(اشارات ، استعارات، کنایات، تلمیحات، تمثیلات و تلویحات)، آنچه ویلیام شکسپیرِ شاعر به راستی در باب طاعون نگاشت.

استیفن گرینبلات (استاد کرسی ادبیات دانشگاه هاروارد , از بنیانگذاران بوطیقای فرهنگی و نظریه ی نوتاریخ گرایی)

۷ می ۲۰۲۰


شکسپیر سراسر حیاتش را در سایه ی طاعون بیوبونیک ( التهاب حاد غدد لنفاوی ) زیست . در ۲۶ اوریل ۱۵۶۴ ، در دفتر ثبت موالید و وفیات حوزه ی استحفاظی کلیسای تثلیث مقدس در قصبه ای در منطقه ی استرتفورد در کنار رودخانه ی ایوِن ، کشیشی قائم مقام به نامِ جان برچگردل ، غسل تعمید کودکی به نام گولیلموس فیلیوس یوهانس شکسپیر را ثبت نمود . چند ماهی بعد ، در همان دفتر ثبت ، همان کشیش مرگ کارآموز بافندگی ای به نامِ اولیور گان را درج نمود و در حاشیه ی آن مدخل با دست خطی ناخوانا نگاشت « سرآغاز طاعون » . در آن هنگام ، شیوع همه گیر بیماری ، جان حدود یک پنجم اهالی آن شهر را گرفت . از بخت و اقبال خوش ، ویلیام شکسپیر نوزاد و خانواده اش اما جان سالم به در بردند .

چنین طغیان هایی از شیوع این دست بیماری های مسری برای همیشه نمی خروشید . به یمن قرنطینه ها ی سفت و سخت و تغییر آب و هوا ، همه گیری به آرامی رو به افول و فروکش مینهاد ، همچنان که در استرتفورد همانگونه گشت و حیات و زندگی آهسته به مسیر عادی خود باز می گشت . اما پس از تنفسی چند ساله ، در شهرها و آبادی های سراسر آن دیار ، طاعون باز هم رجعت نمود . اساسا این بار طاعون تقریبا بی هیچ هشدار و زنهار ی سربرآورد و به طرز خوف انگیزی این بار حتی مسر ی تر و همه گیرتر بود . قربانیان با تب و لرز از خواب پا می خواستند . حس شدید ضعف و خستگی مفرط و متعاقبا ، اسهال ، تهوع و استفراغ و خونریزی دهانی ، بینی و مقعدی و در نهایت هم بروز بیوبونیک که بسیار در مورد آن حرف و حدیث ها ساخته و پرداخته شده ، که همان تورم و التهاب شدید غدد لنفاوی در کشاله ی ران یا زیر بغل است ، همگی از نشانه های این گونه از طاعون بودند . اغلب در پایان هم مرگی پر عذاب ، با تقلا و جان کندن متعاقب ناگزیر بود .

تمهیدات بیشماری پیشنهاد گردیدند که اکثرا بیفایده بودند ، برای مثال ، کشتن سگ ها و گربه ها اساسا بی مورد بود ، زیرا در واقع این کَنه های لا به لای موی تن موش ها بودند که بیماری را منتقل میکردند . برای نمونه ، دود گیاه رُزماری خشک ، کُندُر ، دود برگِ بوی سابیده ، همگی گمان برده میشد که هوا را از آلودگی پاک و ضد عفونی می کنند ، و اگر این ترکیبات مهیا نبود ، حکیمان سوختن کفش های کهنه را در نهایت تجویز میکردند . در معابر هم ، رهگذران نیز پرتغال های انباشته از برگ گل میخک را مدام استشمام میکردند و محکم جلوی بینی خود نگاه میداشتند که به نوعی نقش ماسک و دهان بند را برایشان ایفا میکرد .

