یکی از دوستانم قبلا در این مورد به من هشدار داد اما من خوشبینانه با موضوع برخورد کردم و خودم را راضی کردم که هیچ موضوعی پیش نخواهد آمد، اما قطعا بعد از فاش کردنِ خود برای دوستان، بسته به خصوصیاتِ اخلاقیِ آنها، دیدِشان نسبت به شما تغییر خواهد کرد.
حتا اگر بعد از فاش کردن، با این جمله از سوی آنها مواجه شدید که: «نه، من با این موضوع هیچ مشکلی ندارم»
قطعا این حرف از ته دل نیست، قطعا و یقینا طرز برخورد به صورتِ کمی تا قسمتی محسوس تغییر خواهد کرد. شما از زندگیِ دوستانتان ایگنور خواهید شد، و از یک دوستِ نزدیک به یک سکوتِ مُمتد تبدیل خواهید شد.
جا دارد یادی از صحبتِ دوستم بکنم که گفت: «ولی من بازم میگم… کامینگ اوت کردن توی این جامعه با این مردم اشتباهه… اونم کسایی که خودشون سراسر مشکلن… و هر روز رنگ عوض میکنن و معلوم نیس فردا چطوری باهات رفتار کنن…»
دوستی دارم که زیاد با من صحبت میکرد و از گرایشِ من اطلاعی نداشت، بعد از مدتی احساس صمیمیت – به عنوان یک دوستِ ساده – با او به من دست داد و من به این فکر کردم واقعا پنهان کردنِ گرایشم از او به عنوانِ یک دوستِ صمیمی کارِ ناشایستی به نظر میرسد، از طرفی اشاره کردن به این موضوع برایم بسیار سخت و دردناک بود بنابراین یکی از دوستان مشترک زحمتِ اینکار را بر عهده گرفت و در موردِ من با ایشان صحبت کرد.
از آنروز به بعد، با وجودی که گفت با این موضوع مشکلی ندارد، رفتارِ او تغییر کرد. شاید من بعد از بیانِ این موضوع، روی اخلاقِ دوستم حساس شدهام و زیاد به طرز برخورد و رفتارش توجه میکنم به هرحال اینطور برداشت کردم که او با این موضوع مشکل دارد و پذیرش آن برایش قابل هضم نیست.
امروز برایش از دخترکی گفتم که یک جورهایی پاپیچِ من شده بود و دوست داشت مرا ملاقات کند؛ که با این جملات از سوی دوستم مواجه شدم:
با یه دختر تو رابطه باش
شاید عوض شدی
میتونی یه ترای بکنی
فوقش اینه
که بهم بزنی
برینی تو همه چی
اینقدر گی نباش
اَه
احتمالا بر میگرده احساست
آخه آدم
پیش فرضش که گی نیس
یه تلاش بکن
با یه دکتر حرف بزن
ببین چیزی که میگم
امکان داره
یا نه
راستش را بخواهید الان در شوکِ این جملات هستم، شاید چون حساسیت زیادی روی دوستانِ نزدیکم به خرج میدهم و یک جورهایی آدمها زیاد برایم مهم هستند، با وجودی که من تلاش میکنم در موردِ این موضوع به او اطلاعات مفید بدهم، اما همیشه با جملۀ «بیا بحث رو عوض کنیم» مواجه شدم؛ و فکر میکنم که دارم تبدیل به همان سکوتِ مُمتد میشوم…
کم کم دارم تلاش میکنم که یاد بگیرم که گرایشِ من یعنی محکم زندگی کردن، یعنیت بدیل شدن به بیدی که با این بادهای انتقاد نلرزد…
شاید عدهای بگویند که من تا به کجا پیش رفتهام که حتا انتقادِ صمیمیترین دوستانم – به گفتۀ خودم – برایم اینقد دردناک و غیرقابل باور مینماید، اما واقعیت این است که زیرِ سئوال رفتن از سوی نزدیکترین انسانهای زندگیَم برایم بسیار سخت است.
در موردِ نوروز؛ تصمیم گرفته بودم با یک دوستِ دیگر در این مورد صحبت کنم – که ایشان هم بسیار برایم اهمیت دارند – و دوست ندارم روزی با نظیرِ چنین جملاتی از سوی یک فردٍ نزدیکِ دیگر مواجه شوم.
فلذا عطای هرگونه کامینگ اَوت را – تا اطلاع بعدی – به لقایش بخشیده و همین فرمان را ادامه میدهم، به امیدِ هیچگونه تصادفِ دردناک…!
دل بیقرار delbigharar.wordpress.com
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.