کمتر عبارتی را میتوان پیدا کرد که به اندازۀ «منافع ملی» در بحثهای سیاسی مربوط به سیاست خارجی ایران به کار برود. بعضی اصرار دارند تا منافع ملی را ثابت و تغییر ناپذیر تصور کنند و از این در وارد بحث تعریفش میشوند. به تصور من، این راه درستی نیست، چون تعریف منافع ملی، همیشه و به مقدار زیاد، تابع جهان بینی و سیاستهایی هر حکومت است. اگر بتوان بخش ثابتی برای این مفهوم در تصور آورد، موجودیت واحد سیاسی است. این، تنها بخشی است که میتوان به تمام معنا ثابتش شمرد. به عبارتی، پایۀ بحث است، چون اگر ایرانی موجود نباشد، سخن گفتن از منافع ملیش موضوعیت نخواهد داشت. استقلال هم در کنار باقی ماندن واحد سیاسی، اهمیت خود را دارد، برای منحرف نشدن منافع ملی به نفع واحد سیاسی دیگر. اولی شرط مطلق است و دومی نسبی.

محدودیتها

ما در هنگام تعریف و تحقق منافع ملی، آزادی مطلق نداریم. چارچوبهایی این آزادی را محدود کرده است که نمیتوان ندیده گرفت و آزادی ما در قالب آنها مجال عمل مییابد. یکی مربوط است به شکل ایران و دیگری به شکل جهان. آنچه ما در تعیینش آزاد نیستیم، الزاماً تغییر ناپذیر نیست، تغییراتش تابع ارادۀ ما نیست.

ما باید در درجۀ اول به آنچه که هستیم توجه داشته باشیم. ایران مفهوم مجرد نیست، واقعیتی تاریخی و جغرافیایی است. موجودیت معنوی ایران در ذهن مردمان آن جا دارد و به این اعتبار است که صورت مادی و خاکی آن معنی پیدا میکند و میشود کشور ایران. ولی همین خاک، هر خاکی نیست، شکل معین دارد، در نقطه ای خاص از جهان واقع شده و موقعیت آن نسبت به همسایگانش و کشور های دورتر، این است که هست.

آنچه که ما امروز هستیم، حاصل گذشته است و از آنجا که در گذشته، تغییری متصور نیست، آنچه که میتواند موضوع تصمیم ما باشد و مورد تغییر قرار بگیرد، امروز است. امروز، میدان آزادی ماست و اینجاست که میتوانیم منافع ملی را به سلیقۀ خود تعریف نماییم و به عبارتی به ایران شکل و شمایلی بدهیم که طالبیم و موقعیتی را که مطلوب میشماریم، در جهان برایش فراهم بیاوریم.

ولی این امروزی هم که از آن صحبت میکنم، فقط شامل ایران و ما نیست، دنیایی هم هست که در آن قرار داریم. ما در این دنیا تنها نیستیم. کشور های دیگری هم هستند که مثل ما آزادند ولی تابع ارادۀ ما نیستند و با ما وارد تعامل میشوند. این عامل هم، به نوبۀ خود، آزادی ما را در تعریف و تحقق منافع ملی محدود میسازد.

میدان آزادی

حال که محدودیتهای اساسی روشن شد، برویم سر بخش آزاد کار. این بخش شامل تعریف این منافع و تحقق بخشیدن بدانها در چارچوبی که بدان اشاره شد، میگردد. کار دو بخش دارد: ایدئولوژیک و عملی. در آن بخش از تعیین منافع ملی که ما دست باز داریم، ایدئولوژی پایۀ کار است. تعریف منافع ملی و این نکته که چه مرجعی قرار است این منافع را تعریف کند، مربوط است به ایدئولوژی. وجه عملی کار، در درجۀ دوم قرار دارد و  تحقق منافع ملی، همیشه بر عهدۀ قدرت سیاسی است، بر عهدۀ دولت که محل تمرکز این قدرت است، حال این دولت از هر قسم که باشد.

دعوای اصلی بر سر تعیین منافع ملی در حوزۀ‌ ایدئولوژی انجام میپذیرد و اختلاف اصلی ما با حکومت اسلامی درست بر سر ایدئولوژی است. در اینجا باید به دو سؤال پاسخ داد و دو مرجع را معین ساخت.

