آدمی تا مادامی که آری گوی به زندگی هست و میل به زندگی کردن و ادامه دادن دارد میل به تغییر نیز دارد، اساساً از یک جهت این خواست تغییر کردن است که آدمی را امیدوار میکند و همینکه امیدوار شود تغییر میخواهد. حتی افسرده هم دوست دارد که از وضعیتی که در آن گیر افتاده خلاصی پیدا کند اما امیدی به این خلاصی ندارد، چرا که خواست تغییر به معنای عزم و اراده کردن برای تغییر دادن است، اراده ای که راجع به تغییر است امید به تغییر کردن را ایجاد میکند و امیدوار آن کس است که در خود امکان فراروی از وضعیت موجود را میدهد. بنابراین میل به تغییر در اعتراض بر وضعیت حال است، حالی که استمراری شده و در استمرارش سبب کسالت و ملالت گشته. تغییر کردن و تغییر دادن وضعیت همیشه راجع به زمان حال است یعنی ما نه آن چیزی که دیگر گذشته است را میتوانیم تغییر دهیم و نه آن چیزی که هنوز نیامده است را. اما میتوان تغییر را از زمان حال آغازید تا به واسطهء تغییری که سرچشمه اش در حال است آینده را تغییر دهیم. در واقع میتوان گفت تصوری از آینده وجود دارد که اراده به سمت آن قصد تغییر در حال میکند تا به واسطه آن تغییرات به آن تصور که فی الحال هدف شده است دست یابد. خود تغییر را حداقل به چهار سطح کلی فعال، کلی منفعل، جزئی فعال و جزئی منفعل میتوان تقسیم کرد و  خود هر یک از اینها را میتوان به دو دسته فردی و جمعی نیز منقسم کرد.

تغییرات انفعالی بالذات خواهان تغییراتی هستند که در فضای موجود حول ما وجود دارند و با کوچکترین توجهی قابلیت تحقق به خود میبخشند، چه بسا بتوان گفت هیچ انسانی نیست که در زندگی خود تغییراتی از جنس انفعالی جزئی را در مدت زمان کوتاهی از زندگی خودش صورت ندهد و خود را از وضعیت هم اکنونی خارج نکند این در حالی استکه تغییرات فعال در وضعیت متقابل قرار دارند، خواهان تجربه امر جدیدی هستند. چه بسیار کسانی هستند که علاقه ای هم به تجربه امر بدیع ندارند و نگاهی شکاکانه و منفی نسبت به آن دارند. بنابراین در این نوشتار صرفاً به توضیح اقسام این تغییرات میپردازیم و ارزشگذاری ای درباره آنها نمیکنیم کما اینکه پُر واضح است که هر تغییری که صورت میگیرد اعم از اختیاری و جبری و خودآگاه و ناخودآگاه میتواند به سوی اعتلاء باشد و هم میتواند که به جهت انحطاط فرد یا جمع را سوق دهد.

