الف) اسلامِ داعشی و بردگانِ فرومایه-ی الله (الله یعنی تصورِ قرآن از خدا و نه خودِ خداوند در نفس الامر که فراسویِ تورِ تنگِ قوه-ی فاهمه و ناطقه-ی بشریِ ماست)، یک عمر با تعبد و جزم و جمود و تعصب نسبت به یکسری خرافات و اباطیل و گزاره هایِ پوک و پوچِ تاریخی و اسطوره ای، به منتقدینِ اسلام ظلم کردند و آنان را به حبس و حصر و تبعید و مرگ گرفتار ساختند. آنان چون خلفِ صالحِ محمد بن عبدالله، کسروی -اولین شهیدِ راه عقلانیت و معنویت در ایرانِ معاصر- را وحشیانه، سلاخی کردند. این درندگان، حتی به منشیِ بی گناهِ کسروی نیز رحم نکردند. ای لعنتِ خداوند بر مرام و منش و دین و مسلک و وجدان و شرف و خدای شان باد!

پس از انقلاب ۵۷ و قبضه-ی شش دانگِ قدرتِ سیاسی توسطِ اسلام داعشی و فرزندِ راستینِ مکتبِ نواب صفوی -یعنی روح الله خمینی- دیدیم که حتی به قبیله-ی خودی ها (امثالِ منتظری و بازرگانِ مسلمان) نیز رحم نکردند؛ چه رسد به منتقدینِ اسلام و نامسلمانان. کمترین ظلم شان، حجابِ اجباریِ فاشیستی و تحقیرِ سبک زندگیِ نامسلمانان بود.

پول و قانون و قاضی و زندان و اسلحه و رسانه ها را به تمامی چون ضحاک ماردوش و دراکولایی که از خون-آشامی سیر نمی شود بلعیدند و با خویِ توتالیترِ خویش، حتی اختصاصِ گوشه ای از همین فضایِ مجازیِ فیلتر شده را نیز برای ما بر نتافتند و شب و روز به سانِ ماری زخمی به خود پیچیدند و عربده-ی《هل من سانسور》کشیدند.

اما تقدیرِ تاریخیِ هر موجودِ پیرِ خرفتی مرگ است و اسلام نیز از این قاعده مستثنی نیست. اولین قاتلِ اسلام، خود اسلام است که《توهم و تفرعن و تعبد و جزم و جمود و تبعیض و جهلِ مقدس و خرافات و اباطیل و خرد-ستیزی و استدلال-گریزی و آزادی-کشی و نقد-ناپذیری و حقیقت-یافتگی و مطلق-گرایی و انحصار-گرایی و توتالیتاریسم و استبداد و دیگری-ستیزی و استغناء》را محور و ذات و دالِ مرکزیِ هویت و ماهیتِ خویش قرار داد و به وجودِ متوهم و متفرعن اش اجازه داد تا بگوید:《خداوند می فرماید که…》و مآلاً چون مجانین به سراغِ تقریرِ ذهن و افکار و ارزش ها و احکام و اهداف و عواطفِ خداوند رفت و در موردِ《از خشم و مکرِ خداوند گرفته تا تعدادِ دربان های جهنم》، سخن-دوانی کرد.

هیچ منتقدی، اگر یاریِ خودِ اسلام و عمله-ی داعشی اش (یعنی آخوندها) در میان نبود، نمی توانست به تنهایی این هیولایِ هفت-سر را به زانو در بیاورد.

ب)  از تمام مسلمینِ جهان و خصوصاً مسلمینِ کشورم (که فی الواقع عموماً تنها نامِ بی مسمایِ اسلام را یدک می کشند و خودشان از چهره-ی واقعی و داعشیِ اسلام فرار می کنند)، تقاضایی مهم دارم و آن اینکه به خاطرِ منافع و مصالح و خیرِ خودشان، منتقدینِ اسلام را پهلوان پنبه تصور نکنند و چنین نپندارند که آنها با یک《پف》فرو می ریزند.

کثیری از منتقدینِ اسلام، اگر از مسلمینِ عزیز بیشتر در مسیر تحقیق و تفکر، دودِ چراغ نخورده باشند؛ حداقل جِدّ و جهدشان کمتر از ایشان نبوده است و گمان می کنم که یکی از اسباب مهم انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی، همین توهم و تفرعن بوده که منتقدینِ اسلام را همواره به لحاظ علمی و تئوریک، سست-بنیاد دیده اند (در هر قرنی یک آخوند مثل مرتضی مطهری تولید می شود که باز از فرطِ توهم و تفرعن گمان می کرد که اگر در شبانه-روز، نیم ساعت برنامه-ی رادیویی در مقیاسِ جهانی داشته باشد، می تواند تمام جهانیان را با منطق و استدلال، مسلمان کند).

