برای درک علل وموانع عدم شکل گیری رهبری سیاسی ونیروی جایگزین ازمیان نیروهای اپوزسیون درمقابل نظام سیاسی حاکم، پیش ازهرچیزناگزیریم ازانقلاب۵۷ و شرایط حاصل ازآن آغاز نمائیم؛ زیرا توهمات،تناقضات وساختار سیاسی برآمده از آن درچنان ابعادی عمل نموده که ردیابی آن می تواند برخی ازموانع سیاسی وایدئولوژیک شکل گیری رهبری اپوزسیون را آشکارسازد. پس ازآن به طورموردی به ایدئولوژی وعملکرد نیروهای اپوزسیون خواهیم پرداخت تا شاید بتوانیم دیدگاه واقع بینانه تری نسبت به موقعیت خود داشته باشیم وگامی به جلووراهی درگذارازوضعیت موجود باشد.
توهمات انقلابی که درنتیجه خود منجربه پیدایش انقلابی متوهمانه درسال ۱۳۵۷ گردید، توهماتی که با تصویری خیالی از جامعه آینده همراه بوده است و درنتیجه آن با سوارشدن روحانیت شیعه برامواج انقلاب توده ها ودامن زدن به جنبشی پوپولیستی، جریان وپدیده اجتماعی وسیاسی متوهمانه ای را آفرید که حاکمیت برآمده از انقلاب توانست با بهره برداری و حرکت بربسترآن موجودیت خود را حفظ نموده وبه آن تداوم بخشد.با این تفاوت که با رشد تدریجی آگاهی سیاسی واجتماعی مردم وکاهش روبه رشد مقبولیت حاکمیت ودرهم شکستن توهمات گذشته نسبت به آن وپیدایش شرایط جدید، حاکمیت مجبور شد برای حفظ نقش متوهمانه خود وادامه تحمیق توده ها به عنوان یکی از پا یه های اصلی وتعیین کننده موجودیت خود روش های جدید تری را به کارگیرد؛ به همین جهت هنگامی که ازلزوم توهم توده ای نسبت به حاکمیت به عنوان یکی از پایه های اصلی حکومت داری سخن می گوئیم باید به تغییرات آن نیز توجه نمائیم که با تحمیق توده ها وازآب وبرق مجانی آغاز شد وبا گذشت زمان ماهیت این توهمات با تغییرات وپیچیدگیهای همراه شد که به انتخاب بین بد وبدترانجامید. دولت احمدی نژاد وروحانی ماهیتاً دولت هایی سرکوبگروتندرو بوده اند اما با این وجود توانسته اند متناسب با موقعیت خود وشرایط حاکم برجامعه ازعنصرتوهم توده ای به عنوان یکی ازپایه های اساسی حاکمیت استفاده نمایند؛ وبا حمایت بخشهایی ازمردم که یا درنا آگاهی متوهمانه ویا در توهم آگاهی (همچون شرکت درانتخابات روحانی) به سرمی بردند قدرت دولتی را به دست گرفته تا جایی که امروزبا پیدایش بی اعتمادی نسبت به هر دو جناح اصلاح طلب واصول گرا مردم را ازآینده ای می ترسانند که این به اصطلاح اصول گرایان تندروتمامی نهادهای قدرت سیاسی را به دست گرفته وتنها باتکیه به ابزارسرکوب حکومت خواهند کرد.پیدایش این وضعیت جدید پیش ازهرچیزبه این معنا است که دیگر حاکمیت نمی تواند به شیوه سابق حکومت کند، بعبارت دیگریکی از پایه های اصلی حکومتگری خود را که استفاده از ابزار توهم وتحمیق توده ها برای حفظ آنها درچارچوب قدرت سیاسی حاکم بوده ازدست داده وپایان آن رانوید می دهد؛ و پس ازاین حکومت برای حفظ موجودیت خود تنها مجبوراست به ابزارسرکوب اتکا نماید؛ که همواره در طول چهل سال گذشته به بی رحمانه ترین شکل ممکن به عنوان یک پایه درکنار ومکمل پایه دیگر یعنی استفاده ازتوهم و تحمیق توده ها قرارداشته است؛ وضعیت ایجادی جدیدی که تاکنون حاکمیت با آن مواجه نبوده و بدون یکی ازآنها نمی توانست به حیات خود ادامه دهد.دراین شرایط جدید حکومت دیگر نمی تواند هرعمل جنایتکارانه ، سرکوبگرانه وغیرانسانی ای را انجام دهد وهمچون دولت روحانی بانقاب اعتدال، بی تفاوت وریاکارانه آن را به جناح دیگر منتسب نماید.( دولت روحانی آنچه را که دیگران می خواهند با تندروی انجام دهند با “تدبیر واعتدال” انجام میدهد.) درنتیجه،با هراقدام سرکوبگرانه ای، حاکمیت درکلیت آن خود را درمقابل مردم خواهد یافت، وضعیتی که ازهم اکنون نیز به صورت گسترش یابنده ای درحال شکل گیری است .حال پرسش آن است درموقعیتی که حکومت دیگر نمی تواند به شیوه سابق حکومت کند اگربخواهد تنها با اتکا به ابزار سرکوب دولت اصول گرای تندرو دیگری را درقدرت قرار دهد به چه میزان به آینده خود اطمینان خواهد داشت؟ کنارگذاشتن ویا عدم توان دراستفاده ازقدرت سیاسی واجتماعی نیروی متوهمانه توده ها که درابعادی بسیار وسیعتر وگسترده تر از نیروی سرکوب درحفظ حاکمیت سیاسی پس از انقلاب عمل کرده است آینده تیره وتاری را برای آنها رقم خواهد زد زیرا هرگز درطول چهل سال گذشته حاکمیت به تنهایی با اتکا به نیروی سرکوب نتوانسته موقعیت خود را حفظ نماید وهمواره ابزارسرکوب با تکیه برتوهم وناآگاهی توده ها ویا توهم آگاهی عمل نموده است. چنانکه ملاحظه می شود کسانی که مردم وجامعه جهانی را از پیدایش این شرایط جدید می ترسانند که برخلاف ذات وماهیت متوهمانه انقلاب۵۷ وحکومت برآمده از آن عمل میکند؛ خود به مقطعی از حکومت گری درتاریخ بعد ازانقلاب وارد خواهند شد که بیش ازهمه برای آنها وحشت آفرین خواهد بود زیرا دوران جدیدی ازاقدامات غیر قابل پیش بینی توده ای را مقابل حکومت میگذارد. مردم درتمامی طول چهل سال گذشته مورد سرکوب قرارگرفته اند با این تفاوت که در گذشته با کمک خود به دست حاکمیت سرکوب شده اند ودرآینده به تنهایی به دست حاکمیت سرکوب می شوند.اگرحکومت تلاش کند که تنها با تکیه برابزار سرکوب موجودیت خود را حفظ نماید برخلاف ادعای اصلاح طلبان حکومتی این خواسته جدیدی ازسوی بخشهایی از حاکمیت نیست بلکه تنها نشانه نا کارآمدی مجموع حاکمیت دراستفاده از توهم وتحمیق توده ها و پایان جهل حاکم برجامعه وقطعیت یک نبرد چهل ساله درمقابله باوضعیت موجود است؛ چرا که دراین شرایط دیگرمسئله اصلاح طلب یا اصول گرا نیست بلکه یا زوال ونابودی یک ملت ویا سرنگونی است. با ورود به این شرایط جدید یکی از موانع اصلی درشکل گیری رهبری سیاسی نیروهای اپوزسیون ازمیان خواهد رفت زیرا هنگامی که بخش بزرگی ازجامعه درتوهم اصلاحات حکومتی به سرمی برند وامید خود را به تحولات درونی حکومت می بندند وافرادی هستند که ریاکارانه ویا ساده لوحانه اصلاحات حکومتی را تبلیغ می کنند این خود یکی از موانع اصلی درشکل گیری رهبری اپوزسیون می باشد؛ که تاکنون نیزبه عنوان یک مانع از اهمیت ویژه وتعیین کننده ای برخورداربوده وعمل کرده است؛ که به نوبه خود درگذشته امید به تغییراز طریق جناح بندی های داخلی حاکمیت یکی ازعوامل انفعال مردم درمقابل شرایط ناشی ازتحریم ها بوده است.
