روز ۲۵ اکتبر ۲۰۲۰ مردم شیلی در یک رفراندوم سراسری رأی به تغییر قانون اساسی این کشور دادند. قانونی که میراث دوران حکومت نظامی ژنرال آگوستو پینوشه پس از کودتای ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ بود. همان کودتایی که با طرح و بودجه ایالات متحده آمریکا علیه دولت منتخب سالوادور آلنده روی داد[۱] و به قتل، ربوده شدن و سر به نیست شدن دست کم سی هزار نفر و تبعید و مهاجرت یک ملیون شیلیایی از کل یازده میلیون جمعیت این کشور منجر شد.

مسئولیت تاریخی فاجعۀ کودتای خونتای ژنرال پینوشه و سالهای دیکتاتوری فاشیستی پس از آن که بر خلق شیلی اعمال شد، مشخصا بر عهده امپریالیسم آمریکا است. اما نقش اشتباهات مرگبار ناشی از خط و مشی سیاسی حاکم بر ائتلاف دولتی تحت رهبری آلنده را نباید و نمیتوان نادیده گرفت. تمرکز این نوشته بر این عامل دوم است و تأکید بر اینکه خط سیاسی ایدئولوژیکِ حاکم بر رهبری یک جنبش، مهمترین فاکتور [نه یگانه فاکتور] در تعیین روندهای محتمل حرکت یک جنبش مردمی و مبارزاتی است.

خط و مشی اتحاد مردم

سالوادور آلنده در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۷۰ کاندیدای ائتلافی از چند حزب پوپولیست چپگرا و رویزیونیست[۲] با نام «جبهۀ اتحاد مردم» بود[۳] که با بیش از یک سوم کل آراء، به ریاست جمهوری رسید. بسیاری بر این باور نادرستند که آلنده یک انقلابی مارکسیست و دولت او یک دولت سوسیالیستی بود. گمان و باوری که تبلیغات دو جریان اصلی جعل تاریخ در دوران جنگ سرد یعنی رسانه های طرفدار امپریالیسم آمریکا (برای توجیه کودتا)، و سوسیال-امپریالیسم شوروی[۴] برای جا انداختن سرمایه داری دولتی به جای انقلاب و سوسیالیسم، در تقویت و اشاعۀ آن نقش داشتند.

آلنده نه خواهان انقلاب سیاسی و کسب قدرت از طریق انقلابِ متکی به توده های مردم بود و نه برنامه جامعه و اقتصاد سوسیالیستی داشت. او همچون بسیاری از رهبران جنبشهای ملی در کشورهای جهان سوم (هوشی مین، موگابه، لومومبا، عرفات، طالبانی، کیم ایل سونگ، کاسترو، دنگ شیائوپینگ و…)، ناسیونالیست و بورژوادمکراتی خواهان استقلال نسبی سیاسی از امپریالیسم و کاهش فقر و عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی کشورش بود. مارکسیسم و سوسیالیسم برای آنها راه سریع و وسیلۀ زودبازده ای برای جبران عقب ماندگی های تکنولوژیک و اقتصادی «میهن»شان بود و در این مسیر شوروی را یک پشتیبان و حامی مؤثر چه در مقابل امپریالیسم آمریکا و بلوک غرب و چه به منظور دریافت کمکهای مالی و فنی میدیدند.

