نگاهی به نظریه پردازی های آقای گوهر دانی
هدف من در این نوشته نگاهی به نظریه پردازی هایی است که آقای گوهردانی به ویژه در ماه های اخیر، در برنامه های تلویزیونی مختلف به مثابه ی ابزاری تئوریک برای توضیح مسائل مطرح جامعه ی ایران و توجیه وضعیت موجود به کار می گیرند. ایشان نظریه ی خود را در کتابی با عنوان “اقتصاد سیاسی ایران”[۱] فرموله کرده اند که در زیر نگاهی گذرا بدان خواهیم افکند. شاید لازم به یادآوری نباشد که آقای گوهردانی در ابراز نظریه های این چنینی به هیچ روی تنها نبوده و قافله ای از به اصطلاح تحلیل گران مسائل جامعه ی ایران در پوشش تئوری های فریبنده و به ظاهر مستدل، اما در بنیاد بی پایه و “آبکی”، به اجرای وظیفه ی “خطیر” تطهیر جمهوری اسلامی و عادی نشان دادن فجایعی که در ایران در حال وقوع است “اشتغال” دارند.
از کتاب شروع کنیم. هدف من در این جا البته به هیچ وجه ارائه ی خوانشی از این کتاب نیست، کاری که نه در حوصله ی این یادداشت کوتاه می گنجد و نه اصولا برای من ارزش انجام دادن دارد. قصد من صرفا اشاره به برخی روش هایی است که نویسندگان کتاب برای ایجاد توهم عمق تئوریک برای استدلال ها و نتیجه گیری های (بعضا پیش پا افتاده) خود به کار گرفته اند. بیایید با نگاهی به یک جنبه ی ظاهرا فرعی آغاز کنیم. این کتاب از هشت فصل، ۳۴۳ صفحه، تشکیل شده است. نکته ی عجیبی که جلب توجه می کند این است که در پایان هر فصل یک کتاب شناسی مختص همان فصل ارائه شده است در حالی که بسیاری از مراجع یک فصل بار دیگر در میان مراجع فصل های دیگر هم مشاهده می شود. (چیزی که به جز در مورد مجموعه ای از مقاله از نویسندگان متفاوت کاملا نامتعارف است) به این ترتیب در مجموع حدود ۶۷ صفحه از کتاب کتاب شناسی های پایان فصل هاست. اما ظاهرا این همه یادآوری مرجع های کتاب در درون متن و در پایان هر فصل کفایت نمی کند چرا که در پایان کتاب یک بار دیگر با کتاب شناسی دیگری (مشتمل بر ۵۰ صفحه) برای کل کتاب مواجه می شویم!! یعنی در مجموع حدود ۱۱۷ صفحه از ۳۴۳ صفحه ی کتاب (حدود یک سوم) “کتاب شناسی” است. اگر اسم این کار “کتاب سازی” نیست پس چیست؟
حال ببینیم نویسندگان محترم در حدود ۲۲۶ صفحه ی باقی مانده با این همه کتاب چه کرده اند. متن کتاب سرشار است از ارجاع های سخاوت مندانه به آن کتاب هایی که در کتاب شناسی ها آمده؛ ارجاع هایی، البته، عادلانه و بدون تبعیض! در این کتاب، تمامی اندیشمندان و تئوریسین های مهم و مطرح، بدون هر گونه تبعیضی، و بی آن که به اختلاف نظرهای شان اشاره ای شود، مورد عنایت قرار گرفته از حداقلی از ارجاع بهره مند می شوند: از هایدگر و دریدا گرفته تا فوکویاما و پاتنام . . .از لاکان، دلوز، فوکو، ژیژک … تا هابرماس، تایلور، ریکور … دباشی، شایگان
طبیعتا نویسندگان محترم فرصت تعمیق و تامل طولانی در آرای این همه متفکر را در ۲۲۶ صفحه نداشته اند، پس به شیوه ای سرپایی از هر شاخه گلی چیده اند و به اشاره ای مختصر به برخی اصطلاحات، و در مواردی نقل قولی از استدلال های این متفکران در راستای نتیجه گیری های دل خواه شان بسنده کرده اند.
به این چند سطر از صفحه ی ۴۰ کتاب توجه کنید:
Characterization of Regimes of Truth
Based on what was discussed previously, we can say that the DNA of any social assemblage (the Shah, Khomeini, or Mojahedin) is its associated regime(s) of truth (Bryant 2011). This is why we will characterize social assemblages using the three Lacanian registers of real, symbolic, and imaginary (or topological, typological, and axiomatic as Foucault maintains (see Flynn 2005), or line of flight, molecular line, and molar line in the language of Deleuze and Guattari (1987)) and its internal divisions into nine forms (Zizek 2001).
