حکما براین قولند که هر انسانی استعداد خاصی دارد و بقول معروف هرکسی را بهر کاری ساخته اند ولی خداوند توانایی خاصی به بعضی اشخاص داده و آنها را چند کاره آفریده که حضرت شهریار واهی یکی از آنهاست.
مرا از دو گیتی برآورده اند
به چندین میانجی بپرورده اند
وطن را فروشم به بیگانگان
زنم کوس جنگاوری در جهان
هدف غایی او از جوانی فقط خدمت به ایران بود، ولی خیلی زود فهمید که راه رسیدن به ایران از آمریکا می گذرد، پس به خدمت سازمان درآمد تا بتواند خدماتش را به طور مؤثر انجام بدهد. از آنجا که ذاتاً خجالتی بود، اولها در پس صحنه می ماند و هر جا می رفت خیلی خود را نشان نمی داد تا یک وقت کسی فکر نکند آمریکایی ها کارگردان هستند، ولی کم کم خجالتش ریخت و هی جلوتر آمد که مردم جمالش را بهتر ببینند و لذت ببرند.
مدتی مسئولیت دفتر رضا پهلوی را داشت و جمع آوری کمک های مالی را عهده دار شد. خوب هم کارش را بلد بود. می گویند که در دوران ریگان ماهانه صد و پنجاه هزار دلار از سازمان می گرفت و برادرانه بین رضا پهلوی و پرویز ثابتی و خودش تقسیم می کرد. حالا ایراد بگیرید که چرا خودش هم سهم داشت. معلوم است که با ترتیبات حق العمل کاری در آمریکا آشنا نیستید. بعد هم مگر مال پدر شما را خورده که ایراد می گیرد؟ مالیه ی آمریکا به شما چه مربوط؟ این همه کمک می کنند که از شر آخوند خلاص شوید، بستان نیست؟ نق می زنید که چرا به فلانی هم داده اند؟ ا
ین است بدبختی ما ایرانی ها که چشم نداریم به روزی همسایه را ببینیم. به جای اینکه بگویید آفرین که اهل تک خوری نیست، غر می زنیم که اصلاً چرا خوردی.
واهی آنقدر به خاندان جلیل سلطنت ارادت داشت که اصلاً خیال داشت داماد خانواده بشود که متأسفانه نشد و اسمش رفت جزو شهریاران ناکام. پس از این شکست عشقی اصلاً فکر ترکیب را گذاشت کنار و رفت پی تجزیه،، یکی نبود به او بگوید مرده شور ترکیبت را ببرد، تجزیه کشور هم شد کار. باری ترجیح داد به کار اصلی اش بپردازد و شد لولای گروه های مختلف تجزیه طلب و انصافاً در این راه خیلی فعالیت کرد و زحمت کشید. دیگر از ملت غیور سنقر علیا گرفته تا قوم ستمدیده ی علی آباد کتول، کسی نماند که دستش را نگیرد و نیاورد در این شورا هایی که هر چند ماه یک جای دنیا جلسه می گذاشتند، بنشاند تا احقاق حقش را بکند. این جوری برای خودش چهره ای شد و چاه زنخدانش شد علامت تجارتی تجزیه طلبی. شعار هم داشت و می گویند در دفتر کار بالای سرش نوشته اند که
هر که دارد ولایتی موجود
بسپارد به بنده وقت ورود
بعد اگر کشورش شود مفقود
بنده مسئول آن نخواهد بود
خلاصه دکانش خوب می گشت و به همین دلیل توسعه هم پیدا کرد. از آنجا هم خدا روزی رسان است، روزی او را می رساند. با همین اسکناس هایی که رویش نوشته به خدا توکل داریم، تا معلوم باشد پول از کجا آمده و منبعش حلال است.
همینطور بود تا آقازاده ی چهار فصل که معرف حضور همه هست، بعد از مدتی ریاست سیار در رسانه های مختلف، فکر کرد که باید سر و سامان بگیرد و دستگاهی راه بیاندازد که مال خودش باشد. پس نشست و یک مشت از این کارشناسان خانه به دوش اپوزیسیون را دور هم جمع کرد و شورا راه انداخت، اسمش را هم گذاشت شورای گذار که یعنی فکر نکنید ما همینطوری سر جایمان نشسته ایم، بنای حرکت داریم و قرار است به جایی برسیم، فقط منتظریم ملت ایران بیاید کولمان بکند.