ج) دیده ام که برخی از منتقدینِ اسلام، مبنا و محلِ مناقشه با اسلام را با دقت و ظرافت، تنقیح و استوار نمی کنند؛ لذا در این راستا نکاتی را تا جایی که می فهمم متذکر می شوم:

اول) با ارزش هایِ اخلاقی و زیباشناسی و نیز با عقلانیت و عدالتِ قرن ۲۱ نمی توان به سراغِ داوریِ گذشتگان؛ از جمله اسکندر و محمد و چنگیز و وایکینگ ها رفت و این امر را تصدیق می کنم (از مغالطه-ی زمان-پریشی می بایست پرهیز کرد).

دوم) عدل و عقلِ زمانِ اسکندر و محمد و چنگیز و وایکینگ ها را نیز نمی توان، الگو و ملاکِ تام و تمامِ قرن ۲۱ قرار داد؛ زیرا وجه و حیثیتِ تاریخی و عرفی و زمانمند و مکانمند و خطاناک و اسطوره ای دارد.

سوم) اگر بلایی که روشنفکران دینی سر اسلام آوردند را سرش بیاوریم و چهره-ی خدا و معاد و روح و بهشت و جهنم و جهان-شناسی و کیهان-شناسی و نیز فقه اش را تغییر دهیم تا قابلِ ارائه به انسانِ قرنِ ۲۱ و عصر اینترنت و ماهواره باشد؛ آنگاه ما با شیرِ بی دم و سر و اشکمی مواجه هستیم که فقط، نام اسلام را یدک می کشد (نظریه-ی مرگ مسمایِ اسلام و بقای نام اش در اینجا).

چهارم) با همان ارزش ها و عقل و عدلِ زمان خود محمد بن عبدالله نیز وقتی به سراغ داوری اش می رویم؛ او را انسانی بی نظیر و خیلی والا و نادر نمی بینیم و فوق اش یکی از انسان های بزرگِ عصرش بوده است. برای مثال، گفته اند که محمد بن عبدالله تا سن ۵۳ سالگی، صرفاً با خدیجه ازدواج کرده است؛ اما در مقامِ نقدِ سخنِ ایشان باید گفت؛ شاید تا خدیجه زنده بوده، محمد به دلایل مختلف یا جرات نمی کرده و یا ملاحظه می کرده است؛ اما بعدها که به قدرتِ بیشتر رسید و نیز خدیجه فوت کرد؛ ماشاءالله، حقِ امیالِ جنسیِ خود را حسابی اداء کرد تا جایی که عایشه به نقل از صحیح مسلم می گوید:《چنین به نظر من می رسد که خداوند در ارضای امیالِ تو شتابان است》؛ یعنی آن زن باهوش نیز اگرچه نیچه و فروید و مارکس و فوکو نخوانده بود و تئوری برای صورتبندیِ مفهومیِ مشاهده اش نداشت؛ اما متوجهِ رسوخ اراده-ی قدرت و شهوت در فردِ مدعیِ《اسوه-ی همه-ی بشریت و رحمت للعالمین و کامل کننده-ی مکارمِ اخلاق》شده بود.

حفصه دو دقیقه از دربِ خانه اش بیرون رفت که《اسوه-ی همه-ی بشریت و رحمت للعالمین و کامل کننده-ی مکارمِ اخلاق》از راه رسید و با دستان مبارک اش، یقه-ی کنیز حفصه (ماریه قبطیه) را گرفت و آغوشِ اسلام را بر او گشود و بعد که ماجرا لو رفت و حفصه و عایشه برآشفتند؛ الله شخصاً مثلِ نوکر و غلام و مستخدمِ محمد وارد شد و زنان محمد را تهدید کرد (الله یعنی تصویرِ سلطانی و مستبد و توتالیتر و مردسالارِ خدا در قرآن و نه خداوند در نفس الامر که فراسویِ تورِ ذهن و زبانِ بشریِ محدودِ ماست). با این وجود، مناقشه این نیست که محمد بن عبدالله در ظرفِ عقل و عدلِ یک جامعه-ی بدوی و قبیله ای و استبدادی و مردسالار و عصرِ حجر-حجازی در ۱۴۰۰ سالِ قبل، زنباره و خیلی ظالم بوده است؛ اما مناقشه با این امر است که حتی در همان موقع (چه رسد برایِ تمامِ تاریخ و برای همه-ی اعصار) نیز محمد، انسانی کامل و معصوم و خیلی والا و نادر نبوده و نهایتاً یکی از بزرگانِ زمانِ خودش بوده است.