اول از همه اینکه منافع ملی را که تعریف میکند. از دید مردم ایران، از مشروطیت به بعد، فقط یک مرجع صالح برای تعریف این منافع وجود دارد که خود ملت است. دخالت هر عامل دیگر در این کار، از دید ملت غیر قابل قبول است. در دوران محمدرضا شاه، آمریکا مرجع نهایی تعریف منافع ملی ایران بود و با انقلاب اسلامی، این اختیار از دست ملت به در آمد و در ید اسلامگرایان قرار گرفت. این پایه ای ترین اختلاف است و تمامی اختلافات بعدی از این میزاید.

بعد باید دید که منافع ملی با ارجاع به چه تعریف میشود. احتمالاً خوانندگان نوشتۀ حاضر معتقدند که این مرجع ایران است و باید هم باشد، پس جای سؤال نیست. چرا، جای سؤال هست، برای اینکه در عمل همیشه اینطور نیست. اسلامگرایان، از ابتدای قدرتگیری در ایران، به جای ملت ایران، امت اسلامی را مرجع قرار دادند. رد این امر، نه فقط در اعمال و گفتار این حکومت، بل در قانونی اساسی هم که نگاشت، به روشنی دیده میشود. این تغییر مرجع، از همان نوع بود که کمونیستها به روسیه تحمیل کردند و اتحاد شوروی را جایگزین آن ساختند و دفاع از منافع پرولتاریای جهانی را هدفش قرار دادند. اینرا نیز یادآوری که در دوران محمدرضا شاه، منافع بلوک غرب و بخصوص آمریکا مرجع اصلی تعیین منافع ملی ایران شده بود ـ این پیامد از دست رفتن استقلال بود بعد از بیست و هشت مرداد. در هر دو مورد، تعقیب منافع ملی ایران دچار اختلال شد.

بحران بینش اسلامگرا

شعار امت اسلامی اسباب مزاحمت مردم ایران شد و البته واکنش شدید این مردم را نیز که خود را ایرانی میدانستند و میدانند در پی آورد. این کادر ایدئولوژیک، از بن مسئلۀ تعریف منافع ملی را متزلزل کرد، چون عملاً منافع ایران را تابع مرجع نادرستی کرد. ولی در عمل، ایران، یا به عبارت دقیقتر، آن چارچوب منافع ملی که تعیینش دلبخواهی نیست، باقی ماند. چون به رغم گذاشتن نام «جمهوری اسلامی» به روی کشور، نه تاریخ آن عوض شد، نه موقعیت جغرافیایی آن و نه مردمش.این نام مستعار، ماهیت ایران را تغییر نداد و ایدئولوژی هم، مانند نمونۀ شوروی، نتوانست از عهدۀ ملت بربیاید.

این بینش ایدئولوژیک، همانطور که همه میدانند، با جنگ به کلی بر هم ریخت و واقعیت ایران و روابطش با جهان، به خشنترین شکل، وجود خود را به همه یادآوری کرد. اگر از اسلام حرف میزنید، قاعدتاً باید مسلمانان را در مرکز توجه قرار بدهید و از آنها نیرو بگیرید. ولی وقتی میخواهید از مردم ایران نیرو بگیرید، باید از ایران حرف بزنید و به آنها تکیه کنید. جنگ که شروع شد، ملت ایران که هدف حمله بود در مرکز توجه قرار گرفت و اسلامگرایان هم افتادند به استفاده از حس وطنپرستی مردم، به سبک «جنگ بزرگ میهنی» استالین.

