«برای درک انقلاب ها و مشارکت کنندگانش، باید آنها را از نزدیک مشاهده و از فاصله دور قضاوت کرد» سیمون بولیوار

هوگو چاوز چهار سالش بود که مبارزان دموکراتیکِ کشورش توانستند بعد از سالها مبارزه، مارکوس پرز خمینس دیکتاتور نظامی این کشور را در سال ۱۹۵۸ از قدرت خلع کنند و جمهوری دمکراتیکی را بدون دخالت نظامیان در سیاست، برکشور حاکم کنند. جمهوری‎ای که علی رغم قوانین دموکراتیک‎اش، خیلی زود اسیر اُلیگارشی فاسدی گشت که کشور را به دو طبقه فقیر و غنی تقسیم کرد و بخش کثیری از طبقات فقیر را از مشارکت در فرآیندهای دموکراتیک کشور مأیوس و سرخورده کرد.

هوگو چاوز ۱۶ سالش بود که به دلیل علاقه به بازی بیسبال وارد دانشکده افسری شد تا از آن طریق بتواند به پایتخت مهاجرت کند و با استفاده از امکانات ارتش به آرزوی ورزشی خودش جامه عمل بپوشاند. از سالها پیش ارتش این استراتژی را در پیش گرفته بود تا با جذب جوانان روستاییِ مناطق محروم، فرصت رشد و ترقی را برای آنها مهیا کند، جوانانی که به دلیل فقر امکان تحصیل در سطوح عالی را نداشتند.

در ۲۲ اُمین سال زندگی چاوز، نفت ونزئولا ملی اعلام شد و درکنار آن کودتای نظامیان در کشورهای اطراف، ذهن او را به طور جدی درگیر سیاست کرد، در کتابخانه های ارتش مشغول مطالعه تاریخ آمریکای لاتین گشت و شیفته‎ی سیمین بولیوار رهبر مبارزات ضد استعماری شد و او را به عنوان الگو و اسطوره‎ی خویش انتخاب کرد. چاوز گرچه تا سال ۱۹۹۹ از مارکس اثری نخوانده بود ولی جذب نظریات مارکسیست روسی پلوخانوف شده بود. در سفرش به پرو این فکر در ذهنش نقش بست که راه نجات ونزوئلا از این حکومت فاسد اُلیگارشیک که تحت نام دموکراسی لیبرال دست های آلوده خود را پنهان کرده چیزی نیست جز اتحاد سه نیرویِ نظامی گری،ملی گرایی و چپ گرایی.

ورشکستگی اقتصاد ونزوئلا در پی کاهش قیمت نفت در سال۱۹۸۰، و اعتراضات گسترده مردم در پایتخت به ناکارآمدی و فساد دولتمردان، اراده او برای مداخله در شرایط سیاسی کشور را قوی تر کرد. چاوز متأثر از فضای سیاسی کشور رسالتی انقلابی را برای خود در نظر گرفت. در سال ۱۹۹۲ به کمک ارتش به عنوان یک نظامی انقلابی دست به کودتا زد و تلویزیون ملی را در اختیار گرفت و پیام خود خطاب به ملت رنج کشیده‎ی ونزوئلا را قرائت کرد، بسیاری از کسانی که از وضع نابسامان موجود به تنگ آمده بودند به این نظامی ۳۸ ساله پر شور و شجاع دل بستند ولی کودتای او شکست خورد و به ۳۰ سال حبس محکوم گشت.

چاوز دو سال بعد از زندان آزاد شد و در اتحادی سیاسی با گروهی از دانشجویان،کارگران و روشنفکران به مبارزات سیاسی-مدنی با اُلیگارشی حاکم پرداخت. شجاعت و زبانِ گیرای او در جذب طبقات محروم باعث شد که گزینه اول نیروهای مترقی و مخالف وضع موجود در انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۹۸گردد. او با وعده اصلاح قانون اساسی و تغییر هندسه سیاسی قدرت به نفع مردم و تأسیس جمهوری پنجم و پایان دادن به فساد موجود، موفق شد پیروزی چشم گیری حاصل کند و رئیس جمهور کشور شود.