از آنجایی که آقازاده هم از قدیم فدرالی بود و بزخو کرده بود اقلاً در آذربایجان همه کاره بشود، شریکی بهتر از او برای شهریار واهی پیدا نمی شد. پس سرمایه ها را ریختند روی هم تا به کارشان رونق بدهند. در حقیقت سرمایه از شهریار بود و دست از آقازاده که اخیراً هم رفته بود و مطالبه ی وجه کرده بود و از آن بالا بالا ها جواب سربالا گرفته بود. خوشبختانه مشکل عکس و عنوان هم نداشتند تا سایتشان را که اصولاً مثل مجله ی مد است و به جای مطلب و فکر، چهره ی مبارزان را زینت بخش صفحات خود کرده، خوب تغذیه کنند. اول عکس آقازاده و واهی را بزرگ کردند گذاشتند بالای همه که معلوم باشد کار ها حساب و کتاب دارد. ولی متوجهشان کردند که نباید از هول هلیم توی دیگ بیافتند. پس اندازه ی عسکها را کردند مثل بقیه ولی گذاشتند روی سر بقیه که مقامشان روشن باشد و بعد از دوقلوی های جنبش سبز، اینها هم وارد مرحله ی دو رهبری شدند تا برتری خودشان را بر بقیه که یک رهبر هم به زحمت دارند، نشان داده باشند.
گفتند برای این شهریارمان چه عنوانی دست و پا کنیم که بهش بیاید. از آنجا که عضو جدید دائم مشغول حرف زدن بود، کردندش سخنگو که بیشترین بهره را از وجودش ببرند. سایه ی اعلیحضرت بعد از این هم که بر سر هر دوشان بود، خلاصه جمعشان جمع شد و شرکت سهامی فدرال درست کردند که سهم هر کس معلوم باشد و بعد دعوا نشود.
رسیدیم به پیمان نوین شاهزاده که همه پرسیدند قرار است با که بسته شود. اینها پریدند وسط به طرفداری از شازده و گفتند با خود ما. واهی سخنگو هم داخل میدان شد که معرکه بگیرد. خلاصه در مدح منقبت شازده و پیمانش داد سخن داد که کسی خیال نکند میدان خالیست. به هر صورت شریکی گفته اند، رفیقی گفته اند.
به دلتان بد نیاورید. عرض کردم که واهی لولای گروه های تجزیه طلب است ولی در رأس همه ی این گروه ها خود شازده ی فدرالیست قرار گرفته. تعجب نفرمایید در قرن ۲۱ دیگر قرار نیست شاه سمبل تمامیت ارضی باشد، دستکم برای ایران. شاه باید اول به فکر تمامیت ثروت و املاک خود باشد و دیگر از اهن و تولوپ شاهان قدیمی که عصا قورت داده بودند و برما مگوزید بودند خبری نیست. نقداً شازده به توصیه ی واهی و ثابتی و دیگر مشاوران خردمند و خوش سابقه ی سلطنتی در فیس بوک و توئیتر معلق می زند و برای علاقمندان طبل می نوازد. خلاصه برای خودش یک پا معرکه گیر شده است و پس فردا هم اگر این کار ها به نتیجه نرسید، می تواند یک کاباره ی بزرگ در لاس وگاس بزند که هم کیفش را بکند و هم هنرش را نشان بدهد و هم پول دربیاورد.
ولی انصافاً واهی بهترین تفسیر را از سخنان شازده در پیمان نوین داد و گفت بهترین سخنرانی برای تشویق مسئولیت فردی بود و بهتر از این نمی شد گفت که من نه رهبرم و نه شاهم و اصولاً مسئولیت شماست که زحمت بکشید و مرا به شاهی برسانید. کجا دیده شده که شاه برای مردم زحمت بکشد؟ قاعده این است که مردم برای شاه عرق بریزند. اگر عمله می خواهید، بروید جای دیگر، من شازده ام.