خیلی زودهنگام هم تشخیص دادند که نرخ ابتلا در مناطق پرجمعیت تر و متراکم تر در شهرها ، نسبت به مناطق روستایی بسیار بالاتر بود و آنها که امکانش را داشتند در نواحی روستایی پناه گرفتند ، اگرچه اغلب بیمار ی را با خود بدان حوالی میبردند . مقامات محلی هم که دریافته بودند تجمع ، نرخ ابتلا و سرایت را بالا میبرد ، تمهیداتی را به اجرا درآوردند که ما امروزه فاصله گذاری اجتماعی مینامیم . با جمع آوری و رصد مندرجات و ثبتیات دفاتر وفیات ، آنها به دقت مرگ های ناشی از طاعون را ردیابی میکردند . هنگامی که آمار مرگ و میر ناشی از طاعون
در ناحیه ای ورای سی نفر میرفت ، آنها به سرعت تجمعات انبوه ، مهمانی ها ، مسابقات تیراندازی و هر گردهمایی را در هر شکل و قالبی ممنوع میساختند . از آنجا که در آن دوران اعتقاد بر آن بود که در طی دعا و نیایش و مراسم دینی کلیساها ، ابتلا ناممکن است ، آنها مراسمات مذهبی را ممنوع نساختند ، اما با این حال مبتلایان اجازه حضور در این آیین ها را نداشتند . بر خلاف کلیساها ، تئاترها و تماشاخانه های عمومی شهر لندن که عموما دو تا سه هزار تماشا چی را در فضاهایی سربسته گرد هم می آوردند ، به دستور ، ملزم به بستن درهای خود شدند . گاها ماه ها طول میکشید قبل از آنکه نرخ مرگ و میر به حد کفایت نزول یابد تا مقامات رخصت و اذن بازگشایی تماشاخانه ها را
دهند .

به عنوان سهامدار و گاهی هم بازیگر تئاترش و همچنین به عنوان نمایشنامه نویس اصلیش ، در سراسر دوران کاری خود ، شکسپیر مجبور بود مکررا با این تعطیلی ها و مهر و موم ها که تاثیرات مخرب و ویرانگر اقتصادی حادی به همراه خود داشتند ، دست و پنجه نرم کند . بالاخص در طی سال های ۱۵۸۲ ، ۱۵۹۲ تا ۹۳ ، ۱۶۰۳ تا ۴ ، ۱۶۰۶ و ۱۶۰۸ تا ۹ میلادی ، چندین شیوع و همه گیری شدید طاعون رخ داد . جی لیدز بارول سوم ، که به دقت اسناد تاریخی به جا مانده را غربال و زیر و رو کرده ، چنین نتیجه گیری میکند که مابین سال های ۱۶۰۶ تا ۱۶۱۰ میلادی ، یعنی همان دورانی که شکسپیر تعدادی از آثار فاخر خود را شامل « آنتونی و کلئوپاترا » ، « مکبث » ، « طوفان » و « داستان زمستان » را نگاشته ، تماشاخانه های لندن به احتمال قوی نمیتوانسته اند در کل بیش از نه ماه باز بوده باشند .

نکته ی قابل توجه و چشمگیر آنجاست که شکسپیر تقریبا هرگز در نمایشنامه ها و اشعارش به طور مستقیم به طاعون اشاره نمیکند . او در این باب حتی چیزی نسبتا شبیه به شاعر معاصرش توماس نَش ننگاشته ، چه رسد به آن حد تاکید و صراحت او ، برای مثال نَش در قطعه ی « مناجات دوران طاعون » می سراید : « ای اغنیا ، به ثروت مبندید دل ، که زَر صحت نیارد شما را ، تن و جسم تان رنگ بازد به دوران ، و فی
الجمله پایان رسد هر چه هست ، که طاعون به چالاکی اندر ره است ، و من ناخوش و محتضر . بکن رحمتی بر دل ما خدا ! که حسن جمال چون گل ، ببلعد ورا چین و خط جبین ، کند روشنایی افول از هوا ، چون خوبرو ملوکان که مُردند پیش ، چو چشم هلن خفته در زیر خاک ، و من ناخوش و محتضر . بکن رحمتی بر دل ما خدا ! »

در زبان شکسپیر ، بیمار ی های همه گیر اغلب به طور ممتد اما با زیر صدا و آهنگی ملایم در گفتار شخصیت های نمایشی اش به طور سطحی اما آشکارا و به بیانی استعاری از خشم و انزجار در می آید . برای مثال ، با زخم هایی کُشنده از عداوت و دشمنی میان خانواده های عشاق ، « رومئو و ژولیت » (خانواده های مونتگ و کپولت) ، رفیق شفیقِ رمئو ، مرکیوشیو ، نفرین کنان بر سرشان فریاد میزند:
« طاعون بر خانه های هر دوتان نازل باد » ، یا « شاه لیر » جایی به دخترش گونریل خطاب و عتاب میکند « تو دُمل و زخم چرکین و آبله و تبخال طاعونی ای از خون خودم هستی » . « تیمون آتنیِ » مردم گریز نیز جایی به یکی از دیدارکنندگان خود میگوید « این هم طلا ، بگذار طاعونی سیاره ای آنگاه که اراده ی ژوپیتر (خدای اساطیر رومی ، خدای آسمان ها و طوفان و شاه خدایان ) بر بالای آسمان شهری مملو از گناه در هوای بیمار سم بپاشد » . یا کوریولانوس بر عوام الناس آب دهان می افکند و خطابشان میکند « ای شما که مایه ی شرم و سرافکندگی روم هستید ، تمامی بیماری های جنوبی نثارتان باد ، ای رمه و گله ی زخم و دُمل و چرک طاعون ، ضماد و مرهم بر رویتان است که دیگران را به هراس می افکند ، دورتر روید که دیده نشوید ، که هر کدامتان دیگری را مبتلا کند ، یک فرسنگ خلاف جهت باد روید . »