او بعد از پیروزی در انتخابات، اولین وعده خود را عملی کرد و قانون اساسی را ملغی اعلام کرد و در قانون اساسی جدید به شوراهای محلات و شهر و روستا قدرت تازه ای بخشید و رابطه مردم با دولت را تسهیل کرد. افزایش قدرت شوراها، تضعیف قدرت فرمانداری ها و شهرداری ها را درپی داشت و دولت مرکزی نیز توانست بر حوزه اختیارات خود بیافزاید. او به مدد شوراها طیف وسیعی از مردم عادی و ساکنان حلبی نشین حاشیه شهرها را وارد چرخه تصمیمگیری کشور کرد و به آنها عزت نفس از دست رفته شان را باز بخشید. زبان عامه پسند و قدرت همدلی چاوز با محرومین او را محبوب این طبقه محذوف کرد.

چاوز از همان ابتدای ریاست جمهوری قدرت رسانه را دریافت و با حضور پیوسته در شبکه های تلویزیونی سعی داشت رابطه خود با مردم را هر روز مستحکم تر کند اما همین حضور پیوسته در رسانه و ادبیات توهین‎آمیزش نسبت به مخالفین جامعه را به شدت دوقطبی کرد. او مخالفان خود را مشتی بچه سوسول، مفلوک و بدبخت می نامید و تلاش می کرد با تهییج موافقان خود در مناطق محروم و تحریک مخالفان خود که بیشتر از طبقات متوسط شهری بودند، فضای سیاسی کشور را ملتهب و انقلابی جلوه دهد تا با اتخاذ تصمیم های عجولانه و انقلابی بتواند بر مدیران سابق کشور که اکثریت پست های دولتی و مدیریت شرکت های صنعتی را برعهده داشتند غلبه کند.

مدیریتی انقلابی چاوز که منجر به اتخاذ تصمیمات غیر‎کارشناسی و پر هزینه می گشت طیف وسیعی از نخبگان حامی او را نیز در مقابلش قرار داد و روند استعفاها و تعویض وزرا دولت او را متزلزل کرد. در طول ده سال او ۱۸۰ وزیر را به خدمت گرفت .

ونزوئلا دمکراسی ای است متکی به درآمدهای نفتی که در سال ۱۹۹۹ نزدیک ۸۰ درصد درآمد کشور برآمده از نفت بود و چاوز تصمیم گرفت مدیریت این نهاد بزرگ تولیدی را در اختیار بگیرد اما طیف وسیع تکنوکرات ها و مدیران سابق این نهاد، کار را بر او دشوار کردند و با بسیج نهادهای خصوصی دیگر که از تصمیمات چاوز متضرر گشته بودند با اتکا بر خشم طبقات متوسط که حاصل ادبیات توهین آمیز چاوز در رسانه های ملی بود در صدد برانداختن دولت او برآمدند.

در نهایت در تجمع میلیونی مخالفان دولت در سال ۲۰۰۲ و محاصره کاخ رئیس جمهوری و تهدید برخی نظامیان به بمباران کاخ ریاست جمهوری، چاوز از قدرت خلع شد و خود را تسلیم ارتش کرد. بی برنامه‌گی مخالفان و اختلاف بین آنها سبب شد با قیام حلبی‎نشینان و مناطق محروم و حمایت طیفی از حامیان چاوز در ارتش، او بعد از چند روز مجددا به قدرت بازگردد.

این کودتای ناپُخته و در پی آن فرار رهبران اپوزسیون قدرت چاوز را دو چندان کرد و او را به کوبای سوسیالیست نزدیک‎تر کرد. در اوج لحظات بحران وقتی کاخ ریاست جمهوری در محاصره مخالفان قرار گرفت فیدل کاسترو با تماس تلفنی از او خواست اشتباه آلنده را تکرار نکند و زنده بماند و خود کشی و مقاومت نکند چرا که ونزوئلا به او احتیاج دارد. بلافاصله بعد از بازگشت چاوز به قدرت فیدل کاستور جمعی از افسران خبره نظامی و امنیتی خود را موسوم به G2 راهی کاراکاس کرد تا در خنثی سازی توطئه ها و تصفیه ارتش از نظامیان وابسته به مخالفان، به او یاری دهند.

سازمان اطلاعات کوبا تجربه بسیاری در خنثی سازی نقشه های سازمان سیا داشت و چاوز به کمک آنها موفق شد تمامی توطئه های نظامی و امنیتی مخالفان خود را خنثی کند و تا پایان حکومت‌اش خطری از جانب ارتش متوجه او نگردد. اتحاد کاسترو و چاوز تنها در این فقره خلاصه نمی‎شود بعد از شکست مخالفان در کودتا، آنها به جمع آوری طومار سه میلیونی برای برگزاری رفراندُم رو آوردند رفراندُمی برای خلع قدرت از او؛ امکانی که در قانون اساسی پیش بینی شده بود.

