مسئله پیمان راهبردی ایران و چین موضوعی است که بیش از آنچه تاکنون صحبت شده باید راجع به آن اندیشه کرد. ظریف و روحانی از طرفداران و حامیان پروپاقرص این پیمان هستند و توانستند تا حدودی خامنهای را با خودشان همراه کنند. آیا این نشانی از استقلال تصمیمگیری در تهران است با توجه به این نکته که چنین پیمانی الزاما خوشایند روسها نیست؟ آیا پشت کردن روسیه به ایران در سوریه و بازگذاشتن دست اسرائیل در حمله به مواضع ایران در سرتاسر خاک سوریه عاملی است تا به روسها یادآورری شود که ایران نیز برگهایی برای بازی دارد؟ آیا این پیمان بازی کودکانهای است که مثلا ایالات متحده را قانع کند در صورت ادامه روش کنونی چین برگ بازی مهمی در خاورمیانه پیدا خواهد کرد؟ نقش سپاه پاسداران در این وسط چیست با توجه به اینکه علیالاصول باید در شورای فرماندهی سپاه، تنوع علایق در این زمینه وجود داشته باشد؟
من فعلا دو حدس در این باره دارم. یکی عامیانه است- من معمولا به حدسهای عامیانهام باور بیشتری دارم- و دیگری مبتنی بر ملاحظات راهبردی. حدس عامیانه من اما این است که مدتی است ظریف جان عاشق یکی از ظریفههای چینی شده و دلباخته و عنان اختیار از کف داده. قبلا در مقالهای نوشتم که اخیرا ظریف خیلی طنازیها و دلبریهای شکستنی دارد به گونهای که روی لهجه فارسی او هم تاثیر گذاشته. اما ملاحظه دوم.
در مقالهای که در همین سایت قرار دارد به تفصیل نوشتم که تاریخ چهل ساله رژیم اسلامی حاوی ۳ گفتمان اساسی بوده و رژیم بعد از دوره ریاست جمهوری خاتمی دچار بنبست گفتمانی شده است. چنین بستی بحران کارآمدی و متعاقب آن بحران مشروعیت را دامن زده است- اگرچه چنین بحرانهایی ساختاری رژیم هستند و از ابتدای تاسیس آن با آن همراه بودهاند- به هر حال داستان گشایش این بن بست مفصلتر از آن است که در اینجا بنویسم، اما به یک نکته مهم اشاره میکنم. قدرت غرب اساسا از سکولاریزاسیون نهادهای قدرت به وجه عام ناشی میشود و این اساسا با ایدئولوژی اسلامی مغایرت دارد. آیا هیچ مدلی از سکولاریزاسیون متصور است که در ضمن آن بتوان به گونهای منابع اصلی قدرت، یعنی ایدئولوژی تقابل به غرب به وجه اسلامی را حفظ کرد؟ به گمان من ظریف و روحانی و بخشهایی از فرماندهان سپاه پاسداران پاسخ را در مدل چینی توسعه پیدا کردهاند. البته داستان کپی روشهای توسعه از شرق آسیا داستان طولانی دارد و از جناب هاشمی در سفر معروف او به ژاپن شروع شد. اما مدل توسعه چین کونیست واجد چه خصوصیاتی است که آن را برای رژیم اسلامی چنین جذاب کرده است؟ امیدوارم در فرصتی دیگر به این موضوع مهم بپردازم، اما باید اشاره کنیم که سکولاریزاسیون جدید در واقع جداسازی سرمایه است از عقل مدرن و تسلیم شدن به منطق سرمایه، امری که در چین اتفاق نیافتاد. در واقع آنچه جای منطق سرمایه را به عنوان عقل منفصل در صورت نئولیبرالیسم آن در چین گرفته، تصمیمات عالی حزب خلق چین است. در حالیکه در سطوح پایین مدیریت امور، منطق بازار آزاد در حال فعالیت است، تمام کارآیی اقتصادی این سطح در خدمت راهبردهای عالی حزب خلق قرار میگیرد. چنین مدلی به رژیم اسلامی کمک میکند تا با ارتقاع دادن به گفتمان تقابل با غرب، از مزایای منطق بازار آزاد برای بهبود و مزیت بخشی به کارآیی نهادهای اقتصادی در سطوح پایین دستی استفاده کند. به این ترتیب قدرت سیاسی عملا تنازعی با منطق بازار آزاد نخواهد داشت و در ضمن کل پتانسیل بازار تحت کنترل قدرت سیاسی خواهد بود. چنین راهبردی که میتوان آن را شبه- مدرنیزاسیون یا شبه-سکولاریزاسیون نامید البته همراه خواهد بود با جراحیهای دردناک در بخش اجتماعی به ضرر بخش سنتی، اعطاء آزادیهای اجتماعی، باز شدن فضای کسب و کار بخشهای خصوصی و امور دیگر.
رویهمرفته، بین دو حدس بالا، بنده هنوز اولی را محتملتر میدانم!
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.