جناب دکتر عبدالکریم سروش!

با سلام!

در آغاز سخن اشاره به این نکته-ی مهم لازم می نماید که راقمِ این سطور، از موضعِ مسلمانی معتقد و یا از منظرِ تکفیرِ مذهبی و یا در مقامِ دشمنِ اسلام و خصمِ روشنفکرانِ دینی و یا با منویاتِ سیاسی، دست به قلم نبرده است؛ بلکه از منظری فکری-فرهنگی و از موضعِ منتقدینِ اسلام و نیز منتقدینِ روشنفکرانِ دینی، نظر به اهمیت و سابقه-ی شما در جامعه-ی فکری و دینیِ معاصرِ کشورمان و با ادایِ احترام به برخی تلاش های فکری و علمی و عملیِ شما (از جمله در نقدِ استبدادِ دینی)، پرسش ها و ملاحظاتی انتقادی را به امیدِ پاسخگویی توسطِ شما؛ جهتِ شفافیت و وضوحِ هر چه بیشترِ آراء روشنفکران دینی (در شکل عام) و حضرتعالی (به طور خاص) مطرح کرده است.

 شما به دفعات تأکید کرده اید که《اسلامِ ناب و حقیقتِ اسلام》در دسترسِ ما نیست و اسلام،《بذری》بوده که در فرآیندی تاریخی به《درختی تنومند》بدل شده و اینک آن بذرِ نخستین، دیگر وجودِ خارجی ندارد.

در این راستا لازم به ذکر است که اگر مراد شما از مفهومِ《اسلام ناب و حقیقتِ اسلام》تمام ویژگی هایِ اسلام باشد؛ البته مورد قبولِ ماست و تصدیق می کنیم که تمامِ وجوهِ متن را به دلایلِ هرمنوتیکی و تاریخی و زبانی، نمی توانیم فهم کنیم؛ منتها ما n ویژگی (نه تمامِ ویژگی های متن) را می توانیم فهم کنیم و در این n ویژگی (یعنی جایی که مرادِ متن قابلِ فهم است)؛ برای مثال به صراحت می بینیم که: در قرآن، روح علاوه بر زمانِ مرگ، در هنگام خواب نیز از بدن قبض می شود (انعام: ۶۰) و یا معاد در قرآن، جسمانی است و نیز در بهشت و جهنم، لذت ها و دردهایِ جسمانی وعده داده شده است (یس: ۷۸-۷۹ و یس: ۵۲ و قیامه: ۳-۴ و طه: ۵۵ و نور: ۲۴ و بقره: ۲۵۹ و مرسلات: ۴۲ و واقعه: ۲۱ و زخرف: ۳۱ و توبه: ۳۵ و…) و یا شخصِ مرتد و یا کافرِ به اسلام تا ابد به جهنم می رود و تمامِ اعمالِ نیک اش ضایع و باطل می گردد (بقره: ۲۱۷ و ابراهیم: ۱۸ و محمد: ۲۵-۲۸ و زمر: ۶۵ و انعام: ۸۸ و توبه: ۱۷) و یا در جهنم اصنافِ مجازات های خشن و خوفناک تصویر شده است (غاشیه: ۶-۷ و دخان: ۴۳-۴۶ و حاقه: ۳۵-۳۷ و ابراهیم: ۴۹-۵۰) و یا به دلالتِ کثیری از آیات قرآن، الله (یعنی تصورِ قرآن از خداوند) متشخصِ انسانوار یا حداقل متشخص است؛ در قرآن، الله خالقِ جهان و مالک و اربابِ آن است و نه خودِ《هستی-هستومندها》در تمامیت شان.

در اینجا نکته-ی موردِ نظر این است که اگرچه ما تمامِ اوصاف و ویژگی هایِ اسلام (قرآن و سنتِ نبوی) را نمی شناسیم؛ اما با استناد به آنچه قابلِ فهم است، می توانیم به نحوِ سلبی در خصوصِ وجوهِ افتراقِ اسلام با آراء و ایده هایی که طرح می شود؛ از جمله آراء و ایده هایِ شما داوری کنیم.