رهبری تئوریک و خطی ائتلاف اتحاد مردم با حزب کمونیست شیلی (حزب رویزیونیست طرفدار شوروی و مشابه حزب توده در ایران. به همین علت از این به بعد در تمام این نوشته با عنوان «حزب رویزیونیست» آمده است) بود. سه پایۀ اصلی استراتژی این حزب عبارت بودند از: ۱) راه مسالمت آمیز کسب قدرت سیاسی از طریق شرکت در انتخابات پارلمانی و قانونی، ۲) ائتلاف با رهبران نیروها و احزاب پوپولیست طرفدار آمریکا همچون حزب دمکرات مسیحی، ۳) انجام رفرمهای اقتصادی در مسیر ایجاد نوعی سرمایه داری دولتی. رویزیونیستهای حاکم بر این حزب خواهان ایجاد نوعی سرمایه داری دولتی متمایل به سوسیال-امپریالیسم شوروی از طریق جایگزین کردن بورژوازی بروکراتیک به جای بورژوازی بزرگ کلاسیک شیلی و برخی انحصارات اقتصادی و مالی بودند. هر سه پایۀ اصلی استراتژی حزب رویزیونیست مورد قبول آلنده و کل ائتلاف حامی او بود و هر سه آنها مغایر با استراتژی انقلاب یا تلاش برای بسیج توده های مردم حول برنامه و اهداف انقلابی. بنا بر این نه جبهۀ اتحاد مردم یک جنبش انقلابی بود و نه دولت برخاسته از آن یک حکومت انقلابی و سوسیالیستی؛ بلکه جنبش رفرمیستی تحت رهبری ائتلافی از روشنفکران بورژوا و بورژوازی بروکرات طرفدار امپریالیسم شوروی بودند.

کل پروژۀ این دولت و خط سیاسی آن بر تز رویزونیستی و ضد انقلابی «سه مسالمت آمیز[۵]» بنا شده بود. این تزها در برنامۀ دولت آلنده به این شکل ترجمه شدند که: «انقلاب شیلی و کسب قدرت از راه مسالمت آمیز صورت میگیرد»، «دولت نباید امپریالیسم آمریکا و شرکتهای وابسته به آن را علیه خود تحریک کند» و «دولت در مسیر گذار به سمت سوسیالیسم است و اقدامات سوسیالیستی را در دستور اجرا دارد». برنامه و تزهایی که از درک نادرست و ضد مارکسیستی از مسالۀ قدرت سیاسی و دولت، اقتصاد در عصر امپریالیسم و ماهیت سوسیالیسم بر میخاستند.

 قدرت سیاسی

مارکس و انگلس و بعدها لنین با تحلیل از واقعیت تجربۀ کمون پاریس به درستی جمعبندی کردند که پرولتاریا نمیتواند ماشین دولتی بورژوازی را تحویل بگیرد، آن را دست نخورده باقی بگذارد و یک برنامۀ اقتصادی و اجتماعی سوسیالیستی را پیش ببرد.(مارکس ۱۳۸۰ و لنین ۱۹۷۷) برای مستقر کردن اقتصاد سوسیالیستی، نیاز به قدرت سیاسی نوین (دیکتاتوری پرولتاریا) است و برای استقرار دیکتاتوری پرولتاریا ناچار باید دولت دیکتاتوری بورژوازی از طریق انقلابی توده ای تحت رهبری حزب کمونیست درهم شکسته شود. در قلب هر دولتی، نیروهای مسلح و ارتش آن طبقه قرار دارند و از آنجا که هیچ طبقه ای در طول تاریخِ جامعۀ طبقاتی، قدرتش را به طور مسالمت آمیز به طبقۀ دیگری تحویل نداده و نخواهد داد، پرولتاریا ضرورتا باید در جریان یک انقلاب قهرآمیز و از طریق نیروی مسلح انقلاب، دولت دیکتاتوری بورژوازی و ستون فقرات آن یعنی ارتشش را در هم بشکند. اما خط و مشی «گذار مسالمت آمیز» رویزیونیستها و از جمله حزب رویزیونیست شیلی در مقابل این واقعیت جهانشمول و اصل خدشه ناپذیر تئوری مارکسیستی دولت قرار داشت. وجود یک سنت دمکراتیک پارلمانی در شیلی به آنها اجازه پیشبرد سیاست مسالمت آمیز را میداد و جبهۀ اتحاد مردم واقعا این توهم را داشت که قدرت سیاسی را از طریق انتخابات و در اختیار گرفتن قوۀ اجرایی در دست گرفته است.