جنگ البته بزرگترین ضربه را به ایدئولوژی اسلامگرا وارد آورد. ولی داستان به این محدود نبود. اگر بخواهیم به درستی رابطۀ اسلامگرایی را با وطنخواهی ایرانی بسنجیم، باید به عقب برگردیم. اگر فقط هم به تاریخ معاصر توجه کنیم، خواهیم دید که اسلامگرایی در عین ادعای اینکه اسلام همه چیز ایران است و مایۀ اصلی هویت ملی است و چه است و چه است، از روز اول از حس ملی گرایی ایرانیان تغذیه کرده است و نیرو گرفته، نه از داستانهای کربلا و… البته همیشه عکس اینرا وانمود کرده ولی ادعایش دروغ است. این یکی از بزرگترین تقلبهای تاریخی است که بتوان سراغ کرد، لااقل در کشور ما. تشیع، هر جا که با ایرانگرایی همراه بوده و از آن پشتیبانی کرده، مورد توجه مردم واقع گشته و هر جا خواسته برتر از آن قرار بگیرد یا احیاناً بدان پشت کند، خودش مانده و مشتی سینه زن. با هم مروری به داستان بکنیم.

خمینی در اوایل دهۀ چهل، با مخالفت با کاپیتولاسیون بود که خود را به عنوان مخالف جدی حکومت شاه مطرح کرد و به تبعید رفت. فصل اول مخالفت او با شاه که اسلامی بود، جاذبه ای برای ملت نداشت. بخش دوم که مربوط بود به نفوذ و مداخلۀ آمریکا، دقیقاً ملی گرایانه بود. درخواست لغو کاپیتولاسیون، از ابتدای قرن بیستم، همیشه از سوی وطنخواهان ایران مطرح گشته بود و مذهبیان هیچگاه بدان توجهی ننموده بودند. زیرا از دید آنان، مسلمانان باید تابع قانون اسلام میبودند و مسیحیان و یهودیان و… تابع قوانین مذهب خود، چارچوب ملی که ختم کاپیتولاسیون را لازم میاورد، هیچگاه در نظر آنان اعتبار و اهمیتی نداشت تا دنبال این شعار بروند. کاری که خمینی کرد، ربودن این شعار از ملی گرایانی بود که در برابر امتیازات داده شده به مستشاران آمریکایی، سستی کردند و واکنش درخوری نشان ندادند. این گام اول بود، ولی خط سیر آیندۀ خمینی را مشخص ساخت.

در انقلاب بخش اسلامی شعار ها سبکترین و سطحی ترین و مبهم تریم بخش کار بود. بخش ملموس کار، وجه ضد آمریکایی و استقلال خواهانه بود که در کنار دروغ آزادیخواهی خمینی، نقش اساسی در بسیج مردم داشت. یعنی باز هم وطنخواهی مردم مورد سؤاستفاده قرار گرفت. بعد از همۀ اینها رسیدیم به جنگ که  باز به وطنخواهی میدان داد و بعد داستان اتم و حالا هم که گرفتار تحریم و ایران ستیزی هستیم و داستان ادامه دارد.

اسلامگرایان، صرفنظر از گفتار اسلام مدارشان، هر جا خواسته اند نیروی مردم را بسیج کنند، دست به دامن ایرانخواهی آنها شده اند و از این منبع نیرو اخذ کرده اند. محرم و صفری که به آنها مینازند دو ماه بیشتر نیست. برای باقی سال هم باید فکری کرد.

مشکلی که هنوز برجاست

مدتیست که شاهدیم حکومت اسلامی به طور منظم تری در پی استفاده از ایرانخواهی مردم است. فشار های شدید بین المللی این کار را لازم میاورد و به گفتار تبلیغاتی جمهوری اسلامی، بخصوص بخشی که متوجه خارج از کشور است، رنگ نوعی گفتار فاشیستی ملی ـ مذهبی داده که در آن تشیع و ایران نقشی به ظاهر متعادل  بازی میکنند. عرض کردم «به ظاهر» چون در استخوانبندی قدرت، برتری از آن مذهب است نه ملت ـ چندی پیش در مقاله ای به این تحول گفتار تبلیغاتی اشاره کردم. ولی دامنۀ این آکروباسی ایدئولوژیک محدود است. زیرا در رژیمهای توتالیتر که ایدئولوژی بر مسند فرمانروایی نشسته، بریدن از آن میسر نیست. میتوان از آن فاصله گرفت، میشود رقیقش کرد، ممکن است برای مدتی به پس صحنه راندش، ولی حذفش نمیتوان کرد و نمیتوان عوضش کرد. دیر یا زود بازمیگردد و ادعای سروری میکند. برای همین هم هست که در این رژیم، معیار قرار دادن ملت و ایران و برتر شمردن قاطع آنها بر امت و اسلام که تنها راه چاره است، مقدور نیست که نیست. همین باعث شده که رژیم هیچگاه نتواند از ظرفیت عظیم پشتیبانی مردم که در جهان سیاست جایگزینی ندارد، استفاده نماید. البته استفاده صورت گرفته و میگیرد، ولی با نوعی بندبازی و به طور ادواری و بیشتر به دلیل تهدید خارجی، از صدام گرفته تا آمریکا. نقش عامل داخلی، یعنی خواست مردم، در این میانه به نسبت ناچیز بوده است.

