خورشید خیز برداشت و ناله کنان بلند شد. نیمی از جهان چهره خونینش را که طلوع میکرد شاهد بودند ولی هیچکس جز او ندید که سحر نیز شاهد آن است که طناب داری را آماده میکنند! امروز چه کسی را خواهند آورد؟ …

زمان اشک میریخت، سحر در طلوع خورشید به طناب خیره شد، زندگی مبهوت نگاه میکرد و آسمان نیز نظاره گر… فرزندی دیگر از تبار آزادی را بیرحمانه به پای دار آوردند….

ابرها با غرشی مهیب بهم خوردند و خورشید طلوع خونینش را به اجبار طلایی کرد و با بی حوصلگی قد کشید.

نوید نمیدانست چقدر طول کشید ولی وقتی درب آهنی با سرو صدا باز شد وهئیت مرگ را دید، چشمانش دریایی بود از حکایتهای ناگفته همراه با دردی که در سکوت فریاد میکشید .

هیکل تنومند فرزند ایران زیر آیه های پوچ خدا رقص مرگ را تکرار کرد و سکوت تو بهت و حیرت را در چشمان مادرش ماندگار! خیابانهای ایران انتظار مادر نوید را برآورده نکردند!

با تو هستم!

روی سخنم با تو و امثال توست! چشمتان کور بود یا گوشتان کر یا زبانتان لال! چه بر سرتان آمده که بر سفره نظام همچون کاسه لیسان دوره گرد می نشینید و با جنایتکاران هم کاسه می شوید و شب هم در خانه برای راحتی وجدان نداشته تان برای خلق بدبخت رمان می نویسید و یا فیلم های آنچنانی بیرون میدهید و دست آخر هم مورد تشویق همانهایی قرار میگیرید که مثل خودتان هستند؟!

تاریخ شرمسار زندگیست و تو هرگز نفهمیدی و نخواهی فهمید .

رقص مرگ، تکرار روزمرگی این مردم است .براستی چرا؟؟؟؟؟

کجاست شاعر جانباخته وطنم که فریاد برآورد: « بر کشورم چه رفته است…..»

در واپسین نگاه سحر

پروازش آخرین خاطره شد

هنگام که

خاک

دل خونینش را

پنهان کرد

و خدا

مثل همیشه

پایه های عدالتش

در خمیازه سرد سپیده دمان

فرو ریخت

و اشک تاریخ

از گونه های روز جاری شد………

خدا را به دار بکشید

گناهکار اصلی اوست…..

ی. صفایی

۱۹ سپتامبر ۲۰۲۰

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)