سخنرانی باقر ابراهیم زاده در: اطاق تلگرام گفتمان ما در ۸ تیر ماه ۱۳۹۹
درود به شما و سپاس از برگزار کنندگان این برنامه که امکان گفتگوی من را با شما فراهم کردهاند.
صحبتم را با یاد وخاطره آن زنان ومردانی که در مهرآباد جنوبی تهران در سال ۱۳۵۵، در ۸ تیرماه توسط جنایتکاران ساواک کشته شدند، رفیق حمید اشرف و ۹ نفر از یارانش، آغاز میکنم. انسانهای شریف ومبارز وفداکاری که برای آزادی وبرابری مبارزه میکردند. زنان ومردانی که فریادی از اعماق علیه استبداد شاهی بودند. استبدادی که امکان هرگونه فعالیت آزادانه ومستقل را از مردم گرفته بود وراه هرگونه مبارزهی مسالمت آمیز ومدنی را علیه نابرابری، تبعیض طبقاتی واجتماعی، علیه محرومیتهای بزرگی که در کشور بشکل بیسوادی بیش از ۵۰ درصد جمعیت کشور، بصورت خانه خرابی دهقانان و مردمان حاشیه شهرها و حاشیهی کشور بسته بود. این مساله بسیاری از انسانهای آگاه را به اعتراض میکشاند وهرگونه اعتراض به این نابسامانیها، جوابش زندان وشکنجه و اعدام در زندانهای شاه بود. آری باید بگویم که امروز- ۴۴ سال پس از جانباختن رفیق فرمانده، حمید اشرف و ۹ رفیق همرزم او، همچنان آرزوهای حمید اشرف ویارانش برای آزادی وبرابری ورفاه مردم ومبارزه برای آن آرزوها در دستور کار ماست.
من این روز را همواره بخاطر داشته ودارم. چرا که ۳ شبانه روز بود که در کمیته مشترک ساواک شهربانی سکوت حکمفرما بود و هیچ بازجویی و سروصدایی نبود و بعد از این ضربه فاجعه آمیز، رسولی بازجو به سلول من آمد. خوشحال بود و از سرمستی کشتن حمید اشرف، برای شکستن مقاومتهای ما – در حالیکه من در اثر شکنجه درازکش بودم، گفت حمید اشرفتان را کشتیم و سازمان فداییتان نابود شد و تو را هم اعدام میکنیم! غافل ازآن که تنها دوسال بعد از آن، در سال ۵۷ مردم، حکومت شاهنشاهی و ساواکش را در زباله دانی تاریخ دفن کردند.
باز باید اضافه کنم که این روزها، یادآور کشتارهای سال ۶۰ اعدام سعید سلطانپور، محسن فاضل، طلعت رهنما و… هزاران زن و مرد نوجوان وجوان و آگاهیست که علیه نظام برخاسته از انقلاب شکست خورده ۵۷ بودند.
باز باید این درد ورنج را با شما تقسیم کنم که دیروز، سالگرد جانباختن برادرم بود. دستگیری و مرگ برادرم دکتر غلامحسین ابراهیم زاده، ۷ سال بعد از جانباختن حمید اشرف رهبر چریکهای فدایی خلق ایران. در ۷ تیر ۱۳۶۲ رژیم دار وشکنجه وجنایت اسلامی، برادرم را دستگیر، وتن زخمیش را به شکنجه گاههای اسلامی بردند و اورا کشتند. در این روز دکتر غلام را همراه علیرضا شکوهی همراه ورفیق قدیمیاش، همسرش آزاده وکودک ۹ ماهاش نیلوفر و خواهر۱۵ سالهام شکوفه را دستگیر وبه شکنجه کاه اوین کشاندند. دکتر غلام، یکی از سازمان دهندگان جنبش دانشجویی در دهه ۴۰، از رهبران گروه ستاره سرخ، یکی از رهبران وسازماندهندگان گروه رشت کنگاور، ویکی از بنیانگذاران سازمان راه کارگر بود که مجموعا طی دهسال از سال ۴۶ تا انقلاب۵۷ در زندانهای شاه اسیر بود. قبل از قیام بهمن ۵۷ از زندان آزاد شد و مورد استقبال عظیم هزاران نفر از مردم کنگاور و روستاها و شهرهای غرب کشور قرار گرفت. دهها هزار نفر به استقبال او آمدند به محض پیاده شدن از ماشین در مسافتی طولانی مردم او را روی شانههایشان میبردند او پزشک درمانگاههای بندرلنگه در جنوب ایران، پزشک بیمارستانهای لقمان الدوله وسعیدیه و درمانکاههای جنوب شهر تهران بود. جنایتکاران اسلامی او را در ۷ ثیر ۶۲ کشتند و هزاران نفر از مردمی که او را میشناختند عزادار شدند. باید اضافه کنم که علیرضا شکوهی و غلام از بنیانگذاران و اعضای کمیته مرکزی راه کارگر بودند وعلی رضا را نیز در ۱۱ دیماه ۶۲ اعدام کردند..