طاعون مدام در سراسر آثار شکسپیر به شکل ناله و ندا و بانگ عجز روزمره ظهور می یابد ، در اینجا بریده هایی از متن آثارش با کلید واژه ی طاعو ن را برای نمونه آورد ه ام : « طاعون آید آنگاه که حتی دو دزد نیز نمیتوانند با هم صادق باشند » ، « طاعون آه و حسرت و ناله ، میترکاندت چون پیشابدانی پُر » ، « طاعون فرود آید بر این ضجه ی سوگواریِ چون زوزه » ، « طاعون تُرشیِ شاه ماهی در معده » . اما این نمونه ها کمتر نشانی از وحشت از اصالت وجود طاعون دارند و بیشتر نمایانگر آشنایی عمیق تر با آنند ، نوعی پذیرش طاعون به عنوان خصیصه ی گریزناپذیر زندگی روزمره اند . این نوع بیان شکسپیر حتی گاهی تاثیری طنزآمیز پیدا میکند ، برای مثال در نمایشنامه « هیاهو برای هیچ » ، آنجا که بیاتریس ، دوستیِ با بندیکت را به سخره میگیرد : « آه خداوندا ، بندکیت چون مرض بر کلودیو فرود می آید ، او تیزپاتر از آفت است و هر آن کو مبتلایش گردد در آنی دیوانه وار میگریزد ، خداوندا به کلودیوی شریف رحمتی کن ، اگر او به طاعون بندیکت بیمار گردد ، هزاران سکه نیز درمانش نکند . »

شکسپیر حتی به گاه تسلیم و رضای شورمندانه ی شخصیت هایش از اطلاق طاعون استفاده میکند ، برای نمونه آنجا که کُنتِس اولیویا در نمایش « شب دوازدهم » خود از سرعت عاشق شدنش به شگفتی درآمده است : « چگونه حال ؟ آیا کسی بدین سرعت حتی در ورطه ی طاعو ن می افتد ؟ در نظرم احساس کمالِ جوانی ، نامرئی و نامحسوس در خُفیه ، درون چشمانم می خزد ، پس بگذار باشد » ، در این بند میبینیم که تداوم بیماری واگیرداری که نفوس بسیاری را گرفته ، حال استحاله گردیده و قلب به تصویر شادمانه ی تب و مرضِ عشق شده است ، آری « پس بگذار باشد » .

طاعون به عنوان رخدادی واقعی ، تنها در یکی از نمایش نامه های شکسپیر تجسم می یابد . شخصیت راهب لورنس در نمایش « رومئو و ژولیت » از دیگر راهب هم قطار خود درخواست میکند تا پیامی حیاتی را به رومئوی تبعیدی در منطقه ی منتوا برساند و او را از داروی مخدری که قرار است ژولیت را به مُردگی بزند باخبرسازد . تنها در چند سطر ، پیام رسان ، سرمایه ای از اطلاعات را منتقل میسازد که بسیار بیش از ملزوماتِ مؤکدِ طرح و نقشه ی داستان در نظر می آید : « به قصد یافتن برادری پابرهنه ، به فرمان دین شریفمان ، همراه یکی از یاران و ملازمان ، اینجا در این شهر به هنگام عیادت بیماری در بستر ، پاسبانان در شهر به جستجوی مبتلایان ، گمان برده که ما هر دو در این خانه مبتلاییم ، همانجا که آفت و طاعو ن مسری حکم میراند ، درها و پنجره ها را اندود کردند و به خارج راهمان ندادند ، تا آنکه راهمان را بر آمدن به شهر منتوا ببندند . »

