همانگونه که در سالیان دور در نوشته‌ای توضیح داده بودم که چرا بعد از زوال منابع سنتی قدرت نظام ج ا، جهانی شدن با توسل به توسعه عمق استراتژیک گزینه اصلی بقاء نظام اسلامی است -پدیده‌ای که در سالیان اخیر به روشنی در رفتار جمهوری اسلامی مشاهده می‌شود- بی‌تردید می‌توان ادعا نمود بخش مهمی از رفتار نظام در سطح منطقه‌ای و بین‌المللی از این زاویه قابل تحلیل بهتری است. در مقالات متعددی توضیح دادم چرا برساخت یک دوگانه خیر-شر برای نظام اسلامی در سطح جهانی -که به نوعی بازسازی مفهوم حق-باطل در صدر اسلام و تدوین راهبرد تهاجمی پیامبر مسلمین علیه قبایل و سرزمین‌های دیگر بود -که بعدا به صورتی در دوگانه دارالاسلام-دار‌الحرب در ایدئولوژی گروه اخوان و دیگر گرو‌های سلفی خود را آشکار ساخت- که خود نیز بی‌ارتباط با ریشه‌های جهان‌شناختی اسلامی -چه ریشه‌های مانوی برای آن قایل باشیم، چه ریشه‌ عهد عتیقی و یا حتی ریشه‌های اسطوره‌ای میان‌رودانی- شرط ضرور آنچیزی است که معمولا به عنوان استمرار نهضت اسلامی و یا صدور انقلاب شناخته می‌شود.

از بحث‌های نظری در باره ریشه‌های دشمنی نهضت اسلامی با آنچه تمدن غرب نامیده می‌شود که بگذریم، تجربه بیش از چهل‌ساله نظام اسلامی و کارنامه آن در تحقق وعده‌هایی که در ابتداء مطرح ساخته، تردیدی باقی نگذاشته است که بنیاد‌های نظام اسلامی بر هیچ زمین مستحکمی از ایده زندگی مطلوب و متمدنانه‌ای بنا نشده است، زیرا اساسا تمام امکانات زیستی و تمدنی را در خدمت تقابل گفته شده در بالا می‌خواهد، چنین نظامی نمونه اعلای بی‌نظامی و آشوب است، و در بهترین حالت نظام دوره گذار ابدی. این پاشنه آشیل هر نظام بنیادگرایی است که فلسفه وجودی خود را در دوگانه ستیز دائمی با «دیگری» تعریف کرده است، زیرا چنین نظام‌هایی به سرعت پایگاه اجتماعی خود را از دست می‌دهند. دینامیکی که چنین ریزشی ایجاد می‌کند را قبلا به تفصیل توضیح دادم، از آنجمله تمایل هرچه بیشتر به اعمال خشونت عریان، و همچنین تغییر شکل پایگاه اجتماعی نیروهای حامی از شکل نهادی به شکل سازمانی، که در آن زبان مفاهمه عمومی، دستور‌های سازمانی است و نه انتظارات ایدئولوژیک. به عبارت دیگر، ایدئولوژی دینی در سازمان‌های سپاه و بسیج به نفع انضباط سازمانی کنار گذاشته می‌شود. من به چنین حالتی «ولایت‌پذیری» نیروهای طرفدار نظام می‌گویم. در این حالت، نیروهای سازمانی اختیار پرسش و اجازه اندیشیدن مستقل خود را- که به صورت طبیعی از فرم‌های باورمندانه آنها به ایدئولوژی اسلامی نشات می‌گیرد- فرو می‌گذارند و اطاعت از دستورات را به عنوان وظایف سازمانی، و یا در بهترین حالت اطاعت بی‌چون و چرا از رهبری فرهمند می‌پذیرند. از آنجا که رهبری کنونی از مشخصات یک رهبر فرهمند برخوردار نیست -علی‌رغم تمام تلاش‌هایی که نظام اسلامی برای ساختن چنین شخصیتی در سی ساله اخیر از او کرده است- ولایت‌پذیری کنونی بیشتر در فرم اطاعت سازمانی وجود دارد. اما موضوع اصلی این نوشته چیست؟

از آنجا که انجام مذاکره، مذاکره‌ای که یک طرف آن شیطان بزرگ است، بیشترین آسیب را به بنیان ایدئولوژیک نظام وارد می‌آورد، باعث خلع سلاح حقیقی نظام اسلامی، و تخریب فلسفه وجودی آن برای رهبری و پیش‌بردن منازعه ابدی بین حق و باطل در صحنه جهانی می‌شود. همانگونه که گفتم، این خلع سلاح در صحنه داخلی برای نظام اسلامی چندان اهمیتی ندارد زیرا رژیم از قبل تمام پایگاه‌های اجتماعی خود را از دست داده و اندک نیروهای خود را با اتکاء به ایده ولایت‌پذیری، «سازمان» داده است. اما با عمق استراتژیک نظام چه می‌توان کرد؟ بی‌راه نیست اگر بگوییم بیشترین وحشت و کابوس رهبری کنونی نظام از مذاکره، از دست دادن عمق استراتژیک ایدئولوژیک مبنی بر رهبری منازعه و جدال تاریخی خیر و شر باشد. با فروپاشی عمق استراتژیک ایدئولوژیک، ایران عمق استراتژیک حقیقی خود را نیز به آسانی از دست خواهد داد. از طرف دیگر انسداد سیاسی ایجاد شده در صحنه سیاست خارجی، و تبعات احتمالی ناگوار آن برای نظام اسلامی، رژیم را ملزم به پیش‌بری نوعی از مذاکره دشمنانه، یا مذاکره قهرمانانه می‌کند. اما اگر شرط بقاء نظام حفظ عمق استراتژیک باشد، این فرم از مذاکره چگونه امکان دارد؟ به گمان من راه حل متصور برای نظام همان فرمی است که در داخل کشور پیش‌گرفته است، یعنی استفاده از ولایت‌پذیر کردن نیروهای خارجی هوادار خود. به عبارت دیگر تن دادن به این موضوع که بخش بزرگی از نیروهای حامی خود را از دست بدهد و باقی‌مانده آنها را به صورت تشکیلاتی با اتکاء به مفهوم ولایت‌پذیری «سازمان» دهد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)