به عبارتی در این قسمت، به مبالغه هایِ متوهمانه و متفرعنانه-ی قرآن و مسلمین نقد وارد است (حتی مدعا، دروغگوییِ محمد نیست؛ چون موضوع می تواند خطای عملی و یا شناختی و بدون علم و عمد باشد و لذا قضیه-ی اِخبارِ خلافِ واقع از رویِ علم و عمد مطرح نباشد).

سقراط و افلاطون و ارسطو و بودا و دیگرانی بوده اند که صدها سال قبل از محمد بن عبدالله می زیسته اند و محمد از حیثِ توانِ عقلی و فکری و حِکمی، بسی از آنها پایین تر بوده است؛ حتی خدا-شناسی اش به غایت خام و ساده و بدوی است (یک خدایِ متشخصِ انسانوار و سلطانِ مستبد و مذکر که رویِ تخت در آسمان نشسته و شهاب-سنگ پرت می کند تا شیاطینِ بوالفضول را دفع کند و…).

پنجم) با دستمالِ کثیف، هیچ شیشه ای را نمی توان تمیز کرد. به جهل و ظلم و تبعیض و جنایتِ اسلام نمی توان اعتراض کرد و شعارِ عقلانیت و عدالت-خواهی سر داد، اگر مراعاتِ حقوق بشر و آزادیِ《عقیده و بیان و سبکِ زندگی و نوعِ پوشش》را برای مسلمانان به رسمیت نشناخت.

در یک حکومتِ دموکراتیکِ سکولار، در حوزه-ی سیاسی، نهادِ دین از نهاد دولت تفکیک می شود و حقِ پیشینی و انحصاری به مسلمانان برای حکمرانی بر حوزه-ی عمومی داده نمی شود تا مطابقِ خرافات و اباطیلِ دینِ عصرِ حجر-حجازی شان، بدون مراعاتِ《حقوق بشر و علم و عقل و وجدانِ مشاعِ بشری》و با استبداد، قانونگذاری و حکومت کنند؛ لکن حذفِ اسلام با زور و اسلحه از حوزه-ی اجتماعی و نیز سرکوبِ حقوقِ مسلمین؛ از جمله حقِ انتخابِ نوع پوشش شان، تفاوت چندانی با داعش ندارد.

ششم) مع الوصف، جسدِ بی روحِ الله و اسلام را می بینم که چون یک زامبی، از عقل و اخلاق و عواطفِ انسانی تهی شده است و در قبرستانِ تاریخ، دست و پا می زند و نعره می کشد تا کمی دیرتر دفن شود و نیز روحِ حکومتی دموکرات و سکولار و مبتنی بر علم و اخلاق و حقوق بشر را می بینم که بر بالای سرِ این خرِ خرفت و پیر و چلاقِ در گِل مانده، با متانت و شفقت لبخند می زند و صبر می کند تا روز واقعه در روندِ تحولاتِ اجتماعی و همسو با نیروهای تاریخی، به نحو طبیعی و تدریجی فرا برسد.

پایان

۲۹ شهریور ۱۳۹۹


پی نوشت:

یکی از منتقدینِ فعال و مشهور و محترم در حوزه-ی نقدِ《اسلام و عمله-ی داعشی اش》، در خصوصِ نوشتارِ راقم این سطور با عنوانِ《مانیفستی برای منتقدینِ اسلام》(اینجا) ملاحظاتی انتقادی را بیان داشته است که چون خصوصی است از انعکاسِ متن کاملِ آن نقد و نیز از ذکرِ نامِ نویسنده پرهیز می کنم؛ منتها نقلِ به مضمون، تیترِ محورها و رئوسِ نقدِ ایشان را بعلاوه-ی پاسخ ام منتشر می کنم تا شاید فایده ای برای برخی مخاطبان داشته باشد:

 ۱️⃣دکتر R:

الف) نکات و پیشنهاداتی که در یادداشتِ موصوف آمده است، واضح و بدیهی به نظر می رسد و مطالعه-ی آن برای منتقدینِ اسلام، ضروری و سودمند نیست.