یاد همه جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم گرامی باد
دررژیم شاه در رابطه با مسایل فرهمگی و اجتمایی و سیاسی برنامه ریزیشان مسلط کردن سکوت قبرستانی در جامعه و سرکوب هر گونه فعالیت سیاسی و اجتمایی بود از انتشار کتابهای سیاسی و انقلابی و چپ و آگاهگرانه جلوگیری میکردند و در مقابل از حوزههای علمیه اسلامی و آیت الله بروجردی وشریعتمداری وگلپایگانی و مکارم شیرازی و دیگر آخوندهای حوزههای علمیهی آخوندی حمایتهای مالی و سیاسی وتبلیغاتی میکردند. کتابهای مذهبی، مجلات اسلامی به وفور ومجانی چاپ میشدند. تعلیمات دینی، یکی از دروس اصلی دانش آموزان بود که توسط مکارم شیرازی، بهشتی و باهنر و مفتح نوشته میشدند. انجمنهای اسلامی و مساجد و تکیهها و امازادهها فعالیتشان گسترده بود و شاه تولیت آستان قدس رضوی را به شخصا برعهده داشت وخودرا سایه خدا میدانست وآخوندهایی بودند که از ارتباط شاه با خدا وائمه صحبت میکردند. به زیارت مکه هم میرفت. ضدیت رژیم با کمونیسم و چپ و آزادی خواهی، برابر طلبی، استقلال طلبی آشکار بود. و به دلیل ترس از کمونیسم و به خطر افتادن حاکمیت اقلیت سرمایه داردر ایران، عملا تخم اسلام ناب محمدی و پرورش و سازمانگری حکومت اسلامی در دامان حکومت شاه پرورش یافته بود.
از سال ۱۳۴۸ که به ستاره سرخ پیوستم و بعد به سازمان چریکهای فدایی، فعالیت سیاسی تشکیلاتی مان گسترده تر و منظم تر شد و در این ارتباطات سیاسی و تشکیلاتی همراه رفقای زیادی متشکل شدیم. تمایلات ارتباط گیری و همکاری با سازمان فدایی در حدی شد که با توجه به شدت سرکوب ساواک و تشکیل شبکهها و تورهای پلیسی، سازمان فدایی توان سازماندهی نیروهای مشتاق ارتباطات جدید را نداشت. ساواک هم از سال ۵۳ با سازماندهی سازمان رهایی بخش به رهبری تهرانی از ساواک و سیروس نهاوندی مزدور با هدف نفوذ و متلاشی کردن سازمان فدایی و سایر نیروهای انقلابی از اواخر سال ۵۴ و سال ۵۵ و با نفوذ و کنترل ارتباطات تلفنی ضربات مهلکی را به سازمان فدایی و جنبش چپ و انقلابی وارد آوردند. شبکه علنی و نیمه علنی سازمان همراه شبکهی مخفی و خانههای تیمی ضربات مهلکی خوردند.