تغییر جزئی منفعل آن نوع از تغییرات است که خودش دچار تکرار دوباره همان می‌شود، مسیری دوار دارد که صرفاً به جهت خروج از انجام افعال تکراری روزمره در ساعاتی از روز، و یا روزی از هفته فرد انجام می‌دهد تا از چرخه ی تکراری که سبب کسالتش شده است خارج شود. مثلاً بشر مدرن امروز به جهت مکانیزم دنیای مدرن دچار استمرار است، هر روز در راس یک ساعتی تا یک ساعتی باید به سر کار برود و کارهای مشخصی را انجام بدهد -که خود آن کارها هم بنا به ماهیت خود حسی از سازندگی و پویایی را ایجاد نمیکند و پس از مدتی تکرار ملالت آور می‌شود- و به طریقی روتین وار و با برنامه و برنامه ریزی شده دیگر اوقات خود را بگذراند و فردا نیز تکرار همان دیروز و امروز است. اما اشتیاق به تغییر در ضمیر او موجود است، سعی میکند در آخر هفته کاری جز آنچه در طی هفته کرده است انجام دهد، مثلاً به خرید برود و چیزی ولو آنکه نیازی هم به آن نداشته باشد بخرد و در این و آن کالا، هرچند غیرواقعی، میل به تغییر خود را حتی برای لحظات و ساعتی ارضاء کند. دقیقاً جهان سرمایه داری هم بر روی همین خاستگاه دست گذاشته و با تولید هر روزه کالاهای جدید با رنگ، شکل و فرمهای مختلف و ایجاد حس نیاز به وسیله تبلیغات که در اصل حس نیاز به تغییر را در ما بر می‌انگیزاند تا به وسیله همین تغییرات دم دستی بتوانیم برای زندگی خود معنایی به طبع دم دستی نیز پیدا کرده و همچنان امیدوار باقی بمانیم. بنابراین جهان مدرن نیازمند سیستمی چنان است که بتواند به نسبت تکرار ماشین واری که از شهروندان خود میخواهد به ایشان انگیزه ای برای تغییر که همان حس نیاز به کالایی جدید و خرید آنهاست را هم بدهد. در همین جا نیز چرخه تولید و مصرف به حرکت در میاید. انسان همچون همستری در قفس که در چرخ و فلک میدود و بازار تولید را به حرکت در می‌آورد به امید اینکه قفس و چرخ و فلک جدیدی بخرد و نان و آب بیشتری در ظرفش گذاشته شود. در حقیقت این دست از تغییر غیر واقعی و ساختگی است و صرفاً فرد با انجام آن از چهارچوب و فریم روتین وار زندگی هرروزینه خارج می‌شود، اما خود این دست تغییرات خُرد هم در تکرار خود میتوانند کسالت آور شوند، به همین جهت است که چند نوع از فعالیت های خُرد منفعل را آدمی بر میگزیند که در زمانی که میخواهد از تکرار فعالیتهای اجباری روزمره خارج شود آنها را انجام دهد، مثلاً یکبار به خرید میرود، دفعه ی بعد به رستوران و پارک میرود، دفعه آینده در منزل دوستانش به مهمانی دعوت میکند و … و هنگام اتمام این گزینه ها  -که تعدد این گزینه ها بسته به این است که در طول فعالیت روزمره چقدر سریع بر روی چرخ و فلک دویده باشد – مجدداً آنها را از سر میگیرد. به همین نسبت در سطحی بالاتر در نظامهای سیاسی تک حزبی و تک رهبری اگر تغییراتی هم در انها صورت گیرد قطعاً و حتماً نه میتواند کلی باشد و نه فعالانه. چه که نظامهای تک حزبی بیشتر در صدد حفظ وضعیت موجود و نگهداری از اصول و بنیادها هستند، اصولی که مبتنی بر سنت و ایدئولوژی ای است و تنها میتواند در مناسبات خُرد تغییراتی بر فرض امکان داشته باشد.

تغییرات جزئی فعال نیز همان خصوصیات تغییرات جزئی منفعل را دارد با این توضیح اضافه که فرد در این دست تغییرات قصد آن میکند که به فعالیت هایی دست بزند که بدیع است، مثلاً اگر قرار است به رستوران برود، دیگر به یک رستورانی که همیشه میرفته است و یا به رستوران هایی که همان دست غذاها را ارائه میدهند نمیرود، فرضاً فقط به رستورانهایی که غذاهای ایرانی را ارائه میدهد نمیرود، میخواهد که غذاهایی از کشورهای مختلف با طعم های متفاوت را نیز تجربه کند، به مکانهای تازه ای برای تفریح و سفر برود، حشر و نشر با افراد جدید را آغاز کند و دوستان جدیدی پیدا کند، با زبانهای دیگر دنیا آشنا شود، کتبی که در رشته تخصصی اش نیست را بخواند و یا از زوایای دیگری به موضوعی مشخصی نگاه میکند را مورد مطالعه قرار دهد و مختصر اینکه آنچه که تا به امروز میکرده است را به سبک و روش و جهتی دیگر انجام دهد. در همین سطح در زمینه اجتماعی دینی هم در بهترین حالت پروژه روشنفکری دینی از این دست تغییرات است، روشنفکران دینی عموماً چنانچه خود میگویند قصد آن میکنند که پیوندی بین سنت انفعالی واپسگرا با عالم مدرن و مدرنیته برقرار کنند، یعنی آن چیزی که در گذشته داشته اند را شکل و فرمی امروزی دهند، اما چون همچنان در بستر و اصول همان سنت باقی مانده اند و از آن سو مدرنیته را هم از فلسفه های غرب وام گرفته اند همچنان نوع تغییراتی که میتوانند ایجاد کنند جزئی خواهد بود. در بسیاری از نظامهای سیاسی عالم هم وضعیت کلی پی‌ریزی شده و ساختاری وجود دارد که عملاً امکان تغییرات در حد تغییرات جزئی فعال است، فرضاً انتخاب در نظامهای دو حزبی بین گزینه های جمهوری خواه یا دموکرات، اصولگرا یا اصلاح طلب بالذات نمیتواند بیشتر از تغییراتی جزئی باشد چرا که اصول و مبنای پیشینی ای وجود دارد که از امکان تغییرات کلی جلوگیری میکند.

