حقایقی از ترجمان معرفی نامه محمد اقبال  و ماشین سرکوب رجوی

 

سیامک نادری

همراه با عکس و ویدئو محمد اقبال بر سر سنگ قبر  سمانه بزرگانفر و رضا ستود مرام که  در آلبانی خودکشی کرده بودند.

« پند از سخن واعظ  بدکار شنیدن – چون قبله نما ساختن اهل فرنگ است »
 یعنی کسی که پیرو و استاد و مرادش این چنین گمراه است از مرید و پیروش چه انتظاری می توان داشت

رژیم جمهوری اسلامی و رجوی در یک اقدام مشترک با منافع مشترک با بکارگیری ایادی خود اقدام به سمپاشی برعلیه منتقدان سیاسی  و ایدئولوژی خود از قبیل آقایان اسماعیل و فا یغمایی و مصداقی و سایر دوستان نموده اند. این وحدت عمل مشترک ناشی از هراس و پس افتادگی سیاسی و ایدئولوژیک آنها در عرصه سیاسی و اجتماعی در داخل و خارج از کشور است.

از میوه می توان یک درخت را شناخت و از شجره خبیثه یک ایدئولوژی ضد انسانی و ضد زن نیز می توان پیروان آن را شناخت. باید دانست که کرم های درخت از خود درخت است  و این شجره خبیثه  و  درخت کج   بجز آتش راست نشود.

مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق که از صحنه مبارزه گریخته  و بمدت ۱۷سال در انواع غیبت های کبری و صغری بسر می برد   با دستگاه فحاش و تهمت پراکنی و فرستادن افرادی نظیر محمد اقبال بعنوان پارازیت و الودگی در صحنه سیاسی، خود را از دید و قضاوت افکار عمومی پنهان می سازد. هدف از این  مقاله نه شخص محمد اقبال بلکه بارز کردن نیاز رهبری عقیدتی به آلوده ساختن فضای سیاسی جهت پوشاندن و استمرار ماهیّت و عملکرد و نیّات خودشیفتگی هولناک خود است، این در حالی است که هنوز هم از رجوی گرفته تا تمامی مجاهدین خلق و  محمد اقبال و …ناگزیرند از سروده های آقای اسماعیل وفا یغمایی استفاده کنند اما فحاشی همین است که باز تناقضی احساس نکنند که او را شاعرک؟ و …بنامند. همچنانکه خامنه ای نیز بعنوان ولی فقیه، آتش بفرمان و آتش به اختیاران و لباس شخصی ها و حسین شریعتمداری های خود را دارد. جنگ این دو  رهبر فقاهتی و عقیدتی چیزی جز دعوای درون خانواده اسلام شیعی و مدعی «خلیفه اسلام»نبوده و نیست.  هر دو از یک روش و تذکار در مقابل مخالفین استفاده می کنند.

در این میان باید گفت:«‌ خدا( رهبری عقیدتی) نجار نیست ، اما در و تخته رو خوب به هم جفت میکند » همچنین گفته اند که :« خداوند هرکسی را به همجنس خود نزدیک و مألوف میکند»

محمد اقبال سخنان دکتر محمد مصدق را بعنوان آیینه مسلک خود در فیسبوک قرار داده است:

«‌مسلک من  مسلک سید الشهدا است. یعنی آنجایی که حق در کار باشد با هر قوه ای مخالفت می کنم. از همه چیز می گذرم. نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر دارم، هیچ چیز ندارم مگر وطنم را درجلو چشمانم دارم.»

باید دید که این نوشته تا چه میزان با شخصیت و مسلک محمد اقبال خوانایی دارد.

بررسی و پاسخ  به معرفی نامه مصدق نشانی یک نشاندار آتش به فرمان رهبری عقیدتی:

۱)  مسلک من  مسلک سید الشهدا است.

حقیقت: اگر چونین بود این هم مسلک سید الشهدا، نمی بایست  در سال ۱۳۹۲، لیبرتی و به تعبیر رجوی رزمگاه لیبرتی و پلی بسوی تهران  را ترک می کرد و بدا بدتر، از تشکیلات مجاهدین خلق در آلبانی جدا نمی شد تا رجوی باز هم ناگزیر شود  او را از آلبانی بعنوان جدا شده از تشکیلات به فرانسه نقل مکان دهد.