۲۵ تا ۲۸ اردیبهشت ۵۵ ضربات بسیار گستردهای به خانههای تیمی چریکها وارد شد من هم در روز ۲۸ اردیبهشت ۵۵ از طریق کنترل طولانی مدت مکالمات تلفنی دستگیر شدم. ساعت ۲ بعداز ظهر بود که ماموران ساواک با محاصره کامل منطقه به خانهام ریختند و مرا دستگیر کردند. در این روز دهها نفر دیگر در ارتباط با چریکهای فدایی خلق دستگیر و تحت شکنجههای وحشیانه ساواک قرار گرفتند و به سالهای طولانی زندان محکوم شدند. آنچه بر من معلوم شد این بود که ساواک با کنترل ارتباطات تلفنی و قرار هایی که اجراء میشدند منتظر لحظهی مناسب ضربات وکشتن رهبران سازمان بود. بطور مثال، دو هفته قبل از ضربات و دستگیریام، ساعت ۷ صبح با اسماعیل درخیابان پپسی کولا تهران قرار داشتیم و بعد از دستگیریام زیر شکنجههای وحشیانه ساواک، بازجو محل و روز و ساعت قرار را مطرح کرد و گفت که اسماعیل از قزوین آمده بود. همچنین قرار من و اسماعیل با بهروز در ساعت ۸ صبح روز ۲۵ اردیبهشت در تهران نو را بازجو زیر شکنجه به من گفت. در زمستان ۱۳۵۷ که از زندان آزاد شدم همسایههای خانهای که در تهران دستگیر شده بودم میگفتندکه از یکهفته قبل از دستگیریام ماموران مسلح در پشت بام خانههای همسایهها مستقر شده و گفته بودند در تعقیب و مراقبت از یک قاچاقچی هستند، که این نشان میداد آنها با برنامه ریزی کامل وخونسردانه، در حال وگرد آوری و تکمیل اطلاعات بودهاند.
چند دقیقه بعد از دستگیری من را چشم بسته به محلی بردند که کف دو اطاق بزرگ پر از اجساد سوخته و متلاشی شده رفقای چریکهای فدایی مان بود. حدود بیست نفر از اجساد متلاشی و سوخته شده رفقای زن و مرد که رفیق اسماعیل عابدی نیز آنجا بود ولی جسد رفیق بهروز ارمغانی چون در رشت جانباخته بود آنجا نبود. انسان هایی که برای آزادی و سوسیالیسم و علیه حکومت موروثی واستبدادی شاهی وبرای تحقق آرمانهای بزرگ انسانی با تمام وجود مبارزه میکردند و در شبانه روز فقط ۶ ساعت میخوابیدند و بقیهی ساعات شبانه روز در این تلاش بودند که رویاهای یک مبارزه عظیم مردمی را برای سرنگونی ستم واستبداد وتبعیض و برقراری یک نظم انسانی و برابر و آزاد به سرانجام رسانند و مردم را در رفاه وشادی و خوشبختی ببینند.
نگاهی به نامها و نشانهها، در سرکوب خونین چریکها، بیان زخمی بزرگ بر جنبش فدایی وترقیخواه ایران است. در همه این سالها که گذشت درد وزخم کشتارهای خونین سال ۵۵ و ازدست رفتن رفقایم برجانم مانده است و حسرت نبود آنان را حس میکنم. آنچه که این لیست جانباختگان سال ۵۵ نمایان میکنند آنست که اکثریت بزرگی از بهترین کادرهای سازمان و رهبران جنبش انقلابی مردم ایران توسط ساواک سلاخی شدند تا به اصطلاح» جزیره ثبات» آریا مهری از خطر جنبش انقلابی مردم رها شود. اما کمتر از دوسال لازم بود که خیابانها از مردمی انباشته شود که خواهان سرنگونی شاه و آزادی وبرابری و رهایی از تبعیض و ستم شوند. تراژدی تاریخ آن بود وهست که سرکوب رهبران و فعالان روشنفکران جنبشهای اجتماعی، نمیتواند مانع از خیزش جنبش مردمی شود، تنها کارش گرفتن افقهای بزرگ از این جنبشها و دادن فرصت به مرتجعین و فرصت طلبانی است که میخواهند نظام اجتماعی و اقتصادی حاکم را بگونهای از نابودی نجات دهند و آنرا بشیوههای تازهای بازسازی کنند. بر این دریغ باید اضافه کرد که سازمان فدایی نتوانست از پس این بار سرکوب خونین سال ۵۵ در آید و افقهای بزرگی که بواسطهی جنبش انقلابی سال ۵۷ ایجاد شده بود بدست کوته نظران رفرمیستی، از دست رفت
