دو تن از دست اندرکاران نظام ولایی آنچنان به بخش هایی از دست پختشان انتقاد می کنند که انگار نقش کلیدی در جهل، جنایت و فقر، فلاکت گریبان گیر ۴۰ ساله جامعه ایران نداشتند!
موسوی خوئینیها و سعید حجاریان در ۱ و ۲ مهرماه ۹۹ در پایگاه خبری انصاف نیوز، اصلا از خودکرده هایشان نگفتند، بنابراین نمی توانند تدبیری در نجات حکومتِ ساخته خود داشته باشند.

موسوی خوئینیها
خوئینی ها می گوید:
“- روی سخن من با کسانی نیست که با اساس جمهوری اسلامی مخالفاند و در انتظار سقوط آن و برپایی نظامی جدید نشستهاند؛ به آنان خیرخواهانه عرض میکنم آنچه در ورای جمهوری اسلامی میبینید سرابی بیش نیست و به آن دل نبندید؛ شما نیز برای آبادانی و سربلندی ایران به همین نظام و به اصلاح آن بیندیشید.
– امیدوارم خوانندگان بر ما ببخشند اگر برای نجاتشان از این گرفتاریهای نفسگیر کاری نمیکنیم و یا کاری از ما ساخته نیست.
– کشور به چنین وضع آشفتهای رسیده است و فقر و تنگدستی به اندازهای شده که توان تدبیر معیشت را از خانوادهها و سرپرستانشان ربوده است و وادارشان کرده که گاهی تن به هر کاری بدهند تا بتوانند به زندگی آکنده از حسرت و اندوه و ناداری خود ادامه دهند.
– ریاست جمهوری نهادی است که با همه آنچه دستگاه های مسئول و غیرمسئول به هنگام انتخابات بر سرش آوار کرده و می کنند باز هم نماد جمهوری است، و همین هم آرامش را از گروهی گرفته است و میخواهند با هر بهانهای آن را از ساختار نظام حذف کنند و نمیدانیم چه خوابهایی برای پس از آن دیدهاند.
– عدهای میگویند که بخش عظیمی از هموطنان به پای صندوقهای رأی نخواهند آمد، هم به علت یأس و سرخوردگی از انتخابات، هم به عللی که به برخی از آنها اشاره کردم و هم به علت مشکلات ناشی از کاهش شدید درآمدها و افزایش بیسابقه هزینهها. میگویند مردمی که این اوضاع تاب و توانشان را گرفته است انتخابات و صندوق رأی را بازی بزرگان میپندارند و در این بازی مشارکت نمیکنند.
– اگر انتخابات آزاد نباشد و از همان آغازِ راه و در مراحل مختلفِ انتخابات، عدهای مرتکب کارهایی شوند که نباید بکنند، سرانجام این ملت بزرگ ایران است که تصمیم نهایی را خواهد گرفت، و در اینصورت خسران از آن کسانی است که راه را بر اصلاحات بستند.”
حجاریان نیز می گوید:
“- بازرگان به هر حال شخصیتی مرضیالطرفین محسوب میشد و به گمان بسیاری از جمله شخص امام صلاحیت نخستوزیری داشت منتهی اختیار مملکتداری به او سپرده نشد. خود ایشان میگوید، چاقوی بیدسته به من دادهاند.
– قاسملو در حوزه انتخابیهاش رأی آورد، اما امام گفت او به تهران بیاید، نمیگذارم برگردد. جلوتر میآییم دعوای آقای خامنهای و مهندس موسوی شروع میشود و رئیسجمهور میگوید نخستوزیر به من تحمیل شده و از طرفی امام طرفدار نخستوزیر کارآمد است. بعد، شکاف منتظری- خمینی پدید میآید و کار به ماجرای عزل آقای منتظری و آن قضایا میرسد. سپس به دولت مرحوم هاشمی وارد میشویم که بهخاطر بالا رفتن نرخ تورم و فشار بر مردم بیاعتمادی به حکومت زیاد میشود یعنی میخواهم بگویم هر اختلاف و تنش و یا هر نقض عهدی ظرف بیاعتمادی را پر و پرتر کرده است. در پی این روند بیاعتمادی، هر کس هزینه داد، راه خودش را جدا کرد. نتیجه آنکه با حکومت کوچکشدهای مواجه هستیم که نه تنها همه مردم بلکه حتی بنیانگذاران و کارگزاران خود را نمایندگی نمیکند تا جایی که مردم بهگمانم کارگری در امارات و کویت را به شهروندی در ایران ترجیح میدهند.
