در روان پژوهی با دکتر حسن مکارمی: بخش هجدهم (فضای نگهداری از آسیب دیدگان روانی) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان آبان ماه ۱۳۹۷ پاریس

در روان‌پژوهی: فضای نگهداری از آسیب‌های روانی

با سلام به عزیزان به هم‌وطنان گرامی و همۀ پارسی زبانان جهان.

در برنامه شمارۀ نوزده در روان‌پژوهی، نظر دارم به تشریح فضای محیط‌های نگهداری افرادی که دچار آسیب روانی شده‌اند بپردازم. این گونه فضا چگونه فضایی است و چگونه باید باشد. همراهی افرادی که دچار آسیب روانی هستند به دو دوران تقسیم می‌شود؛ دورۀ اول دورۀ بیمارستان‌هایی است که بخش‌هایی برای بستری کردن این افراد دارند و دورۀ دوم دورانی که این افراد را در بیمارستان‌های مخصوص و فضای بسته بستری می‌کنند. در اولین مرحله این افراد در جامعه زندگی می‌کردند. زندگی بین مردم مشکلاتی را برای مردم و نزدیکان این افراد تولید می‌کرد ولی حسن‌هایی هم داشت؛ بدین‌گونه که جدایی محیط زندگی نبود، همه با هم زندگی می‌کردند و این با هم زندگی کردن کمک می‌کرد که در بسیاری از آسیب‌های روانی مقداری از تشدید آسیب روانی جلوگیری کنیم. زندگی با دیگران، خود عادی زندگی کردن، خوابیدن و بیدار شدن، غذا خوردن، در محیط خانواده بودن، در کوچه بودن و…به ادامۀ ارتباط با دیگران کمک می‌کرد.

بعد از مدتی به هر حال محیط‌های مشخصی را به افرادی که دچار مقداری آسیب روانی هستند اختصاص دادیم. این دوران خود به دو دوره تقسیم می‌شود؛ دورانی که متأسفانه با خشونت بسیار همراه بود. در این دوران بیماران را غل و زنجیر می‌کردند و در نهایت برخی را که آسیب‌های شدیدتری داشتند از بقیه جدا می‌کردند. در دورۀ بعد نگاه درمان‌گران به آسیب‌های روانی تغییر کرد و انسانی‌تر شد و با پیدا شدن داروهای آرامش بخش، در کل شاهد محیط‌های آرام‌تری شدیم. در این دوره ما مشکلات غل و زنجیر و جدا کردن نداریم؛ ولی هنوز هم به دلیل مشکلاتی که ممکن است بعضی بیماران به وجود بیاورند، محیط بیمارستان‌ها یا انیسیتوهایی که در آن افرادی با آسیب‌های روانی نگهداری می‌شود بسته است؛ یعنی اجازه ورود و خروج به آن شکل نیست.