آنچه که بعد از ۴۴ سال بر ذهن وروان من سنگینی میکند و دردعمیقش را بر جانم حس میکنم لحظه دیدن اجساد رفقایم بود. این دردناک ترین و وحشتناکترین لحظه زندگیام بود که رفقایمان را دست داده بودیم. آن لحظات وحشتناک در تمام سالهای زندگیام همراه من است. ما آنچنان شیفتهی مبارزه ورهایی وبهروزی مردم بودیم و از پیروزیهای همهی جنبشهای رهاییبخش چون جنبش ویتنام و کوبا و فلسطین و.. نیرو میگرفتیم و جهان مان با نامهای مبارزانی همچون چه گوارا و هوشی مین و جورج حبش عجین بود و هر لحظهی بودن با یارانمان همچون اسماعیل وبهرو ز و… برایمان ارزش بسیار داشت و از آن نیرو وانرژی میگرفتیم ومیدانستیم این فرصتها بسیار کوتاه است ومیتواند دیگربار تکرار نشود. بی دلیل نبود وقتی با هم قرار داشتیم با تمام وجود همدیگر را بغل میکردیم و میبوسیدیم چرا که هر قرار ما ممکن بود آخرین قرار و آخرین وداع با همدیگر باشد. از زمان دستگیری دیگر میدانستم که اسیر دشمن خونخواری هستم، که رفقایم را کشتهاند، من زنده در اسارتم. اسارت بمعنای آنست که چند لحظه دیگر باید من را تحت شکنجههایشان برای بدست آوردن اطلاعات و سر نخ هایی از رفقای اسیر نشده قرار دهندو بدنم وپاهایم متلاشی شوند. تجربه زندان برادرم دکتر غلام و رفقای بسیاری را داشتم و آماده بودم که علی رغم شکنجههای وحشیانه، اسرار رفقایم را حفظ کنم. لحظاتی بعد از رسیدن به کمیته مشترک ساواک و شهربانی شکنجههای وحشیانه آغازشد و شدت شکنجههای طولانی طی ۷ ماه در کمیته مشترک ساواک و شهربانی در حدی بود که تمام گوشتهای کف پاها و مچ پاهایم متلاشی و گندیده شد و از بین رفت و پاهایم را تا زانو چند ماه پانسمان میکردند، مواقعی که من را با طناب از مچ دستها و از سقف آویزان میکردند در اثرضربات شلاق از پا تا گردنم سیاه شده بود. پرده گوشهایم در اثر ضربات سیلی سوراخ شدند. در اثر شدت بوکس به صورتم فکام جا به جا شده بود با آتش سیگار موقعی که زیر شکنجه آپولو بودم بازوهایم را میسوزاندند تا سیگار خاموش میشد. با شوک الکتریکی و سوزاندن سینه و شکم و فرو کردن کبریت روشن به سوراخ دماغ و دهانم موقع داد زدن، مچ پاهایم را درون دو آچار لوله کشی که تا رسیدن به استخوان آنها را سفت میکردند خون میریخت از کف پاها و دماغ و دهانم خون جاری بود دستهایم را زیر دو تیغه آهنی با پهنای پشت دست قرار داده بودند و آن تیغهها را روی دستهایم فرو میکردند. این شکنجهها را یک تیم عملیاتی چند نفره و همزمان انجام میدادند و بعداز شکنجههای روز اول دستگیریام تا آخر شب چون هیچ توانی برای حرکت نداشتم من را برای بار سوم ولی این بار با برانکارد برای پانسمان و جلوگیری از خونریزی