– واقعیت این است هم احمدینژاد دروغ گفت و هم روحانی و البته بگویم، اینها بازتولید دروغ بالادست است. بهعلاوه ما در جمهوری اسلامی با مسئلهای مواجه هستیم بهنام «آزردگی نهادینه». یعنی کسی نیست از برخورد نهادهای دولتی مصون باشد و آزار نبیند. و از همه مهمتر؛ ببینید ما یک دهه پیش با پدیدهای روبرو بودیم که در دوربین زل میزد و دروغ میگفت. حالا ما با پدیدههایی مواجه هستیم که به بیتالمال دستاندازی میکنند و میگویند «آقا گفته» یا «آقا اجازه داده» یا یک روحانی که میگوید من هم مثل آقا. مردمی که بهخاطر ۲۵ گرم کره در صف نگه داشته میشوند باید این چیزها را تحمل کنند و اعتماد بورزند؟!
– سازمان ملل میگوید درآمد روزانه زیر ۱ دلار فقر شدید است حالا شما با توجه آنچه در واقعیت وجود دارد، نسبت ما و فقر شدید را به دست بیاورید. متأسفانه باید گفت، بعضی قشرها – که البته در حال گسترش هم هستند- توانایی تأمین کالری لازم در یک روز را ندارند چه برسد به زندگی بسامان.
– موضوعاتی از قبیل قتلهای زنجیرهای، برخورد با دراویش، پرونده فعالان محیطزیستی، پرواز اوکراین و رقابتهای اطلاعاتی باعث شده اساساً اعتماد محلی از اعراب نداشته باشد.
– در مورد مرحوم افکاری نمیدانم چرا آقایان تا این حد بیفکری کردند. اول گفتند او محارب است، بعد گفتند قاتل است و بعد قضیه را شخصی کردند و بحث قصاص را پیش کشیدند و تا عدهای آمدند به قضیه ورود کنند و از ریخته شدن یک خون جلوگیری کنند، با آن شرایط او را اعدام کردند آن هم خلاف آیین دادرسی.
– اگر پرونده افکاری شفاف بود، باید اعلام میکردند. اما گرهی در آن بود یا فشاری وارد شد، که آن را از دایره عدل خارج کرد پس باید هزینه آن را بپردازند ولو آنکه جامعه حتی شایعاتی هم حول آن درست کند و اساساً دستگاه قضا را از ریخت بیندازد. ماجرای مرحوم افکاری من را یاد داستان خانم ریحانه جباری انداخت که وی نیز به اتهام کشتن یک مأمور اطلاعاتی اعدام شد. گویا ظن به قتل مأموران امنیتی منجر به اعدام میشود! در نتیجه مردم خواهند گفت حتی در زمینه دادرسی نیز بین شهروندان تبعیض وجود دارد و بسته به آنکه عضو کدام نهاد باشی، مسئله فرق میکند.
– شما ببینید در همین فقره مرحوم افکاری، سفیر آلمان چه موضعی علیه ایران گرفت. سفر آقای ظریف لغو شد و احتمالاً تبعاتی دیگر در انتظار است. میخواهم بگویم وقتی یک قاضی در شهرستان یا اساساً در مرکز، پروندهای را بهنحو خسارتبار پیش میبرد، هم افکار عمومی را آزرده میکند و هم قوه مجریه و اساساً هویت ملی را گرفتار میکند. اینها شاید گذرا باشد مسئله ما با مواردی است که جنبه بینالمللی دارد و بحث غرامت در آن مطرح است مانند ماجرای اسقاط هواپیمای اوکراینی.”
