بدنبال درگذشت محمدرضا شجریان، بحثهائی در نقد سیاسی و هنری او در گرفته است. برخی او را از نظر سیاسی در کنار رژیم و در بهترین حالت مدافع اصلاح طلبان حکومتی میدانند، ترانه ربنا و گفته و نوشته هائی از او در دفاع از حکومت و از جنبش سبز را شاهد می آورند و به او از این زاویه که ضد رژیم نبوده است میتازند. عده دیگری از نظر هنری او را نقد میکنند چون کلا موسیقی سنتی ایرانی را عقب مانده و در نقطه مقابل موزیک مدرن میدانند. در نوشته هائی هم هر دو جنبه زمینه ای برای تاختن به شجریان شده است.
قبل از هر چیز باید گفت شجریان هر که بود و هر چه کرد بعد از مرگش هزاران نفر به خیابان آمدند و شعار مرگ بر دیکتاتور سر دادند. باید پرسید چرا؟ اولین پاسخ ممکن است این باشد که شجریان بعنوان یک خواننده و استاد موسیقی ایرانی محبوبیتی میلیونی داشت. اما این همِهِ جواب نیست. هر هنرمندی هر اندازه هم در هنرش استاد و محبوب جامعه باشد بعد از درگذشتش با شعارهای ضد حکومتی از جانب هزاران نفر مشایعت نمیشود. و در مراسم تشییع جنازه اش مردم جواب “صلوات بلند ختم کنید” را با کف زدن نمیدهند. این استفاده مردم خشمگین و متنفر از حکومت از فرصتی است که درگذشت خواننده محبوبشان فراهم کرده است. اگر شجریان در این خشم و نفرت با مردم شریک نبود چنین اتفاقی نمی افتاد. مستقل از درجه مترقی و ارتجاعی بودن موسیقی ای که شجریان نمایندگی میکرد و مستقل از نظرات و باورهای سیاسی اش، نفس برآمد تعرضی جامعه علیه حکومت به بهانه مرگ او یک نشان عینی جایگاه و نقش سیاسی و اجتماعی او است. هر ناظری که حتی آشنائی چندانی هم با شرایط سیاسی ایران نداشته باشد از شنیدن این خبر به این نتیجه میرسد که یک چهره و سلبریتی مخالف رژیم باید فوت کرده باشد.
این برآمد اعتراضی جامعه – در خیابانها و در مدیای اجتماعی- بدنبال فوت شجریان اولین نکته در مخالفت من با این نوع منتقدین او است. تا زمانی که شجریان زنده بود این دوستان کلمه ای در نقد هنری و یا سیاسی او بر قلم نیاورده بودند. اما به مجرد درگذشتش خود را موظف دیدند او را به نقد بکشند. آیا جز این است که آنچه آنان را به این صرافت انداخته اعتراض خیابانی چندین هزار نفره مردم علیه دیکتاتور است؟ ظاهرا دوستان نگران آن هستند که مردم یک سازشکار با رژیم را با مخالف رژیم اشتباه گرفته باشند! میخواهند به مردم بگویند شجریان ضد دیکتاتور نبود، به خانه تان برگردید! اما این مردم هستند که درست تشخیص داده اند. شجریان نه یک حزب و چهره سیاسی بود و نه یک فعال مبارزه برای سرنگونی حکومت و نه هیچگاه چنین ادعائی داشت. هنرمندی بود که با حکومت زاویه داشت و مخالفتش همراه با رشد جنبشهای اعتراضی جامعه، مثل بسیاری از چهره ها و افراد عادی دیگر، تندتر و عمیق تر میشد. در مصاحبه ها و کلیپهائی که از او باقیمانده این سیر را به روشنی مشاهده میکنید. از نظر مردم برای چهره هنری ای با محبوبیت شجریان همین اندازه از با رژیم نبودن و زاویه داشتن با حکومت برای سر دادن فریاد مرگ بر دیکتاتور و “دیکتاتور بمیرد شجر هرگز نمیرد” کافی است. اما برای بعضی از نیروهای چپ زاویه با رژیم اگر کمتر از صد و هشتاد درجه باشد باید بحساب سازش گذاشته شود. از نظر آنان افراد و هنرمندان و سلبریتی ها یا باید از همان روز اول علیه کلیت نظام جمهوری اسلامی باشند و یا باید نقد و افشا بشوند. حتی اگر کسی امروز موضعی ضد حکومتی دارد باید مواضع پرو حکومتی دیروزش را به رخش کشید که دیگر جرات نکند علیه حکومت حرفی بزند و موضعی بگیرد! این متد احزاب سیاسی نیست، روش فرقه هائی است که امرشان نه جامعه و مکانیسم واقعی حرکتهای اعتراضی اجتماعی بلکه رادیکال نمائی در میان رفقای خودشان و فرقه بغل دستی شان است. این متد رادیکالیزه کردن جامعه نیست، متد منزوی کردن خود در جامعه است. و متاسفانه این اولین بار نیست که ما با چنین برخوردهای غیر سیاسی- غیر اجتماعی ای روبرو میشویم.