درواقع حکومت با از دست دادن موقعیت واعتبار دروغین خود که تاکنون نیز زیادی به درازا کشیده است بسترسیاسی واجتماعی گفتمان سرنگونی وانتخاب آلترناتیو آینده را درسطح توده ای همه گیر خواهد کرد؛این آن حقیقتی است که این به اصطلاح اصول گرایان تندرو که نقش مترسک وآخرین گزینه را بازی میکنند همانند سلف خود اصلاح طلبان حکومتی به آن آگاه هستند ودر وحشت از آن به سرمی برند. زیرا هنگامی که حاکمیت خود را درموقعیتی قراردهد ویا قرارگیرد که بدون استفاده ازابزارتوهم و فریب مردم تنها با اتکا به ابزارسرکوب تداوم خود را تضمین نماید درواقع توده ها را آشکارا درمقابل گفتمان سرنگونی به عنوان تنها انتخاب ممکن قرارخواهد داد.رویدادی که صدای آن درجریان اعتراضات دی ماه ۹۶ درکف خیابانها به گوش میرسید ودراین ارتباط موضوع انتخابات آزاد را به عنوان پایه واساس حکومت آینده درمیان نیروهای اپوزسیون بحث برانگیز کرده بود وهرکسی بر مبنای دیدگاههای خود به اظهارنظر پیرامون آن می پر داخت.مسئله اصلی درآن هنگام این نبود که چه کسی دیدگاه واقع بینانه تری را نسبت به شرایط ابراز می دارد بلکه مسئله مهمتر نفس مباحثاتی بود که در مورد ا نتخابات آزاد صورت می گرفت که ازسویی ادامه آن موجب شناخت هرچه بیشتر مردم نسبت به لزوم وچگونگی انجام انتخابات آزاد می گردید وازدیگرسوهریک ازنیروهای اپوزسیون میزان وچگونگی اعتقاد عملی خود را نسبت به آن باز گو می کردند.مجموع شرایط فوق مبین رشد آگاهی در میان مردم برمبنای یک مسئله روزبود ارزش عملی وتاُثیر گسترش آگاهی ازطریق مسئله روزتوده ها صدها برابراستفاده ازاشکال آکادمیک آن است.انتخابات آزاد پدیده ای است که رژیم جمهوری اسلامی ازابتدای انقلاب بدون آنکه ارزشی برای آن قائل باشد براساس نادانی، فریب وتوهم توده ها حکومت خود را مستقر نمود و براین مبنا تداوم یافت.به همین جهت پس از انقلاب خمینی درابتدای امراساساً برگزاری انتخابات برای تعیین شکل سیاسی حکومت آینده را اقدامی بی مورد و غیرلازم می دانست زیرا به گفته او مردم در جریان تظاهرات خیابانی ضد سلطنتی ازطریق شعارهای خود با درخواست جمهوری اسلامی موافقت خود را اعلام داشته اند؛ بیان این سخنان از سرنادانی ویا ساده لوحی نبود بلکه با ریا کاری زمینه ساز انتخاباتی بود که هیچ یک از مشخصات انتخابات آزاد را نداشت وبا برگزاری آن می خواستند دیگر نیروهای شرکت کننده درانقلاب را قدردان این اقدام سخاوتمندانه خود قرارداده وازاعتراضات آنها جلوگیری کنند.در نتیجه هنوز دوماه ازانقلاب نگذشته بود که انتخابات آری یا نه به جمهوری اسلامی را برگزار نمودند تا احزاب وسازمانهای سیاسی نتوانند ازفرصت و فضای آزادی که پس از انقلاب ۵۷ به واسطه ضعف وناتوانی حکومت جدید دراعمال قوه قهریه وسرکوب پدید آمده بود استفاده کرده و مردم را درمقابل انتخابی آگاهانه ترنسبت به سرنوشت خود قراردهند.باتوجه به چنین سوابق وتجربه تلخی اهمیت مباحثات دی ماه ۹۶ دراین رابطه قابل درک خواهد بود؛ که یکی ازآنها سازوکارهای یک انتخابات آزادبود ازجمله احزاب ومطبوعات آزاد وهمچنین برخورداری ازمدت زمان کافی برای آنکه احزاب بتوانند دیدگاه های خود را دریک شرایط دموکراتیک ابراز نمایند تا مردم درانتخاب شکل ومضمون سیاسی آینده دچاراشتباهات سال ۵۷ نگردند.
درگذاربه دوران سرنگونی هرگز نمی توان تاثیرنقش آگاهی بخش نیروهای اپوزسیون را نادیده گرفت، وبا توجه به اینکه منشاء این آگاهی ازترکیب های گوناگون نیروهای تشکیل دهنده اپوزسیون سرنگونی طلب پدید آمده هریک متناسب با باورهای ایدئولوژیک خود درپی ایجاد اتحادهایی جهت گذاربه دوران سرنگونی وپس ازآن می باشند وچون تاکنون نتوانسته اند دررابطه با حکومت جایگزین به توافق قدرتمندی دست یابند وآن را به درخواست وباورمشترک مردم تبدیل نمایند این خود به عنوان یکی از دیگرموانع جلوگیری ازاقدام متحدانه مردم درمقابل حاکمیت عمل می کند. زیرا لازمه آن باورمشترک از نظام سیاسی جایگزین است که از ظرفیتهای مورد نیازجهت برآوردن آرزوها ومطالبات مردم برخوردار باشد. دراین میان بخشی از نیروهای اپوزسیون طرفداران نظام پادشاهی هستند که انقلاب ۵۷ درمقابله با آن شکل گرفته وآنان را از صحنه قدرت سیاسی حذف نموده است آنها با ارائه درکی سطحی، یک جانبه ومتعصبانه ازرژیم گذشته که به رغم ادعاهای خود مبنی براعتقاد به انتخابات آزاد و دموکراسی به تهاجم برعلیه تمامی نیروهای شرکت کننده درانقلاب پرداخته و باسواستفاده ازستم و شرایط خفت بارموجودکه مردم گرفتارشده اند آن رانتیجه اعمال آنها می دانند.با چنین ذهنیت وطرزتفکری به راستی سلطنت طلبان چگونه دموکراسی وانتخابات آزادی را باوردارند ونیروهای شرکت کننده درآن عبارت ازچه کسانی خواهند بود؟آنچه که معیاراعتقادعملی آنها به مفاهیم دموکراسی، آزادی،حقوق بشر،پلورالیسم وانتخابات آزاد را مشخص می کند صرفاً تکرار بی محتوای مفاهیم فوق نیست بلکه دیدگاه آنها نسبت به تاریخ گذشته است که میزان وفاداری وباورآنها به مشارکت دیگر نیروهای اپوزسیون را درقدرت سیاسی آینده روشن می کند که همواره سعی دارند خود را قربانی اعمال آنها معرفی کنند.