تغییرات کلی منفعل، اگرچه قصد آن میکند که در بنیادها و مبانی و اصول تغییراتی را ایجاد کند، اما به علت اینکه انفعالی است خواهان چیزی است که پیشتر تجربه شده است و دم دستی تر است. مثلاً اگر فردی قصد مهاجرت میکند به نقطه ای سفر میکند که یا پیشتر خود سفر کرده است و یا دوستان و آشنایانی دارد که قبلاً  به آنجا مهاجرت کرده اند. اگر میخواهد تغییر باور و عقیده بدهد، قالباً به سمت آن ادیانی میرود که پیشتر از آنها شناختی داشته است و یا دوستانی را دارد که باور به آن دیانت دارند. در عرصه اجتماعی هم معمولاً چنین است که این دست تغییرات ایده خود را یا از جوامع دیگر گرفته و قصد وارد کردن آن ایده به کشور و جامعه خود دارد و یا به شکلی نوستالژیک و غیر واقعی سراغی از روزگاران خوب گذشته میگیرد و خواهان بازگشت به آن روزگاران است. از این جنس تغییرات در کشور خودمان را  میتوان در ایده تقی زاده دید که معتقد بود باید از فرق سر تا نوک پا غربی شویم. حال اینکه به نظر این دست نگاه ها التفاتی به تفاوتهای بومی و فرهنگی و سنتی و تاریخی ندارد، بلکه در عین حال پویا و سازنده نیست زیرا صرفاً به مثابه رونوشتی از نسخه اصلی است، به مانند ترجمه به جای تالیف. در زمینه سیاسی هم این قبیل تغییرات به همین شکل است، فرضاً توجه و التفات به روزگاران بسیار دور همچون پادشاهی کوروش کبیر – که عملاً زیاد هم از آن چیزی نمیدانیم فقط میدانیم چیزهای خوبی هم داشته است -و یا خواست بازگشت به حاکمیتهایی که در قبل تجربه اش را داشته ایم- که اگر خوب و بی نقص بود تحول و انقلابی صورت نمیگرفت و مخالفانی نداشت- همگی اینها اگرچه کلی هست اما از جنس انفعالی است.