از نظر هنری هم موضعگیری در مورد هنر، شعر و موسیقی و نقاشی و غیره، نمیتواند و نباید امری حزبی باشد. حتما هرکس در مورد هنر انقلابی و ارتجاعی نظرات معینی دارد و ممکن است معیارهای ابژکتیوی هم برای ارزیابی هنر و هنرمندان تعریف کرد. اما اینجاهم باید نقد هنری را از نقد سیاسی مواضع هنرمند – و همچنین از مواضع فرد منتقد – تفکیک کرد. ممکن است هنرمندی بسیار با استعداد و استاد در رشته هنری خودش از نظر سیاسی مواضعی ارتجاعی داشته باشد و برعکس. ولی در هر حال کار هنری را باید درخود نقد و ارزیابی کرد. این هم کاملا ممکن است که هنرمندی در سیر زندگی خود نظرات و دیدگاهش تغییر کند و در دوره های مختلف زندگی آثار مختلفی خلق کند. بنابرین نمیتوان نقد یک کار هنری معین را به نقد همه کارهای یک هنرمند بسط داد.
در ارزیابی هنری شجریان نیز باید همین متد را بکار برد. او هم ربنا را خوانده است و هم مرغ سحر ناله سرکن را. و روشن است که این دو از نظر مضمون و حتی سابقه آهنگ و ترانه با یکدیگر متفاوت هستند. یکی در انقلاب مشروطه ریشه دارد و دیگری در تجربه قرائت قرآن! روشن است که نمیتوان تنها یکی از آنها را مبنای ارزیابی هنری شجریان قرار داد. مهم اینست که او در ادامه فعالیت هنریش بیشتر و بیشتر به سوی “مرغ سحر” سیر کرد.
از نظر نوع موزیک شخصا ارادتی به موسیقی سنتی ایرانی – و موسیقی سنتی هیچ کشور دیگری – ندارم اما انتقادی هم به طرفداران این نوع موسیقی ندارم. لابد میتوان معیارهای عینی ای برای ارزیابی شاخه های مختلف موزیک بدست داد – مثل رابطه موزیک کلاسیک غربی با جامعه اشرافی و موزیک راک و پاپ با جنبشهای اعتراضی دهه شصت و غیره- ولی در نهایت سلیقه موسیقی هر فرد بر میگردد به زمینه فرهنگی و تجربیات شخصی او. و از این نظر نمیتوان خرده ای بر کسی گرفت.
در آخر باز باید بر نکته اول تاکید کنم. نقد ما بر شخصیت هنری و سیاسی شجریان هر چه باشد مردم معترض در مقیاسی گسترده در خیابان و در مدیای اجتماعی، او را بزرگ داشتند. و این خود نشانه جایگاه سیاسی این هنرمند در جامعه است. مردم فوت شجریان را فرصتی برای تعرض به حکومت یافتند و کسانی فرصتی برای نقد شجریان. این منتقدین جامعه را نمایندگی نمیکنند، برعکس دوری خود از جامعه و بیگانگی خود از مکانیسم های اجتماعی اعتراض را به نمایش میگذارند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)