البته این چند سطراز فصل دوم، که چارچوب های تئوریک کتاب را توضیح می دهد، نقل شده است و نویسندگان در ادامه به این متفکران بیشتر می پردازند. با این حال شیوه ی طرح نظرات اندیش مندان متفاوت در این کتاب به گونه ای است که گویی این متفکران، به رغم تفاوت های شان، همگی یک چیز را می گویند. بیایید فقط به یک نمونه کمی دقیق تر نگاه کنیم، منظورمن مورد لاکان و سه نظم خیالی (تصویری)، نمادین و واقعی اوست. به عنوان یک خواننده ی پی گیر لاکان، بر این باورم که هر گونه اشاره به سه نظم لاکانی و کاربرد آن برای پرمایه جلوه دادن یک تحلیل تئوریک (اجتماعی، ادبی، هنری و غیره)، بدون توجه به تحولات و جا به جایی های مفهومی این سه نظم در سه دوره ی فکری لاکان، چیزی جز تلاشی غیر صمیمانه برای ایجاد توهم “عمق” تئوریک و دادن وزن و اعتبار کاذب به متن نیست. آیا کنار هم گذاشتن نظم های لاکانی، مفهوم های مولار و مولکولار دلوزی، مفهوم های فوکویی، ایده های ژیژکی، و نیز تلفیق سرسری ده ها مفهوم گاه نامتجانس در سرتاسر کتاب، بدون بررسی انتقادی چگونگی ارتباط این مفهوم ها با یک دیگر، نشان گر تلاشی فریب کارانه برای بخشیدن اعتباری کاذب به نوشته نیست؟
البته نیت اصلی من نه بررسی این کتاب بلکه برملا کردن بنیان سست ابزار تئوریک آقای گوهردانی در توجیه نظم حاکم و تطهیر جنایت های جمهوری اسلامی است. آقای گوهردانی نتیجه گیری های “تئوریک” کتاب را به طور مکرر در برنامه های مختلف تلویزیونی به گونه ای کلیشه ای تکرار می کنند. مبانی استدلال های ایشان از این قرار است: جامعه ی ایران محل تلاقی سه عنصر هویتی مختلف است: هویت مدرن، هویت اسلامی و هویت پارسی (ایرانی). حرکت و تحولات اجتماعی در ۲۰۰ سال گذشته بر بستر کشاکش میان این سه عنصر برای رسیدن به نوعی اجماع (و این واژه یکی از شاه کلید های آقای گوهردانی است) در جریان بوده است. تا این اجماع عمومی به دست نیاید نمی توان امیدی به برقراری و گسترش دموکراسی داشت. دقت کنید چگونه گاهی کوه موش می زاید: آن همه ارجاع های پرطمطراق به هایدگر، فوکو، دلوز، ژیژک و… به این نتیجه گیری پیش پا افتاده منجر می شود که در جامعه ی ایران تضادهایی هست و باید برای شان راه حلی پیدا کرد!! خوب، تا این جا ظاهرا مشکل بزرگی با صحبت های ایشان نداریم. مشکل از جایی شروع می شود که ایشان این نتیجه گیری های پیش پا افتاده را هم چون ابزاری برای خنثی کردن تضادهای فعلی (با حواله دادن این تضادها به ۲۰۰ سال گذشته) و بی هوده نشان دادن تلاش های مردم برای مبارزه با رژیم و عقب راندن آن ( به دلیل نبود اجماع) به کار می گیرد. در هر گفت و گویی، صرف نظر از موضوع بحث، چه موضوع بحث کمبود آب و برق باشد و چه نقض حقوق بشر در ایران یا وجود فساد و نارضایتی مردم از حاکمان، استدلال کلیشه ای آقای گوهردانی همواره یکی است: “این مسائل همیشه و همه جا بوده … و موضوع بر سر اجماع است.” این تمامی استدلال ایشان است. اما به رغم ظاهر معصومانه ی این استدلال، موضع گیری ایشان عملا در جهت تطهیر رژیم و حفظ وضع موجود عمل می کند. این استدلال، از یک سوی، کاذب است؛ چرا که ایشان، به رغم آن همه ارجاع به تئوری های نوین، آن سه عنصر موجود در هویت اجتماعی ایرانیان را به مثابه ی جوهرهایی قلمداد می کنند که در تحلیل نهایی در ۲۰۰ سال گذشته همواره همان بوده اند. ایشان از سوی دیگر، جایی که پای فاکت های معین به میان می آید به وضوح دروغ می گویند. به عنوان نمونه این فاکت مسلم که زنان در رژیم گذشته تا این حد زیر فشار و استرس حکومتی به دلیل نوع پوشش شان نبودند. و بسیاری فاکت های دیگر که ایشان با یک چرخش زبانی ساده انکار می کنند.
نا گفته ی نظریه ی آقای گوهردانی این است که ایشان برای رسیدن به اجماع، نه در کنار نیروهای معترض و مترقی، بلکه در کنار نیروهای ارتجاعی می ایستند.
منوچهر حقیقی راد
[۱] Farhad Gohardani, Zahra Tizro, The Political Economy of Iran: Development, Revolution and Political Violence, Palgrave 2019
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.