ب) مطالبِ علیرضا موثق، فنی و ثقیل و برای مخاطبِ خاص است و نه برای عمومِ مردم و اهالیِ عامیِ مدینه و لذا بهتر است تمهیدی برایِ جذب و تغذیه و تعلیمِ ایشان نیز اندیشیده شود و نوشته هایِ نامبرده، امکانِ بسطِ عمومیِ بیشتر بیابد.

ج) نویسنده گویا خویش را در متنِ موردِ نظر، در کسوتِ معلمِ سایرین دیده است.

۲️⃣ علیرضا موثق:

اول) جامعه-ی فعلیِ ایران با کثیری تحصیلکرده و جوانِ تنفس کرده در اتمسفرِ مدرنیسم و رشد یافته پایِ اینترنت و ماهواره را نباید با ایرانِ ۵۷ مقایسه کرد که عمومِ مردم، دنبال عکس خمینی در کره-ی ماه می گشتند و لذا به تنوع مخاطبان می بایست توجه کرد.

البته برخی از مخاطبان نیز همان افرادِ مدنظر شما هستند و هر کس می تواند بنا به سلایق و علایق اش، بخشی از جامعه را مخاطب قرار دهد و برایش محصولِ فرهنگی و محتوا تولید کند.

دوم) فاشیسمِ مذهبی را با فاشیسمِ غیر مذهبی تعویض کردن، سودمند یا فضیلت به نظر نمی رسد؛ پس، اگر اولویت را به تقویتِ استدلال-ورزی و انصاف و عینیت ندهیم، فی الواقع روشنگری نکرده ایم؛ بلکه به گسترشِ تاریکی مدد رسانده ایم (سخن ام کلی است و مرادم، شما یا شخص مشخصی نیست).

سوم) آنچه در یادداشتِ《مانیفستی …》توصیه شد، توسط کثیری از منتقدینِ اسلام رعایت نمی شود (محمد بن عبدالله را زنباره و پست و رذل و بزدل و بچه-باز می نامند و یا الفباهایی چون پرهیز از مغالطه-ی زمان-پریشی را رعایت نمی کنند و متن هایشان با چهار-خط نقد و استدلال، فرو می ریزد).

اگر نتوانیم تعقل و انصاف و دقت و استدلال-ورزی را رشد دهیم، بینِ یک احمقِ ملحد با یک احمقِ مومن، فرق چندانی وجود ندارد و با توهمِ روشنگری، صرفاً بر اندامِ یکسری خر، به جایِ عبا و عمامه، کت و شلوار و کراوات پوشانیده ایم؛ یعنی تنها شکل و فرمِ جهالت و رذالت را تغییر داده ایم.

چهارم) به انگیزه-ی نویسنده در این مقام نباید دقت کرد؛ بلکه حسب مورد، به صدق و کذب یا روایی و ناروایی یا کارکردِ اصلِ سخن اش باید توجه کرد. از نوعِ انگیزه ها، صدق و کذبِ سخن استنتاج نمی شود.

ضمناً به سراغ انگیزه هایِ متکلم رفتن، تیغ دو لب است. من هم می توانم با غیب-گویی و انگیزه-کاوی، به سراغِ مافی الضمیرِ طرفِ مقابل بروم و بگویم انگیزه و نیت و قصد آقای y از فلان متن، بهمان امر بوده است و…

این ادعا که گویا من خودم را معلمِ بقیه-ی منتقدینِ اسلام می پندارم، چه وجهی دارد؟ البته هر کس در حد فهم اش، اگر پیشنهادی به ما داد و سخن نیکویی به ما آموخت، فی الواقع در آن مصداق و در آن لحظه، معلم ما شده است و در گفتگو و تضاربِ آراء و نقدِ جمعی و سیال، همه معلم همه اند (بگذریم از اینکه انسانِ حکیم، حتی از حیوانات نیز درس می گیرد و تعلیم می بیند و ابایی از آموختن ندارد).

پس بهتر است از این موضوع (یعنی خود را معلم دیدن یا ندیدن) عبور کنیم و اگر اصل سخن را برای برخی، تا حدی سودمند دیدیم، به سمع شان برسانیم و نیز همگی به سهمِ خویش و در حدِ وسع بکوشیم تا《حرکت و سیاست》بر《حقیقت و فرهنگ》ارجح دیده نشود و مبارزه با اسلام به هر قیمت و روشی پسندیده تلقی نگردد. پیام اصلی و اساسیِ آن متن نیز همین نکته بود.

منبع: کانال تلگرامی تفکر انتقادی

@Tafakor_e_Enteghadi

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)