این توهم بیش از هر جا خود را در نگاهشان به ارتش نشان میداد. آن هم ارتشی که تاریخا برای محافظت از منافع سرمایه داران وابسته به امپریالیسم آمریکا، زمینداران بزرگ و مرتجعین کلیسای کاتولیک ساخته شده بود. روزنامه حزب رویزیونیست در ۳۱ مارس ۱۹۷۱ نوشت: «اینجا شیلی است. این ارتش همان خلق در یونیفورم نظامی است. اگر برخی عناصر عقب مانده بخواهند به این نظام مردمی و دستاوردهای آن ضربه بزنند، با ارتشی روبرو خواهند شد که متحد با مردم از دمکراسی جدید و دولت دفاع خواهند کرد».(پالاسیوس ۷۰) و مجمع رسمی پانزدهمین کنگرۀ سراسری حزب چهار ماه قبل از کودتای ۱۱ سپتامبر تصریح کرد: «تزهای مربوط به امکان پیشروی به سوی سوسیالیسم به شیوۀ غیر مسلحانه کماکان به اعتبار خود باقی است».(همان ۶۸) همچنانکه پرزیدنت آلنده چهار روز قبل از کودتا گفت: «دولت همواره بر این مطلب که وحدت و یکپارچگی شیلی نباید با دامن زدن به تضاد خصمانۀ واهی بین مردم و نیروهای مسلح مخدوش شود، اصرار ورزیده است».(همان ۷۴) به این ترتیب توهم گذار مسالمت آمیز نه تنها ستون فقرات دیکتاتوری بورژوازی را در هم نکوبید و خلع سلاح نکرد، نه تنها مردم را مسلح و در ارتش خلق سازماندهی نکرد، بلکه بر همزیستی با آن پای فشرد.

دولت آلنده از یک طرف با انجام رفرمهای اقتصادی قِسمی، بخشی از منافع بورژوازی کلاسیک، زمینداران بزرگ و بنگاه های اقتصادی و مالیِ وابسته به امپریالیسم را محدود و تهدید میکرد، اما از سوی دیگر ارتش حافظِ منافعشان را دست نخورده باقی گذاشت و لاجرم قدرت را از دست آنها در نیاورد و فقط سودای متحد شدن با آنها را داشت. پاسخ دادن به ضرورت تشکیل ارتش انقلابی و به راه انداختن یک جنبش انقلابی ای متکی به توده های مردم و بسیج و سازماندهی آنها، مستلزم رهبری یک خط کمونیستی واقعی و انقلابی بود. جبهۀ اتحاد مردم و دولت آلنده بنا به خط سیاسی و ماهیت و جهتگیری طبقاتی شان نمیتوانستند دست به چنین اقداماتی بزنند و احزاب انقلابی همچون حزب کمونیست انقلابی شیلی[۶] هم در آن مقطع نفوذ اجتماعی و توانایی انجام چنین کاری را نداشتند.

سرمایه داری دولتی و سوسیالیسم

دولت آلنده در عرصۀ اقتصادی دست به رفرمهایی زد که هدف آن اساسا تبدیل شیلی از یک جامعه سرمایه داری وابسته به امپریالیسم آمریکا به جامعه سرمایه داری دولتی وابسته به سوسیال امپریالیسم شوروی بود. سهم دولت از کنترل بر اقتصاد و تولید ملی طی سالهای ۱۹۷۰ تا ۷۳ از ۴۳ درصد به ۶۰ درصد رسید.(همان ۲۱۹) همچنین رفرمهایی در زمینۀ توزیع عادلانه تر در آمد در سطح جامعه صورت گرفت؛ سهم کارگران یک سال پس از روی کار آمدن این دولت از درآمد ملی کشور از ۵۱ به ۶۰ درصد رسید و قدرت خریدشان ۲۰ درصد افزایش یافت. دولت بهره بانکی را از ۲۴ درصد به ۱۸ و در مورد موسسات کوچک به ۱۲ درصد کارهش داد و تورم از ۳۶ درصد در ۱۹۷۰ به ۲۲ درصد در ۱۹۷۱ رسید.(همان ۱۹۷ و ۱۹۸) اما تمامی اینها دولت مستعجل بودند. چرا که دولت آلنده سود را از فرماندهی اقتصاد جامعه برنداشت و کماکان قوای محرکۀ اقتصاد سرمایه داری، قانون ارزش و سود، کل سازمان اقتصادی شیلی را هدایت میکرد. درست به این علت که مالکیت ابزار تولید از دست طبقات حاکمه خارج نشد و کماکان به صورت خصوصی و سرمایه های رقیب در اقتصاد کل کشور عمل میکرد.