گویا فروپاشی حکومت از درون جدی شده است که دو مجری و مجرم دهه های پیشین چنین دلواپس براندازانه رژیم شدند.
اکبر اعلمی نماینده منتقد پیشین مجلس نیز احساس می کند که “سالهای اخیر بوی سالهای را می دهدکه شاه ناشنوا بود”
او می نویسد:
“افرادی که مانند نگارنده، ۶- ۵ دهه از عمرشان سپری شده، خوب بخاطر دارند که هرگاه در کشور اعتراضی نسبت به رژیم سابق صورت می گرفت، محمدرضا شاه بی درنگ در تلویزیون ظاهر شده و مخالفین خود را یک مشت اخلالگر، توطئه گر، مارکسیست اسلامی، عامل استعمار سرخ و سیاه و …. می نامید که هدفشان نابودی کشور است.
سال ها و ماهها به همین منوال گذشت و افرادی از سردلسوزی شاه را نصیحت می کردند که برای پیشگیری از وقوع یک انفجار غیرقابل کنترل، از خودکامگی و استبداد دست برداشته و به اصلاحات و گشایش فضای سیاسی تن داده و حق اعتراض مسالمت آمیز را برای مردم کشورش به رسمیت بشناسد، اما این صداها یا به گوش شاه نمی رسید و یا اگر می رسید تظاهر به ناشنوایی می کرد، تا اینکه میلیون ها نفر؛ اخلالگر، توطئه گر، مارکسیست اسلامی، عامل استعمار سرخ و سیاه شده و در سراسر کشور با شعارهای ساختارشکن به خیابان ها ریخته و با صدایی رسا خواهان رفتن شاه شدند!
اینجا بود که شاه برای نخستین بار از طریق رادیو و تلویزیون خطاب به ملت گفت صدای انقلاب شما را شنیدم، “... من از شما جوانان و نوجوانان که آینده ایران متعلق به شماست، می خواهم تا میهنمان را بخون و آتش نکشید و به امروز و خود و فردای ایران ضرر نزنید….
من از همه شما هموطنان عزیزم می خواهم تا به ایران فکر کنید. همه به ایران فکر کنیم. در این لحظات تاریخی بگذارید همه با هم به ایران فکر کنیم. بدانید که در راه انقلاب ملت ایران علیه استعمار، ظلم و فساد من در کنار شما هستم. و برای حفظ تمامیت ارضی وحدت ملی، و حفظ شعائر اسلامی و برقراری آزادی های اساسی و پیروزی و تحقق خواستها و آرمانهای ملت ایران همراه شما خواهم بود”
اما دیگر دیر شده بود، زیرا این بار این مردم بودند که صدای شاه را نمی شنیدند و یا اگر می شنیدند تظاهر به ناشنوایی می کردند.
درواقع شکاف و فاصله میان مردم و رژیم چنان عمیق شده بود که صدای شاه حتی از بلندگوهایی که بصورت انحصاری و یکطرفه در اختیار او بودند هم شنیده نمی شد!
سال ها و ماههای اخیر چقدر بوی آن سال ها و ماه هایی را می دهد که شاه ناشنوا بود. اما ایکاش قبل از اینکه شکاف ها خیلی عمیق شود، صدای مردم و معترضین شنیده شود! “
همچنین مصطفی تاج زاده پیشنهاد “جام زهر یا نرمش قهرمانانه” می دهد، و می گوید:
“آیتالله خامنهای پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل را توسط رهبر فقید انقلاب اقدام مدبرانه خواند. من هم معتقدم از ضروریات رهبری داشتن چنان وارستگی و شجاعتی است که در صورت نیاز و برای مصالح ملت، با بصیرت از حرف خود برگردد؛ جام زهر را سرکشد یا نرمش قهرمانانه کند.”