حال، پس از ذکرِ این مقدمه، به طرح پرسش ها و ملاحظاتِ انتقادی و اصلیِ خویش (که فی الواقع در خصوصِ نسبتِ عقلانیت و استدلال-گرایی با اسلام است) می پردازم:

اول) نسبت خدای نامتشخص با قرآن و نیز نسبت آراء شما با خدای نامتشخص چیست؟

 شما به استناد کتابِ《نهاد نا آرام جهان》و اشاراتی که به خدای《بی صورت》دارید، ظاهراً در بین سه تصور کلی از خدا (نامتشخص، متشخصِ نا-انسانوار و متشخصِ انسانوار)؛ چهره-ی خدای نامتشخص را موجه می بینید (یعنی خداوند موجودی در کنارِ n موجودِ ممکن و متصور و موجود در عالَم نیست و خصوصاً اینکه انسانوار نیست)؛ اما در خصوص مستند نمودنِ این تصور از خدا به متن قرآن، توضیحی ارائه نمی دهید و دلیلی اقامه نمی کنید؟ یا مشخص نمی کنید که چطور می توان مقوله-ی《دعا》را با چنین خدایی جمع کرد؟ زیرا از جمله در نامه-ی اخیرتان تحتِ عنوانِ《بر ما بسی کمانِ ملامت کشیده اند》فرموده اید که دئیست نیستید و به《دعا》قائل اید و یا مگر خدایی که انسانوار نیست؛ افعالی انسانی چون《تأیید》دارد تا مؤیدِ محمد بن عبدالله باشد و کلام ایشان به این اعتبار، وحیِ خدا تلقی شود؟ در نگاه معنوی و قدسی به جهان و از منظر خدای نامتشخص، مگر کتابِ وجود بقیه-ی انسان ها و هستومندها را شیطان و یا غیرِ خدا نوشته است‌؛ تا فقط قرآن به این اعتبار سخن خدا و یا موردِ تأییدِ خدا باشد؟ و مگر شیطان و یا غیرِ خدا وجود دارد؟ (چون نقل به مضمون مدعی هستید که خداوند، کتاب وجود محمد را در دیالوگ با درون و بیرونِ او نوشت و محمد، کتابِ وجودِ خویش را قرائت و تقریر کرد و قرآن پدید آمد).

ضمن اینکه به سیاقِ تئوری شما راجع به مقوله-ی عدالت و یا نظریه-ی زائد بودنِ اظهار صدق از《فرانک پلامتون رمزی》؛ به نظر می رسد که مفهوم خدا در خصوصِ چهره-ی خدای نامتشخص، زائد و اضافه است؛ زیرا خدا نامی است برای تمامیتِ《هستی-هستومندها》(که البته امری ماتریالیستیک و بی شعور و مکانیکی نیستند) و نه چیزی علاوه بر آنها و مستقل از آنها.

دوم) روح و معاد و جهنم و بهشتی که شما تصویر می کنید، نسبت اش با قرآن چیست؟

نقل به مضمون می فرمایید جهنم در نگاهِ شما شبیه به حمام است که چرک و کثافاتِ آدمی را می شوید تا به بهشت ورود کند؛ اما روشن نمی کنید که نسبتِ این قبیل باورهایِ شما (چهره-ی روح و معاد و بهشت و جهنم نزدِ شما) با متنِ اسلام (یعنی قرآن و سنت نبوی) و با نص قرآن چیست؟

سوم) دلیلِ اثبات وثاقت تاریخی قرآن چیست؟

شما می فرمایید انبوهی حدیث و روایتِ ناموثق وجود دارد و اصل در عدمِ وثاقت آنهاست؛ مگر خلاف اش ثابت شود؛ لکن چرا خود قرآن کمابیش چنین وضعیتی ندارد؟ و وثاقت تاریخی اش مشکوک نیست؟

چهارم) چگونه بدون استحاله و یا عدول از اسلام، آن را با عدلِ زمانه و حقوق بشر جمع کنیم؟

شما در آراء خود اشاره کرده اید که در اسلام میان کافر-مرتد/مسلمان و برده/آزاد و زن/مرد تبعیضِ حقوقی وجود دارد و این امر را تصدیق نموده اید؛ اما روشن نمی کنید که چطور می توان قرآن را با عدلِ زمانه و حقوق بشر جمع کرد؟ قرآن به کدام استنادِ درون متنی، به ما اجازه می دهد تا از فقه اش عبور نماییم و تبعیض های حقوقیِ مذکور را رفع نماییم؟ و یا مجازات هایی چون شلاق و قطع دست و پا و به صلیب کشیدن و قصاص را لغو کنیم؟ و به عبارت دیگر، به جای الله تشریع کنیم و شرعِ محمدیِ او را نسخ نماییم؟

با مغالطه-ی زمان-پریشی نمی توان به سراغِ داوریِ قرآن و سنت نبوی رفت؛ اما چگونه با التزام و تعهد به آموزه ها و دستورات و مطالباتِ متن؛《بدون استحاله-ی مسمی و مضمونِ متن و یا بدونِ عدول از آن》(این نکته موردِ تأکید است)، می توان با عقل و عدلِ زمانه و زمینه-ی خویش سازگارش کرد؟ مواضع بیرون دینیِ شما با چه روشی و مستند به کدام جوازِ درون-دینی، می تواند به درونِ دین راه یابد و عملیاتی و محقق شود؟ (برای مثال، توصیه به ترجمه-ی فرهنگی در بحث ذاتی و عرضی در دین).