آنها همچنین بندهای اتصال اقتصاد شیلی به نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی – که عمدتا از طریق استخراج و صادرات مس صورت میگرفت – را هم قطع نکردند. وابستگی اقتصاد شیلی به آمریکا، یک پیوند ساختاری و کمّی و کیفی بود. شیلی بخش عمدۀ اعتبارات خارجی خود را حتی تا سال ۱۹۷۰ از ایالات متحده دریافت میکرد و ماشین آلاتِ کشف و استخراج مس و ماشینهای باری انتقال آن عمدتا از آمریکا خریداری شده و نیازمند متخصصین، لوازم یدکی و مواد خام ساخت ایالات متحده بود. وزیر دارایی کابینۀ آلنده که عضو کمیته مرکزی حزب رویزیونیست هم بود، در جلسه کنفرانس مدیران بانک توسعۀ اینترآمریکن در ۱۱ مه ۱۹۷۱ تأکید کرد که «اعتبارات و سرمایه گذاری های خارجی باید در روند انقلابی شیلی نقش بر عهده داشته باشند».(همان ۱۳۷) لاجرم این وابستگی اقتصادی به اهرم فشار امپریالیسم آمریکا علیه دولت آلنده تبدیل شد. به عنوان نمونه بانک واردات و صادرات آمریکا که تا سال ۱۹۶۷ معادل ۲۳۴ میلیون دلار به شیلی اعتبار داده بود، این رقم را در ۱۹۷۱ به صفر رساند.(همان ۱۵۹) از سوی دیگر شوروی ها در ۱۹۷۲ درخواست آلنده برای دریافت یک اعتبار پانصد میلیون دلاری که نقش مهمی برای جبران کسری پرداختهای دولت داشت را رّد کردند.(همان ۱۰۳)

از اوایل سال ۱۹۷۲ نشانه های بحران در اقتصاد شیلی دیده شد و رفرمهای دولت آلنده عقیم ماند. چرا که قدرت سیاسی و اقتصادی از دست مالکان ابزار تولید و طبقات حاکمه خارج نشده بود و آنها با حمایت امپریالیسم آمریکا سعی در به بن بست کشاندن برنامه های دولت آلنده را داشتند. نمیتوان برای استقلال اقتصادی و سیاسی از امپریالیسم تدارک ندید و توده های مردم به ویژه کارگران و زحمتکشان را برای یک جنبش انقلابی متحد و بسیج نکرد، اما منافع شرکتهای بزرگ امپریالیستی را ولو به صورت محدود، تهدید کرد و همزمان انتظار مدارا و عدم واکنش خصمانه از سوی آنها را داشت! چنین توهمی با واقعیات جامعۀ طبقاتی و قانون مندی های آن در تناقض است.