با استفاده از فرصت، این نکته را نیز ذکر نمایم که داستان همسنگ شمردن اسلام و ایران که در عباراتی نظیر «ایرانی ـ اسلامی» و از این قبیل بازمیتابد، بی پایه است و نشانۀ زیاده خواهی مذهبیان، نه انصاف آنان در احقاق حق ایران. ایران از اسلام و از هر مذهبی، از جمله مذهب زرتشت، یا تشیع یا… مهمتر و برتر است. در این مذاهب متعدد بوده و مذهب غالب کشور هم در طول تاریخ عوض شده، ولی ایران بر جا مانده. ایران واحد سیاسی است نه مذهبی، حتی اگر مذهب ایرانیان خاص آنان باشد. اینکه ایرانیان دین یا مذهب خاص خود را داشته یا دارند، نشانۀ نیرومندی ایران، یعنی هویت سیاسی آنان است که خود را به هویت مذهبی تحمیل کرده و به آن جلوه ای اختصاصی داده است، نه اینکه مردم این دیار اصولاً بین مذهب و ملیت سرگردان بوده اند و هویت سیاسی و مذهبی خود را هم ارز میشمرده اند. تاریخ ایران اگر تنها یک نکته را به طور قاطع بیان دارد، برتری هویت سیاسی است، یعنی برتری ایرانی بودن بر دیگر ابعاد هویت مردم این خاک.

اختلاف اصلی ملت ایران با حکومتش، بر سر بخش ایدئولوژیک منافع ملی است. نارضایی ملت از خامدستی حکومتگران ایران که بر همه هویداست و مایۀ سرافکندگی و خسران، امریست ثانوی. وقتی میشنویم که حکومت اسلامی به منافع ملی ایران بی اعتناست. مقصود روشن است: تعریف حکومت را از منافع ایران نمیپسندیم و معتقدیم که این منافع باید به طریق دیگری تعریف و تعقیب بشود. نکته اینجاست که تغییر بخش ایدئولوژیک که پایه است، در دل رژیم حاضر ممکن نیست و با تغییر این رژیم است که ممکن خواهد گشت. فقط به این ترتیب است که میتوان تعریف جدید و درست و جامعی از منافع ملی را به کرسی نشاند. روش دیگری در کار نیست که نتیجه بدهد. تصحیحات عملی و جزئی برد بسیار محدود دارد.

امروز که کشور تحت فشار بسیار شدید آمریکا و متحدانش قرار گرفته است و مردم نگران موجودیت کشور هستند، همان بخش ثابت، یا در حقیقت پایۀ تعریف منافع ملی که موجودیت ایران است، به جلوی صحنه آمده است. مردم هم متوجه به این امر اساسی هستند و روشن است که تمایلی نیز به از دست دادن استقلال کشور ندارند. از سر گذراندن این خطر، به هر ترتیب که صورت بگیرد، برای همه مغتنم خواهد بود. ولی باز، دیر یا زود، اختلاف بر سر اینکه ایران والاترین ارزش است یا اسلام، دوباره خود نشان خواهد داد. این تنش تا پایان حیات نظام اسلامی ادامه خواهد داشت. هنوز مانده تا تکلیف منافع ملی ما یکسره بشود. ولی در نهایت به نفع ایران یکسره خواهد شد ـ‌ دیر یا زود.

۸ اوت ۲۰۲۰، ۱۸ مرداد ۱۳۹۹

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)