راهبان فرقه ی فرانسیس ، یا صندل و پای افزار به پای داشتند و یا پای برهنه بودند و طبق دستورات دینیشان به زوج سفر میکردند ، حال پیام رسان مذکور در این بند مجبور بود هم مسلک فرانسیسی دیگری در شهر ورونا جهت همراهیش در این ماموریت بیابد . او در عیادت بیماری در بستر این ملازم را می یابد ، حال ماموران سلامت و بهداشت و امنیت شهر به هر دو مظنون و مشکوک میگردند که مبتلا باشند ، چون در معرض تماس با یک بیمار بوده اند ، نتیجتا ماموران هر دو را قرنطینه میکنند و عینا درهای خانه را بر روی ایشان قفل و ممهور و میخکوب میسازند ، از قرار معلوم قرنطینه هم به تازگی پایان یافته و راهب لورنس بدین سوال کلیدی بازمیگردد که « پس چه کس نامه ی مرا به رومئو می رساند ؟ » ، که در پاسخ این جواب مایوس کننده را دریافت میکند : « حال دیگر بار نه من خود میتوانم آن را به دستت برسانم ، نه پیغام رسانی می یابم که آن را نزدت آورد ، زیرا که همه از این مرض سخت هراسانند . »

نه تنها این پیغام هرگز به رومئو در منتو ا نرسید ، بلکه حتی راهب دربند نیز هرگز نتوانست کسی را بیابد تا آن نامه ی تحویل داده نشده را به راهب لورنس برساند و او را در این ارتباط زنهار دهد . با این وقفه ی زمانی ، فرصت اکنون از کف رفته و حال رومئوی پریشان و ناامید ، پیغام را دریافت نخواهد کرد و در عمل ژولیت تنها به خواب رفته و نمرده است . همین کلاف سردرگم ناخوشایند حوادث مترتب ، منجر به خودکشی هر دوی رمئو و ژولیت میگردد . طاعون که به ندرت در این نمایش به تصویر کشیده شده ، عامل اصلی مرگ ایشان نیست ، اما اختلال
اجتماعی عمیقی که با خود به همراه می آورد ، همانطور که در شتاب جزییات به ظاهر نامرتبت انعکاس یافته ، به طرز عجیبی نقشی برجسته و تایین کننده در جریان حوادث ایجاد میکند . این قرنطینه ی نابهنگام ، عامل سرنوشتِ شوم ، رقت انگیز و دهشتناک عشاقی ست که ستاره های بختشان به هم برخورده بود .

فرازهایی از یکی از آثار شکسپیر به وضوح حسی که مردم شهر های مختلف کشور به هنگامه ی چفت و بند آهنین طاعون داشته اند را به خوبی به تصویر میکشد . آن فرازها ، بخش هایی از نمایشنامه ی « مکبث » اویند که محتمل نخستین بار در بهار سال ۱۶۰۶ میلادی به روی صحنه رفته است و در همان سال هم بود که طاعون فوران کرد و تماشاخانه ها را مجبور ساخت تا حدود ۷ الی ۸ ماه بسته بمانند . خاطرات دهشتناک طاعونِ سال ها ی ۱۶۰۳ تا ۱۶۰۴ میلادی همچنان زخمشان در اذهان مردم تازه بود ، این طاعون حول و حوش مرگ ملکه الیزابت اول شیوع یافت ، که بعدها همین طاعون ، جانشین وی ، شاه جیمز اهل اسکاتلند را مجبور ساخت تا ورود خود به لندنِ پایتخت را به تعویق و مراسم برنامه ریز شده ی تاجگذاری خود را به تاخیر اندازد .

این سطور شکسپیر وصف حال مملکتی است وحشت زده ، که دیگر خود را نیز بازنمی شناسد ، جایی که لبخند تنها بر لبان آنهایی ست که اخبار تلخ را دنبال نمیکنند و جایی که حزن و اندوه آنقدر همگانی گشته که به ندرت به ثبت میرسد : « دریغا بیچاره وطن ، بینوا حتی در هراس از خود ، دیگر نمیتوان مام وطنش خواند ، بلگه گور ما گشته ، جایی که لبخند بر لبان هیچ کس و هیچ چیز دیگر نمینشیند ، جایی که آه و ناله و جیغ و فریاد هوا را آکنده ، جایی که فغان خلصه ای ست نو ( مدرن ) ، به ندرت پرسیده میشود ناقوس عزای مردگان در رسای کیست و زندگی نیکان روزگار پیش از گل های سر در گریبان پژمرده و از پیش در احتضار و مرگ است . »