درکلیت خودهرراهی را که انقلاب ۵۷ پیموده است بسترها وزمینه های آن دردوران دیکتاتوری سلطنتی شاه آفریده شد وحکومت فلاکتبار برآمده ازآن، نتیجه وحاصل شرایط ماقبل آن بوده است وتا هنگامی که آنها به نقد دمکراتیک گذشته خود نپردازند سخنانی را که در مورد آینده دمکراتیک مردم ایران نوید می دهند تکراری غیرقابل اعتماد خواهد بود.زیرا هنگامی که محتوای ایدئولوژیک آینده دمکراتیک مورد ادعای آنها با بهره برداری سیاسی از گذشته دیکتاتوری وسرکوب، و منزه وپاک نمودن آن تعیین وتدوین می شود نمی تواند متضمن و پاسخگوی دموکراسی آینده باشد. و کسانی که متعصبانه خود را وارث ومدافع آن گذشته میدانند و سعی دارند با تهاجم به انقلاب مردم ،آینده مورد نظرخود را بسازند تنها نوید بخش حکومت دیکتاتوری دیگری خواهند بود زیرا با قبول اشتباهات گذشته است که تغییر را به همراه خواهیم داشت و با انکارآن محکوم به تکرار آن خواهیم بود و فجایع دیگری برای آینده ایران رقم خواهدخورد که نتیجه دیدگاه کنونی ما است. تا زمانی که آنها خطا های رژیم سلطنتی را نپذیرند وازاین طریق با فرصت طلبی وبهره برداری ازوضعیت اسفبارموجود درپی تقویت ایدئولوژیک ،توجیه وکسب اعتبار سیاسی واجتماعی برای خود برآیند ودائماً مخالفین خود را مقصرنمایند، پیام آور دموکراسی نخواهند بود بلکه نوید بخش تکراررفتارهای ضد دمکراتیک حکومت سلطنتی شاه خواهند بود؛ ودر فردای سرنگونی صحنه سیاسی ایران را بستر انتقام کشی خواهند ساخت.زیرا نوع نگاه آنها به گذشته همان نقشی را در رابطه با دموکراسی ایفا می کند که نگاه ایدئولوژیک ومذهبی جمهوری اسلامی نسبت به دمکراسی دررابطه با مخالفین خود عمل کرده است. سلطنت طلبان همواره بامخدوش نمودن تاریخ، خود را نه به عنوان علت انقلاب بلکه درجایگاه قربانی اعمال دیگر نیروهای اصلی اپوزسیون شرکت کننده در انقلاب قرارمی دهند وسعی دارند سازمانها وگروه های سیاسی که بیشترین سهم را درمبارزه با نظام دیکتاتوری ومذهبی حاکم داشته اند وبا دهها هزار کشته از بهترین،شریف ترین ، آگاه ترین وشجاع ترین فرزندان این ملت مورد سرکوب قرارگرفته اند به عقب رانده وساده لوحانه و فرصت طلبانه ازاین شرایط ناشی ازعدم حضورتاسف بار وغم انگیز آنها استفاده نموده وازتمامی مبارزات و جانفشانی های آنها تنها می خواهند به سود خود بهره برداری سیاسی واستفاده تبلیغاتی نمایند. به همین دلیل آنها تنها ازتعداد این جوانان ضد سلطنت که به دست جمهوری اسلامی کشته شدند میگویند اینکه آنها چه کسانی بودند که آنچنان فداکارانه درمقابل رژیم جنایتکارحاکم ایستادند ودردفاع ازآزادی وعدالت جان عزیزخود را ازدست دادند سکوت می کنند واینکه جمهوری اسلامی برای آنکه سرنوشتی را که امروز برملت ایران حاکم است به نتیجه برساند با عبوراز کشتاردهها هزارنفری این جوانان شجاع وانساندوست دردهه شصت بود؛ درنتیجه یادآوری و ذکراین موضوع از جانب آنها نمی تواند نماینگر اعتقاد وپایبندی به دمو کراسی باشد.واما ملتی که به درستی از گذشته خود نیاموزد هرگز قادر نخواهد بود آینده اطمینان بخشی را بسازد و محکوم به تکرار تاریخ است. ملتها درهر تغییری به دنبال زندگی بهترو چیزهایی هستند که ندارند و اگردرجریان این تغییرات همچون انقلاب ۵۷ آن چیزهایی را که داشتند از دست دادند نباید همچون سلطنت طلبان، فرصت طلبانه آنها را به خاطر درخواست تغییر آن گذشته مورد سرزنش قرارداد بلکه باید حکومت مطلقه شاه را سرزنش نمود که مردم را درشرایطی انقلابی قرار داده بود که مجبور شدند با اقداماتی زودرس وعدم برخورداری ازبلوغ سیاسی که لازمه آ ن وجود دموکراسی است، عمل نمایند؛ زیرا انقلاب آخرین گزینه یک ملت است. درنتیجه، سلطنت طلبان درخاتمه تحلیل های خود ازدستاوردهای رژیم گذشته باید انقلاب۵۷ را نیز قرار دهند که فرزندی ناقص الخلقه، ناخلف وخیانت کاررا آفرید تا درسی برای آیندگان باشد.ودقیقاً این تجربه تلخ وناکام است که تاکنون یکی دیگرازعوامل اصلی عمل محافظه کارانه مردم درمقابل حاکمیت کنونی وعدم اطمینان درمواجهه با شرایط پس ازسرنگونی می باشد.سلطنت طلبان چون خود بخشی ازفلاکت موجودند تمامی اقدامات شجاعانه مردم را برای تغییرموقعیت خود تحقیر میکنند وانقلاب مردم را فاجعه نامیده، تاریخ را تحریف ویا به گونه ای آن را باز گو می کنند که اعتماد به نفس را برای ایجاد تغییر ازمردم می گیرند وبا تناقضات خود نمی توانند اطمینان لازم را برای آینده پدید آورند.