صرفنظر از موانعِ عملی و سیاسی، لطفاً برای وضوح بخشیدن به آراء خود در این خصوص، مصداقاً و با استدلال نشان دهید که چگونه از منظرِ تئوریک، مجازات قصاص و قطع دست و پا و شلاق را لغو کنیم؟ یا گوشتِ خوک را اگر پزشکان جواز علمی دادند، چگونه حلال نماییم؟

پنجم) چگونه یک دین-ورز معرفت-اندیش و یا تجربت-اندیش می تواند مسلمان باقی بماند؟

دین-ورزی را به اصنافی تقسیم نموده اید؛ اما مشخص نیست که به کدام دلیل،《دین-ورزی معرفت-اندیش و تجربت-اندیش》سازگار با اسلام (با تأکید بر قرآن) است؟ برای مثال، مؤلفه هایی که برای دین-ورزی معرفت-اندیش بر می شمارید و《استدلال-ورزی و شک و نقد》را در هویت اش تعریف می کنید، به کدام دلیلِ درون متنی، با کتابی که صراحتاً انکار حتی یک آیه از خویش را بر نمی تابد و از پیروان اش، تعبد و اطاعت و تسلیم می خواهد، سازگار است؟ با کدام استدلال می توان سخن الله بودنِ قرآن را ثابت کرد؟ و چگونه کسی که دچار چنین شک و نقدِ عمیق و بنیادینی می شود را می توان مسلمان نامید؟ (دین-ورزی در شکل عام؛ از جمله معنویتی فرا-فرقه ای و فرا-مذهبی، محل مناقشه ام نیست؛ بلکه اسلام به شکل خاص و مصداقی و نسبت اش با دین-ورزی تجربت-اندیش و نیز معرفت-اندیش، محل بحث است).

 شما تقریباً همه چیز اسلام (یعنی تفسیرِ محمد بن عبدالله از خدا و انسان و جهان و نسبت شان با یکدیگر) را عرضی و سیاقمند و تاریخی می بینید و از چهره-ی خدا و روح و معاد و بهشت و جهنم و جهان-شناسی و کیهان-شناسی تا فقه و اخلاقِ قرآن که با برده-داری و تبعیضِ حقوقی بین کافر/مسلمان و زن/مرد سازگار و تکلیف-محور بوده است را تغییر می دهید؛ اما در وهله-ی بعد، مشخص نمی کنید که این فرآورده چه نسبتی با اسلام (با تأکید بر قرآن) دارد؟ و مگر تجربه-ی معنوی و باطنیِ بی صورت و ماقبلِ صورت‌بندیِ مفهومی و گزاره ای و یا صورت‌بندی آن تجربه در ظرفِ عقل و عدل و ذهن و زبانِ انسان قرن ٢١ و مدرن، در عرفِ اهل زبان، نام اش اسلام است؟ شما مشخص نمی کنید که مرزِ اسلام با نا-اسلام چیست؟ و این پدیده تا کجا به اصطلاح《کِش》می آید؟

چه اشکالی دارد که پروژه-ی ترجمه-ی فرهنگی و ذاتی و عرضی در دین را به اینجا برسانیم که در شکل و محتوایِ عباداتی چون حج و نماز و روزه نیز تغییر ایجاد کنیم؟ اگر نصِ صریحِ قرآن راجع به قطع دست و پا و شلاق و نابرابریِ حقوقی بین زن/مرد و برده/آزاد و کافر-مرتد/مسلمان را بتوان تغییر داد و کیهان-شناسی و جهان-شناسی و خدا-شناسی و روح و معاد و بهشت و جهنمِ قرآن را بشود تاریخی و عرفی و عصری و بشری و خطاناک و سیاقمند دید؛ چرا حج و نماز و روزه مستثناء باشد؟

با این وصف، به چه دلیل متفکرینِ خرد-گرا و استدلال-گرا و منتقدینِ اسلام و شکاکان را به صرفِ ماتریالیست و ملحد نبودن، می توان در ذیلِ دین-ورزیِ معرفت-اندیش، مسلمان نامید؟ البته با معنوی و یا دین-ورز نامیدن شان در معنای عام، مناقشه ای نیست؛ بلکه با مسلمان نامیدن شان مناقشه است.