بیشتر به بهداری زندان کمیته مشترک ساواک و شهربانی منتقل کردند. آخر شب من را نگهبانان با برانکارد در راهرو گذاشتند و بازجویم رسولی به نگهبان کشیک گفت که من نباید بخوابم. هدف آنها به هم ریختن کنترل اعصاب و تمرکز زندانی بود و صبح روز دوم شکنجه با دستگاه شکنجه آپولو شروع شد. دست چپم تا سه ماه غیر عادی و بی حس بود. با کسب تجربه از رفقایی که سالهای قبل دستگیر شده بودند در سلولها با عدم اعتماد مطلق به همه در رابطه با اطلاعات تشکیلات برخورد میکردم و سالهای بعد با بررسی وضعیت همسلولیهایم در کمیته متوجه شدم که طی ۷ ماه زیر شکنجه و بازجویی بیشتر مواقع بازجویم زندانی ضعیفی را برای کسب اطلاعات همسلول من میکردند. همواره سپاسگزار رفقایی هستم که تا دو ماه ونیم با صمیمیت و مهربانی من را بغل و جا به جا میکردند به اطاق بازجویی و اطاق شکنجه و بهداری و دستشویی میبردند و لباسهای خونیام را میشستند. هرگز هم سلولیهایم رفقا نبی از دانشجویان دانشگاه جندی شاپور اهواز و رضا خباز از قهرمانان ورزش مازندران را از یاد نمیبرم. رضا که ورزشکاری تنومند بود به من میگفت چطور تو را بغل کنیم که کمتر درد بکشی چون همه بدنت سیاه شده (رضا عزیز به علت فشارهای زندان، بعد از آزادی سکته کرد و جان باخت یادش همواره گرامی باد) دو ماه و نیم بعد از دستگیریام برای رفتن به اطاق شکنجه و بازجویی و دستشویی به صورت نشسته روی کف زمین با دست و پاشنه پا خودم را روی زمین میکشیدم و میرفتم. تا دو ماه و نیم چون در اثر شکنجه زخمی و در چرک و خون بودم نمیتوانستند من را به حمام که هفتهای یکبار و چند دقیقهای بود، ببرند، در آن شرایط در سلولها روابط صمیمانهای با هم داشتیم. از بودن باهم ومقاومتی که در مقابل ساواک میکردیم لذت میبردیم، صفا میکردیم و میخندیدیم و شبها شعر میخواندیم و داستان تعریف میکردیم. علیرغم زندان و شکنجه این زندگی بود که د رغالب جدیدی ادامه داشت و به ما نیرو میداد. در طی شبانه روز برای رفتن به دستشویی ۳ بار درب سلول را باز میکردند. این را باردیگر باید یاداور شوم که در باره شکنجههای زندانیان سیاسی دوران شاه اشارهای میکنم تا آنان که جنایات در زندانهای سیاسی حکومت ستمشاهی را ندیده و نشنیده و تجربه نکردهاند، بدانند که رژیم اسلامی و شکنجه گاهها و زندانها واعدامهایش، ادامه ساواک و رژیم ستمشاهی است. رژیم پهلوی دقیقا همهی کسانی را کشت که از کودتای رضا خانی تا کودتای محمد رضا شاهی و تا سرنگونی رژیم پهلوی در لیست سیاه مرگ قرار داشتند. فرخی یزدیها، عشقیها، روزبهها، گلسرخیها، دانشیانها، رضاییها، کریمیها، کتیراییها، سلاحیها، حمید اشرفها وسعید سلطان پورها، یحیی رحیمیها، علی شکوهیها، یوسف آلیاریها، غلام ابراهیم زادهها و…. بسیارانی که از زندانهای شاه جان بدر بردند در حکومت اسلامی اعدام شدند. بی سبب نیست که میگویم جمهوری اسلامی ادامه دهنده خشن و وحشتناکتر رژیم شاه است. روح خدا، ادامه سایه خدایی بود وهست که حق تعیین سرنوشت مردم را بر سرنوشت خویش نمیتواند تحمل کند واز دمکراسی، آزادی و برابری وحشت دارند.