رویداد دیگری که آشکارا منجربه تشدید اختلافات موجود وحملات سلطنت طلبان به دیگرنیروهای اپوزسیون گردید شعارهایی بود که درجریان اعتراضات خیابانی دی ماه ۹۶ که ازماهیتی سرنگونی طلبانه برخورداربود مبنی بر دفاع از خانواده پهلوی داده شد که مردم به وسیله آن می خواستند عمق مخالفت ودشمنی خود را نسبت به رژیم جمهوری اسلامی نشان دهند.بنا براین طرح چنین شعارهایی ازجانب مردم لزوماً به مفهوم درخواست رژیم سلطنتی برای آینده ایران نیست؛درک اشتباهی که با ایجاد اعتماد کاذب باعث شده است برخی ازسلطنت طلبان سعی نمایند به اختلافات اپوزسیون دامن زنند که آثارمنفی آن بسیار بیشترازوجه مثبت آن است.برای درک روشنتر شعارهای سلطنتی مردم آن را درمقایسه با شعار”یا حسین میر حسین”مردم درجریان جنبش سبز قرار می دهیم که به مفهوم دفاع از رژیم جمهوری اسلامی نبود.در یکی مردم نفرت خود را ازحاکمیت نشان می دادند ودردیگری برای استفاده ازظرفیت های قانونی حکومت نفرت خود را ازحکومت پنهان میکردند.گویا امروز تاریخ تکرار می شود وآن صدایی را که شاه شنید سلطنت طلبانِ امروز آن را نشنیده می گیرند؛حکومت شاه آنقدر درمقابل نیروهای منتقد و مخالف خود روش بی تفاوتی و سرکوب را در پیش گرفت وهنگامی به خود آمد، مجبور شد بگوید من صدای انقلا ب شما را شنیدم که دیگر بسیار دیرشده بود در این هنگام حتی شاه نیزمتوجه شده بود که انقلاب خواست مردم نیست بلکه از جانب حکومت های مستبد به آنها تحمیل می شود.واین روش بی تفاوتی ومقابله با انتقادها نسبت به حکومت شاه پس از چهل سال به همان شکل ازسوی سلطنت طلبان تکرارمی شود تا برای خود کسب اعتبار نمایند که دقیقاً برعکس موجب بی اعتباری آنها خواهد شد. بی دلیل نیست که تاُثیر سخنان رضا پهلوی (نه به عنوان یک سلطنت طلب) بسیاراثرگذارترازحلقه سلطنت طلبان اطراف وی است که به نوعی دشمنی وکینه توزی را درمیان اپوزسیون ومردم دامن می زنند.لازم به ذکر است با توجه به چنین تفکراتی هنوز مشخص نیست این افراد سلطنت طلب هستند یا منافع خود را درسلطنت طلبی می یابند.جدای ازانتقاداتی که به رژیم گذشته وارد است رضا پهلوی به عنوان بخشی ازاپوزسیون ایران ازهمان حقوق دمکراتیکی برخورداراست که دیگرنیروهای اپوزسیون حق خود می دانند.اودیگرپس ازگذشت چهل سال وارث سلطنت نیست بلکه هرجایگاهی که درفردای ایران با انتخاب مردم داشته باشد نتیجه شناخت وتشخیصی است که خود به دست آورده است.بنابراین درفردای سرنگونی تنها رقابت دریک فضای دمکراتیک وبا انتخاب مردم جایگاه هریک ازنیروهای اپوزسیون را مشخص خواهد کرد.دراین میان هستند کسانی که چون نمی توانند موانع ومشکلات را تشخیص دهند ومنتقدانه صحنه سیاسی را میدان رقابت قراردهند؛سعی دارند ضعف وناتوانی تئوریک وعملی خود رابا حذف فیزیکی دیگرنیروهای اپوزسیون جبران نمایند.اگرانقلاب ۵۷ نتوانست نتایج مورد انتظارازآن را به دست دهد دلیل آن فقدان نگاه حذفی نسبت به روحانیون نبود بلکه به این جهت بود که پیش ازآن نیروهای اپوزسیون نتوانستند موانع ومشکلات را چه درارتباط با خود وچه روحانیون ویا حکومت شاه به درستی تشخیص داده ودرک کنند.
با گذارازموانع ایجادی درنظرات وعملکرد سلطنت طلبان درمقابل مردم واپوزسیون، به عامل خارجی که نقش هدایت مسیرانقلاب ۵۷ درحوزه تصمیم گیری ودخالت آنها قرارداشته اشاره می شود؛که با ایفای نقش خود می خواستند هم ازجهت گیری انقلاب به سمت کشورهای سوسیالیستی جلوگیری نمایند وهم منافع کشورهای صنعتی را تامین کنند. مورد اول به خونین ترین شکل ممکن وبه صورت بی رحمانه ای انجام شد واما درمورد دیگر،انقلاب ۵۷ جابجایی درمنافع کشورهای صنعتی و با فریب کاری بازنده اصلی آن آمریکا بوده است. این مسئله نشان می دهد که این تنها دیگر نیروهای اپوزسیون شرکت کننده درانقلاب ۵۷ نبودندکه فریب روحانیت حاکم را خوردند بلکه آمریکا نیز با وجود تمامی سیاست مداران باتجربه خود نتوانست موقعیت ومنافع خود را به درستی تشخیص دهد. توجه به این مسئله می تواند نوع نگاه نسبت به مواضع وتصمیم گیریهای عناصرشرکت کننده درانقلاب را تعدیل نماید ودرک وقضاوتی منصفانه ترنسبت به آنها داشته باشیم. اما با این وجود حکومت برآمده ازانقلاب، این جگرگوشه های بریتانیای کبیرتاکنون حمایت انگلستان را به همراه داشته وبرای کسب توانایی های خود به خوبی ازمشاوره وتجربیات انها استفاده کرده اند. بی دلیل نبودکه درجریان اعتراضات خیابانی دی ماه ۹۶ یکی از شعارهای مردم “آخوند انگلیسی نمی خوایم” بوده است.رویدادی که یادآ وروقایع ابتدای انقلاب بود که روحانیت حاکم ازروحانیون مخالف خود تحت عنوان “آخوند آمریکایی” نام می برده اند.