تزلزل دولت و اشتباهات چاوز در عرصه مدیریت باعث شده بود محبوبیتش روز به روز کاهش یابد و با نظرسنجی کارشناسانش، دریافت بازنده بزرگ رفراندُم خواهد بود. او تنها می توانست با ایرادهای قانونی به جمع آوری امضا، فرایند اجرای آن را کندتر کند ولی توان جلوگیری از آن را نداشت. فیدل کاسترو طرحی برای نجات او پیشنهاد داد «حمله از پایین با حداکتر قوا»؛ بر اساس این طرح کاسترو، قرار شد کوبا در ازای دریافت ۹۵ هزار بشکه نفت رایگان در روز، ۲۰ هزار پزشک و پرستار خود را در اختیار دولت چاوز قرار دهد تا با اعزام به مناطق محروم به درمان رایگان مردم بپردازند و دولت نیز وام های کم بهره در اختیار کشاورزان قرار دهد و با اعزام دانشجویان به این مناطق به ارتقا سطح سواد مردم کمک کنند. طرح کاسترو موفق افتاد چاوز پیروز رفراندُم شد.

چاوز علی‌رغم پیروزی در رفراندُم از شدت حملات لفظی و توهین به مخالفان نکاست و با تحریک مجدد آنها دور جدیدی از اعتصابات مخالفان را بر کشور تحمیل کرد، مخالفان نیز در اقدامی تلافی جویانه با توقف تولید کالا و توزیع آن، استراتژی تزریق درد و رنج و بر‎انگیختن خشم مردم بر‎علیه دولت را در پیش گرفتند که به جدال نظامیان با شرکت های خصوصی منتهی شد، نظامیان با ورود به کارخانه ها و تصرف اموال خصوصی این استراتژی را درهم شکستند.

این شکست های پی در پی اپوزوسیون را دچار یأس و سرخوردگی شدید کرد و خشم فراوان باعث شد پیوند آنها با واقعیت نیز گسسته شود و در اتخاذ تصمیم ها دچار اشتباه شوند. در سال ۲۰۰۵ اپوزوسیون با تحریم انتخابات مجلس با هدف سلب مشروعیت از دولت چاوز و کسب حمایت خارجی، کمک بزرگی به افزایش قدرت چاوز کرد. حامیان او قدرت را در نهاد قانونگذاری کشور در دست گرفتند و راه را برای تغییرات انقلابی چاوز همراه کردند. توجه جهان به جنگ عراق باعث شد صدای تحریم مخالفان چندان شنیده نشود و عملاً نقشه اپوزویسیون با شکست دوباره مواجه شود.

افزایش قیمت نفت در پی وقوع جنگ عراق، قدرت مالی دولت را افزایش داد و بر محبوبیت چاوز افزود. او در انتخابات ۲۰۰۶ با ۶۳ درصد آرا پیروز انتخابات شد و خود را قوی تر از همیشه برای اجرای سیاستهای انقلابی می دید. او با جدیت بیشتر سیاست ناتمامِ ملی کردن یا دولتی کردن صنایع راهبردی را دنبال کرد و بر بسیاری از شبکه های تلویزیونی خصوصی که اغلب متعلق به مخالفان او بودند محدودیت‌های بیشتری اعمال کرد.

چاوز درست در روزهایی که خود را حاکم بلامنازع قدرت می دانست و پشتش به خزانه پر پول کشور دلگرم بود دچار بحران اقتصادی شد که کارشناسان اقتصادی آن‌را «بیماری هلندی» می‌نامند. بیماری‌‎ای که به دلیل افزایش صادرات منابع طبیعی و درپی آن افزایش ارزش پول کشور، موجب رکود در بخش صنعتی و کاهش صادرات آن می شود. افزایش قیمت نفت و اتکا ۹۶ درصدی اقتصاد به درآمدهای نفتی موجب رشد فرهنگ مفت خوری گردیده بود، کشور عملا تولیدی در بخش های صنعتی نداشت ولی، پول فراوان یافت میشد. کشور دچار پارادوکس وفور گردید، دولت به سیاست کنترل نرخ ارز روی آورد و دچار فساد گسترده ای در سطوح مدیران شد. سیاست اقتصادی کنترل نرخ ارز تبدیل به سازو‎کاری برای پاداش به متحدان و مجازات کردن مخالفان گردید، در زمانی که مخالفان همه قدرت را واگذار کرده بودند اقتصاد کشور در اختیار دلالان و واسطه های رانتی قرار گرفت و در عرض چند سال بوروکراسی دولت را به فساد های عظیم دچار کرد. حجم پول های رانتی و باد آورده شفافیت اقتصادی را از بین برد و طبقه جدیدی از اُلیگارشی نوظهور به وجود آورد که از آنجای که اکثر آنها انقلابی های حامی بولیوار بودند «بولیگارشی» خوانده شدند.

