ابلاغ نامه دادستان کل وقت(سال ۸۷) ؛ دری نجف آبادی،درسلولهای انفرادی بند ۲۰۹ وزارت اطلاعات به مهوش شهریاری و فریبا کمال ابادی: تشکیلات بهایی تعطیل میشود، حکومت جمهوری اسلامی حقوق شهروندی بهاییان را تضمین می کند.

نتیجه: تشکیلات تعطیل اعلام شد، اما حقوق شهروندی بهاییان با شدت بیشتری تضییع و سرکوب شد.

سه واژه واقعه ۲۸ خرداد ۶۲؛ “اعدام زنان بهایی” ، تجسم تصویر و افشاگر ماهیت واقعی حکومت” استبدادی زن ستیز دینی” بود. یکی از آنان دختری ۱۶ ساله ای بود. ‌هر بار او را به همراه ۹ زن دیگر در مسیر و صف اعدام تصور می کنم ، یاد صحنه ای از صف یهودیان به سوی اتاق گاز آشویتس می افتم. از دریچه نگاه یک‌انسان بی پناه، بی گناه و بی صدا که با نظم و رعایت آنچه دیگر نیازی به اطاعت از آن وجود ندارد، به سوی جوخه اعدام می رود، هیچ چیز نمی توان یافت. نه عدالت، نه انسانیت ، نه خدا. در تلاش برای درک تحمل ناپذیری شدت بی پناهی هول انگیز و ناگزیری مطلق و خلا تا بی نهایت، صدای هانس یوناس را می توان شنید: “خدا چگونه آشویتس را تاب آورد.” ومن هم می گویم خدا چگونه جنایت های بعدی برای دیگر انسان ها را تاب اورد.
سال ۱۳۸۷ زمانی که حبس هیئت مدیره جامعه بهائیان ایران برای دو سال و نیم در”سلول های انفرادی” بند ۲۰۹ وزارت اطلاعات همراه با شدیدترین فشارهای روحی و روانی و شکنجه جسمی رقم می خورد و هدف بازجویان تاب دادن ۷ جسد بهائی بود، نامه ای از سوی دادستان کل وقت؛ آقای دری نجف آبادی به هم بندی هایم خانم ها مهوش شهریاری و فریبا کمال آبادی ابلاغ شد که تصریح شده بود: تشکیلات بهائی تعطیل می شود و حکومت جمهوری اسلامی حقوق شهروندی بهائیان را تضمین خواهد کرد. هر چند بهائیان پیشتر از نامه رهبر ج. ا مبنی بر فقط امکان بخور نمیر برای بهائیان ، مطلع بودند.
تشکیلات بهائیان که صرفا جهت اداره امور داخلی جامعه حدود ۳۰۰ هزار نفری بهائیان بود، تعطیل اعلام شد، اما حقوق شهروندی شان نه تنها تضمین نشد، بلکه با شدت بیشتری سرکوب و پایمال شد.
این روزها کدام ایرانی است که از بازداشت، حبس، محرومیت از تحصیل و اشتغال ، مصادره اموال و دارایی و سرمایه های بهائیان حتی خانه های کاه گلی روستاییان شان و ناباورانه از ممنوعیت و امنیتی شدن دفن مرده هایشان اطلاعی نداشته باشد؟
آیا انتشار و شنیدن این اخبار صرفا با کارکرد افشای ماهیت سرکوبگر جمهوری اسلامی کفایت می کند یا مسئولیتی هم برای ما به وجود می آورد؟
تکلیف حکومت روشن است، اما جامعه، اندیشمندان، روشنفکران ، نویسندگان، نیروهای سیاسی- اجتماعی، حتی خانواده های ما چه؟
مهوش جان می گوید همسایه ای هرگز به استکان های ما دست نمیزد و من متوجه نمی شدم چرا؟ تا مادرم گفت ما را نجس می دانند.
ما به خود اجازه داده ایم در جامعه تا آنجا پیش برویم که برخی حتی به گزافه گویی در مورد بدن و اندام بهائیان پرداخته و سم و دم به زبان آورند. تا سهل باشد که بپذیریم، آنها از ما نیستند و رنج هایشان مال خودشان است و وجدانمان هم آسوده بماند.
آیا زمان آن فرا نرسیده تا جامعه بزرگ تحت ستم مان، از اندیشمندان و فعالان تا خانواده هایمان نگاهی انسانی به بخشی در اقلیت اما از یک پیکر و پاره های تنمان یعنی ایران بیاندازیم؟
قطعا وظیفه ماست که برای پاسخ به فراخوان” روایت ما یکیست” هموطنان عزیز و رنج کشیده بهائیمان، برای استیفای حقوق شهروندی و حفظ شان و‌کرامت انسانی شان و برای شکستن مرزها و تابوهایی که برساخته انسان متعصب خود حق پندار و جامعه نابرابر غیر آزاد است، اقدامی عاجل و موثر کنیم.
برای استیفای حقوق شهروندی بهائیان هم صدا شویم.
نرگس محمدی
خرداد ۱۴۰۲
اوین

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)