چون متحدین انقلاب ۵۷با درکی ابتدایی،ناقص وعامیانه ازمطالبات بنیادین انقلاب همچون استقلال،آزادی وعدالت اجتماعی قدرت یافته بودند، این شرایط موجب گردید که با سو استفاده ازآن ابتدا مذهب به عنوان شکل سیاسی آینده وارد قدرت حاکمه شود ودرادامه به عنوان نماینده،مظهرومضمون آرزوها ومطالبات انقلاب ومردم خود را قراردهد.آنها امپریالیسم را استکبارنامیدند عدالت اجتماعی را درواژه نا مفهوم مستضعفین که مبنای مذهبی آن مورد نظربوده است قرار دادند وآزادی را تنها وسیله ای جهت موجودیت خود قبضه نمودند ودیگر نیروهای شرکت کننده درانقلاب را با استفاده ازاین عبارات سرکوب وکشتارنمودند. با گذشت چهل سال بسیاری ازمبانی ایدئولوژیک وحدت بخش انقلاب ضد سلطنتی بهمن ۵۷ نه تنها دیگر کارآیی گذشته خود را ازدست داده بلکه موجب جلو گیری ازشکل گیری وحدت ویا ائتلاف درمیان اپوزسیون گردیده وهمچنین به عنوان یک مانع درایجاد ارتباط بین مردم ونیروهای اپوزسیون عمل می کند؛ زیرا بسیاری از آنها با نسبتهای متفاوت دچار پیش داوریهای ایدئو لوژیک هستند که می تواند درمسیر حکومت آینده به نوعی نقش مخربی را که مذهب درحاکمیت کنونی دارد ایفا کند. آنها در پیش داوریهای ایدئولوژیک خود ابتدا به تدوین مجموعه اصولی پرداخته وسپس واقعیات را منطبق با آن می کنند. بنا براین درچنین شرایطی ایدئو لوژی درخدمت رشد کشورها ومردمان آن قرار ندارد بلکه رشد کشورها و مردم درخدمت ایدئولوژی قرارمیگیرد.یکی از موارد آن مفاهیمی است که ازمبارزه برای استقلال به معنای خودکفایی که به صورت ساده لوحانه ای به عنوان یکی از دلایل واصول بنیادین انقلاب وجود داشت؛ وجهت تحقق آن ازطریق مبارزه با امپریالیسم خود را نمایان ساخته بود. دراین شرایط به جای تشخیص وعمل نمودن برمبنای منافع ملی ونیازهای اقتصادی داخل کشورازنقطه مقابل آن وازخارج عمل میکنند و شعارمبارزه با امپریالیسم ویا استکبار جایگزین آن می شود بنا براین همه موارد مربوط به آن به صورت وارونه عمل میکند، سیاست خارجی سیاست داخلی را تابع خود ساخته ؛ سیاست داخلی ادامه سیاست خارجی میگردد و اقتصاد کشورها را برخلاف حرکت جهانی شدن تاریخ دربند انزواطلبی قرارمیگیرد.
آنها با ارائه درکی غلط وناقص ازاقتصاد جهانی ومناسبات حاکم برآن وچگونگی چشم اندازهای تغییر وتحول آن وگذارازوضعیت عقب ماندگی، به جای تمرکزبرروی اقدامات موفقیت آمیز اقتصاد داخلی که با گذشت زمان خود بسیاری ازموانع ومشکلات سیاسی وایدئولوژیک را حل خواهد نمود؛ ابتدا با ارائه تعریفی سیاسی وایدئولوژیک ازآن وسپس شرایط را منطبق با چارچوب تعاریف خود می کنند و در پشت مفاهیمی که ازامپریالیسم واستقلال ارائه داده هرگونه تهمت واتهامی را حق خود می دانند. بی جهت نیست که بسیاری از تقسیم بندیهای انقلاب وضد انقلاب با استفاده ازمفاهیم وباورهای مشترک دربین نیروهای شرکت کننده درانقلاب صورت گرفت وحاکمیت پس ازانقلاب با بهره برداری ازآن بود که دست به انتخاب قربانیان خود می زد و بخش زیادی ازنیروی سرکوب خود را با استفاده ازاین مفاهیم وبامتهم نمودن مخالفین خود به عوامل امپریالیسم کسب می نمود.ایدئولوژی ضد امپریالیستی ویا استکبار ستیزی واستقلال آنها تاکنون بیشترین خدمت را به حکومتهای دیکتاتوروسرکوبگر کرده وتوجیه کننده اعمال جنایتکارانه آنها در سرکوب مخالفین خود بوده است.آنها با اتکا به ایدئولوژی امپریالیسم هم حمایت بخشی از اپوزسیون ساده لوح ویا فرصت طلب را به همراه داشته اند وهم مخالفین خود را درشرایط دردناکی قربانی نموده اند که هردوبراساس یک باورمشترک خود را درموقعیت فوق یا فته اند. وهمچنین با ایدئولوژی امپریالیسم نوع ارتباط با جهان را تعیین وتعریف نموده تا لزوم حفظ موجودیت خود را که فلاکت وبدختی را برای مردم به ارمغان داشته است توجیه نمایند؛ جمهوری اسلامی،کره شمالی وونزوئلا نمونه های حاضرآن هستند. به راستی پس از گذشت چهل سال وبا وجود چنین تجربیات دردناکی این حضرات اپوزسیون چگونه با دیدگاه ایدولوژیک خود ونشستن درسمت دیگرهمان میز می خواهند بشارت دهنده تغییر باشند؟ چرا که آنها به مقابله با پوسته مذهبی پرداخته اما هسته آن را حفظ نموده وبر مبنای آن عمل می کنند.درنگاه ایدئولوژیک، ایدئولوژی درخدمت واقعیت نیست بلکه واقعیت درخدمت ایدئولوژی است بنا براین درچنین شرایطی ایدئولوژی همان نقش مذهب را درسیاست ایفا می کند؛ درهردوآنها ابتدا مجموعه اندیشه هایی را به عنوان حقایق مسلم بیان می کنند وسپس متعصبانه واقعیات را برآن منطبق می کنند. مهاجرت دهها ساله بخش بزرگی از اپوزسیون به خارج از کشورموجب شده تجربه متفاوتی اززندگی را نسبت به آنچه مردم درگیرآن بودند داشته باشند.وآنچه که برای این مدعیان رهبری مبنای مباحثات روشنفکرانه متعددی بوده است برای مردم اوهام وباورهایی است که بهای سنگینی را بابت آن پرداخته اند. بسیاری از کسانی که دهه ها است درخارج ازکشوربه سرمی برند اگر تاکنون همراه این مردم بودند وسختیهایی را که آنان متحمل شدند دیده ولمس کرده بودند حتماً افکارشان به نوعی دیگر ونزدیکتر به آنها بود وزودتر به این باورمی رسیدند که با این افکار کهنه نمی توانند نماینده تغییرمورد درخواست مردم باشند.این بخش ازاپوزسیون همچنان در گذشته به سرمی برند وتاکنون نتوانسته اند خود را با تغییرات زمانه منطبق نمایند اگرآنها نتوانند حقایق تاریخی را درک کنند نه تنها امیدی برای تغییروتقویت واستحکام رهبری اپوزسیون نخواهند بود بلکه همچون یک مانع تاریخ از آنها عبورخواهد کرد. زیرا توانایی و نیروی اپوزسیون تنها درمخالفت و مبارزه با حاکمیت کنونی نیست بلکه به صورت تعیین کننده ای درایده های جایگزین آن می باشد واین امر نیز تنها با بیان سکولار و دمکرات خواندن خود به دست نمی آید بلکه آن بنیان ها ی فکری است که در قالب آن می خواهند به آینده مورد ادعای خود دست یابند.آنها باید به طورعملی و روشن توضیح دهند که درایدئولوژی امپریالیسم خود، بدون آنکه دچارشعارزدگی وتوهمات گردند چگونه ارتباطی را با جهان پیشرفته صنعتی تعریف می کنند وجایگاه کشورایران دراقتصاد وسیاست جهان عبارت ازچه خواهد بود وچگونه به آن دست خواهند یافت؟ زیرا هرحکومتی برای آنکه حقانیت و موجودیت خود را توجیه نماید احتیاج به دلایلی دارد حال این دلایل یا درخدمت مردم است وموجب رشد وپیشرفت یک کشورمی گردد ویا صرفاً در خدمت حکومت نوظهوراست؟ دلایلی که مبنای پیدایش آن، ایدئولوژی هایی جهت دفاع از حقوق مردم بوده اند اما خود به ابزاری جهت مشروعیت بخشی به ستم و سرکوب مردم تبدیل شده اند دراین شرایط به جای آنکه ایدئو لوژی درخدمت مردم باشد مردم را درخدمت آن قرار می دهند. پدیده ای که درطول چهل سال گذشته با پاسخ هایی عوامانه بیشترین خدمت را به حکومت سرکوبگر وفاسد بعد ازانقلاب نموده وفلاکت را برای مردم به همراه داشته است. بنا براین نیروهای اپوزسیو ن با پاسخ هایی کهنه وشکست خورده ونا کارآمد نمی توانند نماینده تغییرمورد درخواست مردم ایران باشند وآنها را به دنبال خود به حرکت درآورند.امروز دیگرمردم ایران پاسخ های کهنه وبسیاری ازاندیشه هایی که به عنوان پیش فرض های ایدئو لوژیک به ایجاد وضعیت کنونی انجامید جهت دست یابی به مسائل ومطالبات خود باور ندارند؛ وتکیه برآن تنها موجب ایجاد فاصله بین نیروهای اپوزسیون ونسل جوان ایران می گردد.