این مقدمه برای این بود که ببینیم در ایران امروز، رفتار مسئولین مداوای آسیب‌های روانی با این موضوع چگونه است و چگونه باید باشد. یکی از همکاران من که در ایران است و ما در زمینۀ نظری با هم همکاری داریم و تلاش می‌کنیم کتاب ترجمه و چاپ کنیم، می‌گفتند در هفتۀ پیش از اینکه روان‌پزشک است ناراحت شده؛ زیرا دختر هیجده ساله‌ای را از روستایی آورده بودند که ایشان به شدت با چوب مضروب شده بود. ایشان وقتی پی جوی ماجرا می‌شود متوجه می‌شود که بزرگ روستا – بدون اینکه بگوییم این بزرگ به چه لباسی ملبس بودند – گفته ایشان جن دارند و تنها راه این بوده است که با زدن جن را از بدنشان بیرون کنیم. بزرگ ده می‌گوید این کار را کردیم ولی درمان نشده است و حالا او را آورده‌ایم بیمارستان. همکارم می‌گفت این دختر هیجده سالۀ بیچاره از نظر جسمی چه زجری کشیده و چه زجری خواهد کشید و این که روان به بدن چه ارتباطی دارد. همین‌طور که میشل فوکو مطرح می‌کند در واقع زمان بسیاری طول کشید تا ما متوجه شدیم زمان تصمیم گیرنده و بدن مجری است. اگر اشتباه و اشکالی از روان است، بدنِ مجری را نباید تنبیه کرد. به هر حال این اتفاق افتاده و این مسأله کمی ذهن من را به خودش مشغول کرد. به این فکر افتادم که در ایران و در محیط‌هایی که این بیماران را نگه می‌دارند چه می‌گذرد. چه کسی پاسخگو است و چگونه می‌شود این فضاها را بهتر کرد؟‌ حتی یک کمی جلوتر می‌روم و می‌گویم غیر از مؤسساتی که مسئول بستری کردن افرادی هستند که دچار آسیب شده‌اند، درمانگاه‌ها، کلینیک‌ها، مطب‌های روان‌پزشکان، روانکاوان و روان شناسان بالینی را داریم. باید پرسید آن قسمت‌هایی از جامعه که کسی با آسیب روانی به آنجا مراجعه می‌کند، چگونه محیطی است؟ آیا ما هنوز در قسمت‌هایی از ایران عزیزمان محیط‌های بیمارستانی دربسته داریم؟ آیا واقعاً غل و زنجیر وجود دارد، وجود ندارد، آیا واقعاً فقط به دارو متوسل می‌شوند، آیا واقعاً تعداد تخت‌هایی لازم برای بستری کردن این افراد را دارند؟ خاطرم است چند سال پیش خود وزارت بهداشت مطرح می‌کرد که برای نصف بیمارانی که باید بستری شوند تخت لازم را نداریم. به هر روی نگاهی عمیق به فضای رسیدگی به آسیب‌های روانی در ایران نگاهی اساسی است. اما اینکه ورای این مسأله، ورای اینکه در حال حاضر چه هست و در حال حاضر چه فضایی داریم می‌شود دربارۀ آینده بحث کرد. یعنی بگوییم چرا نباید این فضا شاد و گرم باشد و چرا باید سرد و غمگین بماند؟ آیا وظیفه ما نیست که برای شاد و گرم کردن این فضاها تلاش کنیم، به جای اینکه فقط به فکر نوع آرام کردن افراد باشیم. در این مورد می‌شود دو نکته را گوشزد کرد، برای گوش‌هایی که به شنیدن علاقمندند؛ نکتۀ اول این است که بسیاری از آسیب‌های روانی به نمادپردازی یا راحت‌تر بگوییم به کلام، به سخن گفتن یا نگفتن یا چگونگی گفتن یا نگفتن مربوط است؛ به عبارتی محورش یا مرکز ثقلش کلام و سخن است. البته من قصد ندارم که الان وارد این مسأله شوم ولی وقتی جلوتر برویم، حتی تمام آسیب‌های روانی اتستیک هم عملاً از این موضوع عدم امکان فرد برای نمادپردازی و در نتیجه سخن گفتن حاصل می‌شود. تمام بیماری‌هایی که ما در طبقۀ سایکوتیک طبقه‌بندی می‌کنیم و جنون می‌نامیم، به‌نوعی آسیب بر رابطه با واقعیت است و باید توجه داشت که رابطه با واقعیت از محور کلام و نمادپردازی می‌گذارد. همین امر باعث می‌شود اکثراً در این‌گونه محیط‌ها معمولاً کسانی که به بیماران رسیدگی می‌کنند؛ مانند پرستار، پزشک، بهیاران و خدمتگزاران به‌تدریج با زبان و کلمه مشکل پیدا می‌کنند. به همین دلیل است که در فرانسه روانکاوانی برای کار در این محیط‌ها استخدام می‌شوند که کلام را به این محیط‌ها برگردانند. چگونه می‌شود در این محیط‌ها رابطه با کلام را حفظ کرد؟ یعنی ما به‌عنوان روانکار چگونه می‌توانیم در دام بی‌کلامی نیافتیم و کلام را دوباره برگردانیم به جامعه. این کار روانکاوانی است که در مؤسسات و بیمارستان‌های فرانسه استخدام می‌شوند، برای اینکه با جلسه گذاشتن با کسانی که به این بیماران خدمات می‌دهند، دوباره بتوانند کلام را بین خود این افراد از طرفی و بیماران از طرف دیگر جاری کنند.

در زمان دانشجویی، هیئتی از یک دانشگاه آمریکایی از دانشگاه ما بازدید کرد. من به‌عنوان نمایندۀ آن موقع دانشجویان فوق لیسانس شروع کردم جدی و محکم با حالت تقریباً تند مشکلات دانشگاه، مشکلات جامعه و خودمان را مطرح کردم. در انتها رئیس این هیئت با لبخندی به من نگاه کرد و گفت آیا همۀ این حرف‌ها را نمی‌توانستی آرام‌تر و با لبخند بگویی؟ من شرمنده شدم. واقعاً هنوز این حالت در ذهن من هست. ما می‌توانیم حرف جدی بزنیم؛ یعنی حرف جدی، حرف درست و معقول چه ربطی به غم، غصه و خشونت دارد؟ اصلاً سخن گفتن یعنی انتقال پیام به دیگری. اگر در به‌شکلی خشن به دیگری پیامی را انتقال دهیم از پیش خود را در شرایطی قرار می‌دهیم که دیگری با مخالف است و نمی‌خواهد یا نمی‌تواند به پیام من گوش بدهد. یا اینکه من فغانی دارم، دردی دارم و باید مبنای این درد را عملاً با خشونت، اخم و غم نشان دهم. سخن من این است که آیا برای ما به‌عنوان افرادی که روانکار هستیم؛ چه در مطب خودمان چه در بیمارستان یا حتی در بین دوستان و در مهمانی‌ها، این امکان وجود ندارد که وقتی در مقابل مسألۀ آسیب روانی قرار می‌گیریم، موضوع را با طنز، خنده، شوخی، شعر و هنر همراه کنیم و مقداری محیط را تر و تازه کنیم. شاداب کردن فضا می‌تواند جزء درمان باشد. باید این سالن‌های انتظار غم‌ انگیز را به محیط‌های شادی تبدیل کرد تا وقتی افرادی که به این مکان‌ها مراجعه می‌کنند و دچار آسیب‌های روانی هستند فشار کمتری را تحمل کنند. این پیامی است که به‌شکلی برای همۀ همکاران می‌فرستم. به هر حال هر کدام از ما به‌شکلی آسیب روانی داریم و نباید فکر کنیم که این مسألۀ دیگران است و به ما مربوط نمی‌شود. به هر حال ممکن است روزی به این مکان‌ها مراجعه کنیم. پس باید فضا را به سمت شادی، هنر، خنده، رنگ، شیرینی و رقص ببریم. همۀ این عوامل بشر را به سمت بالا، برتر و جلوتر می‌برد. تلاش کنیم خصیصۀ جدی بودن این فضاها را بشکنیم؛ زیرا این امر سبب می‌شود از کار خود نتیجۀ بهتری بگیریم. 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)