اتحاد مردم و برخی جریانات دیگر چپ، ملی کردن برخی واحدهای اقتصادی را با سوسیالیستی کردن یکی میگرفتند و به این باور اشتباه در میان مردم هم دامن میزدند که «چون توده ها در برخی از بخشهای نظارتی، مدیریتی و اجرایی، نقش بیشتری نسبت به دوران پیش از روی کار آمدن دولت آلنده دارند، پس سوسیالیسم در شیلی در حال استقرار و پیشروی است»! به عنوان مثال جریان چریکی موسوم به م.ی.ر[۷] با شعارهایی مثل «کنترل کارخانه ها به دست مردم» و «نه فقط یک کارخانه و یک زمین بلکه همه کارخانه ها و همه اراضی به نفع خلق؛ این است سوسیالیسم!» چنین وانمود میکردند که اصلاحات اقتصادی یا خودگردانی های محدود و پراکنده و دخالت بیشتر مردم در ادارۀ امور، بدون نابودی قدرت ارتجاعی حاکم یعنی سوسالیسم!

حال آنکه مارکس چیستی سوسیالیسم و ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا را قریب یک صد سال پیش از دولت اتحاد مردم در شیلی چنین صورتبندی کرده که: «سوسیالیسم اِعلام دایمی انقلاب و دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان نقطۀ گذار به سوی نابودی کلیۀ تمایزات طبقاتی، الغای کلیۀ روابط تولیدی که این تمایزات بر مبنای آنها شکل میگیرند، نابودی تمامی مناسبات اجتماعی لازمۀ این روابط تولیدی و واژگون کردن کلیۀ تفکراتی است که از این روابط اجتماعی بر میخیزند».(مارکس ۱۳۸۱: ۱۴۵)

صحنۀ جهانی

سالهای آغاز کار دولت آلنده فرصت بسیار مناسبی برای در پیش گرفتن یک سیاست تهاجمی علیه آمریکا بود. ناکامی امپریالیسم آمریکا در جنگ ویتنام و کامبوج، موقعیت داخلی و بین المللی این کشور را بسیار تضعیف کرده بود و شیلی میتوانست با متحد کردن مردم علیه امپریالیسم و انجام یک انقلاب واقعی، یک موج مبارزه ضد امپریالیستی قوی در سایر کشورهای آمریکای جنوبی به راه بیاندازد و حمایت توده های انقلابی سایر منطقه را هم به دست آورد. اما دولت آلنده بر عکس و بر مبنای مشی مسالمت آمیز شوروی و حزب رویزیونیست، تمام تلاشش برای جلوگیری از رویارویی با امپریالیسم آمریکا و متحدینش در داخل شیلی بود.

چرا که سوسیال-امپریالیسم شوروی در این مقطع، خواهان رویارویی با امپریالیسم آمریکا در منطقۀ آمریکای لاتین نبود. سران کرملین آمادگی تنشی مشابه پیامدهای ناشی از چرخش کوبا و کاسترو به طرف شوروی را نداشتند. سیاست شوروی در اروپای غربی و مناطقی مانند آمریکای جنوبی که امپریالیسم آمریکا در آنها نفوذ زیادی داشت، خودداری از رویارویی مستقیم و در عوض تمایل به سازش و نوعی تقسیم قدرت با نیروهای راست وابسته به آمریکا (همانند حزب دمکرات مسیحی در شیلی) یا سوسیال دمکراتها در اروپای غربی بود. این مساله را حتی گزارشات مخفی وزارت خارجۀ آمریکا و سازمانهای امنیتی طی سالهای ۱۹۷۰ تا ۷۳ هم تأیید کردند. آنها بر این باور بودند که شوروی و دولت آلنده خواهان زدن ضربۀ اساسی به منافع اقتصادی آمریکا، گسترش نفوذ در سایر کشورهای منطقه و تغییر توازن قوای منطقه به نفع شوروی و بلوک شرق نیستند.(پالاسیوس ۱۰۷ و ۱۴۳)