دررابطه با شکل قدرت سیاسی وجامعه آینده، گروه های سیاسی مختلف شرکت کننده در انقلاب هریک متناسب با باورها ی ایدئولوژیک خود به دنبال جامعه آرمانی مورد نظر خود بودند؛ دراین میان گروهای چپ به دنبال حکومت شورایی وسوسیالیسم وسازمان مجاهدین خلق خواستار جامعه بی طبقه توحیدی بود.افکاری که با وجود آزادی های سیاسی ابتدای انقلاب به سرعت درمیان نسل جوان درحال گسترش وخودنمایی می کرد؛ وآنها را به عنوان قدرتمند ترین آلترناتیوهای ممکن مطرح می نمود. وحکومت جدید که قدرت سیاسی را نه به عنوان یک امانت ازجانب مردم، بلکه خود را هم مالک حکومت وهم مالک مردم ساده لوحی که قدرت سیاسی را به دست آنان داده بود تصور می کرد با استفاده از ایدئو لوژی مذهبی به آن مشروعیت بخشیده وهرگونه تفکر مخالفی را برای خود رقیبی خطرنا ک می دانست. بنا براین با یک برنامه از پیش تعیین شده به تدریج جامعه را به سمتی هدایت نمود که ابتدا گروه ها یی را که مخالفت درافکار ومواضع آنها نسبت به حاکمیت رادیکالتر بود سرکوب نمود وسپس گروه هایی همانند حزب توده واکثریت که مدافع حکومت اما از جنس دیگر بودند سرکوب کرد.این شرایط باعث شد که بسیاری ازعناصرباقی مانده آنها به خارج از کشورمهاجرت نمایند وعملاً دیگر به عنوان یک تشکیلات سیاسی درداخل کشور حضور نداشته وهر یک سرنوشتی را طی نمایند سازمان مجاهدین خلق که با مهاجرت به خارج از کشوراز یک سازمان سیاسی که با وجود کشتار وسرکوب وحشیانه ای که با آن روبرو شدند تبدیل به یک سازمان سیاسی ونظامی گردید ونتیجتاً اصول حاکم بر مناسبات درون سازمانی آنها که بخش اصلی آن در کشور عراق مستقرشده بود ند به واسطه این شرایط جدید تبدیل به مناسبات امنیتی گردید.واین مسئله با گذشت زمان وطولانی شدن این وضعیت هم از داخل موجب رنجشها وانتقاداتی گردید وهم فاصله آنها را با مردمی که از میان آنها بر خواسته بودند بیشتر کرد. اما امروز مسئله بزرگتراین است که دیگرافکارآنها همچون بسیاری ازگروه های چپ پاسخگوی مطالبات نسل جوان ایران نیست.آنها دیگر با مذهب ویک ظاهر مذهبی درجامعه به شدت سکولار ایران نمی توانند پیام آورمطمئنی برای آزادی باشند؛ درعین حال یک گذشته نظامی وامنیتی پیدا کرده اند که سایه قدرتمند خود را برگذشته سیاسی آنها افکنده است که به نوبه خود موجب ایجاد فاصله بین آنها ومردم می گردد.مسئله دیگرهرچند که بسیاردشوارخواهد بود اما برای آنکه دیگرمردمان سرزمینمان دچارخشم،کینه،درد ورنجی نگردند که ما با از دست دادن عزیزانمان تجربه کردیم باید بتوانیم براحساسات خود غالب آئیم و راهی را درپیش گیریم که کمترین صدمات متوجه مردم ایران گردد.اینکه آنها به عنوان بخشی ازاپوزسیون ایران چقدربتوانند بحران ناشی ازاین شرایط را درک نمایند ودرمواجهه با آن روش منطقی ودرستی را درپیش گیرند وتاًثیرمثبت خود را برحوادث آینده بگذارند باید منتظر باشیم.
