مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما- کانجا هزار نافه مشکین به نیم‌جو

قبلا در باره «مسئله وجود» اشاره‌ای داشتم و همچنین میدان‌داری فضولانه عقل در این میان که نه هر که طرف کلاه کج نهاد و تند نشست/ کلاه‌داری و آیین سروری داند. هستی‌شناسی حکمای مسلمان البته بر یک تمایز مهم قرار دارد و آن این است «ممکنات» ذواتی هستند که می‌توانند متصف به صفت وجود «نزد عقل» نباشند. اما برای ذات باری چنین امکانی متصور نیست، یعنی نمی‌توان ذات حضرت باری را لاوجود تصور کرد. عقل چنین تمایزی را آنگاه از ساحت خود به بیرون می‌برد و آنرا در نفس‌الامر قرار می‌دهد به این معنی که واجب آن ذاتی است که وجود آن ضروری است اما چون هر ذاتی که امکان اتصاف به وجود نزد عقل را پیدا کند، امکان سقط آن نیز نزد عقل وجود دارد، در نتیجه ذات باری متصف به وجود نیست، بلکه خود وجود است زیرا وجود تنها ذاتی است که نه اتصاف وجود برای آن ممکن است نه ساقط کردن آن. به این ترتیب، ذات باری نزد حکمای عقل‌گرای ما حکم وجود گرفته است و به سبب ضروری بودن این‌همانی، وجود مطلق، ضروری یا واجب است. چنین برداشتی البته نزد فیلسوفان مدرسی و بعد از آن مانند لایبنیتز هم دیده می‌شود به ویژه در رد او بر برهان آنسلم. اما امکان اتصاف ممکنات به «صفت» وجود که در حقیقت منشاء بسیاری از ایرادات فلسفی است، از کجا آمده است؟ البته چنین برداشتی بعدا در فلسفه صدرایی تصحیح شد و «وجود» اصالت خود را نسبت به ماهیات بازیافت و روح پارمنیدس آرام و قرار گرفت. با این وجود نمی‌توان منکر شد که نزد عقل، این لیوانی که اکنون روی میز من است، می‌توانست نباشد. چنین بوالفضولی از جانب عقل در برساخت مفهومی مانند لیوان بدون اینکه اساسا متصف به صفت وجود باشد، این امکان را برای عقل فراهم می‌آورد که چنین صفتی را از او ساقط کند و لیوانی استعلایی بسازد که بتواند آن را فارغ از زمان و مکان در هر جا و زمان دلخواه خود قرار دهد -عقل همین کار را با ایده برساخته «من» نیز انجام می‌دهد و ایده «مرگ من» را می‌سازد، ایده‌ای که در بنیان پارادوکسیکال است- به این ترتیب عقل امکان می‌یابد تا با اغفال خود، چنین صفتی را -صفت امکانیت- نه به مثابه برساخته خود، بلکه به مثابه نفس‌الامر بنمایاند و آنگاه خود را دوباره مشغول به مطالعه احوالات ممکنات کند تو گویی آنها چیزهای داده شده‌ای هستند و نه برساخته‌های خود عقل. به این ترتیب یک دوگانه بنیادینی ساخته می‌شود که در آن ساحت «واجب‌الوجود» از ساحت ممکنات متمایز می‌گردد،‌ تمایزی که گمان نمی‌کنم خیلی ریشه قرانی داشته باشد. مسئله از این قرار است که عقل بوالفضول توجه نمی‌کند که در فرایند برساخت چنین ساحت‌هایی، او مجبور است خود را از فاعلیت حضرت باری برای لحظاتی رها کند تا امکان این را بیابد تا چنین مفهومی را برسازد،‌ دقیقا امکانی که عقل در فرارفتن از خود و خود را موضوع اندیشیدن خود قرار دادن، دارد تا به این وسیله اساسا مفهوم «من» را برسازد. از طرف دیگر این اعتبار عقل نیز با سوال جدی مواجه است که او چگونه با اغفال خود، مفهوم «ممکن» را از عقل جدا کرده و آن را به مثابه چیزی نفس‌الامر فرض می‌کند. اگر برای لحظه‌ای چنین اعتباری را نفی کنیم، چه پیش خواهد آمد؟ اولین نتیجه سرراست آن است که جهان ضروری خواهد بود و نه ممکن. البته این موضوع مورد توجه لایبنیتز هم قرار داشته آنجا که او جهان را یک تتولوژی فرض می‌کند. بارقه‌های چنین برداشتی البته نزد عرفای ما به روشنی دیده می‌شود و به ویژه نزد بزرگان جنبش حروفیه آشکار است.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)