هم مسلک دیگر او یک سید الشهدای دیگر بنام محمد خدابنده لویی است

یکی از اشرف گریخته (خدابنده لویی) و دیگری از لیبرتی  و تشکلات آلبانی(اقبال)

در حالیکه رجوی  در بهمن و اسفند سال ۱۳۸۷ در نشست ها و پیامهای خود به همه اعضا گفته بود که در مقابل مصاحبه انفرادی و حضوری ساکنان اشرف با نمایندگان دولت عراق جهت پیشنهاد خروج انفرادی از اشرف و رفتن به اروپا، هر مجاهدی خلق باید طبق واژه و آیه قرآنی بگوید:« کَلَّا » (هرگز چنین نیست – حاشا – کلمه کلا به معنای رد و زیر بار نرفتن و تن ندادن به بُت« خامنه ای« است.)  از میان بیش از ۳۳۰۰ نفر از اعضا، ۱۱ نفر از اعضا خود را تسلیم سربازان دولت عراق کردند و رجوی با کینه تمام آنها را پست ترین خائنان خود فروش نامید که رهبری عقیدتی را به خامنه ای و دولت مالکی فروختند.

محمد خدابنده لویی بهمراه عموی ۵۰ ساله خود بنام ولی خدابنده لویی خود بجای پاسخ دندان شکن «کلاً »به سرباز مصاحبه کننده دولت عراق که رجوی سرمشق همه قرار داده بود، خود را به دولت وابسته به  خامنه ای تسلیم کرده و به هتل مهاجر رفتند.  در این میان عموی وی، «ولی خدابنده لویی» از هتل مهاجر به ایران رفت و محمد خدابنده با کمک ایرج مصداقی به اروپا آمد.

 علی کاکی و ولی خدابنده لویی – کنفرانس مطبوعاتی در بغداد پس از جداشدن از مجاهدین خلق

 

خواهر محمد خدابنده لویی نیز که در سال ۱۳۷۴ در یگان و مرکز ما بود و کماکان در تشکیلات مجاهدین در آلبانی بسر می برد.

۲)یعنی آنجایی که حق در کار باشد باهر قوه ای مخالفت می کنم.

حقیقت: او کسی بود که همواره در حضور رجوی از اعضایی که خواهان خروج از سازمان بودند  درباره حکم  ۲سال زندان در اشرف و بعد ۸ سال زندان عراق و حتی بیگاری کشیدن از اعضای زندانی در زندان در اشرف سخن می گفت….

۳) ازهمه چیزم می گذرم

حقیقت : از هیچ چیز حتی ازهر چیزی که شامل راحتی  و رفاه و … خودش بود نمی گذشت، و برغم ممانعت مسئولین تشکیلات برای خروج از پایگاه مجاهدین در آلبانی، او تنها کسی بود که برای تفریح و گشت و گذار به شهر و حتی به استخر می رفت که اساسا نه تنها دیدن زنان ممنوع بود بلکه به شنا کردن میان زنان و مردان می پرداخت. در تشکیلات کامپیوتر شخصی ممنوع بود و او تن نداد و برای خودش کامپیوتر خرید، و همین امر باعث شد تا او را از تشکیلات خارج کنند.

۴) نه زن دارم.

حقیقت: اقبال بسادگی دروغ می گوید، همسر اولش ( خانم زهرا اسلامی که انسانی  بسیار مهربان، مؤدب و  زحمت کش و پرکاری بود ) را در اشرف بنا به حکم انقلاب ایدئولوژیک بناگزیر طلاق اجباری داد، و پس از آمدن به فرانسه همسر دوم را اختیار نموده است.

۵) نه پسر دارم.

حقیقت: دو پسر جوان به نام های طاهر و احسان  که در ۱۶ و ۱۸ سالگی به مجاهدین در عراق آمدند.  به آنها می گوید شما به خواهر مریم و انقلاب ایدئولوژیک و طلاق مادام العمر و مبارزه با دستگاه جنسیت و مسائل جنسی و ترک زن و زندگی  پایبند باشید، اما خودش در سن بالای ۷۰ سالگی دنبال ازدواج بود و ازدواج هم کرد و برغم اینکه ازدواج به معنای خیانت به مریم رجوی و رهبری عقیدتی بود اما از نظر من البته که کار درستی انجام داده است. ولی کاش این توصیه ها را پیش روی فرزندانش نمی گذاشت.

(در سال ۶۸ طاهر و بویژه احسان بدلیل علاقه به فوتبال همیشه دوست داشتند با من بازی کنند و بدلیل اینکه فوتبالیست خوبی بودم  از من می خواستند به آنها پنالتی بزنم. کودکان بسیار دوست داشتنی، مؤدب و با تربیتی بودند. گاه هنگام مسابقه فوتبال از من می خواستند که به کسی پاس ندهم و خودم همه را دریبل کنم و گل بزنم…وقتی چنین نمی کردم می دیدم که همراه با کودکان احمد شادبختی( سیاوش و احتمالاً حنیف) که در کنار زمین فوتبال نشسته بودند با من قهر می کردند و به هنگام چشم  در چشم شدن نگاهم نمی کردند و من ناگزیر بودم  برای دل این کودکان نازنین کار فردی کنم و دریبل بزنم . حتی  در سال ۱۳۹۰ بهنگامی که در یک خودرو باهم میر فتیم خاطره دوران کودکی را برایش بازگو کردم.

 

ادامه مطتب

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)