واما چپها که با سوسیالیسم نه به عنوان یک پدیده علمی جهانی-تاریخی بلکه هنوزبا دیدگاهی ایدئولوژیک به دنبال سوسیالیسم دریک کشورمی گردند واز حکومت شورایی به عنوان شکل سیاسی آن نام می برند. و تفاوت خود با دیگر کشورهای سوسیالیستی که تجربه شکست وفروپاشی را پشت سرگذاشته اند در دمکراتیک دانستن سوسیالیسم مورد ادعای خود می دانند. ودر مقابل جمهوری دمکراتیک پارلمانی که از آن تحت عنوان پارلمانتاریسم بورژوایی نام می برند حکومت شورایی را قرار می دهند. تجربه شکست خورده ای که با وجود تاکیدات آنها بر دمکراتیسم مورد ادعای خود نمی تواند پاسخگوی تحولات آینده ایران وتغییرات ضروری،تاریخی ومورد درخواست مردم ایران باشد. در یک جامعه طبقاتی نقطه مقابل پارلمانی که از نمایندگان سرمایه داران تشکیل شده است در یک انتخابات آزاد پارلمانی است که درآن طبقه کارگرنیزبتواند برای دفاع ازمنافع طبقاتی خود نمایند گانش را به آن بفرستد.بنا براین درجمهوری دمکراتیک پارلمانی، پارلما نتاریسم پرولتری یا کارگری درمقابل پارلمانتاریسم بورژوایی قرارمی گیرد؛ که لازمه آن دریک کشوردمکراتیک پدید آمدن حزب طبقه کارگر است تا با مبارزات واقدامات خود درچارچوب جمهوری دمکراتیک پارلمانی ازمنافع طبقاتی طبقه کارگر که در مفهومی گسترده تر تمامی حقوق بگیران را در برمی گیرد دفاع نماید.درچنین شرایطی شوراها یکی از نهادهای دمکراتیک ودر خدمت جامعه مدنی هستند ونه شکل جدیدی ازحکومت داری وحزب طبقه کارگر نیز حزب کمونیست نیست؛ زیرا نمایندگان سیاسی طبقه کارگرازبطن خود طبقه پدید می آیند ونمونه کلاسیک آن چگونگی شکل گیری حزب طبقه کارگردرانگلستان است.بنا براین کمونیستها نمایندگان سیاسی طبقه کارگر نیستند بلکه سخن گویان طبقه کارگر هستند وبه عنوان بخشی از طبقه کارگر عمل می کنند. در نتیجه رسالت تاریخی گروه های کمونیستی کمک به ایجاد حزب طبقه کارگر است که شرط لازم آن نیز وجود جامعه ای دمکراتیک است وبا پیدایش حزب طبقه کارگر،گروه های کمونیستی به عنوان نهادهایی مستقل ضرورت وجودی وتاریخی خود را ازدست خواهند داد. دردیدگاه علمی ایدئولوژی به عنوان بخشی از تکامل تاریخی و در خدمت آن است دردیدگاه ایدئولوژیک تاریخ در خدمت ایدئولوژی است.بنا براین اینکه آنها چقدر بتوانند برموانع ایدئولوژیک وعملی خود فائق آیند وبخشی از نیروی تحول بخش وتکامل ملت ایران باشند دراینجا نیز قضاوت آن با آینده خواهد بود.(دراین ارتباط پیش ازاین متنی تحت عنوان “سوسیالیسم علمی یا سوسیالیم ایدئولوژیک” درچهاربخش وقسمت آخرآن درآذرسال۹۵ نگارش یافته است.)
پدیده دیگردرمیان نیروهای اپوزسیون، گروه ها و سازمانهای قومی هستند که با تکیه بر ستم قومی یگانه راه استیفای حقوق اقوام ساکن درایران ورفع تبعیض حاکم برمناسبات سیاسی واجتماعی موجود را از طریق ارتقا قومیت به ملیت و دامن زدن به ناسیونالیسم ملی درپیش می گیرند.در صورتی که ارتقاء نابرابری قومی به پدیده ای ملی به عنوان مبنا وپوششی جهت رفع ستم قومی واستیفای حقوق اقوام به لحاظ تاریخی گامی به عقب بوده وزمینه سازوآفریننده بسیاری ازمنازعات ودرگیریها درمیان مردم ستم دیده ایران خواهد بود. ایدئولوژی ناسیونالیستی درنتیجه خود با به قدرت رساندن قومیتی اشرافی تنها می تواند با ایجاد چارچوبهای جدید جغرافیایی نقطه شروع مبارزه برای مطالبات بسیاری باشد که درپشت مناسبات طبقاتی وضد دمکراتیک پنهان مانده است. درحالی که تنها بربستررشد وگسترش حقوق شهروندی به عنوان مبنای دستیابی به حقوق کلیه اقوام ساکن درایران و جلوگیری از ستم قومی که خود به عنوان بخشی از مطالبات دمکراتیک ودر کنارمطالبات طبقاتی عمل میکند می توان چشم اندازروبه جلووپیشرفت را پدید آورد. زیرا یگانگی ملتها به لحاظ تاریخی تنها از طریق حرکت به سمتی خواهد بود که در پیامد خود هر گونه مرزی ماهیت وجودی خود را ازدست خواهد داد. بنا براین ایجاد مرزهای جدید جغرافیایی جهت دستیابی به حقوق اقلیتهای قومی محملی نامناسب و برخلاف حرکت تاریخ است.
یکی دیگرازمواردی که میدان عمل نیروهای اپوزسیون را تشکیل میدهد مطالبات زنان ایران است که پس ازانقلاب با توجه به قوانین مذهبی عرصه های جدیدی ازمبارزه را درخود پنهان داشته است.بر چنین اساسی جنبش زنان که با پشت سر گذاشتن دهه خونین شصت و درشرایطی فعالیت خود را درپیش گرفته بود که هنوز سایه وحشت کشتارها و سرکوب حاکمیت برسرجامعه سنگینی می کرد ویاد آوری آن برای هرحرکت مدنی، محافظه کاری ومحدودیت های بسیاری را می طلبید تا آنها بتوانند خود را ازگزند حاکمیت سرکوبگر محفوظ نگاه داشته وبا تلاش جهت پیدا کردن راهکاری دراستفاده از ظرفیت های قانونی موجود، عنصرآگاهی را به میان زنان تعمیم داده وآنها را با وجود قوانین ضد زن نسبت به حقوق خود آگاه ساخته تا گامی به جلو درگذارازوضعیت حاکم باشد.با تلاشهای صورت گرفته جنبش زنان ایران توانست جایگاهی را برای خود کسب کند؛ درادامه با پیدایش جنبش اصلاح طلبی آنها سعی کردن خود را به جناح اصلاح طلب حکومت نزدیک کرده تا ازموقعیت وامتیازات آنها استفاده نمایند اما مدت زمان زیادی نگذشت که درمقابل امتیازاتی که استفاده نموده ویا سعی دراستفاده ازآن را داشتند باید با بهایی بسیارسنگین پس می دادند. درنتیجه با خیانت اصلاح طلبان حکومتی به مردم وتوافقات پنهانی بین آنها و اصول گرایان که منجربه پیدایش دولت روحانی شد می خواستند جنبش زنان را تبدیل به ابزاردست حکومت کنند تا با استفاده ازآنها بتوانند زنان را به عنوان بخشی از مردم ایران در چارچوب دولت روحانی حفظ نمایند؛ پدیده ای که همراه با نوعی همسویی ازجانب جنبش زنان، خود را در کنار یکدیگر یافتند. بی جهت نبود که با وجود عمق سرکوبها درزمان دولت روحانی واسید پاشیها به زنان که ناشی ازترکیب کنونی حاکمیت بود درمقابله با تحریم انتخابات مجلس برای جلب شرکت زنان درانتخابات به دنبال ترکیب زنانه مجلس بودند وخود را در سایه افرادی همچون زهرا رهنورد وفائزه هاشمی قرار داده وعکس های دسته جمعی آن را درشبکه های اجتماعی به اشتراک میگذاشتند؛ که این مسئله باعث می شد با بی اعتباری اصلاح طلبان حکومتی آنها نیزبا اعتبارضعیف تری روبروگردند. وحکومت نیزبه دنبال دیگر اقدامات خود با دستگیری برخی ازعناصرفعالترآنها وگسترش سایه وحشت خود عملاً دیگران را خانه نشین کرده است. با توجه به این شرایط آنها به حالت انفعال درآمدند ودیگر نمی توانستند مورد اعتماد ونقطه اتکایی برای نسل جوان زنان ایران باشد که پا را بسیارفراترازمحدوده اقدامات مورد نظرآنها همچون مسئله حجاب اجباری می گذاشتند. زیرا نه ظرفیت ونه امکانات مبارزه برای مطالباتی همچون حجاب اجباری را داشتند که کلیت حاکمیت را به چالش می طلبید وزنان ایران با گامهایی بلند به سمت آن درحال حرکت بودند تا یکی ازابزارهای مهم سرکوب ومشروعیت بخشی به حاکمیت پس ازانقلاب را ازمیان بردارند.با توجه به چنین شرایطی آنها ازسطح کنونی مبارزات زنان عقب مانده اند ودرحال حاظر دیگر توان کمک به گذارازوضعیت موجود را ندارند.به همین جهت مسیح علینژاد به عنوان یک چهره شاخص با داشتن یک حاشیه امن درخارج از کشوربا واقع بینی ودرکی به موقع ازشرایط به سهم خود سعی دربه دوش کشیدن پرچم مطالبات سرکوب شده زنان را دارد که لازمه آن همراهی دیگر فعالین حوزه زنان با وی می باشد که در برخی مواقع شاهد تفکرات تنگ نظرانه وغلطی هستیم که در جهت مخالف عمل کرده وهم چون یک دشمن با آن برخورد میکند. که نتیجه آن تنها تضعیف نیروهای اپوزسیون ازداخل آن وبه نوعی ضربه زدن به خود است.درصورتی که باید فعالیتهای این چنینی را مورد حمایت قرار داد وامکانی برای آن باشیم واین خود یکی از مبانی روشن بینی اپوزسیون نزد مردم واعتماد به آنها می تواند باشد.