من پس از ماهها شکنجه بالاخره در دادگاهی نمایشی ونظامی، به ۱۵ سال زندان محکوم شدم. جرم من عضویت در چریکهای فدایی و داشتن مرام کمونیستی بود. خانوادهام با پرداخت پول و استفاده از امکاناتی مانع از محکومیت سنگین تری برای من شدند. در انقلاب ۵۷، در اواخر دیماه آن سال از زندان آزاد شدم و به جنبش بزرگ مردم برای رهایی و آزادی و برابری پیوستم. متاسفانه آن انقلاب بزرگ توسط روحانیت بلعیده شد و دهها هزار انسان ترقیخواه وچپ سربدار شدند وبسیارانی که در زندانهای شاه شکنجه وزندانی شده بودند در این پیکار جان باختند. اما پیکار و مبارزه برای آزادی و برابری وسوسیالیسم همچنان ادامه یافت. گرچه با سرکوب وحشیانه چهار دهه خونین و هزاران هزار قربانی و جانباخته، و سیل عظیمی از فراریان وتبعیدیان همراه شد اما باز جنبشهای بزرگ اعتراض و مقاومت در اشکال تازه متولد شده ومیشوند و بما یادآوری میکنند که مبارزه همچنان ادامه دارد و باید کار را با سماجت و وفاداری و همبستگی و آگاهی وباز اگاهی و در عین حال نهاد سازی وتشکل ادامه داد.
واقعیت این است که جهل ویک سال، حکومت جهل وخرافه، حکومت غارت و جنایت اسلامی، چهل ویک سال ویرانگری سازمانیافته اقتصاد، فرهنگ، آموزش، وبه یک کلام ویران سازی سازمانیافته ایران، که با اعدامهای مدرسه رفاه آغاز، وبا سرکوب خونین نوروز سنندج، با سرکوب مردمان عرب، ترکمن، بلوچ وکرد وآذری، سرکوب وحشیانه بهاییها، انقلاب فرهنگی، جنگ هشت ساله با عراق، اعدامها وکشتار دهه خونین ۶۰، کشتار سراسری زندانیان سیاسی در سال۶۷، فتوای سلمان رشدی، قتلهای زنجیرهای نویسندگان وشاعران و فعالان اجتماعی وفرهنگی، و دهها و دهها سیاست مخرب و ویرانگر همراه بوده، چند مسئله را ثابت میکند که مبارزه ما از روز اول علیه حکومت اسلامی برحق بوده و باید این مبارزه برای حق تعیین سرنوشت مردم بدست خودشان با پیگیری و سماجت تمام ادامه پیدا کند. دوم: رژیم اسلامی برآمده از انقلاب ۵۷، نشانهی بزرگ شکست انقلاب مردم در برآوردن حقوق حقهشان بوده، وباید برای پیروزی انقلاب آتی، از هر گونه سایه خدا وروح خدا و سنت اسلامی و غیر اسلامی، که میخواهد از مردم سلب اراده کند پرهیز کرد. باید در مقابل هرگونه مداخله غیر مردمی، از فراز مردم واز بالای سرمردم ایستاد وبا مداخله خارجی واستعماری مخالفت کرد. رژیم شاه و رژیم اسلامی، محصول مستقیم وغیرمستقیم مداخلهی استعماری هستند. سوم: مبارزه برای آزادی و برابری، برای رفاه وپیشرفت وترقی خواهی، جز با همبستگی بزرگ اجتماعی، جز با سازمان دادن مستقیم مردم و مداخلهشان در سیاست وهمه جنبههای دمکراتیک اجتماعی ممکن نیست. باید از ازهم اکنون به آگاهی واتحاد مردمی برای آزادی و برابری، برای برابری حقوق زنان ومردان مبارزه کرد. ایران میتواند وظرفیت آنرا دارد که به یکی از پیشروترین جوامع جهانی تبدیل شود. در پایان نباید از این غافل ماند که جنبش دادخواهی را باید همهی ما تقویت کنیم و زبان همه زندانیان سیاسی، همه خانوادههای قربانیان جنایات حاکمان اسلامی و همهی کسانی باشیم که تحت ستم وتبعیض ونابرابری قرار دارند. اگر میخواهیم به آزادی وبرابری و پیشرفت انسانی واجتماعی برسیم باید علیه هرگونه تبعیض وبی حقی باشیم واز همبستگی انسانی وبرابری کامل همه مردم دفاع کنیم. جامعه ایران این ظرفیت را دارد که به این اهداف دست پیدا کند، ما باید خودرا برای آن آماده کنیم.
بازهم از اینکه امکان این گفتگو رابرایم فراهم کردید نهایت تشکر را دارم
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.