اما استراتژی دولت نیکسون و مشاورش کسینجر بر مبنای ضربه زدن به دولت آلنده و در نهایت ساقط کردن آن بنا شد. دلایل سیاسی و ژئوپولیتیک آنها برای تضعیف و براندازی دولت آلنده عبارتند بودند از اینکه: ۱) ملی کردن سرمایه های انحصاری وابسته به آمریکا بدعت بدی در آمریکای جنوبی علیه منافع ایالات متحده است، ۲) بر آمدن یک دولت چپ گرا با گرایشات پروروسی، از نظر سیاسی و روانی باعث تقویت نوعی حس اتحاد ضد آمریکایی و رشد گرایشات مارکسیستی در منطقه میشود و ۳) احتمال خارج شدن جنبش مردمی از کنترل آلنده و تقویت گرایشات رادیکال و انقلابی وجود دارد.(همان ۱۴۳ و ۱۵۰)

استراتژی آمریکایی ها اعمال فشار اقتصادی بر دولت آلنده در داخل و خارج از شیلی و بسط فعالیتهای سرّی همه جانبه در زمینه چینی برای ایجاد بحرانهای اقتصادی و سیاسی و نهایتا کودتا بود. توازن قوای طبقاتی جامعه هم عمدتا به علت تردیدها و تزلزلهای اتحاد مردم به یاری آنها می آمد. جناح راست نه تنها در میان بورژوازی و زمینداران بزرگ، بلکه در میان خرده بورژوازی و حتی کارگران و زنان هم پایه داشت. حزب دمکرات مسیحی (حزب دست نشاندۀ امپریالیسم آمریکا در شیلی و محبوب حزب رویزیونیست برای سازش!) در انتخابات رهبری اتحایه مرکزی کارگران در سال ۱۹۷۱ تقریبا درصد آرایی برابر با حزب رویزیونیست و حزب سوسیالیست داشت.(همان ۳۳۰) دولت آلنده از آنجا که برای کسب قدرت سیاسی از طریق انقلاب گام بر نداشت و «جبهۀ متحد تحت رهبری پرولتاریا[۸]» را هم ایجاد نکرد، نه تنها نتوانست حمایت دهقانان و خرده بورژوازی شهر و روستا را به دست بیاورد یا آنها را به بی طرفی بکشاند، بلکه با معرفی سیاست «ملی کردن» به عنوان سوسیالیسم، باعث وحشت لایه های میانی شده و آنها را به سمت ارتجاع راند. به همین علت، کودتاچیان توانستند بخشهای وسیعی از خرده بورژوازی و کارگران را به سمت خود کشانده و با به راه انداختن اعتصابات سراسری و راهپیمایی های رانندگان کامیون، اتوبوس و تاکسی، بعد بازرگانان و سپس بسیاری از واحدهای خدماتی و حتی گروه های زنان (ماتلار ۱۳۵۸)، زمینۀ کودتا را فراهم کنند.

همزمان با رفراندوم روز ۲۵ اکتبر  سال جاری، سرود «اِل پوئِبلو[۹]» در میدان اصلی شهر سانتیاگو اجرا شد و تکرار ترجیع بند شکوهمندش که «مردم متحد هرگز شکست نمیخورند» در سراسر جهان و از جمله در فضای مجازی چپ ایران طنین افکند. اما تاریخ گواهی میدهد که اگر خوب به آنچه در شیلی طی سالهای فراز و فرود دولت آلنده گذشت بنگریم، نتیجه چیزی به جز ترجیع بند آن ترانه سرود است و اینکه وحدت و مردم متحد برای شکست نخوردن کافی نیست و خط سیاسی ایدئولوژیکِ حاکم بر رهبری یک جنبش، مهمترین فاکتور [نه یگانه فاکتور] در تعیین روندهای محتمل حرکت یک جنبش مردمی و مبارزاتی است.

