از قول برنی سندرز، یکی از چهره‌های متمایل به چپ حزب دموکرات عنوان شده است که ترور محسن‌فخری‌زاده نقش دیپلماسی بین ایران و امریکا را تضعیف خواهد کرد. سخنان جسته و گریخته دیگری نیز طرح می‌شود که تنها راه حل برنامه هسته‌ای ایران گفتگو و دیپلماسی است. اما این شخصیت‌ها یا نمی‌دانند و یا نمی‌خواهند بدانند که وقتی از نظام جمهوری اسلامی ایران صحبت می‌کنند دقیقا از چه چیزی صحبت می‌کنند؟ بارها و بارها گفته شده است که نظام اسلامی ایران یک نظام دو شخصیتی است -اگر آن را چند شخصیتی ندانیم البته- و علاوه بر آن این نظام بر دوشخصیتی بودن خود نیز وقوف دارد. جناب ظریف و دستگاه دیپلماسی خارجی، شخصیت بیرونی آن کارکتری است که بر بنیادگرایی اسلامی و منازعه با تمام تمدن غرب پایه‌ریزی شده است، کارکتری که برنارد لویس در مقاله ریشه‌های خشم مسلمین آن را به درستی واکاوی کرده است. دستگاه دولت نیز شخصیت بیرونی آن کارکتری است که در درون کشور، ایده‌الی همچون سیاست طالبانی و اسلامیزه کردن افراطی دارد. رهبری نیز البته نهادی است که تضمین کننده تعامل غیرمخرب این دو شخصیت است. اگرچه شخصیت بیرونی نظام از گفتمان‌هایی مانند منافع ملی، رشد و توسعه اقتصادی و مانند اینها سخن می‌گوید، اما هیچکدام از این گفتمان‌ها در دایره ایدئولوژی آن کاراکتر درونی جایی ندارند. این چنین شخصیت دوگانه‌ای، علاوه بر فراهم آوردن امکان بازی‌های چندگانه منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای، مانند مقابله با گروه‌های بنیادگرا و حمایت از آنان به صورت همزمان، در سیاست داخلی نیز کاربرد داشته است، مانند متقاعد کردن مردم در حمایت از یک جناح و مقابله با جناحی دیگر. علاوه بر آن، اروپا را نیز کاملا در انتخاب راهبرد خود در مقابل ایران دچار سردرگمی کرده است، زیرا گمان آنها بر این است که حمایت از جناح‌های عملگرا و معتدل در داخل حکومت، جریانهایی که وابسته به خط هاشمی، ، خاتمی و روحانی هستند، رفتار نهایی نظام جمهوری اسلامی را تغییر خواهد داد. اصلا مسئله این نیست که تعارضات شخصیتی داخل نظام تا چه اندازه «اصالت» دارد و یا انگیزه‌های فاعلین و کنشگران این عرصه، صمیمانه و جدی است یا خیر. دیدن موضوع از این زاویه کار خام‌اندیشان این عرصه است. موضوع آن است که نظام به عنوان یک سیستم تا چه اندازه بر چند چهرگی خود وقوف دارد و تا چه اندازه می‌تواند تعامل این شخصیت‌ها را غیرمخرب سازد، وظیفه‌ای که یا بر دوش نهاد رهبری است و یا حتی گاه‌گاهی بالاسر آن، از طریق مکانیزم‌های داخلی که مکانیزم‌های معطوف به بقاء هستند صورت می‌گیرد. نمونه آن را هم در روی کار آمدن دولت جناب خاتمی دیدیم که با اینکه از صدر تا ذیل مخالف چنین امری بودند، اما مکانیزم بقای نظام به صورت اجباری چنین تحولی را رقم زد، تحولی که در انتخابات ریاست جمهوری پیش‌رو نیز بسیار محتمل است. به این ترتیب، نظام اسلامی با وقوف کامل بر این دو شخصیت خود، مدام در حال فریب دادن ساستمدارانی همچون برنی سندرز است. اما آیا چنین آرایشی از شخصیتها در جایی یا زمانی دچار تغییر و تحول خواهد شد. در نوشته‌های قبلی به این شرایط پرداختم.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)