تغییر کلی فعال آن قسم از تغییرات است که خواهان پویایی، کشف، اختراع و خود را در مسیر زمینه ای بدیعی انداختن است، مسیری که پیشتر وجود نداشته است و باید ساخته شود. امکان ایجاد تفکر در ساحات دیگری به جز آنچه تا اکنون بوده است میباشد و فهمی از عالمیت عالمی که مبتنی بر ایدئولوژی ها و عقاید دیگری که به جز باور و عقیده امروزین است را در خود می‌پروراند و ناشی از مطالعه و فهم عمیقی از اندیشه ها و تحولاتی که در آن شکل گرفته است میباشد. از انتزاع میآغازد و اراده میکند که آن تفکر انتزاع شده را به عمل در آورد و در طی یک دیالکتیک فعال همیشه در حال بازسازی و تولید معانی جدید در خود است. این جنس از تغییرات الزاماً محافظه کار نیستند بلکه برعکس پروگرسیو (ترقی خواه)، لیبرال و ریسک پذیر هستند. تصمیمگیری هایی که از جنس تغییر کلی فعال است قالباً فرد را به سوی تجربه زیستی دیگر می برد. مثلاً اگر این فرد قصد مهاجرت کند، ناظر به مکانی است که یا از آنجا هیچ نمیداند و یا کمتر آشنایی نظری ای با آن دارد. از نظر اجتماعی دست به ساخت تئوری اجتماعی و جامعه شناختی ای مبتنی بر جامعه و دانش تا کنونی میزند و در عین حال عزم خود را چنان جزم میکند و انگشت اشاره خود را به آن سویی نشانه میبرد که تحققش متعلق به آیندگان است. این دست افراد کسانی هستند چون نیچه که میگفت: “آیندگان مرا خواهند شناخت و من برای آیندگان می نویسم” و یا در ساحتی دیگر سید باب بود که به دکتر مک کرومیک گفت”دکتر، دیانت من در مملکت شما هم ترویج خواهد شد” و یا بهاءلله در لوح مقصود خود چنین انگشت اشاره خود را به سمت آینده نشانه میرود و مسیر را نشان میدهد که مینویسد: “فی الحقیقه عالم یک وطن محسوب است و من علی الارض اهل آن”. نیچه چنان گفت و احتمالاً ناظر به کسی چون هایدگر بود که منظور از نوشته هایش را  در آینده دریابد. سید باب آن روزی را میدید که یک پزشک دیگر انگلیسی به نام دکتر سنت سر برب بیکر بر کنار شمایلش بنشیند و زار زار گریه کند و مشتی از خرواری باشد که به او ایمان آوردند؛ و بهاءالله ناظر به آینده ای نزدیک است که پایه های آنرا در همین دهکده مجازی، سازمان ملل متحد، اتحادیه اروپا و واحد شدن پول کلیه این ممالک و دستاوردهایی فراتر از اینها که به مثابه جرقه ای است میتوان دید. بینش پر برشی که به آینده ای راجع بود که در زمانی که نویسنده آن در زندان بود میدید و هیچکس چنین نگاهی نداشت.

ما انسان هستیم و بنابراین کامل نیستیم. ما انسانیت خود را با تکذیب اشتباهات خود انکار میکنیم. ما با تکذیب کردن حالت تدافعی گرفته و با عصبانیت و  انکار و سایر احساسات و رفتارها خود را آنطور که نیستیم چه برای خود و چه برای دیگران معرفی میکنیم. علت این کار این است که ما فکر میکنیم که اگر دیگران آن روی ما را ببینند – که از قضا رویه ء حقیقی ما است- دیگر ما را دوست ندارند، یعنی آن بخشهایی که ما آنها را منفی می انگاریم را پنهان میکنیم. بنابراین همیشه منِ بَرتَر خود را به خود و دیگران معرفی میکنیم؛ من برتری که معلوم هم نیست به چه نسبتی در برتریت با خود ما قرار گرفته است، اما اگر آن نیز به زیر سوال برود سعی میکنیم با خشم و عصبانیت، اشتباه را به گردن دیگران بیاندازیم، حال آنکه انگشت اشاره که به سمت دیگری است، سه انگشت دیگر به طرف خود ما بر میگردد، بنابراین پذیرش تغییرات در هر یک از سطوح زندگی علاوه بر اینکه از کسالت جلوگیری میکند سبب کاهش خشم و عصبانیت و خود انکارگری نیز میشود. واضح است که هر یک از انواع تغییرات در مقطعی از زندگی میتواند صورت بگیرد و به نسبت این تغییرات معنای تازه ای را برای زندگی ایجاد کند، اما تغییرات کلی تنها در مقاطعی از زندگی و به تعداد انگشت شماری در طی عمر آدمی میتواند رخ بدهد چرا که انسان به ذات نیازمند بنیاد و ثبات است، اما بنیادی که خود به چالش کشیده نشده باشد و به طور پیشینی از طریق خانواده و جامعه کسب شده باشد و به قولی تقلیدی باشد، در گذر عمر به تناقضاتی با باورها و رفتارهای خُرد پیدا میکنند، چه که عقاید کلی به شکل موروثی کسب شده ولی باورها و رفتارهای خُرد در طی زندگی کسب میشوند و امکان اینکه اجزاء با کل سازگار نباشد وجود دارد. اما تغییرات جزئی که میتواند ورود به زندگی هرروزینه ما داشته باشند و در هر یک از تصمیمات خُرد و کلان حضور داشته باشند میتوانند خود شکل و فرمی به عقاید و باورهای کلی ما نیز بدهند و چه بسا ما را آماده تغییرات کلی نیز کنند و هم جزئی از آن کل نیز شوند.  

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)