خلاصه که بر ذمه ی تک تک افراد است که سعی کنند رژیم را وربیندازند و هر گلی مردم زدند به سر خودشان زده اند. حد اعلی، شازده با جانبازی حاضرند به صورت دوگانه سوز، هم بعنوان شاه و هم به عنوان رئیس جمهور، وقتی کار تمام شد، قبول زحمت کند و بیاید در صدر بنشیند و عقربه ی تاریخ را برگرداند به پنجاه و هفت که مردم برایشان کف بزنند.
ولی از آنجا که قدر واهی را کمتر می دانند، شازده طلبها اصلاً اشاره ای به تفسیر او در شورای گذار نکردند. انگار نه انگار طرف همه کاره است و مسئولیت عظیمی را که نو محافظه کاران آمریکا برعهده اش گذاشته اند به تنهایی بدوش می کشد. بگویم که او فداکاری را به جایی رساند که شد مدیر بنگاه شادمانی و یک کاروان از هنرمندان را به راه انداخت و از عرب ها پول گرفت و به هنرمندان داد و البته ده درصد پورسانتش هم برداشت. همه و همه برای وطن و خلیج همیشه فارس که شما حتی در آن شنا هم نکرده اید. بی خود نق نزنید ها! خود شاه شهید هم پورسانت می گرفت همشیره ی مکرمه اش هم به آبجی پنج درصدی معروف بود و… این رسم دربار بود. کسی که آداب درباری را بلد نیست در این کار ها دخالت نمی کند.
تا اینجا راخواندید و لابد باز می نشینید و می گویید این هپلی عجب آدم نابابی است، رفته بند کرده به این واهی که نشسته نان خودش را می خورد و به کسی هم کاری ندارد. خوب اینها را می گویی، خوبی هایش را هم بگو، یعنی این آدم در همه عمر یک کار خیر نکرده که تو این جوری پنبه اش را میزنی؟
بسیار خوب، خوبی هایش را میروم از صفحه ی ویکی پدیای خودش میاورم که نگویید تویش دست برده ام. دیگر ریش و قیچی دست خودش.
«در دهه ۱۹۸۰ آهی به ویلیام کیسی اداره کننده ی سیا نزدیک بود و سعی داشت رضا پهلوی را از جوانی کم تجربه به یک رهبر شجاع مقاومت تبدیل کند. با شکست این تلاش، آهی مغز متفکر جنبشی برای رفراندوم در ایران شد که توجه بینالمللی را به عنوان راهی صلح آمیز برای سرنگونی حکومت ایران به خود جلب کند». چه پروژه ای هم داشته! تبدیل رضا پهلوی به رهبر شجاع مقاومت! آن وقت به خواستاران دمکراسی می گویند خیال پرداز! بعد هم که مغز متفکر جنبش رفراندم بوده! آن از جنبش، این هم از مغزش! یادش به خیر یک کله پزی حوالی حسن آباد بود که صاحبش مغز متفکر بود و مغز غیرمتفکر به بقیه می فروخت. ولی انصافاً بهتر اداره می کرد.
ملاحظه می فرمایید اینهم رزومه ی خودش. این ترقی گروه های اپوزیسیون را تبریک می گویم. تا به حال سیا برایتان رهبر می تراشید و خصیتینش را خود به دست می گرفت که به جای ریموت کنترل از آن استفاده کند. حالا دیگر از تولید به مصرف است. یکی را از خود سازمان می فرستند رهبری کند و تمام. گذرا به آقازاده ی در حال گذار ندا بدهم که بد شریکی پیدا کرده ای، بخصوص که سر کیسه دست اوست. همین روزهاست که عذرت را بخواهد و بگوید شریک بی شریک. آنوقت باید بروی با عاشیقلار دوره بیافتی آواز سوزناک بخوانی.

شنبه ، ۱۹ مهر ۱۳۹۹

۱۹ / ۰۷ /۱۳۹۹

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)