلسه بحث سیاسی داشتیم جمعیت آمد بیش از ظرفیت اتاق؛ اکثریت رأی دادند که همان جا که مافیا می‌کنیم جلوس کنیم و بحث کنیم، چه اشکالی دارد؟ این رفتار آنقدر برای اکثریت عادی جلوه می‌کرد ما که قدیمی‌تر بودیم به تردید افتادیم که لابد مشکل از باورهای ماست و این حق مسلم ما است و نباید تردید کرد. 

آنقدر پیش از این بازی مافیا در چمن تکرار کرده بودیم که ابتدا حراست گمان کرد که این همان مافیا است و چیزی نگفت و البته در تصور ما هم نبود که دانشجویان حاضرند در روی چمن دانشگاه در مقابل چشم حراست و دوربین‌ها در جلسات بحث سیاسی انجمن غیرقانونی حاضر شوند.

بعد از دو جلسه دانشگاه به خود آمد که ای وای باز غفلت کردند و فتنه‌ای در راه است. یک‎بار نگهبان حراست آمد و خواست به نزد قربانی برویم، گفتیم بعدا الان جلسه داریم.جلسه بعد دوبار جلسه قطع کردند و گفتند یک نفر به پیش قربانی (رئیس حراست) برود،دست بر قضا ۹ نفر از آن جمع بازداشتی فروردین بودند و به نگهبان گفتیم که به قربانی بگو« آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت،ما دیگر زخم خورده و حبس کشیده ایم، درشان ما نیست به کمتر از قاضی و دادستان پاسخ دهیم»،این پیغام به قربانی سخت گران آمد،پاسخی نداد وفقط گزارشی نوشت، سال ۸۸ در آخرین بازجویی در زندان کچوئی ساری،بازجو این گزارش خواند و خنده ای کرد و گفت:« فردا می فرستمت پیش دادستان بابل تا به او پاسخ دهی که در شان تو باشد».

روزهای بعد نهاد رهبری نیز پا پیش گذاشت و باز افاقه نکرد. خواستند کار به کمیته انضباطی کشانند که نجف‌پور ممانعت کرد. بین مسئولین اختلاف پیش آمد و حراست کار رها کرد تا اول نجف پور براندازند و باز سراغ انجمن آیند. اما زمان گذشت و این کار ریشه دواند و انجمن قوام گرفت از این کار. نشان به آن نشان که بعد از رفتن نجف پور تا پیش از سرکوب دانشگاه بعد از انتخابات ۸۸، این سنت پایدار انجمن باقی ماند شناسنامه انجمن شد.

با این جلسات محاصره شعب ابی طالب گونه انجمن شکست و انجمن بیش از هر نهاد قانونی دیگر در صحنه دانشگاه حضور پیدا کرد و نیرو جذب کرد. حتی کلیه برنامه های روز دانشجو و انتخابات شورای مرکزی با حضور دانشجویان در روی چمن تصمیم گیری شد و این سنتی بود که نسل ۸۴ و ۸۵ بسیار به آن پای بند بود و نسل ما البته تا این حد آشکارا تصمیم گیری را نمی ‎پسندید ولی به هر حال آن دموکراسی مستقیم نیز در این زمین حاصل آمد.

سال ۸۸ بازجو اقرار کرد که هم وزارت و هم حراست غفلت بزرگی کردند که از ابتدا جلوی آن نشست ها نگرفتند که اگر می‌گرفتند تا سال ۸۸ انجمن این تعداد هوادار نداشت که در خرداد شهر را نا آرام کند.

بعدها شنیدم بر سر توضیح این پرسش که جلسات روی چمن از کجا پدید آمد اختلاف نظرها بسیار پیش آمد، یکی می گفت که فلان کس در فلان جلسه چنین پیشنهاد داد ودیگری می گفت از دل فلان تئوری برآمد و قس علی هذا….. که هیچ یک صحیح نیست و روایت درس آن است که آوردم و شاید بهترین توصیف از آن، این ضرب‎المثل عربی باشد که گوید« رمیه من غیر رام» (تیرانداختن بی تیرانداز) که به تفسیر یعنی کاری که تصادفا درست از آب درآمد. 

بعدها که دوستان از دانشگاه های دیگر آمدند و این جلسات دیدند سخت متعجب شدند و گفتند ما درنهایت سالی سه یا چهار تجمع غیرقانونی داریم و نظم سیستم به رسمیت نمی شناسیم و شما هر هفته تجمع در صحن می کنید و به سیستم دهن کجی می کنید. بسیاری آن را معنی واقعی حضور در عرصه عمومی و کار سیاسی خواندند و دوستی سال ها بعد گفت آن جلسات حکم آگورایِ آتن را برای دانشگاه ما داشت و بسیار آگاهی ها از دل آن پدید آمد.

اشکال و ایده های مبارزه گاهی ناخواسته از دل سعی و خطاهایی ظاهر می شوند که جز به تجربه به آن دست نخواهید یافت. کافی است گام های هرچند کوچک را متوقف نکنید و از فضاهای حداقلی نهایت استفاده را ببرید و سماجت در تدوام حضور داشت باشید تا گشایشی حاصل شود. این تجربه ای بود که ما از آن سال های تعلیق انجمن آموختیم.

 و در حکایت پیشین از استقبال با شکوه از رئیس کادو پیچی دانشگاه قصه کنم تا درگیری روزهای دانشجو و آغاز مصاف دیگر با دانشگاه.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)