جدا ازموانع موجود درنیروهای اپوزسیون که موجب ایجاد شکاف بین آنها ومردم وعدم شکل گیری رهبری مورد نظرآنها می گردد مسئله دیگرعنصرآگاهی به عنوان عامل ذهنی تغییروتحولات بزرگ سیاسی واجتماعی است، که موانع در مقابل آن را به دو گونه می توان توضیح داد، یکی آیا آنچه را که نیروی پیشاهنگ به عنوان آگاهی از آن نام می برند بر مبنای درک درستی از حقایق قرار دارد؟ وآیا آن را به گونه ای به مردم منتقل میکنند که برای آنها قابل درک باشد و ارتباط منطقی ودرستی را با آنان برقرار کند و درعین حال مبین ظرفیت مبارزاتی مردم باشد؟ ومسئله دیگراین است که پروسه آگاهی توده ها همواره با آگاهی دروغین ویا آگاهی کاذب که ازسوی حامیان حکومت چه درداخل کشوروچه از طریق رسانه های خارج کشور(اثرات بسیاربزرگتری را به همراه دارد به همین دلیل درچند سال گذشته سیل گسترده مهاجرت حامیان حکومت به خارج از کشوررا شاهد بوده ایم) تحت عناوین مختلف همراه بوده است که مرز بین آگاهی وضدآگاهی را مخدوش می کند؛ به همین جهت پروسه آگاهی اثرات سیاسی واجتماعی ونتایجی را که به همراه داشته ویا می توانسته داشته باشد مطابق انتظارات مورد نظرازآن نمی باشد.
اگرما بتوانیم مشکلات وموانع را ببینیم نیمی ازراه را آمده ایم که همگی باید سعی درانجام آن نمائیم. بی گمان هستند جمهوری خواهان سکولاردمکرات و روشن بینی که دل سوزانه وواقع بینانه تلاش می کنند تا به آینده امید بخشی برای مردم ایران دست یابند وازهمین نقطه عزیمت می توان تکیه گاه قابل قبولی را برای ملت ایران تصور نمود.اگر آنان بتوانند به صورت متحدانه عمل نمایند وبا آمادگی و برنامه به صورت منطقی و درستی با تحولات پیش رو برخورد نموده و برمبنای آن حرکت نمایند با اولین جنبش های مردمی پایگاه توده ای خود را خواهند یافت.امروز مسئله اصلی این نیست که چه تعداد از مردم ازآنها حمایت می کنند بلکه مسئله این است که چگونه ازهم اکنون می توان برخورد درستی را با تحولات پیش رو انجام داد وچه چشم اندازی را برای مردم تصور نمائیم اگرما با اطمینان وصداقت نسبت به آنچه که می گوئیم عمل کنیم بی گمان مردم راه خود را خواهند یافت؛ واین آن رسالتی است که نیروی پیش آهنگ باید برمبنای آن عمل نماید ونیروی رهبری، بخشی از پایان این نبرداست. ابتدا رهبری پدید نمی آید تا سپس جنبش سرنگونی آغاز شود بلکه هنگامی که جنبش سرنگونی فرا رسد مردم رهبران خود را خواهند یافت. زیرا در کشورهای دیکتاتوری که هیچ یک از سازوکارهای دمکراتیک جهت حضورنیروهای سیاسی وعقاید مختلف ونشان دادن مطالبات مردم از طریق نهاد های جامعه مدنی و رقابت برسرآن دریک فضای آزاد وجود ندارد که میزان نفوذ وپذیرش اندیشه های متفاوت را نزد مردم نشان دهد ذهنیت وافکار مردم در پستوی مناسبات دیکتاتوری حاکم شکل خواهد گرفت و با یک انفجاراجتماعی تمام آن چیزهایی که پنهان بوده ازطریق رهبری آن نیروی سیاسی خود را نشان خواهد داد که دردوران پیش ازآن، تحلیل ها واقدامات واقع بینانه تری را نسبت به شرایط داشته اند. بنا براین اپوزسیون امروزتنها می تواند به این رسالت خود عمل نماید واین ایفای آن نقش رهبری است که به دنبال آن می گردند. زیرا با وجود امکانات رسانه ای موجود همگی درمعرض قضاوت وانتخاب مردم قرار دارند؛ وآن کسانی در صف مقدم قرارخواهند گرفت که درمقابله با حوادث وچشم اندازهای آینده درک درست تری را ارائه داده وبتوانند ازآن دفاع نمایند؛تحت چنین شرایطی هنگامی که دوران اقدامات توده ای برای سرنگونی فرا رسد مردم رهبران خود را خواهند یافت. درنتیجه ازهم اکنون باید به نوعی موجبات استحکام مناسبات درونی خود را فراهم کرد وبرمبنای خط ومشی روشن عمل نمود که درمقابل حوادث آینده غافلگیر نشویم؛ واین آن رهبری واقعی است که درپیش رویمان قراردارد که دررویاها با تصویری خیالی درپی آن می گردیم.

کاوه
۱۵/۲/۱۳۹۸

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)