البته توجیه مصطفی تاج زاده در مناظره اخیرش با فرخ نگهدار این بود که عملکرد جمهوری اسلامی از آغاز سال ۵۸ تا مقطع ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ طرفداری از آزادی احزاب و انتخابات بوده است.
هرچند منصور حکمت در دو دهه پیش چنین روایت های دروغین و خلاف واقعیت های سرکوب گرانه جمهوری اسلامی که در شعار “نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد” قانونی و عمل شد، را نقد جانانه کرده است. حکمت می نویسد:
“. . . علیرغم همه اینها، معرکه گیرى اسلامى تنها توانست وقفه اى در روند انقلاب ۵٧ ایجاد کند. رویدادهاى دوره بلافاصله پس از قیام بهمن نشان داد که دینامیسم انقلاب هنوز برجاست. نشان داد که مردم، هرچه بر زبانشان انداخته شده بود، بهرحال نه براى اسلام بلکه براى آزادى و رفاه اجتماعى به میدان آمده بودند و هنوز در میدان مانده بودند. بالاخره، انقلاب ۵٧ مثل اکثر انقلابات، نهایتا نه با فریب و صحنه سازى، بلکه با سرکوبى بسیار خونین به شکست کشیده شد. فاصله ٢٢ بهمن ۵٧ تا ٣٠ خرداد ۶٠ تمام آن فرصتى بود که اسلام و حرکت اسلامى با همه این سرمایه گذارى ها و تلاشها توانست براى موکلین مستاصل رژیم شاه بخرد. و البته از این بیشتر نیاز نداشتند. در تاریخ واقعى ایران، ٣٠ خرداد به ١٧ شهریور می چسبد و حلقه بعدى آن است. خمینى، بازرگان، سنجابى، مدنى، فروهر، یزدى، بنى صدر، رجایى و بهشتى، نامهایى هستند که باید بدنبال محمدرضا پهلوى، آموزگار، شریف امامى، بختیار، اویسى، ازهارى و رحیمى آورده شوند، بعنوان مهره هایى که یکى پس از دیگرى جلوى صحنه میآیند تا شاید راه انقلاب و اعتراض مردم را سد کنند. رژیم سلطنت و مهره هاى رنگارنگش در مقابل ضربات پى در پى جنبش اعتراضى شکست خوردند. حکومت اسلامى، در عوض، قادر شد فرصت بخرد، نیروى ارتجاع را بازسازى کند و انقلاب مردم را به خونین ترین شکل در هم بکوبد. دستور کار هر دو رژیم یک چیز بود.
نیم بیشتر مردم ایران جوان تر از آنند که حتى خاطره گنگى از انقلاب ۵٧ داشته باشند. رابطه اینها با رویدادهاى آن دوره بى شباهت به رابطه نسل انقلابیون ۵٧ با وقایع دوران مصدق و ماجراى ٢٨ مرداد نیست. دورانى سپرى شده و غیرقابل لمس که ظاهرا فقط در ذهن نسل معاصر خودش زنده و مهم تلقى می شود. روایتها از آن دوران زیاد و مختلفند، اما بیش از آنکه چیزى راجع به حقیقت تاریخى بگویند، راجع به خود راوى و مکانش در دنیاى امروز حکم می دهند. انسان همیشه از دریچه امروز به گذشته می نگرد و در آن در جستجوى یافتن تائیدى بر اراده و عمل امروز خویش است. نواندیشان ما نیز در نگاه به انقلاب ۵٧، در پى برافراشتن پرچمى در ایران ٧۵ هستند. اما این پرچم همیشه وجود داشته است. اینکه هر بار چه کسى، با چه تشریفاتى و با زمزمه چه اوراد و آیاتى، زیر این پرچم حضور به هم می رساند مساله اى ثانوى است.”
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.