انقلاب بولیواری چاوز بعد از شکست دادن مخالفان داخلی، مغلوب غول فساد شد و در سال۲۰۰۹ با کاهش قیمت نفت کشورعملا در آستانه فروپاشی اقتصادی قرار گرفت. چاوز اما بار دیگر با اعطای امتیازات نفتی و کسب وام از چین و تزریق پول در بین اقشار فقیر جامعه از خطر سقوط و فروپاشی نجات یافت و موفق شد با اصلاح مجدد قانون اساسی امتیاز ویژه ای برای خود کسب کند تا بتواند بیشتر از دو دور نامزد انتخابات ریاست جمهوری شود.

در سال ۲۰۱۱ اما این رهبر انقلابی که به گفته مارکز بدنی از بتون آرمه داشت دچار سرطان بدخیمی شد ولی با این حال موفق شد برای بار سوم انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۲ را با اختلاف اندک، پیروز شود و شکست دوباره‌ای را بر اپوزویسیون تحمیل کند و آنها را در وضعیت استیصال مفرطی قرار دهد.

بعد از سومین شکست در انتخابات ریاست جمهوری، پرسشی جدی در مقابل مخالفان چاوز قرار گرفت « تکلیف چیست وقتی که دموکراسی برای حل مسائل کشور کفایت نمی‎کند؟» مخالفان در مقابل بن بست ساختار دموکراتیک خود بیشتر از گذشته به فشارهای خارجی متوسل شدند.

چاوز علی‌رغم تصویری که دولت از موفقیت او در غلبه بر سرطان تبلیغ می‌کرد نتوانست دوره ۶ ساله سوم را به پایان ببرد و مغلوب سرطان گشت و در سال ۲۰۱۳ در گذشت.

چاوز تا سال ۲۰۰۵هرگز خود را سوسیالیست نخواند و زمانی که خود را یک سوسیالیست انقلابی خواند بارها تصریح کرد که سوسیالیسم مورد نظر او از جنس سوسیال دموکراسی کشورهای اسکاندیناوی است نه سوسیالیسم کوبایی؛ گذر زمان و مخالفت شرکت های خصوصی و مدیرانی نفتی با او سوسیالیسم او را نیز رادیکالیزه کرد و بیشتر او را به سمت کوبا و نظام های ایدئولویک کشاند، چاوز گرچه در مواجه با مخالفان برخی سیاست های دیکتاتور مآبانه در پیش گرفت ولی هرگز در قامت دیکتاتوری کشورهای خاورمیانه در نیامد. به گفته نویسنده کتاب: «سرکوب گری های رژیم چاوز عمدتاً سبک و گزینشی بود» و مخالفان او حق سازمان دهی و فعالیت آزاد را هرگز از دست ندادند.

چاوز درسال‎های آخر حکومتش خود را در قامت فیلسوف شاه افلاطونی می دید و مردم را تشویق به مطالعه کتاب می کرد، او در سخنرانی‎هایش تاریخ اروپا محور را به چالش می کشید و «از مرده‎ریگهای بومیان آمریکای لاتین تقدیر می کرد». انقلاب سوسیالیستی او که سوخت خود را از کاریزمای رهبری او و حجم عظیم درآمدهای نفتی می گرفت هرگز به اهداف بلندی که مدنظر داشت نائل نیامد. گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۹۹۹ بعد از ملاقاتی که با چاوز در سفرش به کوبا داشت کتاب کوچکی درباره او نوشت که با این توصیف پیشگویانه به پایان می رسد.

«من به طرز خوش‎آیندی همسفر و هم‎کلام دو مرد متضاد هم شده بودم، یکی از آنها مردی بود که بازی های سرنوشت فرصتی در اختیارش نهاه بود تا مردم کشورش را نجات دهد و آن دیگری مردی بود متوهم که فقط می توانست به کتاب های تاریخ وارد شود، همچون هر خودکامه دیگری.»

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)