در کلام شکسپیر ، واژه ی « مدرن » معنایی شبیه به چیزی سطحی و پیش پا افتاده دارد ، برای مثال آنگاه که یکی از شخصیت های نمایشنامه ی « نیک آن باشد که پایانش خوش استِ » او در حال اندیشه و گفتگوی درونی با خود نجوا میکند : « گویند دوران معجزات درگذشته و در عوض فلسفه پردازانی داریم که مسائل خارق العاده و در ظاهر بی سبب را عادی و پیش پا افتاده جلوه میدهند ، از همین روست که پدیده های وحشت انگیز را ناچیز می انگاریم و خود را در لوای معرفت و دانش پنهام میسازیم ، در حالی که میبایست تسلیم وحشتی نامعلوم گردیم . » خلصه نیز به معنای درجه ی والایی از احساس و حالت حضور در جوار خود است . بنابراین نزد مردمان آشفته و پریشان از ابتلا به طاعون ، حزن مضاعف در نظر احساسی معمول می آید ، نوعی « خلصه ی مدرن » . رنجش شدید پیش چشممان چنان آشناست که در نظر سطحی و پیش پا افتاده می آید ، دقیقا همانگونه که عود مجدد شیو ع بیماری های واگیردار در اکثر آثار شکسپیر .

بنابراین ، واژگان در نهایت کمال ، تجربه ی زیست در حضور گریزناپذیر یک بیماری همه گیر و صدای ممتد ناقوس شوم و نامیمونِ مرگ از کلیساها را به تصویر کشیده است . اما شگفت آنجاست که بندهای مذکور از نمایشنامه ی مکبث تنها به نیت توصیف اوضاع مملکت در میانه ی طاعونی بد سگال نیامده ، بلکه در عوض ، جهت تشریح وضع نابسامان کشور در چنبره ی فرمانروایی فاسد و شریر اند . این بند ها از زبان شخصیتی به نام راس بیان شده که از او پرسیده اند که روزگار اسکاتلند تحت لوای مکبث که به ظاهر و اسما حاکم مشروع آنجاست چگونه است ؟ اما هر کس می تواند اوضاع را حدس بزند که مکبث چگونه بدین رتبه و مقام والا دست یافته : « هراسم همه از این است که با خدعه و نیرنگ بدین جاه و جلال دست یازیده باشی . »

عواقب این اعمال شنیع دامن مکبث را عاقبت گرفته و بیشترین میزان شک و ظن و خوف را در دلش افکنده بود . تخم این کینه و نفرت را زن ابلیس وار عفریته اش بانو مکبث در دلش کاشته بود ، تا آنجا که مکبث برای حفظ امنیت جانی خود دست به هر ترفندی می یازید ، تا شاید به قول خودش « یکپارچه چون تخته سنگی از مرمر ، مستحکم و استوار بر صخره ای از خارا قرار گیرد . » اما علی رغم این تشویش ها در دل ، همچنان گماشتگانش را به اجرای فرامین مجرمانه و تبهکارانه اش وا میداشت ، وانگاه حتی باز هم مشوش تر و در دل خوفناک تر میشد و زبان به اعتراف و اذعان به عجز ناشی از خوف و رجا میکرد : « ولی کنون محبوس و مطرود و مهجور از ترس و تشویش و تردیدم » . حال تحت فشاری مضاعف ، محاسبات مصلحت اندیشانه اش جای به تمناها و خواهش های خام دلانه اش میدهد ، اطمینان خاطری بی پروا از آنکه همیشه حس درونی اش درست قضاوت میکند دارد و در دل و زیر لب میگوید « زین لحظه ، نخستین آرزومندی های قلبم با نخستین حرکات و جنبش دستانم توامان خواهد بود » .

به نظر میرسد در شکاکیت و یاس منفی بافانه و بدبینی ناامیدانه ای که توماس نَش ، نمایشنامه نویس هم عصرش در ناباوری به درمان پذیری طاعو ن داشت ، شکیپیر هم به نوعی با او همراه و همدل بود و شاید همین از وجوه اشتراک و تشابهشان باشد، به قول توماس نَش « پیکر آدمی خود پژمرده شده و رنگ میبازد » و از آنچه از علوم آن روزگاران نیز برمی آید ، این دست یأس و بدبینی ها قابل انتظار و توجیه بوده است . در عوض شکسپیر توجه خود را بذل طاعونی دیگرگونه میکند ، طاعون حکومت و حاکمانی کذّاب و فریبکار ، ورشکستگانی
اخلاقی ، نا کارآمد و نالایق ، با دستانی تا مفرغ به خون آغشته و در نهایت امر و پایان کار در سر حد عجز و ناتوانی و خودویرانگری.

*استیفن گرینبلات ( استاد کرسی ادبیات دانشگاه هاروارد , از بنیانگذاران بوطیقای فرهنگی و نظریه ی نوتاریخ گرایی ) 

مترجم : ابراهیم آسترکی

منبع : مجله ی نیورکر

پایان

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)