منابع

  • آواکیان (۱۳۹۷) کمونیسم نوین. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م)
  • پالاسیوس، خورگه (۱۳۵۹) شیلی؛ تلاش برای سازش تاریخی. زمانی و نادری. انتشارات مزدک
  • کینزر، استیفن (۲۰۰۸) براندازی. فریدون گیلانی. نشر اینترنتی
  • مارکس (۱۳۸۰) جنگ داخلی در فرانسه ۱۸۷۱. باقر پرهام. مرکز
  • مارکس (۱۳۸۱) نبردهای طبقاتی در فرانسه. باقر پرهام. مرکز
  • لنین، و.الف (۱۹۷۷) دولت و انقلاب. محمد پورهرمزان. پکن. اداره نشریات زبانهای خارجی
  • دبره، رژی (۱۳۵۸) تجربۀ شیلی. سهراب معینی. نشر علم
  • میر (۱۳۵۸) دربارۀ جنبش چپ انقلابی شیلی م.ی.ر. ترجمه و انتشار از سچفخا
  • ماتلار، میشل (۱۳۵۸) کودتای شیلی یا وقتی زنان بورژوازی به خیابان سرازیر میشوند. ترجمه و انتشار از سچفخا
  • Qureshi, Lubna (2008) Nixon, Kissinger and Allende, Lexington Books
  • American crime Case57: The 1973 CIA Coup In Chile. October 22, 2017 | Revolution Newspaper | revcom.us

[۱]  نگاه کنید به (کینزر ۲۰۰۸) (Qureshi 2008)

[۲]  بورژو.ازی در پوشش ظواهر و شعارهای چپ و انقلابی

[۳]  اتحاد مردم (Unidad Popular) شامل حزب سوسیالیست شیلی، حزب کمونیست شیلی، حزب رادیکال چپ (RLP)، جنبش اقدام متحد خلق (MAPU) و حزب رادیکال و چپ مسیحی (CL) بود.

[۴]  اتحاد شوروی پس از کنگرۀ بیستم حزب کمونیست در ۱۹۵۶ به یک کشور سرمایه داری دولتی و سپس یک کشور امپریالیستی تبدیل شد. از آنجا که حزب حاکم بر این کشور پس از احیای سرمایه داری هم نام کمونیسم و سوسیالیسم را یدک میکشید، در جنبش کمونیستی به سوسیال-امپریالیست (سوسیالیست در نام و امپریالیست در عمل) ملقب شدند.

[۵] این تز پس از سال ۱۹۵۶ و احیای سرمایه داری در اتحاد شوروی به عنوان دستور العمل استراتژی جهانی حزب و دولت شوروی توسط نیکیتا خروچشف صورتبندی شد و عبارت بود از: همزیستی مسالمت شوروی با امپریالیسم آمریکا، رقابت مسالمت آمیز با امپریالیسم، گذار مسالمت آمیز به سوسیالیسم در اقمار شوروی و سایر نقاط جهان. سوسیال-امپریالیسم شوروی پس از برکنار خروشچف در ۱۹۶۴ و از اواخر دهۀ ۱۹۶۰، این سیاست را کنار گذاشته و عمدتا خط رقابت با امپریالیسم آمریکا را در پیش گرفت.

[۶] حزب کمونیست انقلابی شیلی (PCR) در سال ۱۹۶۶ توسط بخش منشعب از حزب رویزیونیست شیلی و با الهام گرفتن از جنبش نوین کمونیستی و اندیشۀ مائو تسه دون بنیان گذاری شد. برای اطلاع از نظرات این حزب در آن مقطع نگاه کنید به (پالاسیوس ۱۳۵۹)

[۷]  جنبش چپ انقلابی (MIR) جریان متأثر از افکار کاستریستی که در ۱۹۶۷ تأسیس شد. برای اطلاع بیشتر از خط این جریان نگاه کنید به (میر ۱۳۵۸) و (دبره ۱۳۵۸)

[۸] در مورد ضرورت جبهۀ متحد نگاه کنید به (آواکیان ۱۳۹۷: ۲۷۸-۲۸۸)

[۹] سرود انقلابی «مردم متحد هرگز شکست نمیخورند» (El pueblo unido jamás será vencido) ساختۀ آهنگساز شیلیایی سرخیو اورتگا در سال ۱۹۷۳ که به شهرت جهانی دست یافت.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)