ششم) نسبتِ مشکلاتی که به نحو طیفی و نسبی ناشی از فقه و فقها و استبداد دینی عنوان می کنید؛ از جمله خرافات و جهل مقدس و ظلم مقدس و جزم و جمود و تعبد و خشونت و شقاوت و دیگری-ستیزی و استبداد و انحصار-گرایی و مطلق-گرایی، با خود قرآن (و نیز سنت نبوی) چیست؟

از هر فرصتی برای نقدِ فقه و فقیه و خرافات و جهلِ مقدس به نیکی بهره می برید (از جمله در نامه-ی فوق الذکر) و سپس مخاطبان‌ِ خود (از جمله فقها) را به مطالعه-ی هر چه بیشترِ قرآن فرا می خوانید؛ اما از نسبتِ فقه و فقیه و خرافات و جهلِ مقدس با اسلام (با تأکید بر قرآن) و با《خداوند می فرماید که…》سخنی نمی گویید. نقشِ خود قرآن و آموزه ها و احکامِ صریح اش (نه وجوه اختلافی و قابل تفسیرش) در مشکلات ما چیست؟

هفتم) نسبت قرآن با بسطِ توهم و نیز تفرعن چیست؟

می فرمایید که قرآن به ما درسِ فرو کوفتنِ《تفرعن》می دهد؛ اما نمی گویید که《خداوند می فرماید که…》و ادعایِ دسترسی به افکار و ارزش ها و احکام و عواطف و اهدافِ خدا و ادعایِ تقریرِ ذهنِ خدا، و یا انحصارگرایی و مطلق-گرایی و تعبد و جزم و جمودِ اسلام (با تأکید بر قرآن)، و یا احساسِ حقیقت-یافتگیِ تزریق شده به پیروان (خصوصاً عوام)، و یا《دیگری-ستیزی》در متنِ قرآن، و معامله ای که با مرتد و نیز کافر می کند، و یا مثلثِ سرکوب (یا جزیه یا شمشیر یا اسلام و خراج به خلیفه)، چه نقشی در بسطِ توهم و نیز تفرعن دارد؟ (ولو در قالبِ آثار و تبعاتِ قصد-ناشده).

هشتم) حجیتِ معرفت-شناسیِ رویاهای رسولانه و ادله-ی حکایت-گری اش از واقع چیست؟ چرا تعبیرِ رویاهای رسولانه را به فروید واگذار نکنیم؟

در نظریه-ی پدیدارشناسانه-ی رویاهای رسولانه، قرآن را صراحتاً به کلام، بل به رویای محمد بن عبدالله تبدیل و مآلاً اعلام می کنید که مسلمین ١۴٠٠ سال، راه را اشتباه آمده اند و می بایست متن را به جایِ《تفسیر》، 《تعبیر و خواب-گزاری》کنند؛ اما:

اولاً) همواره اثباتِ سخنِ خدا بودنِ قرآن و یا نقل به مضمون، به تعبیرِ خودتان، ادله-ی اینکه《خداوند، کتاب وجود محمد را در دیالوگ با درون و بیرونِ او نوشت و محمد، کتابِ وجودِ خویش را قرائت و تقریر کرد و قرآن پدید آمد》را داخل اپوخه می گذارید و مفروض می گیرید؛ اما در این خصوص استدلال نمی کنید.

ثانیاً) مشخص نمی کنید که در فرآیندِ《تعبیر و خواب-گزاری》اگر پای امثال فروید به میان آید؛ چه چیزی از قرآن باقی می ماند؟ چرا باید تعبیرِ خواب را قبل از اثباتِ مجرای وحی بودن و اصابت اش به حاق واقع، به امثال فروید واگذار نکرد؟

ثالثاً) تکلیفِ خسارات و جهل مقدس و ظلمِ مقدسِ برخاسته از رویاهای رسولانه چه می شود؟ زیرا در مباحثِ مربوطه فرموده اید که پیامبر اسلام لطف کرد که رویاهایش را با ما در میان گذاشت. یکسری ادعای بلادلیل را از زبانِ خدا، مقدس و مطلق کردن و سپس در میانِ عوام نشر دادن،《اگر چه شاید تا حدودی در زمینه ای خاص و در دوره ای از تاریخ کارکردِ مثبت داشته باشد》؛ لکن به چه دلیل لطف به تمام بشریت در همه-ی زبان ها و زمان ها و مکان ها بوده است؟

رابعاً) چرا در حال حاضر ما باید بر خلاف محمد بن عبدالله، ملتزم به دراز کردنِ پای مدعا به اندازه-ی گلیمِ دلیل باشیم؟ محمد بن عبدالله بلادلیل مدعی است که سخنگوی الله و خاتم پیامبران است و بعد، شخصیت اش پشتوانه-ی این مدعایِ بلادلیل اش می شود؛ اما اگر دیگران تجربیاتِ باطنی داشته باشند و یا رویاهایِ معنوی ببینند، مدعایشان صرفاً در صورتی قابلِ تصدیق است که موزون با دلیل باشد. چرا می توان چنین دین-ورزی و باورها و مدعیاتِ بلادلیلی را با عقلانیت و روشنفکری که قائمه اش استدلال-گرایی است جمع کرد؟

با سپاس

علیرضا موثق

پایان

٢٨ تیر ١٣٩٩

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)